Tag Archives: حسن زاده آملی

29دسامبر/21

انسان، اسم اعظم حق

مقدمه:

آیت‌اللّه حسن طبری آملی، مشهور به حسن‌زاده آملی، از نوابغ و نوادر روزگار و گوهر گرانبهای علم و فضل و کمال در اواخر سال ۱۳۰۷ هجری شمسی در روستای «ایرای» در بخش «لاریجان» شهرستان آمل و در خانواده‌ای متقی و از مادر و پدری بغایت پرهیزکار قدم به دنیای خاکی گذاشت. ایشان در وصف مادر بزرگوارش می‌فرماید: «در دامن او که دامن ولایت و درایت و طهارت بود پرورش یافتم و همانا یقین دارم هر برکتی که از پروردگارم به من افاضه شده است، از اینجا ناشی شده که خدای‌تعالی مرا در چنان دامن عفیفی پرورش داده است.»

در شش سالگی به مکتب رفت و در محضر یک معلّم روحانی خواندن و نوشتن را آموخت و تمام قرآن را در کودکی فرا گرفت. پس از طی دوران مدرسه، در سال ۱۳۲۳ وارد حوزه علمیه قم شد و از محضر اساتید بزرگ آنجا کسب فیض کرد. ایشان همواره شور و شوق عجیبی برای کسب علم و مدارج معنوی و روحانی داشت. خود در این‌باره می‌فرماید:

منم آن تشنه دانش که گر دانش شود آتش

مرا اندر دل آتش همی ‌باشد نشیمن‌ها

این دانشور گرانمایه در علومی چون قرآن و تفسیر، نهج‌البلاغه و حدیث، کلام اسلامی، فقه و اصول، حکمت و عرفان، رجال، ریاضیات، نگارش و خوش‌نویسی، ادبیات و شعر، نجوم، هیئت و علوم غریبه تبحر داشت و تدریس کرد و در بسیاری از این رشته‏ها صاحب‌نظر و در برخی از این معارف صاحب سبک و نوآوری بود. این ویژگی‏ها موجب شده بودند که ایشان شخصیتی جامع و عالمی ذوفنون به شمار آید و خاطره مشاهیر صاحب عنوان و علمای برجسته سلف را در اذهان تداعی کند.

ایشان جامع علم و عمل و برخوردار از علوم رسمی و عرفانی و حامل نور ظاهر و باطن و نمونه‏ای نادر از تربیت یافتگان حوزوی بود که درک محضر اعاظمی چون آیات عظام محمد تقی آملی، ابوالحسن شعرانی، رفیعی قزوینی، مهدی الهی قمشه‏ای، فاضل تونی، میرزا احمد آشتیانی، علامه طباطبایی و برادرشان محمد حسن الهی از معظم‌له شخصیتی بی‏بدیل ساخته بود. از این‌رو این ویژگی سبب شده بود که حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای در توصیف ایشان بگویند: «استادی کسی همچون حضرت آقای حسن‌زاده آملی ـ دامت معالیه ـ که میان مراتب عالیه علمی و مقامات و فتوحات معنوی و روحی جمع کرده‌اند، برای هر مؤسسه علمی و دانشگاهی و حوزه‌ای مغتنم و موجب افتخار است.»

آیت‌الله حسن‌زاده آملی، پیش از تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه در سال ۱۳۴۳ش، به قم رفت و از ایشان حمایت کرد و در حوادث تاریخ انقلاب نقشی به‌سزا داشت. ایشان پس از رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به حمایت از ایشان پرداخت و همواره بر اطاعت از ایشان تاکید می‌کرد.

مجموعه آثار حضرت علامه حسن‌زاده آملی بیش از یک صد و ده مجلد است که بیش از نیمی از آنها منتشر شده‌اند.

سرانجام آیت‌الله حسن‌زاده آملی، پس از یک عمر مجاهدات عملی و معنوی، در سوم مهر ۱۴۰۰ به ملکوت اعلی پیوست و با درگذشت خویش ثلمه‌ای بر اسلام وارد کرد.

حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای در بخشی از پیام تسلیتی که به مناسبت درگذشت آن سالک توحیدی صادر نمودند فرمودند: «این روحانی دانشمند و ذوفنون از جمله‌ی چهره‌های نادر و فاخری بود که نمونه‌های معدودی از آنان در هر دوره، چشم و دل آشنایان را می‌نوازد و توأماً دانش و معرفت و عقل و دل آنان را بهره‌مند می‌سازد. نوشته‌ها و منشأت این بزرگوار منبع پر فیضی برای دوستداران معارف و لطائف بوده و خواهد بود ان‌شاءالله»

ماهنامه «پاسدار اسلام» ضمن گرامیداشت یاد آن  فقیه بزرگوار و عارف وارسته، با انتشار یکی دیگر از مطالب ایشان در این شماره، از درگاه خداوند متعال برای ایشان علو درجات را خواستار است.

***

از جناب رسول‌الله«ص» درباره اسم اعظم پرسیدند که اسم اعظم چیست؟ فرمودند: «اسم اعظم برگشتش به خود انسان است. انسان اگر انسان بشود، نفسش به کمال برسد، قوتش به فعلیت منتهی بشود، اسمی بزرگ‌تر از او نیست. حقیقتش این است که اسم اعظم حق، جناب انسان است.»

اگر انسان خودش را به معنا برساند و واقعیت را دریابد و خویشتن را بشناسد و آن نهال وجودش را آسیب نزند و اگر این آب حیات برسد او بزرگ‌ترین اسم الهی خواهد بود. به تعبیر قرآن، «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا استَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحیِیکُم؛ ؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامی که شما را به سوی چیزی می‌خواند که شما را حیات می‌بخشد و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل می‌شود…» (۱)

«یقین»، اسم اعظم حق است. انسان زمانی از شجرۀ وجودش بهره می‌گیرد که به یقین برسد. یقین، انسان را قرب می‌دهد. یقین، موجب آن می‌شود که فحشا و منکرات کم شود و کم‌کم زایل شود. یقین، انسان را ولی‌الله می‌کند؛ انسان را خلیفه‌الله می‌کند. اگر صفت یقین برای کسی حاصل شود؛ دیگر اضطراب و دلهره و تشویش ‌خاطر ندارد.

این مردمی را که می‌بینید نگران و در اضطراب هستند و آرامش ندارند، اینها در مقام شکّ‌اند و به یقین نرسیده‌اند. شک و تردید، موجب رعب و ترس و وحشت می‌شود.

در نظام هستی هر انسانی که به «یقین» رسیده آرمیده است. انسان اگر به جایی برسد می‌فهمد که خداوند عالم نگهدار احسن عالم است و تمام ذرات، همه و همه مظاهر اسماء و صفات علیا و حسناتش هستند و ما همگی برده‌ایم و باید حلقۀ عبودیتش را درگوش بگیریم و به فکر بندگی‌اش باشیم؛ چنین انسانی، آرمیده می‌شود. «اعتماد» و «یقین» ما به خداوند نباید کمتر از اعتماد و یقین طفل شیرخوار به مادرش باشد که چقدر آرمیده است. طفل، چه دلهره و اضطرابی برای غذایش دارد؟ او فقط یک جیغی می‌کشد، یک اخطاری به مادر می‌دهد که گرسنه‌ام شده است. بیش از این که نیست.

چقدر برای ما ناپسند است که در این سن قرار گرفته‌ایم و این همه دنیا را آزموده‌ایم و این‌همه آمد و شد‌ها را دیده‌ و نشیب و فرازها را طی کرده‌ایم؛ گرما و سرماهای گوناگون را چشیده‌ایم و هنوز در مقام شک و تردید باشیم و هنوز ندانیم که کیستیم!

بزرگ‌ترین اسم اعظم حق، این آقای انسان است اگر از قوه به فعلیت برسد؛ اگر از نقص به کمال برسد؛ یعنی این دانه‌اش، خوشه بشود؛ یعنی این حبه، این تخم، درخت بشود، میوه بدهد؛ اگر به چنین مقامی برسد؛ آسوده است، آرمیده است.

امیرالمومنین على(ع) فرمود: «یُستَدَلُّ علَى الیَقینِ بِقِصَرِ الأملِ، و إخلاصِ العَملِ، و الزُّهدِ فی الدُّنیا :  کوتاهى آرزو، اخلاص در عمل و بى‌رغبتى به دنیا، دلیل بر داشتن یقین است.»(۲)

استدلال مى‌شود بر مقام یقین شخص به خدا و به عالم آخرت به اینکه آمال و آرزوى دور و دراز در دنیا نداشته و عملش خالص براى رضاى خدا باشد و از دنیا و امور دنیوى زهد و اعراض کند.

