گفته ها و نوشته ها

گفته ها و
نوشته ها

فصل تحصیل

فصل تحصیل
ما بی می و موسیقی نیست

مشر بی
خوشتر از این مشرب تلفیقی نیست

حجره تنگ
تحجربنه ای طالب حال

گام در
مدرسه ای زن که بدین ضیقی نیست

حکمت مشرقی
ار می طلبی آینه باش

پیر ماگفت
که این فلسفه تدقیقی نیست

بوی گلهای
ترِنیمشبی را نچشی

اگرت ذوقی
از این نشئه توفیقی نیست

هر که از
مشرب شوق آب عنایت نخورد

به خدا
مستحق خرقه صدیقی نیست

اشتیاق اصل
همه معرفت آموزی ماست

نکته ای
نیست در این باب که تشویقی نیست

خوشتر از
شعر ندانیم ز منطق، فنی

گرچه گویند
که برهانی و تحقیقی نیست

بعد از این
ما و نمازی که سراپا عزل است

عشق، عشق
است مسلمانی و زندیقی نیست «زکریا اخلاقی»

آمدن بلا بر
امت

رسول خدا
(ص) فرمود: امت من هرگاه این خصلت ها را مرتکب شوند، دچار بلا می شوند.

عرض شد: یا
رسول الله، آن خصلت ها چیست؟ فرمود:

هنگامی که
درآمدها دردست عده مخصوصی باشد.

مردم امان
را غنیمت شمرند.

زکات دادن
را زیان بدانند.

مرد به
فرمان همسرش باشد ولی با مادرش نافرمانی کند.

انسان نسبت
به دوستش نیکوکار باشد ولی نسبت به پدرش جفا کار .

پست ترین
افراد جامعه بر آنان ریاست کند  مردم از
ترسش احترامش کنند.

آوازه های
نامشروع در مساجد بلند شود.

مردان جامعه
حریر بپوشند.

زنان آوازه
خوان را استخدام کنند.

موسیقی
بنوازند.

آخرین این
امت، اول آن را لعنت کند.

در چنین
هنگامی می بایست به انتظار باد سرخ بود و یا فرورفتن زمین و یا مسخ شدن مردم.

علم و مال

دو  امیرزاده در مصر بودند، یکی علم آموخت و دیگر
مال اندوخت عاقبة الامر، آن یکی علامه عصر گشت و این عزیز مصر شد. پس این توانگر
به چشم حقارت در فقیه نظر کرد و گفت: من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در مسکنت
بماندی!

گفت: ای
برادر، شکر نعمت باری عزّ اسمه، همچنان افزونتر است بر من، که میراث پیغمبران
یافتم (یعنی علم) و ترا میراث فرعون و هامان رسید. (یعنی ملک مصر).

سخت ترین
چیزها

سه تن از
حکما جمع شدند! فیلسوف روم و حکیم هند و فرزانه فارس سخن به اینجا رسید که سخت
ترین چیزها چیست؟

رومی گفت:
پیری و سستی با ناداری و تنگدستی.

هندی گفت:
تن بیمار با اندوه بسیار.

ایرانی گفت:
نزدیکی اجل با دوری از حسن عمل

همه به قول
فرزانه ایران زمین رضا دادند و از قول خویش بازماندند.

اندازه گیری

یک روز
ملانصرالدین از کسی پرسید: فاصله بین تهران و قزوین چقدر است؟

گفت: بیست و
چهار فرسخ.

پرسید: از
قزوین تا تهران چقدر است؟

جواب داد:
آن هم بیست و چهار فرسخ.

ملا گفت: نه
خیر، حتما اشتباه می کنی.

چطور فاصله
بین عاشورا و عید قربان یازده ماه است، در صورتی که فاصله بین عید قربان و عاشورا
فقط یک ماه است؟!

قناعت و حرص

روباهی را
گفتند که هیچ توانی که صد دینار بستانی و پیغامی به سگان ده رسانی؟ گفت: والله مزدی
فراوان است، اما در این معامله خطر جان است!

گرشورو شری
هست حریصان جهان را     

خرم دل قانع
که زهرشوروشری رست

در عز قناعت
همه روح آمد و راحت

در حرص
فزونی است اگر دردسری هست

عزت و ذلت

دو برادر
یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور باز و نان خوردی. باری، توانگر گفت درویش را که
چرا خدمت نکنی، تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت: تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت
رهائی یابی؟ که خردمندان گفته اند:

به دست اهن
تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر

حقیقت برهنه

عفاف گفت:
مرا با برگ درخت زیتون، مستور دارید.

وقاحت گفت:
مرا با نشان ها و امتیازات بیارائید.

