استاد
شهيد مرتضی مطهری
اجتهاد
، قوه محركه اسلام
دوازدهم
ارديبهشت مصادف است با سال روز شهادت استاد مرتضی مطهری ، آن جاودانه مردی كه در
تاريخ انقلاب با شكوه ايران ـ چه از نظر علم و چه از نظر عمل ـ نظيری نداشت و همين
افتخار برای او بس كه امام بزرگوارمان ـ قدس سرّه ـ درباره اش فرمود :
«
آثاری كه از او هست ، بی استثنا همه آثارش خوب است و من كس ديگری را سراغ ندارم كه
بتوانم بگويم بی استثنا آثارش خوب است ، ايشان بی استثنا آثارش خوب است ، انسان
ساز است » .
و
همين يك جمله امام كافی است كه عظمت و شخصيت اين متفكر و احياگر بزرگ فرهنگ اسلامی
را به دنيا اعلام كند و به همين خاطر است كه ما در روز شهادتش ، به جای اين كه
درباره̾ زندگيش ـ كه آن هم سراسر افتخار است ـ بحثی كنيم ، يك مقاله ارزنده از
مقاله و سخنان هميشه جاويدش انتخاب كرده و برای استفاده عموم برادران و خواهران منتشر
می سازيم و پيوسته به ملت عزيز ايران و ملت های مسلمان توصيه می كنيم از كتاب ها و
سخنان و مقالات استاد مطهّری غفلت نورزند و با اطمينان خاطر از نظرات ارزنده آن
بزرگوار استفاده كنند و مطمئن باشند كه هر چه بيشتر در مطالعه كتاب هايش بكوشند به
اسلام ناب محمّدی نزديك تر خواهند شد .
پاسدار
اسلام فرا رسيدن اين روز را به رهبر و امّت به ويژه به معلّمين و فرهنگيان عزيز ـ
كه امروز را به نام معلم نامگذاری كرده اند و چه نام مناسب بجائی است تسليت عرض
نموده و برای اين كه هميشه فرهنگ « مطهری » در ميان ما زنده باشد ـ كه او زنده و
جاويد است ـ بار ديگر مطالعه̾ كتاب هايش را به عموم ملّت به خصوص معلمان و
فرهنگيان و دانش آموزان و دانشجويان ، اكيدا توصيه و سفارش می نمائيم .
درود
بر روح و روان آن شهيد سعيد و درود بر رهروان راهش .
«
فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا
اليهم لعلهم يحذرون » [1]
.
يكی
از مفكرين عالم اسلامی در اعصار اخير اقبال لاهوری است. اقبال اهل هندوستان سابق و
پاكستان جديد و در يك خاندان مسلمان پرورش يافته است . او تحصيلات جديد را طی كرده
و در همان زمان از تحصيلات قديم في الجمله ای بهره مند بوده است ولی شور اسلامی را
هميشه داشته بر عكس اكثريت قريب به اتفاق محصلين ايرانی كه يك حالت رنگ پذيری
عجيبی نسبت به فرنگی ها دارند . اين مرد تحصيلات عاليه ئی در رشته فلسفه داشته و
كتاب ها به زبان انگليسی نوشته كه همان كتاب ها برای مستشرقين جزء مدارك شمرده می
شود . مرد بسيار باشور و از كسانی بوده است كه شم اسلامی داشته و از آن حمايت كرده
است كه تنها اسلام است كه می تواند دنيا را نجات بدهد ، با اين كه خودش مرد متجددی
بوده و از افكار امروز حداكثر آگاهی را داشته است .
او
می گويد پدرم يك جمله ئی به من گفت كه آن جمله برايم درس شد . می گويد يك روز صبح
مشغول تلاوت قرآن بودم ، پدرم گفت چه می كنی ؟ گفتم قرآن می خوانم . گفت :« قرآن
را آن چنان بخوان كه گوئی وحی ، بر تو نازل شده است » . همين جمله مثل نقشی كه روی
سنگ كنده باشند در دلم اثر گذاشت و از آن به بعد به هر آيه ای كه رسيدم تا تأمل و
تدبّر نكردم رد نشدم .