حضرت در اینجا علائم اهل یقین به خدا و عالم آخرت را سه چیز فرموده است:

اول: نداشتن آرزوها و خیالات باطل دنیوى از مال و جاه و اعتبار؛

دوم: خلوص عمل؛ یعنى همۀ کارش براى رضاى خدا و خالص لوجه‌الله باشد، زیرا عملى که خالص براى رضاى خدا نباشد در آن مرض قلب و غرض ‍ دنیوى است و آن دلیل عدم یقین به خداست؛

سوم: زهد، یعنى بى‌رغبتى به لذات و شهوات و مقامات دنیوى زاید بر ضرورت.

این سه صفت بهترین دلیل یقین به خدا و قیامت و واضح‌ترین برهان بر درجه استیقان اهل ایمان است و لازمه این اوصاف مقام کشف و شهود عالم برزخ و دیدن جهان ارواح است.

هشام ‌بن عبدالملک، خلیفه اموی، در ایام خلافت خود به قصد حج وارد مکه شد. دستور داد یکی از کسانی که زمان رسول خدا«ص» را درک کرده و به شرف مصاحبت آن حضرت نائل شده بود، حاضر کنند تا از او راجع به آن عصر و آن روزگاران سئوالاتی بپرسد. به او گفتند از اصحاب رسول خدا«ص» کسی باقی نمانده است و همه در گذشته‌اند. هشام گفت: «پس یکی از تابعین(۳) را حاضر کنید تا از محضرش استفاده کنیم.» طاووس یمانی را حاضر کردند.

طاووس وقتی که وارد شد، کفش خود را جلوی روی هشام، روی فرش، از پای خود در آورد. وقتی هم که سلام کرد بر خلاف معمول که هر کس سلام می‌کرد و می‌گفت السلام علیک یا امیرالمؤمنین، طاووس به السلام علیک قناعت کرد و جمله «یا امیر المؤمنین» را به زبان نیاورد. بعلاوه فوراً در مقابل هشام نشست و منتظر اجازه نشستن نشد و حال آنکه معمولاً در حضور خلیفه می‌ایستادند تا اینکه خود مقام خلافت اجازه نشستن بدهد. از همه بالاتر اینکه طاووس به عنوان احوالپرسی گفت: «هشام! حالت چطور است؟» رفتار و کردار طاووس، هشام را سخت خشمناک ساخت، رو کرد به او و گفت: «این چه ‌کاری است که تو در حضور من کردی؟ چرا کفش‌هایت را در حضور من در آوردی؟ چرا مرا به عنوان امیرالمؤمنین خطاب نکردی؟ چرا بدون اجازه من در حضور من نشستی؟ چرا این ‌گونه توهین‌آمیز از من احوالپرسی کردی؟»

طاووس گفت: اما اینکه کفش‌ها را در حضور تو در آوردم، برای این بود که من روزی پنج بار در حضور خداوند عزیز کفش‌هایم در می‌آورم و او از این جهت بر من خشم نمی‌گیرد. اما اینکه تو را به عنوان امیر همه مؤمنان نخواندم، چون واقعاً تو امیر همه مؤمنان نیستی. بسیاری از اهل ایمان از امارت و حکومت تو ناراضی‌اند.اما اینکه تو را به نام خودت خواندم، زیرا خداوند پیغمبران خود را به نام می‌خواند و در قرآن از آنها به «یا داوود» و «یا یحیی» و «یا عیسی» یاد می‌کند و این کار توهینی به مقام انبیا تلقی نمی‌شود. بر عکس، خداوند ابو لهب را با کنیه – نه به نام – یاد کرده است. و اما اینکه گفتی چرا در حضور تو پیش از اجازه نشستم، برای اینکه از امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب«ع» شنیدم که فرمود: «اگر می‌خواهی مردی از اهل آتش را ببینی، نظر کن به کسی که خودش نشسته است و مردم در اطراف او ایستاده‌اند.»

سخن طاووس که به اینجا رسید، هشام گفت: «ای طاووس! مرا موعظه کن.» طاووس گفت: «از امیرالمؤمنین علی(ع) شنیدم که در جهنم مارها و عقرب‌هایی است بس بزرگ. آن مار و عقرب‌ها مامور گزیدن امیری هستند که با مردم به عدالت رفتار نمی‌کند.»

