Tag Archives: خوشبختی

30آوریل/21

از خطا، چشم بپوشیم و گذشت کنیم

اشاره: در شماره‌های پیشین، هفده گام از مبحث «گام‌های موفقیت در زندگی مشترک» تقدیم گردید. در ادامۀ این مبحث و در ابتدای گام هجدهم، به لزوم چشم‌پوشی از خطا بر اساس آیات و روایت اشاره می‌گردد:

 

۱٫دیدن خطا و شمارش آن هنر نیست. هنر، آن است که خطا را ببینی، امّا نبینی!

در بسیاری از مشاوره‌ها، وقتی سخن از گذشت به میان می‌آید، معمولاً این جمله‌ها شنیده می‌شود: «حقّم است»، «مگر چیزی بیشتر از حقّم خواستم؟»، «تا کی از حقّم بگذرم؟»، «مگر خواستن حق، جرم است؟»، «از قدیم گفته‌اند حق، گرفتنی است، نه دادنی» و … .

به‌راستی این سخنان، شما را به یاد کجا می‌اندازد؟ اتاقی که در یک سوی آن قاضی و در سوی دیگر آن، متّهم و شاکی نشسته‌اند؛ یعنی دادگاه.

زندگی، دادگاه نیست. زندگی، زندگی است و قواعد مخصوص به خود را دارد. اگر گذشت در خانواده تبدیل به یک فرهنگ نشود، پایه‌های آن زندگی به‌شدّت لرزان خواهد شد. گذشت یعنی چشم پوشیدن از حق خویش. این اشتباه است که برخی خیال می‌کنند همیشه باید حق را گرفت. در بسیاری از موارد اختلاف، باید از حق گذشت.

پیش از آنکه از اشتباه دیگری گذشت کنی، باید از «منِ» خود بگذری. سرّ رسیدن به خدا هم عبور از «من» است. اگر اهل گذشت، مقرّب درگاه خدایند، از آن روست که از «منِ»شان عبور کرده‌اند. فاصلۀ میان تو و خدا، فقط همین یک قدم است: عبور از «من». باید از «من» گذشت. آنها که در «من» می‌مانند، به «او» نمی‌رسند. تا وقتی که با «من» دوستی، با «او» غریبه‌ای. برای همین است که برای نزدیک‌ترین موجود، از ضمیر غایب استفاده می‌کنی. وقتی که «من»ِ تو از میان رفت،‌ «او» را حس می‌کنی؛ نزدیک‌تر از تو به تو. اشتباه نکن «من»، نزدیک‌ترین به تو نیست. بیشترین فاصله را از تو، «من» دارد. توهُّم نزدیکی «من» به تو، روزگارت را سیاه کرده. کسی نزدیک‌تر از «او» به تو نیست. راز نزدیک شدن تو به «او»، فهمیدن فاصلۀ زمین تا آسمان میان «تو» و «من» است. این فاصله را که دیدی، با «من»، احساس غربت می‌کنی. در این غربت است که پای «او» به میان کشیده می‌شود. پیچیده حرف نمی‌زنم. توهُّم نزدیکی «من» به توست که حرف‌هایم را پیچیده کرده است.

البتّه به صورت طبیعی، گذشت در خانه انجام می‌گیرد؛ به‌ویژه از طرف خانم‌ها. مثلاً زن خانه که غذا می‌پزد و ظرف می‌شوید، از حقّ خود گذشته و این کار را می‌کند؛ چون پختن غذا و شستن ظرف، وظیفۀ شرعی و قانونی زن خانه نیست؛ بلکه تقسیم کاری است که زن با گذشت از حقّ خویش، آن را پذیرفته است. این فرهنگ باید در تمام ابعاد زندگی جاری شود. البتّه این در صورتی است که دو طرف به اصل زندگی راضی باشند. گاهی ممکن است زن و مردی به این نتیجه رسیده باشند که نمی‌توانند با هم زندگی کنند. اگر این نتیجه، واقع‌بینانه و دور از احساسات و تصمیم‌های لحظه‌ای باشد، با در نظر گرفتن نکاتی که در بحث کفویّت گفتیم، تصمیم نهایی در زندگی را باید گرفت.

 

۲٫فرهنگ گذشت در معارف دینی

گذشت، در معارف ناب دینی، از بهترین صفات

رسول خدا(ص) فرمودند: «آیا شما را از بهترین خصلت‌های دنیا و آخرت آگاه نکنم؟ بخشودن کسی که به تو ستم کرده و برقراری ارتباط با کسی که از تو بُریده و نیکی به کسی که به تو بدی کرده و عطا کردن به کسی که از تو دریغ کرده است.»(۱)

معرّفی شده و جلوۀ مردانگی اهل بیت(ع) در گذشتِ آنها نمایان شده است.

امام صادق(ع) فرمود: «ما خاندانی هستیم که مردانگی ما، گذشت از کسی است که به ما ستم کرده است.»(۲)

برای اینکه شایستۀ نام نیکوکار شویم، باید از خطای همسر خود بگذریم.

اسحاق‌بن عمّار می‌گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: «حقّ زن به عهدۀ مرد چیست که اگر مرد آن را بر آورد، نیکوکار خواهد شد؟» فرمود: «او را سیر کند و بپوشاند و اگر کار جاهلانه‌ای کرد، او را ببخشد.»(۳)

در سیرۀ اهل بیت(ع) نیز مشاهده می‌کنیم که آن بزرگواران، از خطای همسرشان چشم‌پوشی می‌کردند.

