گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

نشانه های جوانمردی

رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: شش خصلت از آثار و علائم جوانمردی است
که سه خصلت از آنها در وطن و سه خصلت دیگر درسفر است. آن سه خصلت که در وطن است،
عبارتند از :

 1ـ قرآن را تلاوت کردن.

 2ـ مساجدرا آباد کردن.

 3ـ برای خدا دوستان و برادرانی  را برگزیدن. 

و امّا سه خصلت دیگر از نشانه های جوانمردی در سفر است، عبارتند از:

1ـ از توشۀ سفر به هم سفران دادن.

 2ـ خوش اخلاق بودن وسعه صدرداشتن.

 3ـ خالی از گناه، شوخی نمودن.

 

توسّل نمودن به حضرت زینب (س)

مرحوم فیض الاسلام در مقدّمۀ کتابش (خاتون دوسرا)نقل می کند:

 به مرضی گرفتار شدم که طول کشد و
مداوای پزشکان مؤثر نشد. برای طلب شفا، همراه خانواده به کربلا رفتم و بیماریم
بیشتر شد .به نجف اشرف رفتم، همچنان بیماری مرا سخت در فشار قرار داده بود تا
اینکه روزی نجف اشرف، یکی از دوستان که از زائران بود، مرا با عدّه ای از علما به
خانۀ خود دعوت کرد، به خانه او رفتیم، در آن مجلس، یکی از علما فرمود:

«پدرم می گفت: هرگاه حاجت و خواسته ای داری،خداوند متعال را سه بار به نام
حضرت زینب کبری سلام الله علیها بخوان که بدون شک خداوند خواسته است را روا می
سازد.)

من هم سه بار،خداوند را به مقام زینب کبری سلام الله علیها خواندم و شفایم را
از خداوند خواستم. به علاوه نذر کردم که اگر سلامتی خود را باز یابم، کتابی در شرح
زندگی حضرت زینب بنویسم. سپاس خدای را که پس از مدت کوتاهی، شفا یافتم و سپس با
یادآوری یکی از دخترانم به نذر خود وفا کرده و این کتاب (خاتون دوسرا )را نوشتم.

روی به یزدان

هرکه از روی خرد روی به یزدان آرد      لطف یزدانش همی تحفۀ غفران آرد

نفس طماع بد اندیش نداند آن کو       سجدۀ
حضرت حق  از بن دندان آرد

 (نظامی گنجوی )

خاصیّت عسل های امروزی

عسل فروش دوره گردی در کوچه ای عسل می فروخت. هنگام بازگشت از کوچه، با مادری
روبرو شد که فریاد میزد: بچّه من خربزه و عسل خورده، به دادم برسید!

عسل فروش گفت: خواهر من! هیچ نگران نباش؛ عسلی که چند دقیقه پیش به تو فروختم،
توسّط خودم ساخته شده، نه توسّط زنبورعسل!!

 

جرّاح ماهر !

یکی از جرّاحان در مجلسی میگفت: امروز سنگ کلیه ای به بزرگی تخم مرغی بیرون
آوردم، و بدان مفاخره و مباهات میکرد. یکی از حاضران گفت: بیمار اکنون  چگونه است؟ گفت: درحین عمل بمُرد.

 ظریفی از حاضران گفت: اگربنا به مردن
بود، من جگرش را هم در می آوردم!

 

مگس  را دست کم نگیرید

مگس یکی از مهمترین  عوامل انتشار
بیماریهای روده ای و مسمومیّت های غذائی است. مگس هم روی مدفوع و کثافت مینشیند و
هم روی غذا و سروروی آدم! و در این جابه جائی، میکروب ها و گاهی تخم انگل ها را از
کثیف ترین نقا ط می آورد و به خورد آدم می دهد. ممکن است میکروبهائی که توسّط مگس
روی مواد غذائی قرار می گیرد در عرض چند ساعت به میلیون ها میکرب تبدیل شوند و آن
وقت خطر متوجه افراد زیادی گردد. مگس جای گرم را می پسندد و لذا در تابستان، مگس
ها شدیدا به خیانت  مشغولند و مسئول خیلی
از بیماریهای ای فصل هستند.

بهترین طریق مبارزه با مگس، مبارزه با همگانی با کثافات، سرپوشیده نگهداشتن
زباله، بستن در مستراح، آفتابگیر نبودن مستراح، نصب درهای توری جلوی پنجره ها و
درها و اگر لازم شد با رعایت احتیاط، استفاده از امشی و سمپاشی است.

 

حکيم و بي سواد

حکيمي به خانه بي سوادي رفت، ديد خانه او بسيار مجلل و با شکوه است و داراي
فرشها و زيبائيها است. اما صاحب خانه بي سواد است هيچ بهره اي از علم و دانش ندارد
حکيم به صورت او آب دهان انداخت!

صاحب خانه معترضانه گفت: اين چه کار زشتي بود که با من انجام دادي؟

حکيم گفت: بلکه اين کار بر اساس حکمت بود، زيرا آب دهان را به پست ترين مکان
خانه مي اندازند و من در خانه تو جائي را پست تر از تو نيافتم!

بي سواد از سخن و عمل حکيم عبرت گرفت و دريافت که پستي بي سوادي با رنگ و روغن
خانه از بين نمي رود.