اين
مرد جمله ای دارد كه من به مناسبت اين جمله خواستم اسمی از او برده باشم . اين
جمله درباره̾ اجتهاد است . می گويد : « اجتهاد قوه محركه اسلام است» شما يك
اتومبيل تا يك نيروئی نباشد كه آن را به حركت در آورد ممكن نيست حركت بكند . جمله
ديگری هم هست مال بوعلی سينا كه يك بحث جامعی در كتاب شفا دارد راجع به اصول
اجتماعی و اصول خانوادگی . می گويد : « حوائجی كه برای زندگی بشر پيش می آيد بی
نهايت است. اصول اسلام ثابت و لا يتغير است و نه تنها از نظر اسلام تغيير پذير
نيست ، بلكه اين ها حقايقی است كه در همه زمان ها بايد جزو اصول زندگی بشر قرار
گيرد ، حكم يك برنامه واقعی را دارد. امّا فروع الی مالا نهايه است . به همين دليل
اجتهاد ضرورت دارد يعنی در هر عصر و زمانی بايد افراد متخصص و كارشناس واقعی باشند
كه اصول اسلامی را با مسائل متغيری كه در زمان پيش می آيد تطبيق بكنند ، درك بكنند
كه اين مسئله نو داخل در چه اصلی از اصول است » .
اتفاقا
اجتهاد جزو مسائلی است كه می توان گفت : روح خودش را از دست داده است مردم خيال می
كنند كه معنی اجتهاد و وظيفه مجتهد فقط اين است كه همان مسائلی را كه در همه زمان
ها يك حكم دارد ، رسيدگی بكند ؛ مثلا در تيمم آيا يك ضربه بر خاك زدن كافی است يا
حتما بايد دو صربه بر خاك زد ؟! يكی بگويد اقوی يك ضربه كافی است ديگری بگويد احوط
دو ضربه بر خاك بزدند ، يا مسائلی از اين قبيل . درصورتی كه اين ها اهميّت چندانی
ندارد ، آن چه اهميّت دارد مسائل نو و تازه ای است كه پيدا می شود و بايد ديد كه
اين مسائل با كدام يك از اصول اسلامی منطبق است . بوعلی هم لزوم اجتهاد را روی
همين اساس توجيه می كند ، می گويد به همين دليل در تمام اعصار بايد اجتهاد وجود
داشته باشد . اگر اين را ما در نظر بگيريم ضد فكر اهل تسنن است . در آن وقت اهل
تسنن حق اجتهاد را منحصر كردند ( البته به حسب ظاهر ) به يك افراد معين ، كه در
اين جا شيعه با آن ها موافق نيست .
شيعه
می گويد : اجتهاد بابی است كه در تمام زمان ها بايد باز باشد. از نظر آن ها ابوحنيفه
، مالك بن انس ، شافعی و احمد بن حنبل چهار تا مجتهدند ، مجتهد جائز الخطا هم
هستند .
قرآن
كريم تعبيریی دارد : « و ماكان المؤمنون لينفروا كافة فلولانفر من كل فرقة منهم
طائفهة ليتفقهوا في الدين » راجع به تفسير اين آيه بحث هایی است. ترجمه اش اين است
: مؤمنين چنين نيستند كه همه شان يك جا كوچ كنند چرا از هر فرقه يك نفر كوچ كند
برای اين كه در امر دين تفقه پيدا كنند . مقصود از اين كه مؤمنين اين چنين نيستند
كه يك جا كوچ كنند . چيست ، يعنی برای چه كوچ كنند؟ برای اجتهاد ، حالا هر چه می
خواهد باشد ولی قرآن هدفی را در اين جا ذكر كرده است . آن هدف به اين تعبير است .
