داستان بناي مسجد مدينه

درسهائي از
تاريخ تحليلي اسلام

داستان بناي
مسجد مدينه حجة الاسلام و المسلمين رسول محلاتي

عبدالله بن
ابي، رئيس منافقين مدينه

در شهر يثرب
مرد ثروتمند و با نفوذي بود بنام عبدالله بن ابي بن أب سلول که مورد احترام هر دو
قبيله اوس و خزرج بود و پيش از اين نيز نام اورا ذکر کرديم و مردم يثرب که از
اختلاف و زد و خورد خسته شده بودند قبل از آنکه مسلمان شوند بفکر افتاده بودند تا
اين مرد را بر خود فرمانروا سانزد و همگي از او اطاعت کرده و به اختلاف و خونريزي
ميان خود خاتم دهند، و با طلوع و انتشار اسلام در يثرب و ورود رسول خدا صلي الله
عليهه واله بدان شهر اين برنامه بهم خورد و مردم گرد شمع وجود آن حضرت را گرفته و
به برکت آن بزرگوار اختلافها به يک سو رفت.

عبدالله بن
ابي از اين پيش آمد سخت ناراحت و دلگير بود زيرا با ظهور اسلام و ورود پيامبر
بزرگوار اسلام بدان شهر برنامه رياست و فرمانرواي او بهم خورد و از بين رفت از اين
رو هنگامي که رسول خدا صلي الله عليه وآله از ميان قبيله او عبور مي‌کرد با آستين
جلوي بيني خود را گرفت تا گرد و غباري که بلند شده بود در بيني او نرود و با
ناراحتي پيش آمده برخلاف قبائل ديگر گفت:

به نزد آنها
که تو را گول زده و بدين شهر آورده‌اند برو و بر آنان فرود آي!

يعدبن عبادة
که يکي از بزرگان انصار و مردم تازه مسلمان مدينه و در رکاب رسول خدا صلي الله
عليه وآله بود و پيش از اين نيز نامش مذکور شد- ترسيد مبادا سخنان بي‌ادبانه و
زننده وي در روح پاک و لطيف رسول‌خدا (ص) اثر کند از اين رو بعنوان عذرخواهي از
جسارت و بي‌ادبي آن مرد پيش آمده و معروض داشت: يا رسول الله مبادا بي‌ادبي و
جسارت اين مرد دل شما را آزرده سازد او را به حال خود بگذاريد، زيرا ما مي‌خواستيم
او را فرمانرواي خود سازيم چون اکنون مشاهده مي‌کند که رياست و فرمانروائي از دست
او رفته ناراحت و نگران است، و از دست رفتن اين مقام خود را از شما مي‌بيند.

در خانه أبي
ايوب

وبالجمله
وقتي شتر رسول خدا (ص) در آن محله زانو زد کساني که در آن اطراف خانه داشتند دور
پيغمبر را گرفت و هر کدام تقاضا داشتند آن حضرت به خانه آنها وارد شود، در اينميان
مادر ابوايوب پيشدستي کرده خورجين و اثاثيه رسول خدا‌(ص) را بغل کرد و به خانه برد
و هنگامي که آن حضرت از ماجرا مطلع شد به خانه آنها رفت.

ابوايوب مرد
فقيري بود که خانه محقري داشت و از يک ساختمان خشت و گلي دو طبقه ترکيب يافته بود
و چون پيغمبر خدا بدان جا وارد شد ابوايوب به نزد آن حضرت آمده و پيشنهاد کرد رسول
خدا‌(ص) طبقه بالا را انتخاب کند چون براي او دشوار بود که بالاي سر آن حضرت بسر
برد اما رسول خدا (ص) همان طبقه پايين را انتخاب کرده فرمود: براي ما و کساني که
به ديدن ما مي‌آيند اينجا راحت‌تر است.

و تا وقتي
کار مسجد و اطاقهاي اطراف آن به پايان رسيد آن حضرت درخانه او بسر برد و سپس به
خانه خود منتقل گرديد.

بناي مسجد
مدينه

در مقاله
پيشين داستان بناي مسجد قبا ذکر شد، و اهل ناريخ نوشته‌اند که در جائي که شتر رسول
خدا زانو زد مسجد مدينه را در همانجا بناکردند … و جاي زانو زدن شتر، همان درب
مسجد رسول خدا قرار گرفت …

و رويهمرفته
رواياتي که درباره آن رسيده اينگونه است که زمين مزبور متعلق به دو پسربچه يتيم
بود به نام سهل و سهيل که اندو فرزندان رافع بن ابي عمر از قبيله بني النجار بودند
و زمين مزبور محل خشک کردن خرما يا محل نگهداري شتران و گوسفندان بود و چنانچه
برخي گفته‌اند: پيش از آن نيز محل برگزاري نماز جمعي از مسلمانان قبيله بني‌النجار
بود که در همان يکي دو سال به رسول خدا (ص) ايمان آورده بودند، و چون شتر آنحضرت
در آن محل زانو زد رسول خدا (ص) چهار بار فرمود: «رب انزلني منزلا مبارکا وانت
خيرالمنزلين»

