گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

چو نيکو بنگري

چو نيکو بنگري در ملک هستي                به غير از جلوه ايزد نبيني

ز نابخرد جهان را روز تيره است                 نگر تا روي نابخرد نبيني

دد و ديوند خود بينان مغرور                      همان بهتر که ديو و دد
نبيني

حقايق راز چشم ديگران بين                    که گرد خود بين شوي جز خود
نبيني

«ملک الشعراي بهار»

ديو جانس و نقاش

مرد نقاشي نزد ديوجانس که از
فلاسفه و حکماي يونان است آمد و اظهار کرد که: فنّ نقاشي را ترک کرده و مشغول فرا
گرفتن علم طب شده ام؛ آيا به نظر شما کدام بهتر است؟

ديوجانس حکيم گفت: ترک نمودن نقاشي
و اختيار کردن علم طب، دلالت بر زيادتي عقل دارد به جهت آنکه خطائي که در تصوير
واقع شود، هر چشم او را درک مي کند ولي خطائي که در طب رُخ مي دهد، خاک آن را مي
پوشاند!

بهتر است… خفتن

بهوش باش که حرف نگفتني نجهد            نه هر سخن که به خاطر رسد توان گفتن

يکي زبان و دوگوش است اهل معني را      اشارتي به يکي گفتن و دو بشنفتن

سخن چو سود ندارد نگفتنش اولي است   که بهتر است ز بيداري عبث، خفتن

«فيض کاشاني»

چه سود؟

مرا گفتند جمعي مهربانان                       چو ديدندم ز غم در اضطرابي

که خوش مي باش کز دوران گيتي            عمارت باز يابد هر خرابي

کشيدم از جگر آهي و گفتم                    بدان صاحبدلان نيکو جوابي

چه سود آنگه که ماهي مرده باشد           که باز آيد به جوي رفته آبي؟!

«ابن يمين»

شش جمله بر در بهشت

امير المؤمنين (ع) از حضرت رسول
(ص) نقل کرد که حضرت فرمود: وارد بهشت شدم، ديدم بر درش اين جمله ها با طلا نوشته
شده است:

1-    لااله
الا الله- نيست خدايي جز الله.

2-    محمد
حبيب الله- محمد حبيب خدا است.

3-    علي
و لي الله- علي، ولي خدا است.

4-    فاطمه
امة الله- فاطمه کنيز خدا است.

5-    الحسن
و الحسين صفوة الله- حسن و حسين برگزيدگان خدايند.

6-    علي
مبغضيهم لعنة الله- بر دشمنان آنان لعنت و نفرين خدا.

هويچ و بينائي چشم

دانش آموزي از محصّل ديگري پرسيد
که: آيا اين راست است که آب هويچ، قدرت بينايي چشم را زياد مي کند؟

–        
آري!

–        
به چه دليل؟

–        
به دليل اينکه تا کنون ديده نشده
است که هيچ خرگوشي عينک بزند!

خودپرست يا ايزدپرست

نه هر ايزد پرست، ايزد پرست است          چو خود را قبله سازد، خود پرست است

ز خود بگذشتن است ايزد پرستي             ندارد روز باشب، هم نشستي

خدا از بندگان آن را گزيند                         که در راه خدا، خود را
نبيند

«جامي»

بحر و کشتي

کسي را پرسيدند: چه نام داري؟

گفت: بحر.

گفتند: پدرت چه نام داشت؟

گفت: فرات

گفتند: پسرت؟

گفت: فيض

گفتند: پس هرکه بخواهد با تو
ملاقات کند، بايستي کشتي آماده سازد!

سنّ هزار ساله!

بزرگي را در مجلس حاکمي تعريف
بسيار کردند و از فصاحت و بلاغت و فضائل و معاني او بسي شرح دادند، به مرتبه اي که
شوق حاکه به لقاي او از سرحدّ بيان تجاوز کرده به احضار او دستور داد. آن بزرگمرد
که به مجلس حاکم درآمد، بعد از اداي سلام گفت که: حاکم را هزار سال بقا باد!

حاکم گفت: اول بار سخني محال گفتي
و اين از فضل تو عجب بود و از مثل تو غريب نمود.

