عيد ميلاد سبط اکبر

به مناسبت
نيمه رمضان، روز ولادت با سعادت امام حسن مجتبي سلام الله عليه

عيد ميلاد
سبط اکبر

12فروردين
امسال دو عيد بزرگ را دربردارد، اين روز فرخنده مصادف است با 15رمضان که دراين روز
از سال 3هجري، سبط اکبر پيامبر اسلام صلي الله عليه  آله، نخستين فرزندان امير المؤمنين و فاطمه
عليهما السّلام و دوّمين امام معصوم، حضرت امام حسن مجتبي سلام الله عليه در مدينه
متوّلد شد و با اين ولادت خجسته و مبارک، مدينه پيامبر غرق در شادي و نور شد. و
درهمين روز مقدّس، سالگردروز جمهوري اسلامي ايران را جشن مي گيريم. تقارن اين دو
عيد سعيد، با هم را به فال نيک گرفته از خداي منّان خواهانيم، جمهوري اسلامي ايران
را در کنف حمايت آن حضرت، از شرّ اعادي، مصون و محفوظ بدارد و اين روز فرخنده نرا
برملّت قهرمان ايران، با ميمنت و به دور از حوادث و بلاهاي ارضي و سماوي قرار دهد.
فرا رسيدن اين دو عيد سعيد را به حضرت ولي عصر ارواحنا فداه، مقام معظّم رهبري و
ملّت شريف و قهرمان ايران، تبريک و تهنيت عرض کرده و براي تيمّن و تبرّک، اين
مقاله را با گوشه هائي از زندگي امام مجتبي سلام الله عليه آغاز مي کنيم.

اوصاف امام
محتبي

مفضّل بن عمر
از امام صادق عليه السّلام نقل ميکند که از پدر بزرگوارش امام باقر عليه السّلام
حديث مي کرد که فرمود:

امام حسن بن
علي عليهما السّلام، عابدترين، پارساترين و با فضيلت ترين مردم دورانش بود هرگاه
به حجّ مي رفت، پياده مي رفت و گاهي پابرهنه ن، براي عرض ادب به پيشگاه ربوبي، به
حج مشرف مي شد. هنگامي که از مرگ ياد ميشد، مي گريست و وقتي که سخن از قبر و بعث و
نشور بود، گريه ميکرد وهنگامي که از صراط و عبور بر آن، ياد ميکردند، اشکهاي حضرت
سرازير مي شد ولي وقتي که سخن از ملاقات خداوند متعال بود، نفس بلندي مي کشيد و بي
هوش مي شد. هر وقت حضرت براي نماز برميخاست، و درمقابل پروردگارش مي ايستاد، بدنش
به شدّت مي لرزيد و هر وقت بحث از بهشت را در خواست و از جهنم به او پناه مي برد.
هرگاه قرآن کريم  را تلاوت مي کرد و به آيه
اي مي رسيد که درآغازش (يا ايها الذين آمنوا) بود در پاسخ به خطاب خداوند، عرضه مي
داشت:( لبيک الّلهم لبيک) و درهيچ حالي از احوال ديده نشد مگر اينکه ذکر خدا برلب
داشت. امام مجتبي، راستگويان انسان و فصيح ترين و بليغ ترين شخصيّت بود، روزي به
معاويه گفته شد: کاش حسن بن علي امر مي کردي که به منبر رود و خطبه بخواند، تا
برای مردم، نقصش معلوم و ظاهر گردد. معاویه آن حضرت را طلبید. و از او خواست به
منبر برود و سخنانی را درپند و موعظه آنها بگوید. آن حضرت بر فراز منبر بالا رفت و
پس از حمد و ثنای پروردگار فرمود: (ایها الناس من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی
فأنا الحسن بن علی بن أبی طالب، و ابن سیدة النّساء فاطمه بنت رسول الله صی الله
علیه و آله و سلم. انا ابن خیر خلق الله، انا ابی رسول الله،انا ابن صاحب الفضائل،
انا ابن صاحب المعجزات و الدلائل، انا ابن امیرالمؤمنین، انا المدفوع عن حقّی، أنا
و أخی الحسین سیّدا شباب أهل الجنّة، انا ابن الرکن و المقام، انا ابن مکّة، أنا
ابن المشعر و عرفات.)

ای مردم!
هرکه مرا میشناسد، که می شناسد و هرکه نمی شناسد من حسن بن علی ابی طالبم. من
فرزند سرور زنان جهان فاطمه زهرا دختر رسول خدا صلی الله علیه تو آله هستم من
فرزند برترین آفریدگان خدایم من فرزند رسول خدایم. من فرزند صاحب فضائل و برتریها
و صاحب معجزات و ادلّه هیم. من فرزند امیرالمؤمنینم. من کسی هستم که حقّم غضب شده
است. من و برادرم حسین، دو سروران جوانان اهل بهشتم. من فرزند رکن و مقامم، من
فرزند مکّه و منایم، من فرزند مشعر و عرفاتم. معاولیه در این اثنا خواست رشته
سخنان حضرت را قطع کند فورا (با کمال بی ادبی) گفت: ای ابا محمّد! ازاین سخنان دست
بردار و درتعریف خُرما چیزی بگو! حضرت (با کمال خونسردی) در پاسخ گفت: باد آن را
بالا می آورد و گرما آن را می رساند و سرما آن را خوشمزه می کند. سپس به سخنان
خودش ادامه داده فرمود: (أنا إمام خلق الله و ابن محمّد رسول الله.)

