امام راحل سلام الله عليه و فقه سنتي

امام راحل
سلام الله عليه و فقه سنتي

قسمت ششم

آيت الله
محمدي گيلاني

* کتب
اربعه: کافي و فقيه و تهذيب و استبصار، به کتابهائي که توارثا نزد ائمه(ع) بوده
استناد دارند.

* گاهي کتاب
علي(ع) را در محضر افتاء مي‌آوردند، و از روي آن جواب مسئله را مي‌خواندند، چنانکه
در جواب زراره راجع به بطلان صلوة در اجزاء ملايوکل لحمه، کتاب علي(ع) را بيرون
آوردند و در مجلس خواندن و گاهي هم عين کتاب را تکريما براي قرائت در اختيار سائل
قرار مي‌دادند که در مسئله ارث جد اين تکريم به زراره شد.

* انتشار
سنت نبويه که مصدر دوم احکام است از زمان امام باقر(ع) شروع، و در زمان امام
صادق(ع) به اوج بالندگي ممکن رسيد.

* فاجعه
کربلا جو مساعدي را موجب شد که امام باقر(ع) مسجد مدينه را بصورت يک جامعه علمي
کثير الابعاد درآورد، و صدها نفر از اقطار عالم به آن روي آوردند حتي فقهاء تابعي
در آن حوزه بهره‌ور مي‌شدند.

* اشتهار
اين حوزه هر سال افلاذ کبد پاره‌اي از شهرها را به خود جذب مي‌کرد، و از محضر درس
امامين(ع) چهارهزار مدرس فارغ التحصيل شدند که هر يک توان اداره منطقه يا قطري را
داشتند چنانکه محدث قمي(ع) از ابن عقده نقل فرموده‌اند و تجليل کم نظير امام، از
امام باقر در وصيتنامه.

گفتيم ائمه
اهل البيت(ع) در مقام بيانا حکام  تحديث
بهمين کتبي که توارثا نزدشان بوده اعتمال داشتند و اهم آنها در اين باب، همان
صحيفه جامعه که کتاب علي(ع) است مي‌باشد، و از اين رو، کتب اربعه: «کافي، و من
لايحضره الفقيه، و تهذيب و استبصار» که مرجع استدلال فقهاء آل بيتند، به آن کتابها
و خصوصا به صحيفه جامعه استناد دارند که به املاأ رسول الله و خط مبارک علي(ع) است
و نهايتا مستند به وحي است که ترديدي در آن نيست چنانکه علامه حلي قدس سره در
افتتاح کتاب تذکرة الفقهاء فرموده‌اند: «احق الطرائق… هي طريقة الأمامية الآخذين
دينهم بالوحي الالهي و العلم الرباني لا بالرأي و القياس و لا باجتهاد الناس…»
که قبلا عبارت آن بزرگوار را تماما نقل کرديم.

در کتب
اربعه در ابواب مختلفه احکام از صحيفه جامعه، کتاب علي(ع) متکررا نامبرده شد و
احيانا ائمه اطهار(ع) براي پاسخ سؤالها کتاب علي(ع) را در محضر بحث و جواب مي‌آوردند
و آن را مي‌گشودند و از روي آن جواب مسئله را مي‌خواندند چنانکه امام اقدم اصحاب
حديث کليني«ره» روايت مي‌کند: «سأل زراره ابا عبدالله(ع) عن الصلوة في الثعالب و
الفنک و السنجاب و غيره من الوبر، فاخرج کتابا زعم انه املاء رسول الله(ص): ان
الصلوة في و بر کل شيء حرام اکله… فاسد…». (فروع کافي ـ ج 1 ص 397)