«
ليتفقهوا في الدّين » كه از هر فرقه ای ، طائفه ای در دين تفقه پيدا كنند . قرآن
مسئله یی را طرح كرده است به نام تفقه در دين .
اين
كلمه ، معنایی بالاتر از معنای علم دين می فهماند . يك علم دين داريم يه تفقه در
دين .
علم
يك مفهوم وسيعی است ، هر دانستنی را علم می گويند ولی تفقه به طور كلی در هر موردی
استعمال نمی شود. تفقه در جائی گفته می شود كه انسان يك دانش عميقی پيدا بكند يعنی
علم سطحی علم هست ولی تفقه نيست . راغب اصفهانی می گويد . « التفقه هو التوسل بعلم
ظاهر الی علم باطن » تفقه اين است كه انسان از ظاهر ، باطن را كشف كند ، و از پوست
مغز را دريابد ، از آن چه كه به چشم می بيند و حس می كند ، آن چه را كه حسّ نمی
كند درك بكند . معنای تفقه در دين اينست كه انسان دين را سطحی نشناسد يعنی در دين
، هم روحی هست و هم تنی ، در ساختن دين تنها به شناختن تن اكتفا نكند.
ما
در احاديث گاهی برمی خوريم به اين گونه مضامين : روزی برسد كه « لا يبقی من القرآن
الادرسه و من الاسلام الا رسميه » از قرآن جز ياد گرفتن ظاهری و از اسلام جز نقشی
باقی نمی ماند .
اميرالمؤمنين
عليه السلام در يك جا راجع به آينده بنی
اميه كه بحث می كند می گويد مثل اسلام در آن زمان مثل ظرفی است كه محتوی مايعی
بوده است ، بعد آن ظرف را وارونه كرده باشند و آن مايع ريخته باشد ، ظرف خالی باقی
مانده است . قسمتی از دستورهای دين شكل ظرف را دارد برای دستور های ديگری كه شكل
آب را دارد . يعنی اين ظرف لازم است امّا اين ظرف برای آن آب لازم است . اگر اين
ظرف باشد ، آن آب هم نميريزد امّا اگر آن آب نباشد و اين ظرف به تنهایی باشد ،
انگار نيست. اميرالمؤمنين عليه السلام می خواهد بفرمايد كه بنی اميه اسلام را تو
خالی می كنند ، مغزش را بكلی از ميان می برند و فقط پوستی برای اين مردم باقی می
گذارند .
تعبير
ديگر اين است : « ولبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا » [2]
. می گويد : در آن زمان اين لباس كه نامش اسلام است می پوشند امّا مثل اين كه
پوستينی را وارونه پوشيده باشند ، هم خاصيّت خودش را از دست می دهد و هم اسباب
مسخره می شود . خود اين ها می رساند كه اسلام را به دو شكل می شود به تن كرد : يك
شكل اين كه يك امر بی خاصيّت بی مغز جلوه كند و شكل ديگر اين كه معنی دار باشد .
يكی
از رفقا نقل می كرد كه من يك وقتی گرفتاری داشتم بسيار شديد. برای انجام يك كار
خيلی كوچك كه اصلا زحمت هم نداشت ولی برای من ارزش فوق العاده ئی داشت ، به يكی از
رفقا مراجعه كردم . او در جواب گفت كه من الآن بايد به نماز جماعت بروم . اگر در
اين جا انسان بگويد اسلام كه اين همه به نماز جماعت توصيه كرده است ارزش قضاء حاجت
يك مسلمان را از بين برده است ، اين ، غلط است . مگر برای خدا فرق می كند كه ما
نماز تنها بخوانيم يا نماز جماعت ؟ اسلام كه گفته است نماز با جماعت خوانده شود ،
برای اين است كه مردم در آن حالی كه حالت روحانيّت و معنويّت است ، چشمشان به صورت
يكديگر بيفتد و به اوضاع يكديگر رسيدگی بكنند . اين كه گفته اند : اگر نماز را به
جماعت بخوانيد اين مقدار ثوابش زياد می شود برای اين است كه شما را به يكديگر
مهربان تر می كند ، در قضاء حوائج يكديگر ساعی تر می كند . يعنی نماز را به جماعت
خواندن پوسته ئی است كه مغزی در آن نهفته است . مغز آن ، عواطف اجتماعی و علاقمند
بودن به سرنوشت ديگران است .