امام صادق(ع) فرمود: «پدرم همسری داشت که او را آزار می‌داد؛ امّا پدرم او را می‌بخشید.»(۴)

در فرهنگ ناب اسلامی، نه تنها به ما توصیه می‌کنند چشمتان را بر بدی‌های طرف مقابل ببندید؛ بلکه سفارش می‌کنند بدی‌ها را به وسیلۀ خوبی پاسخ دهید.

«ادفَع بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَهَ؛ بدى را به شیوه‏اى نیکو دفع کن.»(۵)

به‌راستی اگر چنین فرهنگی در رابطۀ میان زن و شوهر حاکم شود، آیا اختلافات میان آن دو، می‌تواند به‌راحتی بنیان خانواده را متزلزل کند؟

در معارف اسلامی، آثاری برای گذشت بر شمرده‌اند که دل‌ها با شنیدن آن، مشتاقِ گذشت می‌شوند؛ آثاری مانند سهولت حساب در قیامت. که همۀ ما نگران آن هستیم.

امیر مؤمنان علی(ع) فرمود: «از [نشانه‌های] کمال ایمان آن است که بدی کننده را به نیکی پاداش دهی.»(۶)

یکی از آفات بزرگی که زندگی مشترک را تهدید می‌کند، کینه‌هایی هستند که به دلایل مختلف بین زن و شوهر، ایجاد می‌شوند. تا این کینه‌ها وجود داشته باشند، بسیاری از تلاش‌ها برای اصلاح روابط، بی‌نتیجه خواهند بود. یکی از عوامل زدودن کینه‌ها، گذشت است.

امام زین العابدین(ع) در دعای خویش از خداوند متعال چنین درخواست می‌کند: «بار الها! بر محمّد و آل محمّد، درود فرست و مرا توفیق ده تا با کسی که نسبت به من غش ورزیده، خیرخواهی کنم و کسی را که از من قهر کرده، با دوستی پاداش دهم و کسی را که از من دریغ کرده، با بخشش، عوض دهم و کسی را که از من بُریده، با پیوستن پاداش دهم و از آنکه از من غیبت کرده، به نیکی یاد کنم.»(۷)

مشکلات بزرگ یک زندگی، معمولاً از وقتی شروع می‌شود که زن و شوهر در حالی که زیر یک سقف زندگی می‌کنند، از نظر قلبی از هم فاصله گرفته باشند. دور بودن دل‌ها از یکدیگر، حلّ بسیاری از اختلافات را مشکل و گاه غیرممکن می‌کند. گذشت یکی از عواملی است که می‌تواند دل‌ها را به هم نزدیک و زمینه را برای یک زندگی شاد، فراهم کند.

امام باقر(ع) از قول پدرانش از رسول خدا(ص) نقل کرده که ایشان فرمود: «وقتی روز قیامت فرا می‌رسد، منادی ندا می‌دهد، به‌گونه‌ای که همۀ اهل محشر می‌شنوند که اهل فضل کجایند؟ در این هنگام عدّه‌ای از مردم بلند می‌شوند و ملائکه نیز در مقابلشان قرار می‌گیرند و از آنها می‌پرسند: «فضیلتی که شما به آن آراسته شده‌اید، چیست؟» آنان در پاسخ می‌گویند: «با ما به جهالت برخورد می‌شد و ما تحمّل می‌کردیم و با ما به بدی رفتار می‌شد و ما گذشت می‌کردیم.» در این هنگام منادی از نزد خداوند متعال ندا می‌دهد: «بندگان من راست می‌گویند. راهشان را باز کنید که بدون حساب، وارد بهشت شوند.»(۸)

وقتی که ما در مقابل کار بد همسرمان مقابله به مثل نمی‌کنیم؛ بلکه گذشت می‌کنیم و پاسخ او را به نیکی می‌دهیم، میان ما رفاقتی مثال زدنی ایجاد می‌شود که ارزش آن با انتقامی که می‌خواستیم بگیریم، قابل مقایسه نیست.

رسول خدا(ص) فرمودند: «از یکدیگر گذشت کنید که در این صورت کینه‌هایی که در میان شماست، از بین خواهند رفت.»(۹)

عزّت و شخصیّت، مطلوب هر انسانی است؛ امّا آنچه در اینجا مهم است، تعریف عزّت و شخصیّت است. در تعریف شخصیّت از نگاه دینی، همان ‌طور که پیش از این آمد، باید گفت:

اوّل. عزّت، از آنِ خداست.

مردی از خدمتکاران خود به رسول خدا(ص) شکایت کرد. ایشان فرمود: «از آنان بگذر تا دل‌هایشان را با خود، آشتی دهی.»(۱۰)

دوم. هر کسی که به دنبال عزّت می‌گردد، باید آن را از خداوند، طلب کند.

«وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَ لاَ السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ؛ و نیکى با بدى یکسان نیست. [بدى را] به آنچه خود بهتر است، دفع کن. آنگاه کسى که میان تو و میان او دشمنى است، گویى دوستى یکدل مى‏شود.»(۱۱)

سوم. مسیر به دست آوردن عزّت، فقط بندگی است. «اِنَّ الْعِزَّهَ لِلهِ جَمیعاً؛ عزّت، همه از آنِ خداست.»(۱۲)

یکی از مصادیق بندگی که بر عزّت انسان می‌افزاید، گذشت است.

«مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّهَ فَلِلّهِ الْعِزَّهُ جَمیعاً؛ هر کس عزّت مى‏خواهد، عزّت، یکسره از آنِ خداست.»(۱۳)

پیش از این اشاره کردیم که اگر هدف زندگی، خداوند باشد، تعریف ما از واژه‌های کلیدی زندگی، تغییر خواهد کرد؟ یکی از این واژه‌ها، پیروزی است. گذشت، انسان را به خداوند نزدیک می‌کند. پیروزی هم یعنی نزدیک شدن به هدف. البتّه گذشت، علاوه بر این، مسیر انسان را برای رسیدن به مقاصد خود در این دنیا نیز کوتاه و هموار می‌کند.

امیر مؤمنان علی(ع) در مناجات خود با خداوند فرمود: «خداوندا! برای من در عزّت همین بس که بندۀ تو باشم و برای فخرم همین بس که تو پروردگار من هستی.»(۱۴)

 

۳٫یادمان باشد که:

  1. گذشت حقیقی گذشتی است که در آن، عتاب و سرزنش نباشد. وقتی ما از کار بدی که دیگری در حقّمان انجام داده، گذشت می‌کنیم، نشانۀ صداقتمان‌ در این گذشت، آن است که دیگر او را برای کار زشتی که مرتکب شده، سرزنش نکنیم.

رسول خدا(ص) فرمود: «بر شما باد گذشت؛ زیرا گذشت جز بر عزّت بنده نمی‌افزاید. بنابراین از یکدیگر  گذشت کنید تا خداوند شما را عزیز گرداند.»(۱۵)

  1. همیشه برای خراب کردن وقت هست. آنچه ممکن است فرصتش از دست برود، اصلاح است. ممکن است ما گاهی به اشتباه گذشت کنیم؛ امّا باید قبول کرد که گذشتِ اشتباهی، آثار سوء کمتری از برخورد تندِ اشتباه دارد.

همچنین ایشان فرمود: «هر که از ستمی که در حقّ او شده گذشت کند، خداوند به جای آن در دنیا و آخرت به او عزّت عطا می‌کند.»(۱۶)

  1. گذشت، باید از هر دو طرف باشد؛ امّا این بدان معنا نیست که اگر مثلاً زن گذشت کمتری داشت، مرد بگوید که من هم می‌خواهم به اندازۀ زن گذشت داشته باشم. این دیگر گذشت نیست؛ معامله است. در اصل، کسی که به اندازۀ طرف مقابل خود گذشت می‌کند، گذشت نکرده؛ بلکه وظیفۀ خود را در مقابل همسرش انجام داده است.

امام باقر(ع) فرمود: «سه چیز است که خداوند به وسیلۀ آنها جز بر عزّت مسلمان نمی‌افزاید: گذشت از کسی که به او ظلم کرده، عطا کردن به کسی که او را محروم کرده و برقراری ارتباط با کسی که از او بُریده است.»(۱۷)

اوج هنر زن یا شوهر آنجاست که گذشت خود را بدون چشمداشت انجام دهند، نه به اندازۀ گذشت همسرشان.

 

۴٫گذشت و جسور شدن طرف مقابل

شاید بگویید گذشتِ بیش از اندازه ممکن است همسرمان را جسور کند. در پاسخ باید به شما بگویم:

اوّل آنکه قبول داریم که برخی از انسان‌ها با دیدن گذشتِ بسیار، جسارت بیشتری برای زیر پا گذاشتن حق پیدا می‌کنند.

امام رضا(ع) فرمود: «هرگز دو گروه با هم رو به رو نشدند مگر آنکه با گذشت‌ترین آن دو پیروز شد.»(۱۸)

دوم آنکه بسیاری از انسان‌ها هم با دیدنِ گذشت، سعی می‌کنند خود را اصلاح ‌کنند. خاصیّت گذشت، این است که طرف مقابل را شرمنده و در او احساسی را ایجاد می‌کند که عمل خطای خود را جبران کند.

سوم آنکه اگر کسی با گذشت، جسارت بیشتری برای خطاهای بیشتر پیدا می‌کند، باید با توجّه به گام «گفتگو و مشاوره» با او برخورد کرد، نه با رفتارهایی که نه تنها مشکل زندگی را حلّ نمی‌کنند؛ بلکه آتش اختلاف را در میان زن و شوهر شعله‌ورتر کرده و نور محبّت را کم‌سوتر می‌کنند.

امیر مؤمنان علی(ع) نیز فرمود: «کسی که به خاطر گناه، کسی را سرزنش کند، [در حقیقت] گذشت نکرده است.»(۱۹)

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

۱٫الکافی، ج۲، ص۱۰۷

۲٫الخصال، ج۱، ص۱۰

۳ . ‌الکافی، ج۵، ص۵۱۰

  1. همان، ص۵۱۱٫
  2. سورۀ مؤمنون: ۲۳، آیۀ۹۶٫

۶٫عیون الحکم و المواعظ، ص۴۷۰

۷٫الصحیفه السجّادیّه، دعای بیستم: دعای «مکارم الأخلاق»

  1. بحار الأنوار، ج۶۸، ص۴۱۹
  2. الجامع الصغیر، ج۱، ص۵۰۸٫
  3. مستدرک الوسائل، ج۹، ص۷
  4. سورۀ فصّلت: ۴۱، آیۀ۳۴
  5. سورۀ یونس: ۱۰، آیۀ ۶۵
  6. سورۀ فاطر: ۳۵، آیۀ۱۰
  7. الخصال، ج۲، ص۴۲۰
  8. الکافی، ج۲، ص۱۰۸٫
  9. الأمالی، طوسی، ص۱۸۲٫
  10. الکافی، ج۲، ص۱۰۹٫
  11. همان، ص۱۰۸
  12. عیون الحکم و المواعظ، ص۴۷۷
  13. الکافی، ج۲، ص۱۰۸
01سپتامبر/20