و گاهي عين
کتاب علي(ع) را تکريما نزد بعضي از اصحابشان مي‌نهادند که خورد مورد حاجت را
مطالعه نمايد، جنانکه باز امام المحدثين، کليني عظيم رضوان الله عليه در فروع کافي
در صحيح علي بن ابراهيم از زراره روايت مي‌کند که گفت: «سألت ابا جعفر(ع) عن الجد
فقال: ما أجد احدا قال فيه الا برأيه الا اميرالمؤمنين(ع) قلت: اصلحک الله فما قال
فيه اميرالمؤمنين(ع)؟ قال: اذا کان غدا فالقني حتي أقرئکه في کتاب قلت: اصلحک الله
حدثني فان حديثک احب الي من ان تقرئينه في کتاب فقال لي الثانية: اسمع ما اقول لک
اذا کان غدا فالقني حتي اقرئکه في کتاب، فاتيته من الغد بعدالظهر و کانت ساعتي
التي کنت اخلوبه فيها بين الظهر و العصر و کنت اکره أن اسأله الا خاليا خشية ان
يفتيني من اجل من يحضره بالتقية فلما دخلت عليه اقبل علي ابنه جعفر(ع) فقال له:
اقرء زرارة صحيفة الفرائض  ثم قام لينام،
فبقيت انا و جعفر(ع) في البيت فقام فاخرج الي صحيفة مثل فخذ البعير، فاقل: لست
اقرئکها حتي تجعل لي عليک الله ان لا تحدث بما تقرء فيها احدا ابدا حتي آذن لک و
لم يقل: حتي يأذن لک ابي، فقلت: اصلحک الله و لم تضيق علي و لم يأمرک ابوک بذلک؟
فقال لي: ما انت بناظر فيها الا علي ما قلت لک، فقلت: فذاک لک، و کنت رجلا عالما
بالفرائض و الوصايا بصيرا بها حاسبا لها، ألبث الزمان اطلب شيئا يلقي علي من
الفرائض و الوصايا لا اعلمه فلا اقدر عليه، فلما ألقي الي طرف الصحيفة اذا کتاب
غليظ يعرف انه من کتب الاولين فنظرت فيها فاذا فيها خلاف ما بايدي الناس من الصلة
و الامر بالمعروف الذي ليس فيه اختلاف و اذا عامته کذلک فقرأته حتي اتيت علي آخره
بخبث نفس و قلة تحفظ و سقام رأي و قلت و انا اقرؤه: باطل حتي أتيت علي آخره ثم
ادرجتها و دفعتها اليه فلما اصبحت لقيت ابا جعفر(ع) فقال لي: أقرأت صحيفة الفرائض؟
قلت: نعم، فقال: کيت رأيت ما قرءت؟ قال: قلت: باطل ليس بشيء هو خلاف ما الناس
عليه، قال: فان الذي رأيت و الله يا زرارة هو الحق، الذي رأيت، املاء رسول الله(ص)
و خط علي(ع) بيده فاتاني الشيطان فوسوس في صدري فقال: و ما يدريه أنه املاء رسول
الله(ص) و خط علي(ع) بيده فقال لي قبل ان أنطق: يا زرارة لا تشکن ود الشيطان و
الله انک شککت و کيف لا ادري انه املاء رسول الله(ص) و خط علي بيده و قد حدثني ابي
عن جدي ان اميرالمؤمنين(ع) حدثه ذلک قال: قلت: لا، کيف جعلني الله فداک و ندمت علي
ما فاتني من الکتاب و لو کنت قرأته و انا اعرفه لرجوت ان لا يفوتني منه حرف…»

(مرأة
العقول ـ ج 23 ص 143 و 144)

