امام راحل
سلام الله عليه و فقه سنتي آيت الله محمدي گيلاني
قسمت
چهاردهم
امام راحل:
«علم کلام فلسفه مقدسها است».
عقل در
روايت اسبغ بن نباته، و عقل بمعناي: «ما عبد به الرحمن».
خدايتعالي
اين عقل را بما موهبت فرمايد.
همين عطيه
ملکوتي است که چون اسير شهوت نفساني شود، نکراء و شيطنت ميگردد.
انبياء
صلوات الله عليهم از هدايتشان مأيوس ميشوند، و بياثر بودن نفس خويش را به سوء
القضاء مستند ميکردند و با زبان حال ميگفتند: عقل اول راند بر عقل دوم، ماهي از
سر گنده گردد ني ز دم.
کار از جائي
خراب است که بدان دسترسي نداريم.
کلام شيخ
الرئيس در اشارات و شفاء در اثبات «عقل نظري» و «عقل عملي».
صراحت کلام
شيخ در تعدد اين دو عقل.
بهمنيار و
آية الله شيخ محمد حسين غروي و محقق بزرگوار مظفر مرحوم «قدهما» منکر تعددند.
گفتيم که
امام راحل سلام الله عليه در درس اصول به مناسبتي ميفرمودند: «علم کلام چيزي جز
فلسفه مقدسها نيست، همان فلسفه مقدسها علن کلام ناميده شده است» و تذکر داديم که
برهان ناب در اين مسير جدال و تنازع اهواء و آراء ملل و نحل طبعاً آلوده به اوهام
و تخيلات گرديده است و بر محقق صاحب بصيرت است که مسئله، «اصالت عقل براي نقل» را
از منبع اصيل آن که فلسفه است استفسار کند، چه آنکه شؤن نفس و قواي آن که از آن
جمله عقل است در فلسفه مورد بحث و مصب برهان واقع گرديده است ومعانياي که براي
عقل است بايد در آنجا استفسار کرد، و در اين مقام دعا ميکنيم که خدايتعالي از
معاني عقل آن معنائي را بما موهبت فرمايد که در روايت اصبغ بن نباته آمده است که
اميرالمؤمنين«ع» فرمودند: «هبط جبرئيل عليهالسلام علي آدم عليه السلام فقال: يا
آدم ان امرت ان اخيرک واحدة من ثلاث فاخترها ودع اثنتين، فقال له آدم: يا جبرئيل و
ماالثلاث؟ فقال: العقل و الحياء و الدين: فقال آدم عليهالسلام: ان قد اخترت
العقل، فقال جبرئيل، للحياء والدين. انصرفا و دعاه فقالا: يا جبرئيل انا امرنا ا
نکون مع العقل حيث کان قال: فشأنکما و عرج». (اصول کافي- ج 1 ص 10)
جبرئيل عليهالسلام
برآدم عليهالسلام نازل شد، عرض کرد: من مأمور شدم که شما را در انتخاب يکي از اين
سه موهبت مخير گردانم، يکي را انتخاب کن و دو موهبت ديگر را واگذار، آدم فرمودند:
آن مواهب سهگانه کدامند؟ عرض کرد. عقل و حيا و دين. آدم عليهالسلام فرمودند: من
عقل را برگزيدم، جبرئيل به حياء و دين فرمودند: برگرديد و عقل را واگذاريد آنها به
جبرئيل گفتند: ما مأموريم که از عقل جدا نشويم، جبرئيل فرمودند: طبق امر عمل کنيد
و خود عروج نمودند.
و دعا کنيم
همان عقلي را بما عطا کند که امام صادق«ع» در جواب سؤال از حقيقت عقل فرمودند:
«ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان. قال: قلت: فالذي کان في معاوية؟ فقال: تلک
النکراء، تلک الشيطنة وهي شبهة بالعقل و ليست بالعقل» (اصول کافي- ج 1 ص 11)
عقل آن قوه
موهوبي است که خدايتعالي بدان عبادت ميشود و بهشت بدان وسيله اکتساب ميگردد،
سائل ميگويد: عرض کردم: پس آنچه که در معاويه بود، چه بوده است؟ فرمودند: آن
زرنگي بوده که شيطنت است و آن شبيه به عقل است اما عقل نيست. همين قوه قدسي که طبق
روايت از ملکوت اعلي نازل گرديده، مايه امتياز و برتري انسان بر ديگر جانداران است
و با آن، تدبير و اصلاح امور معاش و معاد به عمل ميآيد و راهنماي آدمي به نفع و
خير و نيکي است و او را از سقوط در مهالک و لغزشها و مفاسد نگهباني مي کند.
