گفته ها و نوشته ها

گفته ها و
نوشته ها

علي و آل علي

ز بهر معرفت
کردگار لم يزلي

نبي شناسم و
آن گه علي و آل علي

خداست آن که
تعقل نمودن کنهش

برون نهاده
قدم از حدود محتملي

نبيست آن که
بود در مدارس تحقيق

بري کتاب
کمالش زنکته ي جدلي

عليست آن که
گدازد ز برق لمعه ي تيغ

حسود را، که
کند نقد بوته ي دغلي

« نظامي
گنجوي »

 

نفس من برتر
از آن است

من توانم که
نگويم بد کس در همه عمر

نتوانم که
نگويند مرا بد دگران

نفس من برتر
از آن است که مجروح شود

خاصه از گپ
زدن بيهده ي بي بصران

« انوري »

 

ويژگي هاي
اميرالمؤمنين عليه السلام

اميرالمؤمنين
عليه السلام فرمود:

به خدا قسم
که خداي تبارک و تعالي نه خصلت به من عطا فرموده است که پيش از من به جز
پيامبراسلام – صلي الله عليه و آله و سلم – عطا نفرموده است:

1- راه ها به
روي من باز است.

2- من نژاد
ها و انساب مردم را مي دانم.

3- براي من
ابر ها به حرکت در آمدند.

4- آمار مرگ
ها نزد من است.

5- آمار
بلايا و گرفتاري ها را مي دانم.

6- حکم هاي
قطعي و فصل الخطاب در نزد من است.

7- با اجازه
ي پروردگارم به باطن جهان دست يافته ام.

8- هر چه پيش
از من بوده و هر چه پس از من خواهد آمد، از ديده ي من پنهان نيست.

9- با ولايت
من، خداوند دين اين امت را کامل کرد و نعمت ها را بر آنان تمام نمود و اسلامشان را
پسنديد زيرا در روز غدير به محمد – صلي الله عليه و آله و سلم – فرمود:

اي محمد به
اينان خبر بده که من امروز دينشان را براي آنان کامل نمودم و اسلام را براي آن ها
پسنديدم و نعمتم را بر آن ها تمام کردم.

همه اين ها
منتي اس که خداوند بر من نهاده است و حمد وستايش او را سزا است و بس.

 

اي ديده …
نظري کن

اي ديده در
آن شکل و شمايل، نظري کن

گر زانکه تو
را آرزوي ديدن جان است

روئسيت در آن
چشم جهاني متحير

زلفي که
پريشاني احوال جهانست

« فلکي
شرواني »

 

حاجب متملق و
جواب دندان شکن

جواني از بني
هاشم به مجلس منصور دوانيقي رفت. خليفه از او سؤال کرد که پدر تو در کدام تاريخ
وفات يافته است! جوان گفت: خدايش بيامرزد در فلان روز وفات يافت. خدا مرقدش را
پرنور بسازد، در فلان موضع او را دفن کرديم …

ربيع حاجب که
در خدمت ايستاده بود، به جوان هاشمي اعتراض کرده بانگ برآورد: در حضور خليفه تا
چند پدر خود را رتبت دهي و از او تعريف و تمجيد نمائي؟

جوان گفت: تو
بر اين اعتراض که کردي، مستوجب ملامت نيستي، چه حلاوت پدر درنيافته اي و قدر آن
نداني!!

منصور از
جواب جوان هاشمي چندان خنديد که به پشت افتاد و حاجب از خجالت آب شد.


 

تبعيض

صاحب باغ
انگور، وارد باغ شد. ديد يک دزد و يک خرس مشغول خوردن انگور هستند. صاحب باغ، دزد
را گرفته به درخت بست و خرس را بيرون کرد و چوب را برداشت که دزد را بزند.

دزد گفت: چرا
تبعيض قائل شدي؟ کاري به خرس نداري و مرا کتک مي زني؟!