جواب داد که: حيات مردم نه همين در
بقاي بدن است. همه کس داند که نهايت بقاي آدمي به هزار سال نرسد؛ اما چون نام نکو
بعد از وفات، حياتي دگر است، غرض من آن بود که آن جناب با دادخواهي و عدالت، رقم
نيکنامش هزار سال بر صحيفه روزگار باقي ماند.

کسي که شد به نام نيک مشهور                     پس از مرگش بزرگان زنده
دانند

ولي آن را که بد فعل است و بدنام                    اگرچه زنده باشد، مرده خوانند

آواز خوان

جمعي در مجلسي مهمان بودند و شب از
نيمه هم گذشته بود. صاحب منزل از جواني که شهرت به آواز خواني و خوش صدائي داشت،
در خواست کرد کمي آواز بخواند جوان با شرمساري عذر خواست و گفت:

چون شب از نيمه گذشته است، ممکن
است صداي من باعث ناراحتي و بيداري و شکايت همسايگان گردد!

صاحب خانه گفت: اختيار داريد اين
چه حرفي است؟ سگ آنها هر شب تا صبح عوعو مي کند ما حرفي نمي زنيم؛ اگر شما
بخوانيد، آنها چه حرفي خواهند داشت؟!

خواص پنير

تهيدستي همسر خود را گفت: که قدري
پنير بياور. زن گفت: چه چيز باعث شده که به فکر پنير افتاده اي؟ گفت: خوردن پنير
چندين خاصيّت دارد، از جمله معده را قوّت مي دهد، اشتها را زياد مي کند، و سوء
هاضمه را از بين مي برد.

زن گفت: پنير در منزل نداريم!

مرد گفت: چه بهتر! چون پنير معده
را به فساد مبتلا مي سازد، بن دندان را سُست مي کند و حافظه را از بين مي برد!

زن گفت: از اين دو قول مختلف، کدام
را اختيار کنم؟

گفت: اگر در منزل پنير باشد اولي و
اگر نبود قول دوم را.

علم و مردم دنيا

حکيمي را گفتند: پندي ما را بياموز

گفت: مردم دنيا بر چهار گروه اند:

1-    يکي
آن است که داند و داند که دانا است، از وي دانش بياموزيد.

2-    ديگر
آن است که داند و نداند که دانا است؛ او فراموش کار است، يادش دهيد.

3-    و
يکي آن است که نداند و داند که نداند، بياموزيدش.

4-    و
يکي آن است که نداند و نداند که نداند، او جاهل است، از وي دوري کنيد.

آه از زبان مردم

شيخ بهائي گويد:

آدمي اگر پيامبر هم باشد، از زبان
مردم آسوده نيست: اگر بسيار کار کند، مي گويند: احمق است و اگر کم کار کند مي
گويند: تنبل است.

اگر بخشش کند و مال خود را به
ديگران ببخشد مي گويند: افراط مي کند؛ اگر جمع گر باشد و خيرش به کسي نرسد مي
گويند: بخيل است و کسي از خيرش بهره اي نمي برد.

اگر ساکت و خاموش بماند مي گويند:
لال است؛ اگر زبان آوري کند، مي گويند: ورّاج و پرگو است.

اگر روزه بدارد و شبها نماز بخواند
مي گويند: ريا کار است و اگر نکند مي گويند: کافر و بي دين است.

لذا هرگز نبايد به مدح و ثنا و
سعايت مردم اعتنا کرد و جز خداوند نبايد از کسي ترسيد.

شهادت دو کبک

دميري در حياة الحيوان گويد:

يکي از رؤساي قبائل روزي بر سفره
اميري نشسته بود. قضا را دو کبک بريان بر سفره نهاده بودند. همين که چشم مرد به آن
دو کبک بريان افتاد، خنديد. امير از سبب خنده اش پرسيد.

گفت: در آغاز جواني روزي بر تاجري
راه بريدم و ضمن گرفتن تمام اموالش، خواستم سر او را از بدن جدا کنم، در همان حال
دو کبک روي کوه نشسته بودند.

هنگامي که تاجر دانست که او را
خواهم کشت، رو به دو کبکي کرد که بر روي کوه نشسته بودند و گفت: اي کبکها! شاهد
باشيد که اين مرد قاتل من است. اکنون که اين کبکها را ديدم، حماقت آن مرد به خاطرم
آمد، خنده ام گرفت!

امير گفت: آن دو کبک شهادتشان را
دادند. سپس دستور داد در همان مجلس گردن او را زدند.