تفاوت شادی‌های سطحی و عمقی در زندگی

اشاره: در گام پانزدهم، از «گام‌های موفقیت در زندگی مشترک» به لزوم و اهمیت ایجاد فضای شاد در خانواده پرداختیم. اینک و در ادامه، به چند پرسش مطروحه از سوی شما پاسخ داده و به تفاوت شادی‌های سطحی و عمقی و جایگزینی شادی‌های حقیقی با استناد به احادیث و روایات از معصومین(علیهم‌السلام) می‌پردازیم.

 

 

پرسش‌های شما:

جایگزین موسیقی‌های تند در عروسی‌ها چیست؟

کسانی هستند که در مراسم‌های عروسی تنها با موسیقی‌های آن‌چنانی شاد می‌شوند. واقعاً جایگزین مراسم‌های عروسی این‌چنینی چیست که بتواند این دسته از افراد را هم در مراسم عروسی شاد نگه دارد؟

 

تفاوت شادی‌های سطحی و عمقی

برخی آنچه را که در چهره و ظاهر اتّفاق می‌افتد، شادی حقیقی می‌دانند؛ در حالی که شادی حقیقی، در روح انسان رُخ می‌دهد.

آنچه با موسیقی‌های حرام به دست می‌آید شادی حقیقی نیست؛ زیرا اتّفاقی که این موسیقی‌ها در روح تولید می‌کند، کدورت است، مچاله شدن است؛ در حالی که شادی حقیقی باید به انسان آرامش روحی بدهد.

شما با این موسیقی‌ها به آرامش نمی‌رسید، دچار تلاطم می‌شوید، دچار هیجان می‌شوید. هیجاناتی که ناشی از این موسیقی‌هاست، نشانه شاد بودن نیست، نشانه خارج شدن مدیریت وجود از دست عقل است. شاید دیده باشید در این مراسم‌ها برخی از جوانان کارهایی انجام می‌دهند که انسان در سلامت عقلشان شک می‌کند. مگر کسی که به شادی حقیقی رسیده، از نعمت عقل محروم می‌شود؟

انسان شاد کسی است که به شدّت بر هیجانات عصبی خود تسلّط دارد. مردم باید طعم شادی حقیقی را بچشند.

 

درهم تنیدگی بحث شادی و هدف زندگی

بسیاری از افرادی که با گناه به شادی می‌رسند، کسانی هستند که یادشان رفته برای چه به دنیا آمده‌اند. اینها با تند شدن یک موسیقی شاد می‌شوند و با آرام شدنش، محزون. انسانی که برای خود هدفی دارد، وقتی اتّفاقی می‌افتد که او یا دیگران را به هدف زندگی نزدیک می‌کند، شاد می‌شود. وقتی هم که اتّفاقی می‌افتد که او یا دیگران را از هدف زندگی دور می‌کند، ناراحت و غمگین می‌شود.

چرا کسی که هدف زندگی را فراموش نکرده و در یک مراسم عروسی می‌بیند که مردم گناه می‌کنند، ناراحت می‌شود؟ برای این که او می‌داند این عروس و داماد، درست در شب ازدواجشان که می‌تواند نقطه پرش آنها به سوی خدا باشد، گناه می‌کنند؛ امّا همین عمل در آن مراسم عروسی، خیلی‌ها را شاد می‌کند؛ زیرا نوع نگاه آنان به این گناه، این‌گونه نیست؟ اینها تنها به همین شادی‌های ظاهری قانع هستند.

اگر شما نتوانید در مخاطب خود این نوع نگاه را تولید کنید، او از نشستن در مجلسی که در آن آهنگ آن‌چنانی پخش نشود، لذّت نمی‌برد. نوع نگاه چنین فردی به زندگی بیمارگونه است.

چه‌قدر فرق است میان شاد بودن با توهّم شادی! و چه بسیارند کسانی که خیال می‌کنند شادند؛ امّا حتّی طعم شادی را نچشیده‌اند! اگر در زندگی، مقصدی نداشتی و لبخندی به لبت نشست، خیال نکن که شاد شده‌ای. شادی وقتی مهمان دلت می‌شود که احساس کنی در حال نزدیک شدن به مقصدی هستی که برایش آفریده شده‌ای. اگر طعم این شادی را بچشی، می‌فهمی حالاتی که پیش از آن به خطّ تو نام شادی روی پیشانی‌شان می‌نشست، دزدِ نام شادی بودند. به دنبال شادی حقیقی باش. روزی پرده توهّم از روی شادی‌های خیالی کنار خواهد رفت. شاید آن روز برای چشیدن طعم شادی دیر باشد.

وقتی که نوع نگاه مردم به زندگی عوض شد، ابزار شادی کردن آنها نیز متفاوت می‌شود. بگذارید در همین مراسم عروسی مثال بزنیم. کسی که زندگی را مسیری برای رسیدن به خدا دیده و هدف را خدایی شدن می‌داند، خودِ این عروسی برایش بزرگ‌ترین عامل شادی است. وقتی می‌بیند دو نفر جوان، دستور خدا را اجرا کرده، با ازدواج، دین خود را بیمه می‌کنند، از عمق وجود، خوش‌حال می‌شود. وقتی که به مراسم عروسی دعوت می‌شود که مورد توصیه دین است، باز هم خوش‌حال می‌شود که برای اجرای یک فرمان الهی قدم برداشته است. وقتی که در عروسی، صِله رَحِم می‌کند و کسانی را که مدّت‌هاست ندیده، به این بهانه می‌بیند، خوشحال می‌شود.