طاووس این را گفت و از جا حرکت کرد و به سرعت بیرون رفت.(۴)

هرکسی مهمان سفره خود است. به عبارتی هرکسی زارع و مزرعه خودش است و نیّات و علوم و اعمالش بذرهایش. بنگر تا در مزرعه خویش چه کاشته‌ای که علی التحقیق علم و عالم و معلوم و عمل و عامل و معمول اتحاد وجودی دارند و آن تویی.

پیامبر اکرم«ص» فرمود: «هرکس که می‎خواهد بداند چه قدر و منزلتى نزد خداوند دارد، بنگرد که قدر و منزلت خدای متعال نزد او چقدر است؟ چون خداوند بنده‎اش را همان اندازه قدر مى‎نهد، که بنده او را.»

ابان بن تغلب گوید: «زنى دیدم پسرش مرد، برخاست چشمش را بست و او را پوشاند و گفت: جزع و گریه چه فایده دارد؟ آنچه را پدرت چشید تو هم چشیدى و مادرت بعد از تو خواهد چشید. بزرگ‌ترین راحت‌ها براى انسان خواب است و خواب، برادر مرگ است. چه فرق می‌کند در رختخواب بخوابى یا جاى دیگر. اگر اهل بهشت باشى، مرگ به حال تو ضرر ندارد و اگر اهل نارى، زندگى به حال تو فایده ندارد.»

درباره اسم اعظم از پیامبر اکرم «ص» سئوال کردند. آن حضرت فرمود: «هر اسمی از اسمای الهی، اعظم است.» همان‌ گونه که امام باقر«ع» در دعای عظیم‌الشان سحرهای ماه مبارک رمضان می‌فرماید، «اللّهُمَّ اِنّی اَسئَلُکَ مِن اَسماَّئِکَ بِاَکبَرِها وَکُلُّ اَسماَّئِکَ کَبیرَه». لکن تو دلت را از غیر خدا خالی کن و دعا کن با هر اسمی که خواستی (۵) و در تفسیرابوالفتوح رازی نقل شده است که شخصی از امام صادق«ع» درباره اسم اعظم سئوال کرد. حضرت فرمودند که او را در آب بیندازند و اجازه ندادند که بیرون بیاید و از طرفی هم آن شخص با شنا آشنا نبود. نزدیک غرق شدن از ته دل صدا زد: «یا الله اغثنی: ای خدا نجاتم بده» آن‌گاه حضرت فرمودند: «این اسم اعظم است و این اسم در صورتی اثر دارد که تو امیدت را از ما سوی الله قطع کنی و خالصانه حق تعالی را صدا بزنی.»

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. سوره مبارکه انفال/۲۴
  2. غررالحکم: ۱۰۹۷۰
  3. تابعین به کسانی گویند که به شرف مصاحبت پیغمبر اکرم«ص» نائل نشده‌اند، ولی صحبت اصحاب پیغمبر را درک کرده‌اند.

۴٫سفینه البحار، ماده «طوس»

۵٫ مصباح الشریعه، باب۱۹

10اکتبر/20

رنگ خدا

درآمد:

متن حاضر از یکی از سخنرانی‌های عالم، فقیه و عارف بزرگ حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی برگرفته شده و لذا لحن آن به جای لحن آثار مکتوب به سخنان ساده ایشان با مخاطب عام نزدیک‌تر است؛ لکن این متن نیز همچون دیگر آثار گرانبهای ایشان مشحون از نکات ارزنده اخلاقی فراوان است. امید آنکه مخاطبان از این رهنمودهای ارزشمند بهره‌مند شوند.

 

کودکان زود رنگ می‌گیرند، چه رنگ خوب چه رنگ بد. همسالان و همزادان یک فرزند در طبع و خوی فرزند اثر می‌گذارند. زود رنگ قبول می‌کنند و همان ‌طور که زود رنگ می‌گیرند، دیر رنگ را از دست می‌دهند و وقتی رنگ گرفتند سخت بتوان آن رنگ‌ها را از آنها گرفت.

بسیار کار سخت و دشواری است. بنابراین پدر و مادر و مربیان اطفال باید نسبت به اطفال اهتمام و توجه و نظر بسیار دقیقی داشته باشند و مسئولیت بسیار سنگین و بزرگی به‌ عهدۀ استاد ومعلم است.

