اگر در مشهودات خود کاوش کنیم میبینیم یک قسم از مشهودات هستند که به ظاهر هیچ حس و حرکتی ندارند و آنها را رشد و نمو نیست؛ چون: انواع سنگها، خاکها و مانند آنها، که این قسم را «جماد» گوییم. و قسم دیگر که تا حدی حس و حرکت دارند و رشد و نمو میکنند؛ چون: انواع «نباتات» که رستنیها هستند. و یک قسم دیگر که حرکات گوناگون دارند و حس آنها به مراتب شدیدتر و قویتر از حس نباتات است و افعال جورواجور از آنها بروز میکند، و همه از ارادهی آنهاست که انواع «حیوانات» بری و بحریاند. و چون این قسم را با نبات مقایسه میکنیم میبینیم که حیوان واجد کمالاتی است که نبات فاقد آن است.
و میرسیم به قسم دیگر، به عالم بالاتر به نام «جناب انسان» و میبینیم که بهطور کلی هر کمالی که جماد و نبات و حیوان دارد، انسان هم دارد، اما به اضافه. انسان یک نوری دارد؛ یک جانی دارد، یک سرّی دارد که دیگر موجودات ندارند.
حضرت امام صادق(ع) به ابوحنیفه میفرماید: در دین خدا قیاس نکن. اول کسی که قیاس کرد شیطان بود و از همین قیاس، از همین سنجیدن، متمرّد شد و از فرمان حق سرپیچی کرد و منحرف شد. او ظاهر را دید؛ او انسان را که از گِل آفریده شده زا با چیزی که به ظاهر نورانیتر از گِل است قیاس کرد و گفت چرا آتشِ نورانی در مقابل گِل تیره سر فرود بیاورد و سجده کند؟(۱)
حدیث در کافی است که حضرت امام صادق(ع) به ابوحنیفه میفرمایند: شنیدم حکم خدا را از راه قیاس استنباط میکنی و به مردم جواب میدهی! ما حق قیاس کردن نداریم چه بسا اسراری در موجودی خوابیده باشد و ما بیخبر باشیم. به قیاس نمیتوانی حکم الله را استنباط کنی. ما آگاه به تمام اسرار اشیاء نیستیم.
فرمود: گوشت گوسفندی که لاغر و ضعیف است؛ حلال است بر تو؛ اما گوشت آن گُراز یا آن خوک با آن هیکل و بدنش، آن برای تو خوب نیست. آن حیوان، نجسالعین است که اگر او را صد بار بجوشانی باز هم پاک نمیشود. تار و پود گوشت او، پوست او، استخوان او، موی او نجس است. حیوانی است بسیار بیغیرت که گوشت این حیوان بیغیرت نباید وارد بدن انسان و آمیختهی به گوشت تن انسان بشود. اینکه بیغیرت است؛ طبیعتاً انسان را بیغیرت بار میآورد. اجتماع را، مرد و زن را بیغیرت بار میآورد. خانوادهها را بیغیرت بار میآورد و ایبسا مقاصد دیگری هم در گوشت آن حیوان نهفته باشد و ما نمیدانیم که خوردن آن برای انسان حرام است؛ گناه است.
گوشت پلنگ و گرگ را هم حرام فرمود که آنها درنده هستند. ای بسا اگر صفات انسان برایش تمثل پیدا کند؛ میبیند که صفاتش به شکل آن حیوانات و به صورت درنده خویی درآمده. مثلا خُدعه، حیلهگری، این صفت کثیف اگر بخواهد خود را نشان بدهد این مکر و خدعه را به شکل گرگ میبینید.
شما که گوشت گوسفند مظلومِ آرمیده را میخورید این هستید! تا چه رسد که گوشت گرگ و پلنگ را بخورید. آنگاه دیگر انسان چه خواهد شد!
آنچه را که حق متعال نهی کرد و گفت بهسویش دست دراز نکنید، مفسدهای در آن هست و آنرا که فرمود عمل بکن، مصلحت و خیری در او هست. ما از حدود و اسرار اشیاء بیخبریم و به قیاس نمیتوانیم حکم الله را استنباط کنیم!
در هر موطن باید ببینید آفریدگار ما، شارع تعالی، در آن موطن به ما چه فرموده است! باید حرف او را شنید چون که او در اوامر و نواهیاش عدل محض است؛ خَیّرِ محض است که اوامرش، مقرّب ماست بهسوی او و آن نواهیاش مُبعّد ماست او را و ما را از حریم قدسش دور میکند.