اين
ها دلالت می كند بر اين كه اسلام پوستی دارد و مغزی ، ظاهری دارد و باطنی . پس
تفقه لازم دارد .
تفقه
اين است كه انسان معنی را بدست بياورد . اگر آن شخص می گويد : اجتهاد قوه محركه
اسلام است و يا گفته می شود : اجتهاد در هر عصر و زمانی لازم است و روح اسلامروح
ثابتی است در تمام زمان ها همين طور كه بدن انسان متغير و روح تغيير ناپذير است ؛
اين شبهه ايجاد نمی شود كه مقتضيات زمان ايجاب می كند حكم اسلام نقض بشود .
اين
جا مثالی عرض می كنم : ما در قرآن دستوری داريم :« و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة
و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم » [3]
. دستوری با كمال صراحت بيان شده ، هدف اين دستور هم ذكر گرديده است . اسلام دين
نيرومندی است .
خارجی
ها هم اين را قبول دارند . ويل دورانت گفته است هيچ دينی به اندازه اسلام پيروان
خودش را به نيرومندی دعوت نكرده است . اسلام می گويد : قوی باشيد ، نيرومند باشيد
. اسلام از ضعف و ضعيف بدش می آيد . اسلام به جامعه اسلامی دستور می دهد كه در
مقابل دشمن آن چه كه در استطاعت داری تهيه بكن . از لحاظ غايت و هدف اين دستور هم
می گويد شما بايد از لحاظ نيروی مادّی طوری باشيد كه رعب شما در دل دشمنانتان باشد
. همين الآن می بينيد كشور های بزرگ چه رعبی در دل مردم ايجاد كرده اند ! قرآن می
گويد : مسلمانان بايد آن قدر نيرومند باشند كه هر جمعيّت غير مسلمانی وقتی مسلمان
ها را می بينند رعب آنها در دلشان ايجاد بشود برای اين كه خيال تجاوز در دماغشان
خطور نكند . يك كسی قدرت و نيرو را برای تجاوز ،يك كسی هم قدرت نيرو را می خواهد
برای جلوگيری از تجاوز . قرآن هرگز نيرو را برای تجاوز توصيه نمی كند چون می گويد
:« و لا يجر منكم شنان قوم علی ان لا تعدلوا » [4]
.
حتّی
اگر دشمنان خدا به شما بدی كردند مبادا از عدالت خارج بشويد . ولی اسلام به ديگری
هم اجازه تجاوز نمی دهد . اين يك دستور .
وقتی
ما وارد سنّت پيغمبر می شويم می بينيم پيغمبر يك سلسله آداب و سنن را در زمان خودش
بيان كرده است كه در فقه به نم « سبق و رمايه » آورده شده است . در اسلام « سبق و
رمايه » مستحب است . سبق مسابقه اسب دوانی است و رمايه تيراندازی كردن است . اسلام
هر نوع برد و باختی را تحريم كرده است مگر برد و باخت هایی كه در زمينه مسابقه اسب
دوانی و يا مسابقه تيراندازی باشد . اين از مسلمات فقه ما است كه يك چنين سنن و
آدابی در دين هست . حالا اين جا يك وقت هست ما جمود بخرج می دهيم می گوئيم « اعدوا
لهم ما استطعتم من قوه » يك دستور است و دستور سبق و رمايه ، دستور ديگری است يعنی
اگر پيغمبر توصيه كرده است كه سبق و رمايه را ياد بگيريد و به فرزندان خودتان هم
بياموزيد . اين يك علاقه ای است كه پيغمبر به اسب و اسب دوانی و نيز به تيراندازی
و كمان داشته است . پس اين دستور تمام زمان ها بايد به همين شكل و در ميان ما باقی
بماند ! اين طور نيست . سبق و رمايه فرزند « اعدوا لهم ما استطعتم من قوه » است .