این طفل عوالمی را طی کرده، چند مرحله را پیموده، از عالم زهدان پا به عرصه این نشئه گذاشته، مدتی در آغوش مادر و پدر به سر ‌برده، منزل برای او مدرسه‌ و پدر و مادر برای او معلم بوده‌اند. محیط خانواده البته در کودک اثر می‌گذارد. پدر و مادر، کودک، یعنی میوه‌ و نهال‌شان را به دست دیگری می‌سپارند.

نهالی از شما بار آمده و رشد و نمو کرده، ولی هنوز بارآور و میوه ده نشده و به ثمره‌ و کمال نرسیده است.

این نهال نیاز به تربیت و مراقبت و مواظبت دارد. باغبان‌ها باید روی این نهال کار کنند و غذا و آبش بدهند و مواظبش باشند که مبادا کرم‌ها، میکروب‌ها، امراض، آب آلوده، خاک ناپاک، سرمازدگی، گرمازدگی در او اثر بگذارد. هر یک پس از دیگری از این نهال مراقبت می‌کنند و همین که می‌خواهد کج و کوله بار بیاید تأدیب و تقویمش می‌کنند که درست بار بیاید.

ابن مسکویه (۳۲۶ – ۴۲۱ ق) «رضوان‌الله علیه» در یکی از کتاب‌های اخلاقی خود می‌گوید که بزرگان مرز و بوم ایران، بزرگان فارس، مردم پیشین ما همین که سن و فهم و شعور فرزندانشان  به‌حدی می‌رسید که قابل تعلیم و تعلم بودند آنها را از خود جدا می‌کردند. مدرسه و معلم مخصوص داشتند و فرزندان را به دست معلم می‌دادند. آنها را از حریم خود دور می‌کردند و معلم و استاد و مدرسه‌ و دبیرستان‌ و دانشگاه‌شان از آنها فاصله داشت. چرا؟! چون مبادا فرزند از مقام پدر که زعیم و امیر و رئیس و دولتمند و سرمایه‌دار است و مقامی دارد و احترام می‌بیند و از تواضع و فروتنی‌های مردم به پدر، مغرور بار بیاورد و گول زرق و برق ظاهری این نشئه را بخورد و از کمال باز ماند.

مبادا با خود بگوید من که پدرم این و زندگی‌ام این چنین است،

چرا برای درس و بحث زحمت بکشم و رنج و غربت و… را تحمل کنم؟ مبادا این پندار و خیال برایش پیش و از رشد و ترقی روحی‌ باز بماند.

فرزند را به دست معلم و استاد می‌دادند و از محیط‌ والدینشان دور می‌کردند و خرج و لوازم زندگی‌ را برایش می‌فرستادند که این آقا نداند پدر در چه مقامی است و وضع پدر چیست و آن عوامل مزاحم پیشرفت امور معنوی فرزند نشوند.

بالاخره فرزند، عضوی از اعضای پیکر این اجتماع است و شمای پدر و ریشه و اصل، باید تا قیام قیامت از این فرزند محفوظ بمانی.

امام زین‌العابدین(ع) فرمود: «بار خدایا! مرا از فرزندانم حفظ بفرما که رفتار و گفتارشان طوری نباشد که زبان اعتراض مردم بر سر من دراز شود و بگویند اینها فرزندان چه کسی و میوه‌های چه درختی هستند؟»

امام به ما تعلیم می‌دهد، دست ما را می‌گیرد و به ما می‌فرماید فرزندانتان را بپایید، آبروی خودتان را بخواهید، عرض و شرف و بقای خودتان را حفظ کنید، بارالها! مرا در فرزندانم حفظ کن.

قرآن کریم در سورۀ لقمان، فصلی در فرمایشات جناب لقمان حکیم به فرزندش دارد. جناب پدر! از لقمان سرمشق بگیر و حرفی بزن که آن حرف، تخم و بذری باشد برای میوه خوب در ملک و مزرعه تو. امیرالمؤمنین(ع)، پدری که مظهر تام الهی و مخزن اسرار حق و جانش ظرف حقایق قرآن است.

پدری که کلام‌الله ناطق و پدر یازده امام و جانشین خاتم انبیاء(ص) است، به فرزند برومندش جناب امام حسن مجتبی(ع) چه می‌فرماید؟ یکی از وصایای بسیار عرشی، مفید، علمی، اخلاقی، اجتماعی که رئوس وظایف و آداب را پدری که رکن اعظم دین است، به فرزندی چون امام حسن مجتبی(ع) تعلیم می‌دهد و می‌فرماید: «فرزندم! دلِ و جانِ جوان مانند زمین و ملکی است که چیزی در آن کاشته نیست و درختی کاشته و تخمی افشانده نشده، زمین خالی است و مزاحم ندارد و چون بی‌رنگ است، بذر در آن  خوب بار می‌آید و خوب جوانه می‌زند. تخمی که در آن کاشته می‌شود از شش جهت ریشه می‌دواند، خوب در اعماق دل او جا می‌کند و رنگ ثابت برای او می‌شود. می‌پذیرد و آن حرف می‌ماند، در دل رسوخ می‌کند.