و همي قوه
است وقتي که اسير شهوت و هوسات نفساني گردد، اماره بالسوء ميگردد و هوشمند اما در
تزوير و خدعه و فريفتن،و زيرک اما در دام گستري و شيادي و سالوسي و حق زدن از
لوازم چنين شيطنت عقل نام، حس برتري جوئي و خودمحوري وخودخواهي و گندهنمائي است و
تا انجا سقوط ميکنند که هيچ آيت و معجزهاي در آنان اثري ندارد: «ولو فتحنا عليهم
بابا من السماء فظلوا فيه يعرجون لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون».
(سوره حجر- آيه 14 و 15)
اگر بر آنان
دري از آسمان بگشائيم که از آن بالا روند، هر آينه ميگويند: چشمان ما را جادو
کردهاند بلکه ما مردمي جادوزده هستيم و انبياء صلوات الله عليهم از هدايتشان
نوميد ميشوند «حتي اذا استيئس الرسل وظنوا انهم کذبوا جاءهم نصرنا …» (سوره
يوسف آيه 110)
يعني
انبياء
گفتند با خاطر که چند ميدهيم
اين را و آن را وعظ و پند
چند کوبيم
آهن سردي زغي دردميدن در قفس هين
تابکي
جنبش خلق از
قضا و وعده است تيزي دندان ز سوز معده
است
عقل اول
راند بر عقل دوم ماهي
از سرگنده گردد ني از دم
پيمبران بيتأثيري
نس گرمشان را در اشقياء مستند به سوءالقضا ميکردند و با خاطر خويش ميگفتند ما
بيهوده تلاش کنيم چرا که آب از سرچشمه گل آلوده و کار از بالا خراب است و ما را به
بالا راهي نيست همانطور که گنديدگي ماهي هم از قسمت بالا يعني سر ان است.
اعاذناالله من سوء القضاء.
باري حکماء
در علم طبيعي بعد از اثبات نفس ناطقه انساني براي نفس، دو قوه مخصوص اثبات ميکنند،قوهاي
که منفعل از عالم بالا است بنام «عقل نظري» و قوهاي که مدبر بدان و قواي آن است
بنام «عقل عملي» خوانده ميشوند.
شيخ الرئيس
«ره» در اشارات در تعداد قواي مختصه به انسان مي فرمايد: «يکي از قواي نفس ناطقه
قوهاي است که در تدبير به آن محتاج است. و اين قوه استکه بنام عقل اختصاص يافته
است و شأن اين قوه، انجام کارهاي جزئي را که بر انسان واجب است از مقدمات اوليه و
مشهوده و تجربيه استباط ميکند تا به هدفهاي اختياري خويش نائل شود، و در انجام
اين وظيفه، به عقل نظري در رأي کلي جهت رسيدن به جزئي استعانت ميجويد».
محقق ظوسي
«ره» در توضيح آن ميفرمايد:
«قواي نفس
در تقسيم اولي منقسم ميشود به دو قسم: 1- به اعتبار تأثير اختياريش در بدن و
تکميل آن که موضوع تصرفات نفس است. 2- به اعتبار تأثير و انفعالش از نيروي فوق
خويش که گوهر ذاتش را بدين وسيله کامل ميگرداند. قوه نخستين، عقل عملي و دومي
عقل نظري ناميده ميشود، شروع در عمل اختياري مختص به انسان ميسور نيست مگر به
ادراک آنچه که شايسته عمل است درهر باب، و آن ادراک، ادراک رأي کلي است که از
مقدمات کليه:«اوليه، تجربيه، مشهوده، ظنيهاي است که عقل نظري بدان حکم کرده است و
عقل عملي در تحصيل رأي کلي که بجزئي معيني اختصاص ندارد آنها را استعمال ميکند،
پس عقل عملي در انجام وظيفه خويش از عقل نظري کمک ميگيرد و رأي کلي واقع در طريق
انجام کار جزئي را از مقدمات کليه فوقاني بيرون ميکشد و مقدمات جزئيه و محسوسهاي
را با آن مرتب ساخته، رأي جزئي حاصل ميگردد و طبق آن عمل مينمايد و با عمل به آن
مقاصدش در امر و معاش و معاد حاصل ميشود».