او از روی لطفش ما را امر و نهی فرمود. از بابِ خیرِ مطلق بودن و غنیّ بالذّات بودنش ما را امر و نهی فرمود. روی ارحمالراحمین بودنش، برخی امور را برای ما نهی فرمود و برخی امور را برای ما امر فرمود.
حضرت فرمود که ای ابوحنیفه! لاتَقِس، قیاس نکن که «انّ اول من قاس ابلیس و قال خلقتنی من نار و خلقتنی من طین»؛ اول کسی که در دین خود، در مذهب خود، در دینداریاش قیاس کرد، ابلیس بود. در دین و مذهب خود، ابلیسمقام، نباش؛ شیطانمقام نباش که وقتی به او امر به سجده آمد، بین خودش و آدم قیاس کرد و گفت او را از خاک، از گِل آفریدی و من را از آتش؛ بین آتش و گِل را سنجید «فقاس بینالنار والطین» آتش، جسم است، گِل، جسم است هر دو محدودند، مرکباند. آتش مجرد نیست و از عالم جسمانی است؛ گِل هم از عالم جسمانی است. شیطان ظاهر میبیند و باطنِ حرف را مشاهده نمیکند.
«ولو قاس نوریه آدم و نوریه النار عرف فضّل مابین النورین و صفا احدهما علیالاخر»(۲)
اگر هویتش رهزنش نمیشد و بین نوریت آدم و نوریت آتش قیاس میکرد، حقیقتِ نوریتِ آدم، که به آن حقیقت، انسان نورانی است؛ به آن حقیقتی که انسان ادراک میکند، دنبال علم میرود، دنبال معارف میرود و به آن جانی که جناب انسان دارد که به آن جان، اختراع دارد، اکتشاف دارد، که به آن جان توانست حیوانات را، دریاییها را، صحراییها را، کوهها را، درختها را، همه را مسخّر خود کند؛ با آن جانی که وحی میگیرد با آن جانی که زبور و انجیل و تورات و قرآن میآورد، به آن جانی که سجدهی سجادیه میآورد، به آن جان که خوابهای شیرین میبیند، به آن جانی که میگوید: یاالله بسوی تو آمدم و تمام ماسوی را فدای این اسم میکند. آن جان نورانی را، آن سِرّ را، آن لطیفهی الهیه را اگر میدید؛ آن سبب را، آن حبلالله را، آن واسطهی بین حق وخالق را، آن روحالقدس را اگر مشاهده میکرد؛ میدید که آتش، در مقابل آن نور، نوری ندارد. این نور کجا و آن نور کجا! بالاتر از آتش، در پیشگاه او سجده میکنند. کهکشانها در پیشگاه او سر فرود آوردهاند. نوریت جان انسان کجا و نوریت آتش کجا!
شیطانِ ظاهربین، گول خورد که قیاس کرد و به اشتباه افتاد به چه غلطی گرفتار شد و چگونه از فرمان الهی سرپیچی کرده!
ای ابوحنیفه! کار شیطان را نکن؛ دین خدا قیاسبردار نیست.
سبط ابنجوزی در تذکرهاش در باره جان انسان روایتی آورده که؛ پادشاه روم برای امیرالمؤمنین()ع نوشته:
«آقا! شمایی که از بیت نبوّت هستی و شمایی که معدن رسالت هستی و شمایی که موصوف علم هستی، من امید آن دارم که برای من تشریح کنی، باز کنی که در این آیه که خداوند فرمود: «وَیَسأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أَمرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِنَ الْعِلمِ إِلَّا قَلِیلً»؛ و از تو درباره «روح» سؤال میکنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است؛ و جز اندکی از دانش، به شما داده نشده است!»(۳) روح را برای من تبیین بفرمایید.
سؤال چقدر سنگین و جواب چقدر بلند است! آقا در جواب نامهاش نوشت که:
«و اما بعد، فَالرّوحُ نُکتهٌ لطیفهٌ و لُمعهٌ شریفهٌ مِن صَنعَه باریها و قُدرهِ مُنشِئُها أخرجَها مِن خَزائنِ مُلکِهِ و أسکَنَها فی مِلکِهِ فَهِیَ عِندَهُ لَکَ سَبَبٌ و لَهُ عندکَ ودیعهٌ فَإذا أخَذتَ مالَکَ عِندَهُ أخَذَ مالَهُ عِندکَ. والسّلامُ،
روح نکتهای لطیف ولمعهای شریف از صنعت باریتعالی و قدرت نافذه اوست که آن را از خزائن ملکوت آنرا خارج کرد و در ملک خود سکونت داد. پس روح برای خدا وسیله است و امانتی از او در نزد تو. پس هرگاه آنچه برای تو در نزد خداهست، اوهم آنچه از او در نزد توست میگیرد».