در مراسم عروسی، در احوال‌پرسی‌ها با مشکلات فامیل آشنا می‌شود. اگر توانست کاری برایشان انجام دهد، از این بابت، خوش‌حال می‌شود و اگر هم نتوانست، از این که پایِ درد دلشان نشسته و با آنها همدردی کرده، خوش‌حال است. اگر عروس و داماد، نیازمند هستند و او هم به بهانه هدیه ازدواج، کمکی به آنها کرده، آرام می‌گیرد و خوش‌حال می‌شود. اینها همه مایه شادی است. وقتی انسان از این مراسم ازدواج برمی‌گردد، یک دنیا انرژی است. همه فردای آن روز، تفاوت را در چهره او می‌بینند. خانواده عروس و داماد هم از این که با آسان گرفتن ازدواج، مایه وصلت دو جوان را فراهم کرده‌اند، خوش‌حال‌اند؛ چون تنها نگران رضایت خدا بوده، مراسم ساده‌‌ای گرفته‌‌اند و در این مراسم ساده، چند فقیر را هم دعوت کرده‌اند. همین هم مایه خوش‌حالی آنهاست. وقتی به فقرا غذایی را به همراه یک هدیه می‌دهند و خوش‌حالی آنها را می‌بینند، روحشان آرام می‌گیرد و تازه می‌فهمند شادی چیست؟

امّا اگر این گونه فکر نکنند و مراسم ازدواج، جز همان شادی ظاهری نباشد که در گناه خلاصه می‌شود، همه، ناراحتی و غم است. پدر و مادرها، نگران قد و قامت موز و خیاری هستند که سرِ میز‌ها می‌گذارند. خیارها، قلمی و موزها بزرگ باشند که مبادا آبرویمان پیش مهمان‌ها برود. غذایمان چند جور باشد که شخصیّت‌مان در پیشگاه باعظمت مهمانان، دو کلاسی بالا برود! مهمان‌ها هم به فکر رقابت‌اند. من داییِ دامادم و نباید از دایی عروس، کم بیاورم. حالا دایی عروس چه‌قدر می‌خواهد هدیه بدهد؟ کاش می‌شد بفهمم تا از او کم نیاورم. با چه لباسی و با چند دست لباس بروم که چشم همه به من خیره شود؟ اوضاع مالی‌ام خوب نیست که لباس نو بخرم، برخی از مهمان‌ها هم که در عروسی قبلی بوده‌اند و این لباس‌ها را تنم دیده‌اند. حالا چه گُلی به سرم بزنم؟ خاله‌ام به همراه بچّه‌هایش می‌آید؛ امّا اوضاع اقتصادی‌اش خوب نیست و می‌دانم لباس‌هایشان در مقابل لباس‌های دیگران، تابلوست و در تنشان، گریه می‌کند. حالا چه بر سر بریزم؟ اینها همه غم و غصّه است.

فردای این عروسی هیچ کسی حال و حوصله ندارد. عروس و داماد با همدیگر دعوا دارند و حوصله یکدیگر را ندارند. مهمان‌ها هم هر کدام به گونه‌ای حرص می‌خورند. داییِ بزرگ عروس، حرص می‌خورد که چرا از دایی کوچک داماد کم آورده، چه رسد به دایی بزرگِ داماد. خواهر عروس، عصبانی است که چرا لباس خواهر داماد از او فاخرتر و گران‌تر بوده و… . آیا واقعاً این شادی است؟!

 

الگوسازی

مقصود ما در دو نکته قبلی، این نبود که بنشینیم و برای فامیل‌هایمان از هدف زندگی بگوییم. البتّه اگر شرایط و موقعیّتش فراهم بوده و زمینه تأثیر، وجود داشته باشد، کار خوبی است. اگر بتوانیم واقعیّت‌های عروسی‌های منهای خدا را برای مردم، باز کنیم، خیلی مفید است؛ امّا همیشه با حرف که نمی‌شود این کارها را کرد. باید به معنای حقیقی کلمه برای مردم، الگو درست کرد؛ یعنی مراسم‌هایی را بر پا کرد و در آن، طعم شاد بودن حقیقی و بدون گناه را به مردم چشانْد.

در این جا تذکّر یک نکته دیگر را هم لازم می‌دانیم و آن این که نباید در مراسم عروسی، روی اموری که مباح بوده، گناهی ندارند، تعصّب داشت. چه اشکالی دارد که ما از امور مباح برای شاد کردن مردم، استفاده کنیم؟ مثلاً اگر کسی در یک مراسم عروسی، لطیفه‌ای تعریف کند که اهانت به فرد یا گروهی نباشد، اشکال دارد؟ حالا اگر قصد او با این لطیفه، شاد کردن مردم باشد که خیر هم هست. اگر این لطیفه، حکمتی را هم در دل خود داشته باشد که دیگر خیلی بهتر. در این صورت، دیگر نمی‌توان گفت که تعریف لطیفه، تنها یک عمل خنثی‌است؛ بلکه یک کار خوب و قابل سفارش است.