صاحب
محاکمات«ره» با مثالي مقصود علمين را روشن ميکند، ميفرمايد: «مثلا ما داراي
مقدمه کليهاي هستيم که عبارتست از: «هر کار خوبي شايسته است که انجام شود» از اين
کبراي کلي نظري رأي کلياي را استنباط ميکنيم که عبارت باشد از: «راستگوئي کار
خوبي است» که اختصاص به جزئي معيني از راستگوئي ندارد و مقدمه جزئياي «مثل اين
راستگوئي» را با آن مرتب ميسازيم و نتيجه ميگيريم که انجام اين صدق شايسته است و
طبق آن عمل ميکنند و مقصدش بدينوسيله حاصل ميشود، پس، صدور افعال و اعمال از
نفس انساني با توسط آراء جزئيهاي است که منبعث از آراء کليهاي است که از مقدمات
کليه فوقاني استنباط ميگردند». (شرح اشارات- ج دوم ص 352 و 353 طبع جديد)
شيخ الرئيس
عليه الرحمه در مبحث نفس از طبيعات کتاب شفاء چنين ميفرمايد: «اخص خواص به انسان
تصور معاني کليه عقليه مجرده ميباشد که با تجريد تام از ماده تجريد گرديدهاند، و
انسان از معلومات عقليه به معرفت و شناخت مجهولات تصديقي و تصوري نائل ميشود، اين
احوال ياد شده از اموري است که براي انسان موجودند و عمده آنها از مختصات انسان
است اگر چه بعضي از آنها مربوط به بدن است ولي ارتباطش به بدن به سبب نفس ناطقه
انساني است که ساير حيوانها از آنها محرومند، بيترديد براي انسان تصرفي در امور
جزئيه و تصرفي در امور کليه است، در امور کليه همانا اعتقاد تنها کافي است اگرچه در
طريق عمل نيز واقع شود، زيرا کسي که داراي رأي کلي در کيفيت ساختن خانه باشد، از
چنين رأي کلي بتنهائي،ساختن خانه مخصوص نشأت نميگيرد چه آنکه افعال به امور
جزئيهاي تشخص يافته از آراء جزئيه، تعلق ميگيرند،و رأي کلي نسبت به همه مصاديق
متساوي است و شرح اين مطلب در صناعت حکمت در آخر فنون خواهد آمد.
پس نتيجه
اين شد که براي انسان، قوهاي است که مختص به آراء کليه است و قوه ديگري است که به
رويه و انديشه در امور جزئيهاي که مورد سود و زيان و کداميک سزاوار انجام و
کداميک سزاوار ترک، و چه چيز خوب و چه چيز بد و شر کدام و خير کدام است، اختصاص
دارد، که با نوعي قياس و تأمل اعم از منتج و عقيم صورت ميپذيرد که مصب اين رأي
جزئي امور ممکنه در آينده است زيرا امور واجبة الوقوع و ممتنع الوجود از مصب رويه
و انديشه است ايجاد بيرونند، و امور گذشته نيز از حوزه رويه ايجاد خارج است.
هنگاميکه
اين قوه به چيزي حکم کند، قوه اجماع و اراده جهت تحريک بدن روان ميشود و اين قوه،
از قوه مختص به آراء کليه، کبريات رويه و استنتاج در امور جزئيه را وام ميگيرد.