از امام
محمد باقر(ع) از سهم الارث جد پرسيدم، کسي را نيافتم که در اين باره چيزي گفتهب
اشد مگر به رأي خويش جز اميرالمؤمنين(ع)، عرض کردم: خدايتعالي وجود صالح شما را
پاينده گرداند، اميرالمؤمنين(ع) در اين باره چه فرمودند؟ فرمود: فردا ملاقاتم کن
تا اين مسئله را درک تابي به قراءتت برسانم، عرض کردم: خدايتعالي وجود صالحت را
پاينده نمايد، خودب رايم حديث کن، چه حديث جناب شام محبوبتر است از اين که مسئله
مزبور را در کتابي به قرائتم رساني، بار دوم فرمودند: آنچه مي‌گويم گوش کن، فردا
ملاقاتم کن تا مسئله را در کتابي به قراءتت برسانم پس چون فردا شد، بعدازظهر
خدمتشان رسيدم در همان ساعتي که طبق معمول با آنجناب خلوت مي‌کردم تا فتواي آن
حضرت را بدون تقيه استماع و ضبط مي‌کردم، و هنگامي که داخل شدم، آن بزرگوار، به
امام صادق(ع) رو کرد و فرمودند: صحيفه فرائض را به قرائت زراره برسان، سپس خود
آنجناب برخاست تا بخوابد و من و امام صادق(ع) باقي مانديم، پس امام صادق برخاست،
صحيفه‌اي را بيرون آورده و به نزدم آورده که ضخامت و کلفتي آن همانند ضخامت و
کلفتي ران شتر بود، و فرمودند: اين صحيفه را براي قرائت در اختيارت نمي‌گذارم مگر
آنکه خدايتعالي را گواه قرار دهي که آنچه در آن قرائت مي‌کني به احديث حديث نکني
مگر با اذن من و نگفت: مگر با اذن پدرم، عرض کردم: وجود ذيصلاحت پاينده باد، براي
چه سختگيري مي‌نمائيد و حال آنکه چنين فرماني پدرت نداد؟

فرمودند:
نمي‌تواني در اين صحيفه نظر کني مگر براساس شرطي که بتو پيشنهاد کردم، عرض کردم:
باشد شرط مزبور را پذيرفتم.

و من مردي
بودم،عالم به فرائض و وصايا و حساب آنها در دستم بوده و به آنها بصيرت کافي داشتم،
و مدت زماني هم مترصد بودم که چيزي از فرائض و وصايا را که نمي‌دانم،گيرم آيد ولي
به آن دست نمي‌يافتم و هنگامي که امام صادق(ع) طرف صحيفه را بسويم القاء فرمودند
ديدم کتاب ضخيمي است و روشن بود که از کتب پيشينيان است، پس در آن به مطالعه
پرداختم بر خلاف انتظار آنچه در آن ديدم، با آنچه در دست مردم از آداب صله و امر
بمعروف که اختلافي در آن نيست، مخالف بده و تمام آن بدين منوال بوده است، و با
کراهت نفساني و بي‌اعتنائي تا آخرش را خواندم و در اثناء خواندن چون مطابق با
معلوماتم نبوده مي‌گفتم: باطل است. پس از اتمام قرائت آن را پيچيدم و به امام
صادق(ع) رد کردم، چون صبح فردا شد، امام محمدباقر(ع) را ملاقات کردم بمن فرمودند:
آيا صحيفه فرائض را قرائت کردي؟ عرض کردم: بلي. فرمودند: چطور ديدي؟ عرض کردم:
باطل بوده چيزي نبوده آنچه در آن بوده بر خلاف آنچه که در دست مردم است.

فرمودند: اي
زراره سوگند به خداي تعالي آنچه که ديدي، حق خالص بوده، آنچه ديدي املاء رسول
الله(ص) و دست خط علي(ع) بوده است. زراره مي‌گويد: شيطان در سينه‌ام به وسوسه
پرداخت که از کجا امام باقر مي‌داند که اين کتاب املاء رسول الله(ص) و دست خط علي
است ولي پيش از آنکه لب بگشايم و وسوسه شيطان را از زبان خويش بگويم، سروش رحمت حق
يارم شد آنجناب فرمودند: يا زراره، شک مکن، همين مقدار شکي که کردي شيطان خوشحال
شد، چطور من نميدانم که اين کتاب املاء رسول الله(ص) و دست خط اميرالمؤمنين(ع) است
و حال آنکه پدرم از جدم حديث کرد که اميرالمؤمنين(ع) او را به اين امر حديث فرموده
است، زراره عرض کرد: نه، شک ندارمف و پشيمان شدم از اينکه محتواي کتاب از من فوت
شد، که اگر با معرفت قرائت مي‌کردم اميد بود حتي يک حرف هم از من فوت نمي‌شد.