اسلام می گويد شما در تمام زمان ها بايد حداكثر نيرومندی را داشته باشيد . اسب
دوانی و تيراندازی از نظر اسلام اصالت ندارد بلكه شكل اجرائی « اعدوا لهم ما
استطعتم » است . دستور ، آن است ، اين ، شكل اجرائی آن است . و به عبارت ديگر جامه
ای است كه به بدن آن دوخته شده است . يعنی اسلام برای سبق و رمايه اصالت قائل نيست
. نه اين كه بخواهيم بگوييم اين چون گفته پيغمبر است اصالت ندارد ! نه ، تفكيكی
ميان دستور خدا و دستور پيغمبر نيست . مسئله اين است كه اسلام در مورد چه دستوری
اجرای خود آن دستور را خواسته است و چه دستور اجرا كننده يك دستور ديگر دانسته است
. اين همان حساب تفقه در دين است كه انسان مقصود را دريابد .
يك
مثال ديگر در نهج البلاغه است . نوشته اند : شخصی آمد به حضرت علی عليه السلام
اعتراض كرد كه چرا شما محاسنتان را رنگ نمی زنيد ؟ مگر پيغمبر دستور نداد كه « غبر
و الشيب » يعنی موی سفيد را رنگ بكنيد؟ فرمود چرا . عرض كرد شما چرا اين كار را
نمی كنيد؟ فرمود اين دستور خودش اصالت ندارد . اين دستور برای منظوری بوده كه در
آن زمان بود ولی حالا ديگر نيست . آن منظور اين بود . در آن زمان عدد مسلمين كم
بود . در ميان سرباز های اسلامی كه در جنگ ها شركت می كردند پير زياد بود و ريش
تمامشان سفيد بود . دشمن كه از دور اين ها را می ديد ، می ديد يك مشت ريش سفيد در
ميان اين ها است . روحيه اش قوی می شد و در جنگ قوت قلب نقش اوّل را دارد . پيغمبر
صلی الله عليه و آله ديد اگر اين ها با ريش های سفيد در ميادين جنگ بيايند اوّل
بار كه چشم دشمن به اين ها می افتد ، روحيه شان قوی می شد ، لذا فرمود ريش ها را
رنگ ببنديد كه دشمن به پيری شما پی نبرد . اين حاجتی بود مال آن روز . امروز ديگر
اين حاجت وجود ندارد و در اين جهت هر كسی آزاد است .
حالا
اين جا يك روح است كه اين روح بايد در تمام زمان ها ثابت باشد و آن اين است كه
نبايد كاری كرد كه روحيه دشمن قوی بشود چه در جنگ و چه در غير جنگ . لهذا ما
مسلمان ها بايد نقايص خودمان را مرتفع بكنيم ، نبايد طوری رفتار كرد كه غير مسلمان
،مسلمان ها را ضعيف و ناتوان تلقی بكند ،اين اصل ثابت ، در يك زمان وقتی بخواهد
اجرا بشود شكل اجرائيش اين است كه پيرمرد ها ريش ها را رنگ بزنند امّا اين شكل در
تمام زمان ها ثابت نمی ماند . اين ، معنای تفقه در دين است ، معنای بصيرت در دين
است .
از
خصوصيات اسلام است كه اموری را كه به حسب احتياج زمان تغيير می كند ، حاجت های
متغير را متصل كرده به حاجت های ثابت، يعنی هر حاجت متغيری را بسته است به يك حاجت
ثابت ، فقط مجتهد می خواهد ،متفقه می خواهد كه اين ارتباط را كشف بكند و آن وقت
دستور اسلام را بيان بكند . اين همان قوه محركه اسلام است. يكی از جمود هایی كه
اخبار يين به خرج می دهند تحت الحنك انداختن است . اتفاقا ما دستور هم داريم .