من امام و
پیشوای بندگان خدایم و من فرزند محمّد رسول خدایم. معاویه ترسید که حضرت به این
مطالب ادامه دهد و آبرویش را ببرد و فتنه ای را بر پا کمد، (با اضطراب) گفت: بیا
ابا محمّد! بس است،پائین بیا!حضرت از منبر پائین آمد. (بحار الأنوارج 43ـ ص 331)

پاسخ تسلیت

امام صادق
علیه السلام فرمود:

دختری از
امام حسن علیه السّلام وفات کرد، برخی از یاران حضرت، نامۀ تسلیتی به او نوشتند و
وفات دخترش را تسلیت گفتند. آن حضرت در پاسخ آنها چنین نوشت: (أما بعد فقد بلغنی
کتابکم تعزّونی بفلاته، فعند الله أحتسبها تسلیما لفضائه، و صبرا علی بلائه، فإن
أوجعتنا المصائب و فجّعنا النوائب بالأحبّة المألوفة الني کانت بنا حفیّة، و
الاخوان المحبّین الذین کان یسرّیهم الناظرون و تفرّبهم العیون. أضحواقد اخترمنهم
الأیام و نزل بهم الحمام، فخلّفوا الخلوف، و أودت بهم الحتوف، فهم صرعی في عساکر
المونی، متجاوزون فی غیر محلّة التجاوز، ولا صلات بینهم و لا تزاور، و لا یتلافون
عن قرب جوارهم، اجسامهم نائیه من أهلها، خالیة من أربابها، قد أخشعها احوانها، فلم
أرمثل دارها دارا، و لا منل فرارها قرارا، فی بیوت موحشة، و حلول مضجعة قد صارت فی
تلک الدیار الموحشة و خرجت عن الدّار المونسة ففارقتها من غیر قلی، فاستودعنها
للیلی و کانت أمة مملوکة، سلکت سیلا مسلوکة، صار الیها الأوّلون و سیصیر الیها
الآخرون و السّلام.)

(بحار ج 43ـ
ص 336 به نقل از امالی طوسی)

نامۀ شما به
من رسید که در آن نامه، مرا به فقدان دخترم تسلیت گفته بودید.من برای خدا صبر
میکنم و تسلیم قضای او هستم و بر بلایش بردبارم. اگر مصیبت ها ما را ناراحت سازد و
اگر در گذشت یارانی که با آنان انس داشتیم و برادرانی که دیدگانم با دیدارشان شاد
و روشن می شد، ما را نگران و غمگین سازد، همانا دوران زندگی آنها به سر آمده و مرگ
به سراغشان رفته و آنچه داشته اند رها کرده اند و جانشان ازکالبدشان بیرون آمده و
اکنون در سپاه مردگانم افتاده اند و در حالی که با آنان همسایه شده اند، میان آنها
( با بدنشان) رفت و آمد و زیارت و ملاقاتی نیست زیرا روح و روانشان ازجسم و بدنشان
به درآمده و بدنها ازصاحبانش جدا شده است و برادران و دوستانشان بر مرگشان، گریه و
زاری می کنند. خانه ای مانند آن خانه ها ندیده ام خانه هائی وحشتناک و مسکنهائی که
صاحبانش صورت بر خاک گذاشته اند. و اکنون دخترم درآن دیار و حشتناک، جایگزیده و
ازخانۀ انس خارج شده و بی خشم و دشمنی، از آن روی تافته است ولی آن دیار، او را
برای پوسیدن واگذار کرده است. به هرحال او کنیزو بردۀ خدا بود و راهی را پیمود که
پیشینیان آن را پیش از این پیمودند و پسینیان از این پس، آن را خواهند پیمود. و
السّلام.

عارف واقعی

از امام جواد
علیه السّلام نقل شده است که فرمود: امام حسن علیه السّلام فرمود: من از خدای خودم
خجالت می کشم که او را ملاقات کنم درحالی که به سوی خانه اش پیاده نرفته باشم. و
ازاین روی، بیست بار، با پای پیاده از مدینه به خانۀ خدا مشرف شد. و در روایت
دیگری آمده است که دو بار آن حضرت تمام اموالش را با خدایش دو قسمت کرد( که یک
نیمی را بر فقراء و مساکین تصدّق نمود).

هرگاه امام
مجتبی علیه السّلام قرآن کریم را تلاوت می کرد و به آیه ای می رسید که درآغازش (
یا ایها الذین آمنوا) بود، درپاسخ به خطاب خداوند، عرضه می داشت :(لبیک اللهم
لبیک) و درهیچ حالی از احوال دیده نشد، مگر اینکه ذکر خدا بر لب داشت.