باري انتشار
سنت رسول الله(ص) که با زبان خويش املاء و بدست امام اميرالمؤمنين به کتابت درآمده
بود از زمان امام محمد باقر(ع) شروع گرديد و در زمان امام صادق(ع) به اوج بالندگي
ممکن رسيد، زيرا دوران امامت امام محمدباقر(ع) همزمان با تنفر عامه مردم از سياست
دولت آل اميه بود، و فاجعه کربلا اساس و پايه حکومت آنان را متزلزل کرده بود و در
عهد امامت امام صادق(ع) دولت بني اميه در احتضار کامل افتاد و نفهساي آخرش را مي‌کشيد.

اين زمان،
فرصت بسيار مناسبي براي انتشار معارف الهي و احکام شريعت بوده که به ميمنت خون
سيدالشهداء(ع) بدست امام باقر و صادق(ع) افتاد، فرصت را مغتنم شمردند و بهترين بهره‌بردراي
ازآن را در کمترين مدت نمودند امام محمد باقر(ع) جامعه علمي کثير الابعاد عملا در
مسجد مدينه تأسيس نمود، اگر چه به اين نام نبود، ولي واقعا جامعه‌اي بود که صدهار
جال از اقطار عالم بسوي آن بزرگوار عزيمت مي‌کردند و در حوزه معارف آن حضرت از
وحيد ذات و صافت و افعال و مسائل قضاء و قدر و جبر و اختيار و لزوم بعثت انبياء و
امامت و عصمت و عالم بعد از مرگ و قيامت و صفات آن و صدها مسائل ديگر بحث و بهره
مي‌بردند، و در همه مسائل مختلفه دقت لازم را مراعات مي‌فرمود و مطلب را مي‌شکافت
و حديث جابر: «لقد اخبرني رسول الله(ص) بانّي سابقي حتّي اري رجلا من ولده اشبه
الناس به و امرني ان اقرءه السلام و اسمه محمد يبقر العلم بقرا» خارجيت و عينيت
يافت، روات مي‌گويند: جابرآخرين فرد باقيمانده از اصحاب رسول الله(ص) است و هنگامي
که در مسجد رسو الله چشمش به امام باقر(ع) افتاد دست و پاي آن حضرت را بوسيد و
سلام رسول الله را به وي ابلاغ کرد.

فقهاء
تابعين در مقابل عظمت و ابهت آن حضرت خاضع بودند، حتي از عطاء بن ابي رباح که از
بزرگترين فقهاء تابعي مکه و بعد از ابن عباس بجاي او د مسجد الحرام مي‌نشست و به
کار افتاء مي‌پرداخت در تذکره ابن الجوزي نقل شده که گفت: «نديدم علماء را کوچکتر
از نظر علم در هيچ مجلسي، آن کوچکتري از حيث علم که در مجلس امام باقر(ع) از آنها
مشهود بود، خدا مي‌داند که حکم بن عيينه را در نزد آنحضرت ديدم، گوئي گنجشک مغلوبي
بوده که بر امور خويشتن تملکي نداشت».

تمکن علمي و
وجه اجتماعي و بيتي آنحضرت هر سال زبدگان و طالبان فنون مختلف علمي را به مدينه مي‌کشاند
و شهرها و منطقه‌ها افلاذ کبد خويش را به جامعه مبارک آنحضرت(ع) القاء مي‌کردند،
در اين فرصت، رجال بسياري پرورده شدند که هر يک توانائي اداره منطقه‌اي را داشتند
و برخي از آنها شايستگي تدبير قطري را حائز بودند و اين جامعه کيثر الابعاد علمي
در زمان امام صادق(ع) چنانکه گفتم به اوج نمو و بالندگي ممکن خود رسيد، و علوم
الهي و سنن نبوي بمعني الکلمه با اين رجال ساخته شده و بوسيله آنان همچون جداول و
انهار در اقطار بلدان جاري گرديد.  

محدث جليل
مرحوم آقا حاج شيخ عباس قمي«ره» در ضمن ترجمه «ابن عقده» از شيخ طوسي«ره» نقل مي‌کند
که ابن عقده داراي تأليفاتي است از آنجمله است کتاب اسماء رجالي که از امام
صادق(ع) روايت کرده‌اند، چهار هزار نفرند.