مرحوم فيض كاشانی با اين كه مرد اخباری مسلكی است ولی در عين حال نيمه فيلسوف است
. همين امر به فكرش روشنائی مخصوص بخشيده است . مرحوم فيض در اين جا روحی و تنی
بدست آورده است، پوسته ئی و هسته ئی بدست آورده است ، می گويد در آن زمان مخالفين
يعنی مشركين شعاری داشتند و آن اين بود كه تحت الحنك ها را از آن بالا می بستند و
اگر كسی تحت الحنك را از بالا می بست ، شعار آن ها را پذيرفته بود و به قول امروزی
ها آرم آن ها را گرفته بود . اين كه دستور دادند كه شما تحت الحنك بياندازيد ، خود
تحت الحنك موضوعيّت ندارد ، مخالف با شعار مشركين موضوعيّت دارد يعنی مسلمان نبايد
شعاری را كه مال ديگران است انتخاب بكند . اين ، تا وقتی بود كه يك همچو مشركينی
وجود داشت و يك چنين شعاری داشتند ولی امروز كه اصلا يك همچو مشركينی وجود ندارد و
چنين شعاری هم در بين نيست، ديگر تحت الحنك اندختن كه فلسفه اش دهن كجی به آن ها
است ، لزومی ندارد ، ديگر موضوعيّت ندارد . حال مرحوم فيض كه اين حرف را زده است
آيا حكم اسلام را نسخ كرده است ؟ نه ، مقصود اين دستور را خوب درك كرده است . يعنی
همان اجتهادی را كه به گفته اقبال پاكستانی قوه محركه اسلام است ، خوب درك كرده .
اجتهادی را كه بوعلی گفته وجود مجتهد در تمام زمان ها لازم است ، خوب بدست آورده
است . هسته را از پوسته تشخيص داده است .
مثال
ديگر : اگر بپرسند كلاه شاپو حرام است يا نه ؟ كت و شلوار حرام است يا نه ؟ می
گوييم : اين ها يك زمانی حرام بوده اند ولی فعلا حرام نيستند برای اين كه زمانی
بود كه كلاه شاپو مخصوص اجانب بود ، واقعا كلاه فرنگی بود، در هر جا اگر كسی اين
كلاه را به سر می گذاشت ، معنايش اين بود كه او مسيحی است . كلاه شاپو به سر
گذاشتن اين مفهوم را داشت . تا وقتی كه اين كلاه شعار آن ها بود ، هر مسلمانی كه
آن را می پوشيد عمل حرامی انجام داده بود ولی بعد اين كلاه در تمام دنيا معمول شد،
مردم از هر مذهب و ملّتی آن را پذيرفتند و آن شعار مخصوص را از دست داد و چون از
شعار خارج شد ، امروز ديگر آن لباس معنی دار سابق نيست . لذا امروز پوشيدن آن حرام
نيست . پيغمبر جديدی هم لازم نيست بيايد ، حكم اسلام هم دو تا نشده است .
به
نظر من يكی از معجزات اسلام خاصيّت اجتهاد است. معنای اجتهاد اين نيست كه يك نفر
بنشيند و يك حرفی را همين طور بزند ، نه اسلام به جهاتی كه اتفاقا بعضی از آن ها
را ذكر كردم ، خصوصيّاتی در ساختمان خود دارد كه بدون اين كه با روح دستوراتش
مخالفتی شده باشد ، خودش حركت و گردش می كند ، اين كه ما بايد آن را به حركت در
بياوريم .
خودش
يك قوانين متحرك و نا ثابتی دارد بر عين اين كه قوانين ثابت و لا يتغيری دارد ولی
چون آن قوانين متيغر را وابسته كرده است به اين قوانين ثابت ، هيچ وقت هم اختيار
از دست خودش خارج نمی شود . بزرگترين نعمت ها تفقه در دين است كه انسان بصيرت پيدا
كند .