برخی از خانواده‌های مذهبی، مراسم خود را در مناسبت‌های شاد مذهبی می‌گیرند و مدّاحی را دعوت می‌کنند که واقعاً خواندن مولودی را بلد باشد، یعنی شاد بخواند. آخر برخی از این بزرگواران، وقتی در مجلس عروسی می‌خوانند، از بس که بلد نیستند شاد بخوانند، یک نفر آن وسط می‌گوید: «برادران و خواهران، برق‌ها را خاموش کنید و برای عزاداری، کوچه‌ باز کنید! داماد، در قسمت مردانه میاندار باشد و عروس هم در قسمت زنانه!». واقعاً نباید این طور باشد. این نه تنها الگوسازی نیست؛ بلکه ضدّ الگوست. مهمان‌ها فکر می‌کنند که آمده‌اند مراسم ختم مادربزرگِ داماد یا عروس! مراسم عروسی باید شاد باشد.

 

پیشنهادهایی برای جایگزینی

در این جا به برخی از راهکارها، خیلی گذرا اشاره می‌کنیم.

الف) تلاش کنید با یکی دو نفر از خوش‌ذوق‌های فامیل یا دوستان، از قبل هماهنگ کنید که مجلس‌گردانی یا همان مجری‌گری این مجالس را بر عهده بگیرند. با توجیه آنها اهمّیت کار را برایشان تبیین کنید تا پیش از عروسی برای اجرای برنامه‌های متنوّع، آماده شوند.

ب) با برخی از بچّه‌ها و نوجوانان صحبت کنید تا نمایشی را برای اجرا در مجلس عروسی آماده کنند. اگر می‌توانید خودتان نمایش‌نامه‌ای را برایشان آماده کنید. اگر هم خودشان نمایش‌نامه داشتند، حتماً پیش از اجرای عروسی بر آن نظارت داشته باشید که اشکال جدّی نداشته باشد.

ج) مسابقه‌های جذّاب و هیجانی که توجّه مخاطبان را به خود جلب می‌کند هم داشته باشید؛ مسابقاتی که همه مخاطبان را درگیر کند. مسابقاتی که شرکت‌کنندگان به روی سِن می‌آیند، جذّابیت خاصّی دارد.

د) اگر بتوانید محیط مجزّا و شادی را برای کودکان و خردسالان فراهم کنید، خیلی برایشان خاطره‌انگیز خواهد بود.

هـ) در هنگام شام، موسیقی‌های طبیعی مثل صدای دریا و رودخانه و پرندگان پخش کنید.

و) اگر مولودی‌خوان نداشتید، از نوارهای مولودی شاد استفاده کنید که شکر خدا کم نیست. مجری هم مردم را دعوت به همخوانی با نوار کند.

ز) از سرودهای محلّی که شادند و موسیقی هم ندارند، استفاده بسیار می‌توان کرد.(۱)

 

 

همسرم به عروسی بدون ‌گناه راضی نمی‌شود

جوانی ۲۴ ساله و فرهنگی هستم. یک سالی است که عقد کرده‌ایم و با همسرم در باره مراسم عروسی به مشکل برخورده‌ام. من قبل از ازدواج با همسرم صحبت کرده و گفته بودم که دوست ندارم در مراسم ازدواجمان، رقص و موسیقی‌های غربی باشد. همسرم هم موافقت کرده بود؛ امّا حالا پشیمان شده و می‌گوید: «مگر چند بار می‌خواهیم مراسم بگیریم؟ بگذار این یک شب را خوش باشیم». من می‌گویم: «رقص و آلات موسیقی غربی، حرام است. در شب عروسی، فرشته‌ها از طرف خداوند برای کسی که ازدواج می‌کند، پیام شادباش و رحمت می‌فرستند. چرا باید چنین نعمتی را از دست بدهیم؟». همسرم می‌گوید: «همه حرف‌های تو درست؛ امّا شب عروسی، یک شب است». در مورد لباس عروسی، می‌گویم: «اسلامی باشد»؛ امّا او می‌خندد و می‌گوید: «دیگر چه؟ لباس عروسی باید نیمه عریان باشد». لطفاً به من کمک کنید که چگونه همسرم را متقاعد کنم که می‌شود یک عروسی اسلامیِ به دور از هر گونه آلات حرام بر پا کرد؟

 

گفتگو

زمینه مناسبی برای گفتگو با همسرتان فراهم کرده، با رعایت همه آداب گفتگو که در گام اول همین جلد آمد، در این باره صحبت کنید. از مطالبی که در پاسخ به پرسش قبل گفتیم، استفاده کنید.

در جشن ازدواج ـ که جشن کامل شدن دین است ـ،‌ آوای ملائک را می‌شود شنید که در جشن کمال دو انسان، شادی را به زبان آسمانیان زمزمه می‌کنند؛ امّا صدای سازهایی که با سرانگشت گناه کوک شده‌اند، به جشن آسمانیان پایان می‌دهد و نعره شادی شیطان را بالا می‌برَد.