شرارت گفت:
مرا با لباس نیکی و صلاح بپوشانید.

رذیلت گفت:
مرا با خلعت فضیلت افتخار دهید.

خدعه گفت:
مرا تاج امانت بر سر نهید.

تزویر گفت:
بالاپوش صدق و محبت را بدوش من اندازید.

ظلم گفت:
گوی و چوگان مسامحه را به من ببخشید.

استبداد
گفت: صورت آزادی را بر چهره من نقش کنید.

اختلال گفت:
مرا به زینت وظیفه مزین فرمائید.

تکبر گفت:
مرا به زیور تواضع مباهی نمائید.

اما حقیقت
گفت: مرا برهنه بگذارید و هیچ پیرایه ای بر من مبندید، زیرا م هیچگاه از برهنگی
خود شرمسار نیستم.

مبارزه با
گرانفروشی به سبک سلطان!

رد عهد
سلطان طمغاج خان سمرقند، وقتی جماعتی قصابان شهر مرافعت کردند به نزد او که: ما
گوسفند می خریم و می کشیم و گوشت می فروشیم و ما را سودی زیادت نمی آید. اگر سلطان
اجازت فرماید تا نرخ گوشت گرانتر کنیم، هزار دینار به خزانه می رسانیم. امیر گفت
که زر به خزانه باید رسانید و بدان نرخ که خواهید گوشت فروشید.

چون زر به
خزانه رسانیدند و چیزی در نرخ گوشت درافزودند، سلطان دستور داد که: هر که از
قصابان گوشت خرد، فرمان دهم تا او را تنبیه کنند.

پس هیچ کس
از ایشان گوشت نخرید و قصابان که خود را زیان دیده نگریستند، مالی دیگر قبول
نکردند تا اجازت یافتند که به همان نرخ اول بفروشند.

و چون این
کاربر این جملت قرار گرفت، طمغاج خان گفت:

نیکو نبودی
که ما تمامیت رعیت خود را به هزار دینار بفروختمی!!

مگذار که
نااهلان

ای گل به کس
این خوبی بسیار نمی ماند

دایم گل
رعنائی بر بار نمی ماند

مگذار که
نااهلان چینند گل رویت

کزنار چوگل
چینند، جزخار نمی ماند

سرمایه
هشیاری

روز از
طلبت، پرده بیکاری ماست

شبها زغمت،
حجره بیداری ماست

هجران تو
پیرایه غمخواری ماست

سودای تو،
سرمایه هشیاری ماست «سنائی»

معاویه و
اعرابی

معاویه با
یکی از اعراب بادیه طعام می خورد. در آن اثنا نظرش بر لقمه وی افتاد، موئی به چشم
وی درآمد؛ گفت: ای اعرابی! آن موی را از لقمه خود دور کن.

اعرابی گفت:
بر مائده کسی که چندان در لقمه خوردنده نگرد که موئی را ببیند، طعام او نتوان
خورد، و دست از طعام باز کشید و سوگند خورد که دیگر بر مائده وی طعام نخورد.

مردن به علت
به ….

جوانمردی را
در جنگ تاتار، جراحتی هول رسید. کسی گفت: فلان بازرگان نوشدارو (داروی ضد مرگ)
دارد، اگر بخواهی باشد که دریغ ندارد. گویند: آن بازرگان به بخل معروف بود.

جوانمرد
گفت: اگر نوشدارو خواهم، دهد یا ندهد و اگر دهد منفعت کند یا نکند؛ باری خواستن از
او زهر کشنده است که حکیمان همی گفته اند.

«آب حیات
اگر فروشند- فی المثل- به آبروی، دانا نخرد که مردن به علت به که زندگانی به ذلت».

باک ندارد

یکی از
عارفان حکیم گفته است:

جواب سخن
یاد دارید که هر که جواب سخن خویش یاد ندارد، هر کجا که سخن گوید، باک ندارد.

حساب روز
قیامت یاد دارید که هر که حساب قیامت یاد ندارد، مال از هر کجا جمع کند باک ندارد.

قدر رفیق
نیک شناسید که هر که قدر رفیق، نیک نشناسد صحبت با هر که دارد باک ندارد.

پرآشوب گردد

سپاهی نباید
که با پیشه ور

به یک روی
جویند هر دو هنر

چو این کار
او جوید او کار این

پراشوب گردد
سراسر زمین «فردوسی»

استاد تو
عشق است

سودای میان
تهی زدل بیرون کن

از نازبکاه
و از نیاز افزون کن

استاد تو
عشق است بدانجا چو رسی

او خود به
زبان حال گوید چون کن