روح، سِرّی است ربانی و لطیف و ربطی به موجودات این نشئه ندارد و نمیتوانی بفرمایی نور او مانند شعاع شمس است، بلکه از آن بیشتر است، نمیتوانی بفرمایی در سیلان و جریانش مثل آب زلال است، بلکه از آن هم فراتر است. همانطور که «لطیف» از اسماالله است که: « أَلَا یَعْلَمُ مَن خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ؛ آیا آن کسی که موجودات را آفریده از حال آنها آگاه نیست؟! در حالی که او (از اسرار دقیق) باخبر و آگاه است!(۴) «الله» لطیف خبیر است. چون لطیف است، چون مجرد است و مادی نیست، چون حجاب و دیوار برای او نیست؛ در دل تمام موجودات احاطه دارد. چون عالِم است به همه، چون لطیف است در همه سریان دارد، همهرا میبیند و همه در نزد او حاضرند، از سنخ حقیقتِ عالَم است. چنانچه در همین روایت آقا اشاره فرمود که: «الرّوح نکته لطیفه لمعه شریفه….«لامع» یعنی درخشنده، این شیء لامع است یعنی، درخشنده است. روحِ شما نوری است، شعاعی است، پرتوی است، لطیفهی الهیهای است، لمعهای است شریفتر از لمعهی آتش.
این نورها همه، دونِ او هستند؛ شما یک شمعی را با نور آفتاب قیاس میکنید؛ شما یک کرمک شبتابی را با آفتاب قیاس میکنید در صورتیکه جانِ شما، برتر از این حرفهاست.
«مِن صَنعَه باریها…» میدانید این روح با دست چه کسی ساخته شد؟ از کجا آمده؟ از کدام عالَم آمده؟ میخواهید هویت او را ببینید؟ میخواهید سعهی وجودیِ او را ببنید؟ میخواهید بدانید که خداوند چه شیءِ گرانبهایی را از صنعت خودش، از ساختهی خودش، به شما داده است که «تبارکالله احسنالخالقین؟»
آن کس که ز کوی آشناییست
داند که متاع ما کجاییست
و یا اینکه:
ای دل به سوی دوست گذاری نمیکنی
اسباب، جمع داری و کاری نمیکنی
یک چنین بارقهای، یک چنین لمعهای، از صنعت آفریدگار و قدرت منشِیء است (مُنشِیء یعنی ایجاد کننده). این جان، از قدرت خداست، از قدرت او انشاء شده است. این جان، سِرُّالله است، این جان، خلیفهالله است که اسماء و صفات الهی به صورت جمّ و عصاره و فشرده در این جان، وجود دارد که «علّم الادم اسماء کلها».خدا همه اسماء را به انسان یاد داد»(۵) به شرطی که انسان، خویشتن را بپروراند و دهان جانش را بسوی ملکوتِ عالَم باز کند و غذای الهی بخواهد، سِرّ بخواهد. این دهان ببندد و آن دهان را باز کند.
چون ما دو دهان داریم. دهان مادی و دهان ملکوتی. این دهان مادی را حفظ کنید تا دهان ملکوتیتان باز بشود. دهان، مَزبله نباشد؛ هر غذایی را در دهان نگذارید، هر حرفی را، هر کلامی را از دهان صادر نکنید.
وقتی به حضرت عیسی(ع) ایراد کردند که این حواریون شما که غذا خوردند، دستشان را که آلوده شده نشُستند؛ حضرت در جواب، ایشان را به یک آلودگی دیگر توجه داد؛ که این آلودگیِ دست، با آب پاک میشود اما آلودگیِ دیگری داریم که آن، پلید است. و آن، حرف پلید است که تا جان پلید نباشد حرفِ پلید، از آن بیرون نمیآید. «از کوزه همان برون تراود که در اوست» چون جان، پلید است حرفش هم، پلید است. همانطور که مشت نمونهی خروار است، همانطور گفتار انسان هم، پارهای از انسان است. حرفی که از او بیرون میآید مُعرِّف جان اوست. آن کسی که دهانِ لغو و آلودهای دارد، آن چه را که در سِرّش دارد؛ با حرف آشکار میکند. این آلودگی، بد است که جان، آلوده باشد.