(ج الکلني و
الالقاب ص 358)

نجاشي از
جناب ابوجعفر شيخ القميين احمد بن محمد بن عيسي اشعري نقل مي‌کند که براي طلب حديث
به کوفه رفتم و در آنجا به حسن بن علي وشاء برخوردم، و از آنجناب مسئلت کردم که
کتاب علاء بن رزين قلاء، و ابان بن عثمان احمر را از مکتبه خود بيرون آورد، و به
امانت بمن بدهد و چنين کرد آنگاه گفتم: خيلي دوست دارم اجازه روايت از آنها را بمن
بدهي، فرمودند فلانکس چقدر عجله داري؟ برو‌ آنها را بنويس و سپس استماع کن، گفتم
از پيش آمد در امان نيستم، گفت اگر مي‌دانستم حديث اين اندازه طالب دارد بيشتر مي‌اندوختم،
در همين مسجد نهصد نفر از مشايخ حديث را ادراک کردم که هر يک از آنها مي‌گفت:
«حدثني جعفر بن محمد».

(رجال نجاشي
ص 39 و 40)

حاصل آنکه
ابتکار تأسيس جامعه علمي کثير الابعاد در مسجد النبي(ص) با امام محمدباقر(ع) بود،
گاهي در حلقات درس که نکته سنجان و هوشمندان وافري حضور داشتند، بمقضناي مقام از
پدران خويش از رسول الله(ص)، سنن نبوي و احاديث مربوط را نقل مي‌نمود، و گاهي براي
آنها از صحيفه جامعه علي(ع) رواياتي نقل مي‌فرمودند و گاهي هم بدون اسناد حديث مي‌فرمودند
و احيانا به بعضي‌ها کتاب علي(ع) را ارائه مي‌دادند که نمونه‌هائي را نقل نموديم.

اين حلقه‌هاي
درس رو به گسترش نهاد حتي در عهد امام صادق(ع)، تعداد مدرسين صاحب حوزه به چهار
هزار رسيد چنانکه از ابن عقده نقل شد که اسماء اين مدرسين را در کتابي جمع و تدوين
کرده است، و از اين رهگذر مجتمعات اسلامي بيدار در بلاد مختلف شکل گرفت، و مرشد و
معلم تربيت و تعليم يافته در حوزه اهل البيت(ع) به ارشاد و ساختن آنان مي‌پرداختند
و براي آنان مرجع حل مشکلات فقهي و علمي بودند، و حقوق مال يخويش را به آنان مي‌پرداختند
که به امام(ع) ايصال کنند يا با اذن بزرگوار مصرف نمايند، حتي امام باقر(ع) به
ابان بن تغلب امر فرمودند: «اجلس في مسجد المدينه وافت الناس فاني احب ان يري في
شيعتي مثلک».

(رجال
النجاشي ـ ص 10)

شاگردان
حوزه ائمه(ع)، احاديثي را که از آن بزرگواران استماع مي‌کردند مي‌نوشتند و در
رساله‌هاي کوچکي جمع و تدوين مي‌کردند که هر يک از آن رساله‌هاي کوچک را اصل مي‌گفتند
و مجموع آنها بنام اصول ناميده شده است، و تعداد آنها چهارصد اصل بوده که به اصول
اربعماه مشهور گرديده است و تدوين آنها از عهد اميرالمؤمنين(ع) آغاز گرديد و تا
عصر امام حسن عسکري(ع) به اين تعدادر سيده و در فرصت ديگري معن ياصل را در اصطلاح
محدثين، و کيفيت تدوين جوامع حديثيه را خواهيم توضيح داد ان شاءالله.

ظاهرا بهمين
واقعيت تاريخي، عبارت وصيتنامه سياسي الهي امام رضوان الله عليه ناظر است: «ما
مفتخريم که باقر العلوم بالاترين شخصيت تاريخ است و کسي جز خدايتعالي و رسول
الله(ص) و ائمه معصومين(ع)، مقام او را درک نکرده و نتوانند درک کرد، از ما است و
ما مفتخريم که مذهب ما جعفري است که فقه ما کا درياي بي‌پايان است يکي ازآثار
اوست.»

ادامه دارد