جشن ازدواج،‌ جشن کامل شدن دین است. در این جشن اگر اندکی آرام بگیری، می‌توانی صدای «بیا، بیا»ی خدا را بشنوی؛ امّا آهنگ‌های شیطانی، گوش‌ دل را چنان پُر می‌کند که فرصت شنیدن صدای خدا را از دست می‌دهیم. این داستانِ «یک شب، هزار شب نمی‌شود»، چه داستان غم‌انگیزی است و ای کاش به همین جا ختم می‌شد! امّا وقتی به رسمِ «یک شب، هزار شب نمی‌شود»، حجاب‌ها آب می‌شود و نگاه‌ها پُر از حرام. وقتی عفّت، لگدمالِ جهالت می‌شود و غیرت، خوراکِ غفلت و زن‌ها در میان مردها و مردها در میان زن‌ها، خدا را پشت درگاه جشن، جا می‌‌گذارند، می‌بینی که در این یک شب، به جای هزار شب، دل‌ها سیاه می‌شود و زن و مرد به جای پیمودن راه بندگی، از طناب شیطان، آویزان می‌شوند و در چاه غفلت، خانه می‌کنند.

 

انجام وظیفه در هر شرایطی

اگر نتوانستید به هر دلیلی او را قانع کنید، از انجام دادن وظیفه خودتان، شانه خالی نکنید. شما به هیچ وجه نمی‌توانید به جهت اطاعت از همسرتان، فرمان خدا را زیر پا بگذارید. محکم بایستید. به هیچ وجه کوتاه نیایید. إن شاء الله، امداد الهی هم شامل حالتان خواهد شد.

 

رفتارهای تحقیرآمیز

ما خانواده‌ای مذهبی هستیم که به جهت پای‌بندی به امور دینی، تحقیر می‌شویم. مثلاً در مراسم عروسی، به جهت گناهانی که در مجلس انجام می‌شود، مراسم را ترک می‌کنیم، در همان مجلس و پس از آن، در مهمانی‌ها طوری با آدم برخورد می‌کنند که انسان، احساس حقارت می‌کند. چه کنیم که از رفتارهای تحقیرآمیز مردم ناراحت نشویم؟

 

تعریف عزّت و حقارت

ما درباره مفاهیم کلیدی زندگی باید تعریفی را که مورد پذیرش قرآن و اهل بیت«علیهم‌السلام» است، به دست آوریم و بر اساس آن هم زندگی کنیم.

عزّت چیست و در کجا می‌توان آن را پیدا کرد؟ به این آیات، توجّه کنید:

«مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمیعاً.(۲)

هر کس سربلندى مى‏خواهد، سربلندى، یکسره از آنِ خداست.»

«قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ».(۳)

بگو: «بار خدایا! تویى که فرمان‌فرمایى. به هر آن کس که خواهى فرمان‌روایى بخشى و از هر که خواهى، فرمان‌روایى را بازستانى و به هر که خواهى عزّت می‌بخشى و هر که را خواهى خوار می‌گردانى. همه خوبی‌ها به دست توست و تو بر هر چیز، توانایى.»

«بَشِّرِ الْمُنَافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً٭ الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّهَ فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلهِ جَمیعاً.»(۴)

به منافقان خبر ده که عذابى دردناک [در پیش‏] خواهند داشت. همانان که غیر از مؤمنان، کافران را دوستان [خود] مى‏گیرند. آیا سربلندى را نزد آنان مى‏جویند؟ [این، خیالى خام است؛] چرا که عزّت، همه از آنِ خداست‏».

با توجّه به این آیات، باید گفت که هیچ تردیدی در این نیست که عزّت، تنها و تنها در نزد خداست؛ امّا در این جا یک سؤال جدّی مطرح می‌شود و آن این که: چگونه می‌توان به این عزّت، دست یافت؟

پیشوای صدق و راستی، امام صادق«ع»، در روایتی پاسخ این پرسش را می‌دهد:

هر که می‌خواهد بی‌آنکه ایل و تباری داشته باشد، عزّتمند باشد و بدون آن که مال و ثروتی داشته باشد، بی‌نیاز باشد و بدون آن که سلطنتی داشته باشد، هیبت داشته باشد، باید از خواری معصیت خدا به عزّت طاعت او در آید.(۵)

پیشوای عزّت، امیرمؤمنان علی«ع» نیز فرمود:

هرگاه که به دنبال عزّت بودی، آن را از راه طاعت الهی طلب کن.(۶)

ایشان، در مناجاتی بسیار زیبا می‌فرماید:

خداوندا! برای عزّت من، همین بس که بنده تو باشم و برای فخر من، همین بس که تو خدای من باشی. تو آن گونه هستی که من دوست دارم. مرا آن گونه قرار ده که دوست داری.(۷)

قرآن هم شرط عزّت را ایمان می‌داند:

«وَ لِلهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُون.(۸)

و[لى‏] عزّت، از آنِ خدا و از آنِ پیامبر او و از آنِ مؤمنان است؛ لیکن این دورویان نمى‏دانند».

 

جایگاه نگاه مردم در عزّت حقیقی

کسی که به عزّت حقیقی دست پیدا می‌کند، تحقیر مردم او را به تنگ نمی‌آورد. درست مثل کسی که ثروتمند است و پول‌های اندکی که دست این و آن می‌بیند، چشم او را نمی‌گیرد. بنده حقیقی خدا از نظر عزّت به غنا رسیده و ثروتمند شده است. از همین رو، دیگر شخصیّتی که مردم بناست به او بدهند، برایش جذّاب نیست.

وقتی که ما عزّت را تنها در دست خدا دیدیم، دیگر از نوع برخورد دیگران نباید غمگین شویم؛ چرا که آنان قدرت تحقیر ما را ندارند. این دستور را به وضوح در آیه زیر می‌بینیم:

«وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّهَ لِلهِ جَمیعاً هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ.(۹)

سخن آنان، تو را غمگین نکند؛ زیرا عزّت، همه از آنِ خداست. او شنواى داناست».