 

نتیجۀ ظلم

ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح،
صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت:

زورت ار پیش می‌رود با ما                        با خداوند غیب دان نرود

زورمندی  مکن بر اهل زمین                     تا
دعائی بر آسمان نرود

حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحت او درهم کشید و براو التفات نکرد؛ تا
شبی که آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد و سایر 
املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکستر گرم نشاند. اتّفاقا همان شخص بر او
گذشت و دیدش که با یاران همی گفت: ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد. گفت: از
دل درویشان.

حذرکن زدرد درونهای ریش                      که ریش درون عاقبت سرکند

به هم برمکن تا توانی دل                        که آهی،جهانی به هم بر کند

 

(محبت، وحدت)

یا رب برون کن کینه را، این آفت دیرینه را    

درآتش عشقت نشان این گوهر بیگانه را

درسبزه ها و ندرچمن درباغ وگل و ندرسخن

بنشان تو این عطر کهن این سینه مستانه را

وحدت بود افکار من، زینت دهد اوصاف من 

گل را بجوی ای شاخ من، این زینت دردانه را

فرهنگ  حسن و خلق دین، زیبائی ار خواهی
یقین  

بیرون بر از دل مهر و کین این لذت پایانه را                         (سرخس ـ محمود اجتهادی
)

 

سزای کم فروشی

مالک بن دینار می گوید:

 یکی از همسایه های ما در بستر مرگ
افتاد. به بالینش رفتم او را در حال احتضار دیدم. احوال پرسیدم و خود را معرفی
کردم. پس از لحظه ا ی گفت :(ای مالک !دوکوه ا زآتش در جلو من قرار گرفته که بالا
رفتن از آن و عبور از این مانع بسیار سخت است.

مالک می‌گوید: از بستگانش پرسیدم، این آقا چه گناه آشکاری داشته است؟ گفتنتد:
دو پیمانه برای خرید و فروش داشت که با هم تفاوت داشتند و به وسیلۀ آنها، در خرید
و فروش کالا، کم و زیاد میکرد!

گفتم “آن دو پیمانه را بیاورید، آوردند و آنها را شکستم سپس از محتضر
پرسیدم: حالت چطور است؟ گفت: مرتّبا کارمن دشوارتر می گردد).

 

بازی با تسبیح!

سلطان عبدالحمید پادشاه عثمانی، مردی مغرور و خودرأی بود. وی بنابر
مصلحتی  سیّد جمال الدین اسد آبادی را به
دیار خود فرا خواند و به گرمی از او استقبال کرد.

در نخستین دیدار، هنگامی که سلطان با سیّد سخن می گفت، او با تسبیح خود بازی میکرد.
چون صحبت پایان پذیرفت و سیّد از قصر سلطان عبدالحمید بیرون رفت، یکی از درباریان
متملّق، با لحنی پر از شماتت به سید جمال گفت:

 تو هنگام گفتگو با سلطان با تسبیح خود
بازی می کردی، این برخلاف ادب نبود؟!

سید جمال از این سخن، سخت برآشفت  با
پرخاش گفت:

 (او که با سرنوشت ملّت خود بازی می
کند، افراد نالایق را مقام و طلا می‌بخشد، مردان با استعداد و آزاده را به بند می
کشد و از رشتکاریهای خود شرم و پروا ندارد، در این صورت؛ من از گرداندن تسبیح خود
چه باک داشته باشم؟)

 

عیش خوش مفلسانه!

دست ودل ما هرچه تهی تر خوش تر                         و آزادی دل، ز هرچه خوش تر
خوش تر

عیش خوش مفلسانه، یک چشم زدن                از
حشمت صدهزار قیصر، خوش تر            
(مولانا  جلال الدین)

 

فروتی  آیة الله کوه کمره ای

مرحو م آیة الله سیّد حسین کوه کمره ای از شاگردان صاحب جواهر، مجتهدی معروف
بود و در نجف اشرف، حوزه درس معتبر ی داشت. هرروز طبق معمول در ساعت معیّن برای
تدریس به مسجد حاضر می‌شد.

یک روز از جائی برمی‌گشت و آن روز نیم ساعت زودتر به محل تدریس آمد. هنوز از
شاگردانش کسی نیامده بود دید در گوشۀ مسجد، شیخ ژولیده ای که آثار فقر از او دیده
می شود، مشغول تدریس است و چند  نفر به دور
او حلقه زده اند. مرحوم سید حسن خود را به او نزدیک کرده وسخنان او را گوش کرد،با
کمال تعجّب حس ّکرد که این شیخ ژولیده، بسیار محقّقانه درس می گوید.

روز بعد عمدا زودتر آمد و به سخنان شیخ گوش داد و بر اعتقاد روز پیشش افزوده
شد. این عمل  چند روز تکرار گردید و برا ی
سید حسن یقین حاصل شد که این شیخ از خودش فاضلتر است؛ واگر شاگردان خود نیز در درس
شیخ شرکت کنند بیشتر بهره می برند؛ اینجا بود که خود را در میان دو راهی کبر  و تواضع دید و سرانجام بر کبر پیروز شد.

فردا که شاگردان اجتماع کردند به آنها گفت: (ای دوستان، امروز می خواهم مطلب
تازه ای به شما بگویم. این شیخ که درآن کنار با چند شاگرد نشسته، برای تدریس از من
شایسته تر است؛ و خود من هم از او استفاده میکنم،همه با هم به درس او می رویم.)از
آن روز، همه در جلسه درس آن شیخ ژولیده ـ که کسی جز مرحوم شیخ انصاری قدس سرّه
نبود ـ شرکت نمودند و ازآن پس، افتخار شاگردی آن استاد بزرگ فقه آل محمد، نصیبشان
شد.