مواظب باشید این روح و جانی را که متصف به اسمای الهی است، آلوده نکنید که این روح، گنجینهای دارد که آن سلطانِ علیالاطلاق، این جان را، این گوهر را، این دُرّ را، از خزائنِ مُلکش، از گنجینههای سلطنتش، بیرون آورده و در این نشئه، او را با خاک اُنس داده که «أخرَجَها مِن خَزائِنِ مُلکِهِ پروردگار ایجاد کرده است» سبحان الله! این چه دست قدرتی است که مِلک و ملکوت را اینچنین با یکدیگر انس داد؟ جان را پایبند خاک کرد و خاک را مَرکبِ جان او قرارداد و آشنایی و ارتباط عجیبی بینشان ایجاد کرد؟ خاک کجا و ملکوت کجا!
در عین حالیکه در دامن خاک نشسته است؛ جان او با ملکوت عالم انُس دارد اگر که بتواند خود را به طریقی برساند، به معلمی برساند، به کسی که راه رفته و دیندار است برساند؛
جانِ شما، جامی است جهاننما، که میتوانید زمین و عالَم را در او ببینید. مُلک و ملکوت را در او ببینید،
چطوردَم، غبار دهان، به آینه آسیب میرساند؟ و آینه دیگر نشان نمیدهد، مگر اینکه پاک و تمیزش کنید.
این آینهی جان شما، این جام جهاننمای جانِ شما، به مراتب از آن آینه لطیفتر و ظریفتر است. میبینید که یک «نیّتِ» ناروا مثل آن دَم است که آینه را تیره کرده و تا آن حجاب، برداشته نشود، آینه، نشان نمیدهد. مواظب باشید که گوهر گرانبهایی دارید.
بدان که خداوند این جان را، این لمعهی شریفه را، ریسمانی، واسطهای قرار داد بین تو و خودش. این حقیقت را در دست تو به امانت گذاشتند که جنابعالی ملکات حسنه را در خود بپرورانی که:
ای دل به کوی دوست گذاری نمیکنی
اسباب، جمع داری و کاری نمیکنی
کشیک نفس بکشید و در صراط مستقیم باشید، از افراط و تفریط، مطلقاً در همهی حالاتتان به دور باشید که «خَیرِالامورِ اوسطها» که «اهدنا الصراط المستقیم».
حدیثی از حضرت امام باقر(ع) است که وقتی زید شحام از حضرت در مورد آیهی «فلینظر الانسان الی الطعامه»؛ آدمی باید به قوت و غذای خود به چشم خود بنگرد.(۶) سؤال میکند؛ حضرت میفرمایند: نگاه کنید به غذای خود، ببیند غذایتان از کجا آمده؟ آدمى باید به خوراک خود نگاه کند. مقصود از این خوراک چیست؟ فرمود: علمى که اخذ مىکند بنگرد از چه کسى اخذ مىکند چون علم خوراک روح انسانى است.
قال: عِلمُهُ الذی یاخذُهُ عمّن یاخُذُهُ.
همانظور که اگر طعام جسمانی سالم نباشد انسان را بیمار میکند؛ در این حد را که حیوانات هم رعایت میکنند و غذای ناسالم نمیخورند.
آن غذایی که به ظاهر، انسان میخورد، غذای حیوانی است، در حالیکه موضوعِ ما، انسان است؛ «فلینظر الانسان الی طعامه» که انسان ببیند علم و دانش و معرفت خودش را از چه کسی میگیرد؟ خمیرمایهی جانش را از چه کسی میگیرد؟ که باز به ایشان فرمود: ملکوت عالم آن خمیرمایه است و جانها، آن ظرفهایی است که میتوانند طبق قابلیت خودشان از آن خمیرمایه که ماورای انسان است؛ ملکوت عالم است؛ استفاده بفرمایند.
پینوشت:
۱٫قیاس، عبارت است از اینکه حکمى را که خداوند براى موردى بیان نموده، بدون اینکه وجودعلت آن حکم براى موردى دیگر شناخته گردد، در آن مورد دیگر نیز جارى گردد. نکته این است که شیطان آفرینش خود را از نظر مادى با آفرینش آدم، مقایسه نمود و برترى آتش را در پارهاى از جهات، بر خاک، دلیل بر برترى همهجانبه گرفت، بدون این که به سایر امتیازات خاک و از آن بالاتر به امتیازات روحانى و معنوى آدم(ع) توجه کند.
- شرح دعای سحر، امام خمینی (ره) ج ۱، صفحه ۶۱٫
- اسرا، ۸۵٫
- ملک، ۱۴٫
- بقره، ۳۱
- عبس، ۲۴٫
۵٫ اعراف، ۱۷۹٫