این آیه، به پیامبر عزیزمان می‌گوید حتّی از حرف اینها ناراحت نشو. حالا برگردیم به زندگی خودمان و ببینیم تا چه اندازه از حرف مردم ناراحت می‌شویم؟

گل یا پوچ؟ به دنبال گُل عزّت بودم در مشت‌های گِرِه‌ کرده‌ای که در مقابلم صف کشیده بود. نیش‌خندهایی را که بر لب این جماعت نشسته بود لبخند ‌پنداشتم. گُل یا پوچ؟ به هر دستی که اشاره ‌کردم، باز ‌شد؛ ولی پوچ بود. دستی امّا در آن گوشه، باز بود و من، بی‌اعتنا. گُل یا پوچ؟ صاحب دست باز، فریاد می‌کشید و صدایم می‌زد؛ امّا نگاهش نمی‌کردم. مشت‌ها، یکی از پس از دیگری باز شد و همه پوچ. گُل یا پوچ؟ من هنوز گُل عزّت را نیافته بودم؛ ولی دیگر مشتی هم برای باز شدن، باقی نمانده بود. حالا زهر نیشخندها روی دلم زخم کاشته بود. با گوشه چشمم نگاهی به آن دستِ باز کردم، گُل عزّت در کفِ دستِ باز، لبخند به لب، نگاهم می‌کرد. گُل یا پوچ؟ دست، دستِ خدا بود.

البتّه داشتن عزّت حقیقی به این معنا نیست که انسان به شخصیّتی که در میان مردم می‌تواند داشته باشد، بی‌اعتنا باشد؛ بلکه درباره این شخصیّت، علاوه بر آنچه پیش از این گفته شد، به چهار نکته باید توجّه داشته باشد:

الف) جایگاه انسان در میان مردم، نباید مقصد نهایی او باشد.

ب) برای به دست آوردن این جایگاه نباید زندگی خود را بر اساس خواسته مردم و مخالف خواسته خدا مدیریّت کند. عزّتی که از این راه به دست می‌آید، در نهایت، به ذلّت منتهی می‌شود. سرور زمین و زمان، امیر مؤمنان علی«ع» فرمود:

هر عزّتی که پشتوانه‌اش دینی نباشد، ذلّت است.(۱۰)

ایشان در روایت دیگری می‌فرماید:

عزیزِ غیرخدایی، ذلیل است.(۱۱)

ج) انسان، وقتی در راه طاعت عزیز واقعی که خداست، قرار گرفت، خداوند، عزّت او را در میان مردم، تضمین می‌کند.

خدای مهربان در قرآن کریم می‌فرماید:

«إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحمنُ وُدّاً.(۱۲)

کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏اند، به زودى [خداى‏] رحمان براى آنان محبّتى [در دل‌ها] قرار مى‏دهد.»

در روایتی از پیامبر مهربانی، رسول خدا«ص» نقل شده که ایشان فرمود: هنگامى که خداوند کسى از بندگانش را دوست بدارد، به فرشته بزرگش جبرئیل مى‏گوید: «من، فلان کس را دوست دارم. تو هم او را دوست بدار». جبرئیل نیز او را دوست خواهد داشت. سپس در آسمان‌ها ندا مى‏دهد: «اى اهل آسمان! خداوند، فلان کس را دوست دارد. شما هم او را دوست بدارید» و به دنبال آن، همه اهل آسمان او را دوست مى‏دارند. سپس پذیرش این محبّت در زمین، منعکس مى‏شود. هنگامى هم که خداوند کسى را دشمن بدارد، به جبرئیل مى‏گوید: «من از او متنفّرم. تو هم او را دشمن بدار». جبرئیل نیز او را دشمن مى‏دارد. سپس در میان اهل آسمان‌ها ندا مى‏دهد: «خداوند از او متنفّر است. شما هم او را دشمن بدارید». همه اهل آسمان‌ها نیز از او متنفّر مى‏شوند. سپس انعکاس این تنفّر در زمین خواهد بود.(۱۳)

پدر همه خوبی‌ها، امیر مؤمنان علی«ع» فرمود: کسی که میان خود و خدا را اصلاح کند، خداوند، میان او و مردم را اصلاح می‌کند.(۱۴)

 

پی‌نوشت‌ها:

۱ـ به همّت دست‌اندرکاران «رادیو معارف»، یک لوح فشرده از این گونه سرودها به همراه مدّاحی‌های شاد با عنوان «شادمانه» تهیّه شده که می‌توانید از طریق تماس با روابط عمومی رادیو معارف (۲ – ۰۲۵۳۲۹۱۰۵۵۱) آن را تهیه کنید.

۲ـ فاطر ۱۰٫

۳ـ آل‌عمران ۲۶٫

۴ـ نساء ۱۳۸ – ۱۳۹٫

۵ـ  الخصال، ج۱، ص۶۹٫

۶ـ عیون الحکم و المواعظ، ص۱۳۴٫

۷ـ بحارالأنوار، ج۷۴، ص۴۰۰٫

۸ـ منافقون ۸٫

۹ـ یونس ۶۵٫

۱۰ـ غررالحکم و دررالکلم، ص۵۰۸٫

۱۱ـ بحار الأنوار، ج۷۵، ص۱۰٫

۱۲ـ مریم ۹۶٫

۱۳ـ نهج الفصاحه، ص۲۹۰٫

۱۴ـ الکافی، ج۸، ص۳۰۷٫