در قرآن کریم خدای جلّ و علا از زبان آن پدر مهربان، لقمان حکیم سخنی چند به فرزندش فرمود: «ِلَیهِ یَصعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّب(۱) سخنان پاکیزه به سوی او می‌رود.»

کودکان بالطبع شیفته و شیدا و عاشق قصه‌ و افسانه و حکایت‌اند.

حال که برایشان حکایت می‌گویی و قصه نقل می‌کنی، مواظب باش که قصه به آنها رنگ می‌دهد و برایشان می‌ماند، بنابراین قصه‌های آلوده و مسموم نباشند. مقالات هرزه و مجله‌های آلوده نباشند. سوغات‌های بیگانگان و راهزنان و مارها و افعی‌ها و کژدم‌ها نباشند که در جان کودک شما اثر می‌گذارند.

حالا  که بناست برایشان حکایت نقل کنی و داستان و قصه‌ بگوئید، داستانی را بگویید که نتیجه اخلاقی، رشد روحی، پیشرفت اجتماعی، عاقبت به‌خیری برای فرزندانتان داشته باشند و رنگ خوب بگیرند.

برخی  از جوانان ما به پدر و مادر می‌خندند!

پدر! چرا این نهال‌های شما این طورند؟

چرا این جوری هستند بچه‌های شما؟

اینها مگر باغبان، مربی، استاد، معلم، فرهنگ و تعلیمات ندارند؟

شما مگر به حال فرزندانتان دلسوز نیستید؟

مگر این زرق و برق ظاهری کمال به آنها می‌دهد؟

این روزگار برایشان می‌گذرد. دل خوش کرده‌اید به چه؟

چرا جانشان را درنمی‌یابید؟

چرا حقیقتشان را از چنگ اهریمن‌ها و راهزن‌ها رهایی نمی‌دهید؟

نیست کسی که این همه بیچارگی‌ها، آلودگی‌ها و انحراف‌ها را از این اجتماع بردارد؟

چگونه باید برداشت؟

آه از دست صرافان گوهر ناشناس!

فرزندانتان را به احترام بخوانید، حرف‌های ناروا و تلخ به آنها نزنید. در هر صورت بکوشید که آنها را محترم، بزرگ، آقا، باوقار بار بیاورید.

پدر بودن مقامی است بسیار منیع، بزرگ، شامخ، اما درخت پروراندن هم بسیار دشوار و راهزن‌ها و حوادث و مشکلات زیادند و باید طفلت، نهالت و میوه‌‌ات را حفظ کنی.

نمی‌بینید شرع ما به ما فرمود که فرزندانتان که به دنیا آمدند به گوش راستش اذان و به گوش چپش اقامه بگوئید؟ از آن ابتدا «الله اکبر»، «اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمد رسول‌الله»(ص) و دیگر فصول اذان و اقامه را که اثر دارند و رنگ می‌دهند، در گوششان نجوا کنید. ایمان به الله ریشه درخت دین است. از ابتدا اولین حرفی که به فرزند تلقین می‌کنید، به او یاد می‌دهد که: پسرجان من! «یا بُنَىَّ إِنَّهَآ إِن تَکُ مِثقَالَ حَبَّهٍ مِّن خَردَلٍ فَتَکُن فِى صَخرَهٍ أَو فِى السَّمَوَاتِ أَوْ فِى الأَرضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیر(۲): اى فرزندم! اگر (عمل تو) همسنگ دانه‏ خردلى باشد و در دل تخته سنگى یا در آسمان‏ها یا در زمین نهفته باشد، خداوند آن را (در قیامت براى حساب) مى‏‌آورد، زیرا که خداوند دقیق و آگاه است.  هیچ از حیطه سلطنت او و عظمت او به در نمی‌رود، او قاهر و همیشه در پیش او حاضر است. اگر به قدر حبه خردل نیت، عمل و خیال و پندار داشته باشید از شما دست بردار نیست، آن‌را حق جلّ و علا می‌آورد. تو را طوری آفریده که آن نیت تو ولو به اندازه خردل به حساب ‌آورده می‌شود.

