معاد
آيت
الله حسين نوري
قسمت
شانزدهم
بحث
درباره روح
همانطور
که در مقاله پيش گفتيم: در مسأله«معاد» که مورد بحث ما است يکي از موضوعات لازم
مسأله شناخت انسان است چه اينکه بحث درباره«معاد انسان» است و انسان تا خود را
بطور کامل نشناخته باشد«کيفيت معاد» را نيز چنانکه شايد و بايد نميتواند بشناسد.
و
نيز همانطور که گفته شد وجود انسان مجموعهاي از بدن و روح است و مرکز بحث درباره
تشکيلات بدن و کارهاي اعضاء و دستگاههاي آن علم«تشريح و فيزيولوژي» است و متکفل
بحث درباره«روح» و قواي روحي علم کمال و مخصوصا علم فلسفه است.
و
بايد توجه داشت که يکي از موارد صف آرائي و جبههگيري الهيين در برابر ماديين
همين«مسأله روح» است.
الهيين
روح را موجودي مستقل و مهمترين جزء وجودي انسان ميدانند و ميگويند شخصيت انسان
وابسته به روح است و بدن با تمام دستگاهها و اعضاي خود چيزي جز آلت و ابزار براي
روح نيست و روح مدير و مدبر دستگاهها و اعضاي بدن و نيز مصدر تمام اعمال و ادراکات
انسان است و در عين ارتباط و تعلق ذاتي با«ماده» داراي شخصيت جداگانه و مستقل است
و نيز مجرد است يعني: ميتواند بدون اين بدن زندگي کند و لذا هنگام فرار سيدن مرگ
از بدن جدا ميشود و اساسا«مرگ» چيزي جز جدا شدن روح از بدن نيست و آن پس از جدا
شدن از بدن همچنان به زندگي خود در عالم برزخ ادامه ميدهد و روز قيامت دوباره
باين بدن تعلق پيدا ميکند تا اينکه زندگي انسان سرانجام پس از حساب، به بهشت يا
جهنم منتهي ميگردد.
ولي
ماديين«روح» را فقط بعنوان تشکل و اجتماع و ارتباط مخصوص اجزاء ماده ميشناسند و
خواص روحي را بعوان خاصيتهاي مخصوص اجزاء مرتبط ماده معرفي ميکنند.
و
الهيين را از آنجا که قائل به استقلال و تجرد روح نوعا ميباشند روحيون نيز ميگويند.
دلائل
اثبات روح
دانشمندان
روحي شرقي و غربي دلائل بسياري براي اثبات تجرد و شخصيت مستقل«روح» اقامه کردهاند.
و چنانکه در مقابله قبل گفته شد در «اسفار» تعداد 11 دليل و در منظومه حکيم
سبزواري 10 دليل در اين مورد ذکر شده است ـ و چون ذکر همه آنها را در اينجا بجهت
اينکه بر اصطلاحات و مقدمات نسبتا سنگيني استوار است لازم نميدانيم لذا يکي از
آنها را که در شرح تجريد علامه حلي بعنوان دليل سوم و در«اسفار» بعنوان دليل دوم و
در منظومه سبزواري بعنوان دليل اول ذکر گرديده است ـ و اول کسي که بتفصيل آنرا ذکر
نموده است شيخ الرئيس است ـ و از اصول روانشناسي
جديد نيز ميتوان آنرا تأييد نمود در اينجا ميآوريم.
و
اين دليل که از راه علم«نفس» بخودش بدست ميآيد باين شرح است:
مقدمتا
بايدگفت که«خودآگاهي» يعني: اطلاع هر کس از وجود خودش براي هر کس بديهي است و هر
کس با علم حضوري خود را ميشناسد ماديين نيز اين شعور(شعور به خود) را در انسان
انکار ندارند بنابراين در اينکه هر کس پيش خودش تعقلي از«خود» داردو از وجود خود
مطلع است و خود را بعنوان يک موجود مستقل و ممتاز از ساير موجودات ميشناسد ترديد
يا اختلافي نيست.
هر
کسي بطور روشن تشخيص ميدهد که«من» هستم تنها چيزيکه احتياج به استدلال دارد اين
است که«خود» يا «من» که وجودش روشن بديهي است حقيقتش چيست؟ و داراي چه خصوصيتي
است؟ و آيا ممکناستمادي باشد يا خير؟ آيا وجود مستقل دارد يا اينکه عين بدن يا
خواص بدني است؟ پس اينکه«من هستم» روي حس مخصوص خودآگاهي بديهي است و قابل استدلال
نيست و لذا دانشمندان استدلالهاي خود را متوجه بيانحقيقت«من» يا«خود» نمودهاند
نه بيان اصول وجود«من» زيرا وجود«من» يک امر روشن و بديهي است حال به بينيم
آيا«خود» يا «من» که وجودش بر هر کس روشن است حقيتقش چيست؟
در
اينجا 2 نظريه اساسي وجود دارد. 1- نظريه حسي 2- نظريه روحاني.
نظريه
حسي
صاحبان
اين نظريه ميگويند که«خود» يا«من» عبارتست از مجموعه اداراکات مختلفي که بوسيله
احساس يا تخيل و غيره دائماً و پي در پي پيدا ميشوند و همچنان يکديگر را تعقيب مينمايند.