پروردگارا
مرا در جايگاه مبارک و با برکتي فرود آر که تو بهترين فرود آورندگان هستي …

و بدنبال آن
فرمود: «هذا المنزل انشاء الله»

اينجا
منزلگاه است اگر خدا بخواهد … [1]

سهل و سهيل
يعني همان دو پسران يتيمي که زمين متعل به آنها بود در آن روز تحت سرپرستي و کفالت
اسعد بن زراره (يکي از سابقه‌دارترين مسلمانان مدينه و فداکارترين آنها)[2]
بودند، و رد برخي از روايت نيز آمده که آنها تحت سرپرستي و کفالت شخصي به نام
معاذبن عفراء و يا ابوايوب انصاري بودند …

و بهر صورت
رسول خدا‌(ص) کسي را به نزد آندو پسربچه و سرپرستشان فرستاد و  چون آمدند از آنها خواست که آن زمين را براي
بناي مسجد به آنحضرت بفروشند، و آنها تقاضا کردند که زمين را بدين منظور به آنحضرت
بخشيده و به عرض رساندند:

«لا والله
لانطلب ثمنه الا من الله»

نه بخدا
بهائي در برابر آن نمي‌خواهيم جز از خداي تعالي ….

ولي آنحضرت
نپذيرفته و پولي را براي آن زمين به آنها داد و دستور شروع کار مسجد را در همانجا
صادر فرمود و در پاره‌اي از روايات هم امده که سرپرست آندو، يعني اسعد بن زراره و
يا معاذبن عفراء و يا ابي‌ايوب بهاي آن زمين را به آنها داده و زمين را به رسول
خدا‌(ص) بخشيدند …

و از بلذري
روايت شده که گفته است: پيش از آنکه رسول خدا‌(ص) به مدينه هجرت کند اسعد بن زراره
مسلمانان قبيله خود را در مسجدي که خود ساخته بود جمع مي‌کرد و در آنجا نماز مي‌خواندند،
و چون رسول خدا (ص) به مدينه آمدند و در آن محله سکونت گزيدند از وي خواستند زميني
را که متصل به آن مسجد و متعلق به سهل و سهيل بود، و آندو نيز در تحت کفالت وي بسر
مي‌بردند از آنها خريداري کند تا مسجد در آن بنا کنند …

و چون رسول
خدا(ص) آن زمين را گرفت، چند نخله خرما و قبرهايي از مشرکان و خرابه هائي در آن
بود که آنحضرت دستور داد درختان خرما را بريدند و قبرهاي مشرکان را نيز نبش کرده و
استخوانهاشان را به جاي ديگر منتقل کرده و خرابه‌ها را صاف کرده و ديوارهاي مسجد
را باخشت خام و سقف آن را با شاخه‌هاي خرما پوشاندند و ستونهاي آن را از تنه‌هاي
درخت خرما قرار دادند …

و در حديثي
آمده که چون خواستند مسجد را بنا کنند رسول خدا‌(ص) فرمود:

«ابنوالي
عريشا کعريش موسي، ابنوه لنا من لبن»[3]

و در جاي
ديگر هست که فرمود:

«ابنولي
عريشا کعريش موسي، ثمامات وخشبات وظلة کظلة موسي والامر اعجل من ذلک». [4]

يعني براي
من سايه‌باني همچون سايه‌بان موسي بنا کنيد، پوشالها و چوبها و سايه‌باني چون سايه‌بان
موسي، و شتاب کار (در رسيدن اجل) از اين بيشتر است. و در روايت ديگري است که اين
سخن را هنگامي فرمود که نمازگزاران از آن سقف پوشالي و ريزش آب باران و حرارت
آفتاب ناراحت شده و تقاضا کردند تا اجازه دهد سقف اساسي برآن بزنند … [5]

و بهر صورت
بناي مسجد به همان گونه بود تا رسول خدا از دنيا رفت، و پس از آنحضرت نيز ابوبکر و
عمر به همان شکل در آن نماز مي‌خواندند و جز تعميرات جزئي که گاهي لازم مي‌دش
تغييرات عمده‌اي در آن ندادند، و چون عثمان به خلافت رسيد بناي آن را عوض کرده و
تغييرات کلي از نظر مصالح ساختماني و عرض و طول و سقف و غيره در آن داد و بصورت
ساختماني بزرگي درآورد و هم چنان تا به امروز در حال تغيير و توسعه بوده … ادامه
دارد

 



[1]– وفاء الوفاء سمهودي- ج 1 ص
322