جناب لقمان حکیم به فرزندش می‌گوید که عزیز من! نور دل پدر! نور دیدگانم! پسرجانم! این اداره مدیر دارد. این نظام احسن عالم را ناظمی است. این خانه صاحب دارد. هیچ ذره‌ای نیست که در کار خود، زندگی، نشئه، وجودش و خلقتش را بازیچه پندارد. این همه، بازی نیست، حقیقت است، دار دار حقیقت و حساب است.

چه خوب است که جنابعالی همین که می‌بینی فرزند دارد یواش یواش گویا می‌شود، بینا می‌شود، چیز می‌فهمد، لقمان‌وار به زبان ساده، او را حالی کنی که فرزند عزیز من! خورنده، درنده، جنگلی‌ها، دریایی‌ها و حیوان بسیارند. آدم و انسان می‌خواهیم. آدم باش. سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ، رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَالرُّوح. بیدار باش، بگذار جانت بیدار شود، یا بُنیّ أقِمَ الصّالَه،(۳) نمازگزار باش. بیا در پیشگاه او. بیا بال و پر دربیاور. معراج داشته باش. با او راز و نیاز داشته باش، سُبحانَ رَبّیَ االعَلی وَ بِحَمده،

پسر جان من! جوان عاقل باش. بگذار جان تو بیدار باشد. مبادا به ظاهر گول بخوری که آمد و شد روزگار ظاهر را از تو می‌گیرد و بعد حقیقت  تو به سوی عالم دیگر رهسپار می‌شود. دلسوز باش. دست همسایه‌ات را بگیر. رفیق من کجا می‌روی؟ مبادا جوانی باشی که مثل پر کاه در دست گردباد این طرف و آن طرف می‌روی. اکثر جوان‌های عصر ما را روزگار به بازی گرفته و با یک حرفی، مقاله‌ای، اشاره‌ای همه برمی‌گردند.

فرزندم! صابر و بردبار باش. عالم حسابی دارد، در مقابل حوادث و پیشامدها و نشیب و فرازهای عالم، بگذار ظاهرت وقار و باطنت سکینه داشته باشد.

حضرت امیر(ع) فرمود: مؤمن بیدار، مثل کوه است و بادها نمی‌توانند او را حرکت بدهند. بزرگی به عقل است نه به سال. ای بسا پیرانی را در اجتماع می‌بینید که از هر کودکی کودک‌ترند. آنها هم بچه‌اند و رشد عقلی نکرده‌اند. آنها همان‌‌طور که یک درخت چنار بزرگ می‌شود، بزرگ شده‌اند. رشد روحی ندارند.

وَاصبِر عَلَى مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِن عَزمِ الأُمُورِ وَلَا تُصَعِّر خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمشِ فِی الأَرضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُختَالٍ فَخُورٍ(۴): شکیبا باش. از مردم رو برنگردان. با بندگان خدا مهربان باش. به تکبر روی زمین راه نرو. در رفتار، عبادت، کسب و کار، خوراک و در همه شئون میانه‌رو باش. دیده‌اید بعضی‌ها چه‌طور عربده می‌کشند. این انسان است یا حمار؟ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیر. صوت حمار صوت خوشی نیست. تو انسانی. چرا از حمار تقلید می‌کنی؟ تو باید بر حمار سوار باشی، او چرا بر تو مسلط شده؟ عقلتان را به کار بگیرید. اجتماعتان را بنگرید. سرانجامتان را دریابید. وقتمان به سر آمده. رفقایتان را دریابید. دستشان را بگیرید. امر به معروف کنید. حرف گوش کنید. سعادت و خیر و عاقبت به‌خیری شما در این حرف‌هاست، بدانید که از این حرف‌ها صد در صد بهره می‌برید و یک حبه خردلی ضرر عایدتان نمی‌شود. در مقابل صد در صد ضرر و هزاران مفسده و گرفتاری‌ و بیچارگی‌ است. جوانان! دلتان به حال خودتان بسوزد، شرف و مقام و پدر و مادر را حفظ کنید.

پی‌نوشت:

  1. فاطر/۱۰
  2. لقمان / ۱۶
  3. لقمان / ۱۷
  4. لقمان آیات ۱۷-۱۸-۱۹