قوه نخستين
که منسوب به نظر و کليات محض است عقل نظري و قوه دوم را که منسوب به عمل است عقل عملي
ميگويند، آن قوه ويژه صدق و کذب،و اين قوه ويژه واجب و ممکن و ممتنع، اين قوه
ويژه قبيح و جميل و مباح است، مبادي آن قوه مقدمات اوليه، و مبادي اين قوه مشهورات
و مقبولات و مظنونات و تجربيات يک از دو قوه، رأي و ظني است، رأي اعتقادي است که
جزم به آن تعلق گرفته و ظن اعتقادي است که با احتمال طرف مقابل ميلي بدان تعلق
يافته است، پس اينطور نيست که هر کس به چيزي ظن حاصل کند، اعتقاد بدان دارد،
چنانکه اينطور نيست که هر کس احساس چيزي کند، آن را تعلق کرده باشد، يا تخيل امري
مساوي با ظن و اعتقاد و رأي بدان نيست پس در انسان حاکم حسي و حاکم تخيلي وهمي و
حاکم نظري و حاکم عملي است و مبادي محرکه قوه اجماعيه انسان بر تحريک اعضاء وهم
خيالي، و عقل عملي و شهوت و غضب و ميباشند». (فصل اول از مقاله پنجم از کتاب نفس-
طبع جديد ص 184- 185)
چنانچه
ملاحظه فرموديد، کلام شيخالرئيس«ره» صريح است در اينکه عقل نظري و عقل عملي دو
قوه از قواي نفس ناطقهاند که هر يک از آنها طبق مرتبه خويش درا کند و توضيح
ادراک هر يک از آنها و مرز و حد مدرکات هر يک در کلام شيخ گذشت. ولي شاگرد شيخ،
بهمنيار در کتاب تحصيل چنين ميگويد:
«ليس من
شأنها ان تدرک شيئا بل هي عمالة فقط و لايمتنع ان تکون العلاقه بين النفس و البدن
بقوة لها بدنية، ولاقوة التي تسمي عقلا عمليا هي عامله لا مدرکه علي ماذکرت ولها
اعتبار بالقياس الي القوة الحيوانية النزوعيّة …»
(تحصيل به
تصحيح و تحقيق استاد شهيد مطهري«ره» ص 789 و 790)
شأن قوهاي
که عقل عملي خوانده شده ادراک چيزي نيست، بلکه آن فقط عمالة است و هيچ امتناعي
ندارد که علاقه بين نفس و بدن به قوه بدني انجام پذيرد، و اين قوه که عقل عملي
ناميده ميشود، تمام شأن آن عمل است نه ادراک چنانکه يادآور شدم و اين قوه نسبت به
قوه باعثه ارتباط و اعتباري دارد …
آية الله
محقق مرحوم اقاي مظفر«ره» در اصول الفقه ميفرمايد: «ليس الاختلاف بين العقلين الا
بالاختلاف بين المدرکات، فان کان المدرک – بالفتح- مما ينبغي ان يعلم مثل قولهم:
«الکل اعظم من الجزء» الذي لاعلاقة له بالعمل فيسمي ادراکه (عقلا نظريا)
و معني حکم
العقل – علي هذا- ليس الا ادراک ان الشيء مما ينبغي ان يفعل اويترک و ليس للعقل
انشاء بعث و زجر و لا امر و نهي الا يمعني ان هذا الادراک يدو العقل الي العمل، اي
يکون سببا لحدوث الارادة في نفسه للعمل و فعل ماينبغي.
اذان-
المراد من الحکام العقليه هي مدرکات العقل العملي و آراؤه». (ج 1 ص 222)
حاصل معني آنکه، اختلاف بين دو عل بالذات نيست بلکه اختلاف مدرکات است که به دو
عقل تعبير شده چنانچه مدرک از قبيل حسن و قبح فعل باشد، اين سنخ مدرک را عقل عملي
ميخوانند مانند حسن عدل و قبح ظلم و چنانچه مدرک در طريق فعل و عمل نباشد مانند:
«الکل اعظم من الجزء» اين سنخ را عقل نظري مينامند.
و معني حکم
عقل بر اين اساس همان ادراک حسن و قبح افعال است و براي هيچ عقل هيچگونه انشاء بعث
و زجر، و امر و نهي نيست مگر به معني ادراک که عقل را به جانب عمل دعوت ميکند.
ادامه دارد