مطابق
اين نظريه«خود» يک موجود وحداني نيست بلکه مجموعه احساسات و خيالات و افکاري است
که سلسله واحدي را تشکيل ميدهند بنابراين«من» يعني مجموعه ديدنيها و شنيدنيها و
بيادآوردنها و فکر کردنها که در طول زندگي پديد ميآيند.
اين
گروه«روح» را اينطور تعريف ميکننند: «مجموعه تصورات پي در پي که در ذهن پيدا ميشود».
ماديون
نيز که قائل باصالت«ماده» هستند يعني ماده را تنها جوهر اصيل ميدانند و درعينحال
اساس معرفت و شناسائي را احساس و تجربه ميدانند در باب بيان حقيقت«خود» يا «من» از
حسيون پيروي کنند و گفتند که«خود» يا«نفس» عبارتست از مجموعه افکار و خيالات و
احساسات پي در پي که براي يک متشکله مخصوص مادي پيدا ميشود.
اينها
بطور خلاصه ميگويند: «من» عبارت است از يک سلسله ادراکات و احساسات و افکار
متوالي که رشته واحدي را تشکيل ميدهند.
نظريه
روحاني
خلاصه
اين نظريه اينکه«من» يا«خود» که هر کس حضور آنرا مييابد و بوجودش اطمينان دارد
عبارت است از يک موجود معين و متشخص و ثابت و باقي در ضمن جميع حالات و عوارض و
هرگز قابل تعدد و تکثر نيست.[1]
بطور خلاصه،
اين برهان که متکفل اثبات اين مطلب است که«روح» غير از بدن و عوارض و خواص آن است
و نيز يک موجود ثابت و باقي است از 2 مقدمه تشکيل گرديده است:
1- شکي نيست
که بدن انسان در حال تغير است: از طرفي در هر لحظه هزاران سلول در نتيجه فعاليتهاي
مداوم فرسوده ميشوند، ميسوزند از ميان ميروند و از طرف ديگر در هر لحظه در نتيجه
تنفس و تغذيه هزاران سلول جديد درآن، بوجود ميآيند، ساخته ميشوند و جايگزين سلولهاي
از بين رفته ميگردند.
بدن انسان
مانند«نهري» است که از طرفي در هر لحظه ميليونها قطره آب از آن خارج و ميليوناها
قطره بر آن وارد ميشود و لذا دانشمندان علم تشريح ميگويند: بدن انسان
مرکز«متابوليسم» يعني مرکز سوخت و ساز است و درهر 24 ساعت فقط «200 ميليارد» گلبول
قرمز خون از ميان ميرود، و بطور کلي در هر 7 سال يکدفعه 70 سالعمر کرده است در
اين مدت 10 دفعه بدن او بطور کلي عوض شده است.
2- هر کس
وجداناً خود را يک حقيقت ثابت تشخيص ميدهد و با کمال قاطعيت درک ميکند که ذات و
حقيقت او از اول تا آخر عمر عوض نشده است و ميگويد: «من» يک روز کودک بودم و يک
روز جوان ور زوي ميانسال و امروز به دوران پيري رسيدهام ولي من همان شخص 70 سال
پيش ميباشم و در اينکه«من» همان هستم ترديدي ندارم.
در 20 سال
قبل فلاني را در فلان نقطه ملاقات کردم و 30 سال پيش فلان مطلب را در فلان کتابخ واندم
و 40 سال قبل فلان جريانب راي من رخ داد و 50 سال پيش فلان حادثه براي من اتفاق
افتاد.
بنابراين«من»
غير از بدنم هستم زيرا بدن من عوض شده است نه يکدفعه، چند مرتبه عوض شده است ولي
من عوض نشدهام«من» بدنهاي متعدد را از دست دادهام اما«من» همان حقيقت واحد و
ثابت بوده و هستم.
روشن است که
واحد غير از متعدد و ثابت غير از متغير است پس«من» غير از بدنم هستم اين«من» که
ثابت و باقي است همان روح است.
بحث درباره
بقيه مطالبي که با«روح» ارتباط دارد را بتوفيق خداوند متعال براي مقاله بعد ميگذاريم
ولي اين مطلب لازم بتذکر است که«روح» به معنائي که ذکر گرديد ـ علاوه بر اينکه
شناخت و درک آن در ساير مباحث علمي نقش مؤثري دارد ـ يکي از معارف اعتقادي اسلام
است ايمان و اعتقاد به آن براساس آياتق رآني و احاديث اهلبيت عليهم السلام لازم
است محدث عاليمقام شيخ صدوق رضوان الله عليه در رساله اعتقادات خود که براساس آيات
قرآن و احاديث اهلبيت(ع) تنظيم کرده است ميگويد: «اعتقاد ما درباره روح اين استکه
آن وسيله حيات و زندگي انسان است و آن براي بقاء، خلقت شده است نه براي «فنا» و در
اين مورد است که حضرت رسول اکرم(ص) فرموده است: «ما خُلِقْتُمْ لِلْفَناء بَلْ
خُلِقْتُمْ لِلْبَقاء وَ اِنّما تُنقّلُونَ مِنْ دارٍ الي دارٍ» يعني: شما نه براي
فاني شدن بلکه براي باقي ماندن ايجاد شدهايد و از خانهاي به خانه ديگر منتقل ميشويد.
و اعتقاد ما
اين است که ارواح پس از مفارقت از بدن باقي هستند و دستهاي از آنها در نعمت الهي
بسر ميبرند و گروهي معذب ميشوند تا هنگامي که خدوند همه آنها را به بدنهايشان
برگرداند و قيامت بر پا شود».[2]