خزانۀ علم
پیامبر

و در روایتی
آمده است که روزی امام مجتبی سلام الله علیه در حالی که لباسی تمیز و پاک و قیمتی
دربرداشت و سیمائی که نور از آن می تابید بر مرکبی سوار بود و یارانش در کنارش او
را همراهی می کردند، دربین راه پیرمردی یهودی که بیماری او را از پای درآورده و
ذلّت و خواری از سیمایش هویدا گشته و فقر و ناداری او ر اناتوان کرده بود، که هرکس
ا زدیدارش رقّت می کرد، معترض را ه حضرت شده به او عرض کرد: ای فرزند رسول خدا!
خودت انصاف بده حضرت فرمود: چه شده است؟ عرض کرد: مگر جدّت نمی فرماید: (الدنیا
سجن المؤمن و جنة الکافر) ـ دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است؛ حال تو مؤمنی ومن
کافرم، ولی من دنیا را می بینم که به تو روی آورده و از آن لذّت و بهره می بری و
برای من مانند زندانی است مهلک که فقر و

و ناداریش،
مرا به نابودی کشانده است. هنگامی که امام مجتبی علیه السّلام سخنش را شنید، از آن
خزانۀ علم لدنّی پاسخش را داد و به او فهماند که در چه اشتباهی به سر می برد و به
او فرمود: ( یا شیخ، لو نظرت الی ما أعدّ الله لي و للمؤمنین في الدار الآخرة ممّا
الاعین رأت و لا أذن سمعت، لعلمت أنّی قبل انتقالی الیه فی هذه الدنیا فی سجن صنک،
و لو نظرت الی ما أعدّ اله لک و لکلّ کافر في الدار الأخرة من سعیرنار الحجیم و
نکال العذاب المقیم، لرأیت أنک قبل مصیرک الیه الأن فی جنة واسعة و نعمة جامعة.)

ای پیرمرد !
اگر می دیدی آنچه را خداوند برای من و سایر مؤمنین درآخرت( ا زنعمتها ) فراهم
آورده که هیچ چشمی آن را ندیده و هیچ گوشی آن را نشنیده است، پس به حق دانستی که
من پیش از رفتن به آن دیار، در این دنیا در زندانی تنگ قرار گرفته ام و اگر می
دیدی که خداوند برای تو و هر کافری در آخرت از آتش سوزان دوزخ و عذاب دردناک
جاویدان، تهیّه کرده، به حقّ می دانستی که اکنون و پیش از رسیدن به آن دیار، در
بهشتی بزرگ و نعمتی فراوان، به سر میبری.

امام مجتبی
(ع) هرگاه به حج می رفت، پیاده می رفت و گاهی پا برهنه برای عرض ادب به پیشگاه
ربوبی، به حج مشرف می شد. هر وقت حضرت برای نماز بر می خاست و درمقابل پروردگارش
می ایستاد، بدنش به شدّت می لرزید.

پرسشهای شامی

روزی یک نفر
شامی از امام حسن مجتبی علیه السّلام پرسید:

بین حق و
باطل چقدراست؟ حضرت فرمود: چهار انگشت : آنچه را به چشمت دیدی حق است ولی با گوشت
بسا باطل بسیاری بشنوی. و پرسید: بین ایمان و یقین چقدر است؟ فرمود: چهار انگشت :
ایمان آن چیزی است که شنیده ایم و یقین چیزی است که دیده ایم. و پرسید: بین آسمان
و زمین چقدر است؟ فرمود : دعای مظلوم و مدّ بصر( تا آنجا که چشم کار میکند). و
پرسید: بین مشرق و مغرب چقدر است؟ فرمود: مسیر یک روز آفتاب.

هرگز حرف بد
نزد

عمیر بن اسحاق
می گفت: هیج کس محبوبتر از حسن بن علی (ع) با من سخن نگفت که امیدوار بودم هرگز
سکوت نکند،

و من درتمام
مدّتی که با او بودم، هرگز سخن زشت و فحش و ناسزائی از آن حضرت نشنیدم.

برای حفظ
آبرو

روزی امام
مجتبی (ع) علیه السّلام به شاعری پول داد، یکی از حاضرین به حضرت اعتراض کرد که
چگونه به شاعری که گناه می کند و تهمت به مردم می زند، کمک می کنی؟ حضرت فرمود: ای
بندۀ خدا! بهترین راه برای مصرف پولت، این است که با آن پول، آبروی خود را حفظ کنی
و یکی از راه های رسیدن به خیر، این است که شرّی را از خود دور سازی .

سخنوری بلیغ

برخی از
اهالی کوفه به امام حسن علیه السّلام تهمت زده بودند که نمی تواند سخنوری کند و
خطبه بخواند و استدلال کند .

این مطلب به
امیرالمؤمنین علیه السّلام رسید، امام مجتبی را خواست و به او فرمود: اهل کوفه
دربارۀ تو چیزی گفته اند که مرا سخت آزرده است. عرض کرد: چه گفته اند ای
امیرالمؤمنان؟ فرمود: می گویند که تو توان سخنرانی کردن و استدلال نمودن نداری ؟