صاحب باغ
جواب داد: براي اين که خرس مي خورد و مي رود، اما تو مي خوري و مي بري!

 

… خواهد
بود

يار را با
تئو کار خواهد بود

کار ها را
شمار خواهد بود

هرچه پنهان
بود شود پيدا

ليل جان را
نهار خواهد بود

آن که خفته
است شب چه روز شود

آگه و هوشيار
خواهد بود

هر که کاري
نمي کند امروز

حال فرداش
زار خواهد بود

هر که با نفس
خود جهاد نکرد

حسرتش بي
شمار خواهد بود

هر که مست
شراب دنيا شد

تا ابد در
خمار خواهد بود

هر که مشتاق
آخرت باشد

رحمت او را
نثار خواهد بود

اين غزل در
جواب « مولانا »

« فيض » را
يادگار خواهد بود

« فيض کاشاني
»

 

شاعر دزد

روزي حکيم
اوحدالدين انوري در بازار بلخ مي گذشت، هنگامه اي ديد پيش رفت و سري در ميان کرد؛
مردي ديد که ايستاده و قصائد او را به نام خود مي خواند و مردم او را تحسين مي
کنند.

انوري پيش
رفت و گفت: اي مرد، اين اشعار کيست که مي خواني؟ گفت: اشعار انوري! گفت: تو انوري
را مي شناسي؟ گفت: چه مي گويي، انوري منم!

انوري بخنديد
و گفت: شعر دزد شنيده بودم، اما شاعر دزد نديده بودم.

 

درس اميد از
عنکبوت

همواره
اسکاتلندي ها با پادشاهان انگليس به خاطر استقلال مي جنگيدند، و در حکومت ادوارد
اول، رهبري اسکاتلندي ها را مردي شجاع به نام « بروس » بر عهده داشت. ولي نيروهاي
ادوارد اول توانستند پس از يک پيکار طولاني، اسکاتلندي هاي شورشگر را سرکوب کنند.

پادشاه
انگليس اعلام کرد که هر کس زنده يا مرده ي « بروس » را تحويل دهد، جايزه خواهد
گرفت. رابرت بروس به جزيره اي ناشناس گريخت و در کلبه اي پنهان شد. در آن جا
روزگار را با غم و اندوه و نا اميدي مي گذراند تا اين که روزي چنين اتفاقي افتاد:

بروس در حالي
که در کلبه بر روي حصير خوابيده بود و به سقف نگاه مي کرد، عنکبوتي را ديد که با
تار نازک خود از تير چوبي به پايين آويزان شده بود. آن گاه با يک حرکت تند سعي کرد
که به تير چوبي ديگر بچسبد اما موفق نشد و به عقب بازگشت. کوشش ادامه يافت. بروس
ابتدا تصور مي کرد که عنکبوت نا اميد شود ولي اين طور نبود. عنکبوت بر طول تاري که
بر آن آويزان بود، افزود. باز هم يک حرکت ديگر و باز هم عدم موفقيت. سرانجام
عنکبوت در ششمين کوشش خود موفق شد و بر روي تير چوبي ديگر قرار گرفت.

بروس با ديدن
اين صحنه، نا اميدي را از خود دور کرده، براي ادامه ي نبرد به اسکاتلند بازگشت و
مرداني را به دور خود جمع کرد و آنان را آماده نبرد نمود. ادوارد اول که عازم
اسکاتلند بود، در راه درگذشت. ادوارد دوم نيز به نبرد با اسکاتلندي ها برخاست. اما
رابرت بروس در سال 1314 ميلادي در منطقه ي « بانوکبرن » شکست سختي بر سپاهيان
انگليسي وارد آورد.

بروس پس از
شکست دادن به انگليسي ها، خود پادشاه اسکاتلند شد. او هميشه مي گفت: من پيروزي خود
را به خاطر همان درسي به دست آوردم که عنکبوت به من آموخت.