حوادث سال اول هجرت

درسهائی
از تاریخ تحلیلی اسلام

حوادث
سال اول حجرت-13

قسمت
پنجاه و چهارم

حجه
الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

وقات
اسعتد بن زراره

در
این سال چندتن از بزرگان مسلمانان و اصحاب معروف رسول خدا صلی الله علیه و آله و
همچنین چند تن از سرشناسان کفار و مشرکین از دنیا رفتند که ذکر آنها خالی از فایده
نیست.

اما
اصحاب رسول خدا یکی اسعدبن زراره بود که به گفته واقدی در ماه نهم هجرت رسول خدا
از دنیا رفت[1] و به
گفته بزرگان اهل تاریخ و حدیث نخستین مردی بود که از مردم شهر یثرب و انصار مدینه
به مکه آمد و به دست رسول خدا (ص) مسلمان شد، [2]و
اسلام را به مدینه آورد و این ماجرا سه سال قبل از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه
بود، و ما شرح ماجرا را که داستانی جالب و خواندنی بود از روی کتاب اعلام الوری
طبرسی (ره) در مقالات گذشته به تفصیل نقل کردیم، چنانچه داستان فداکاریخای او را
در آوردن منصب بن عمیر به مدینه و پذیرایی از وی و همکاری های بی دریغ و او را با
مصعب در نشر اسلام در مدینه مشروحاً ذکر کرده ایم.

وی
در بیعت عقبه های سه گانه نیز حضور داشت و همان کسی است که رسول خدا او را به
عنوان «نقیب» برای قبیله بنی النّجار منصوب کرد، و چون از دنیا برفت قبیله مزبور
نزد رسول خدا(ص) آمده گفتند: نقیب ما از دنیا رفت، اکنون برای ما نقیبی دیگر منصوب
فرما! و رسول خدا (ص) به آنها فرمود: شما دائیهای من هستید[3]و
از این پس من خود نقیب شما خواهم بود. که این بب افتخار و مباهات قبیله مزبور
گردید. و در تاریخ طبری آمده است: چون اسعد بن زراره که کنیه اش «ابوامامه» بود از
دنیا رفت رسول خدا (ص) فرمود: «بئس المیت ابوامامه لیهود و منافقی العرب، یقولون:
لوکان محمد نبیاً لم یمت صاحبه و لا املک لنفسی و لا لصاحبی من الله شیئاً».[4]

یعنی
مرگ ابوامامه حادثه بدی بود، زیرا یهود و منافقان عرب گفتند: اگر محمد پیامبر بود
صاحب او نمی مرد، در صورتی که من نه برای خودم و نه برای صاحبم در پیشگاه خدا مالک
و صاحب اختیار چیزی نیستم!

و
اسعد نخستین کسی است که به گفته ابن اثیر و دیگران نماز جمعه یا نماز جماعت را در
مدینه اقامه کرد[5]و
نخستین کسی است که او را در قبرستان بعیغ دفن کردند.

و
دیگر کلثوم بن هدم بود[6]
و او همان کسی است که رسول خدا (ص) هنگام هجرت و ورود به محله قباء به خانه او
وارد شد و او مردی سالمند و محترم بود که ازآن پس به «صاحب رسول الله» معروف شد،
چنانچه علی بن ابی طالب(ع) و خبّاب بن ارت و مقداد نیز در ماجرای هجرت خود به
مدینه بر او وارد شدند و به گفته عموم مورخین کلثوم بن هدم نخستین کسی است که از
مسلمانان پس از مرگ اسعد بن زراره بود. البته بد نیست بدانید یکی از مسلمانان
مدینه که قبل از این دو از دنیا رفت«براء بن معرور» بود. ولی از آنجا که رحلت او
یک ماه پیش از آمدن رسول خدا به مدینه یعنی در ماه صفر آن سال اتفاق افتاد، از
اینرو وقات او جزء حوادث سال اول در کتابهای تاریخی ذکر نشده، تنها سمهودی در کتاب
«وفاء الوفاء»مرگ او را جز حوادث سال اول هجرت ذکر کرده است.[7]
و به هر صورت براء بن معرور از کسانی است که از آغاز پذیرش اسلام بنا به برداشت و
اجتهاد خود، به سوی کعبه نماز می خواند تا در سفری که به مکه خدمت رسول خدا (ص)
رسید آن حضرت به او دستور دادند تا رسیدن دستور الهی به سوی بیت المقدس نماز
بخواند، و او نیز تا هنگام مرگ خود به همین دستور عمل کرد، ولی هنگام مرگ دستور
داد بدنش را رو به کعبه دفن کنند.

و
اما از مشرکان مکه نیز یکی ولیدبن مغیره و دیگری عاص بن وائل سهمی است که در این
سال در مکه از دنیا رفتند.

مرگ
ولید بن مغیره

ولید
بن مغیره –پدر خالد و عموی ابوجهل [8]
– یکی از بزرگان نامی و متفکران و دانشمندان قریش در زمان جاهلیت به شمار می رفت،
و مردم مکه در اختلافات و مشکلات خود و بلکه شاعران مشخور عرب، داوری کارها و
اشعار خود را به نزد او می بردند و هرچه را او انتخاب می کرد یا نظر می داد همگان
می پذیرفتند، و در روایات آمده که او را «ریحانه قریش» می گفتند[9]
و در داستان تجدید بنای کعبه ماجرائی از او نقل کردیم که از آن نیز درایت و نفوذ
کلمه او درمیان مردم مکه معلوم می شود.

او
همان کسی است که مفسران در تفسیر آیه شریفه «و قالوا لو لا نزّل هذا القرآن علی
رجل من القریتین عظیم»[10]
گفته اند: منظور از این دو قریه مکّه طائف است و منظور از مرد بزرگ مکه همین ولید
بن مغیره است، چنانچه منظرو از مرد بزرگ طائف عروه بن مسعود ثقفی است.[11]

و
روی همین جهت بود که خود او نیز می پنداشت مهبط نزول وحی الهی و مصب پیامبری نی
روی ارزشها و معیارهای مادی و دنیوی است، و به خاطر همین پندار باطل بود که گفته
اند نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: «و الله لو کانت النبوه حقّا لکنت اولی بها منک
لاننی اکبر منک سنا و اکثر منک مالا».[12]

یعنی
به خدا سوگند اگر نبوت و پیامبری حق باشد، من از تو شایسته تر بدان هستم، زیرا من
از تو بزرگتر و مال و ثروتم بیشتر است. چنانچه گفته اند شأن نزول آیات سوره مبارکه
مدّثر «… ذرنی و من خلقت وحیدا، و جعلت له مالا ممدوداً و بنین شهودا و مهدت له
تمهیداً…».[13] نیز
همان ولید است که گته اندک این آیات به دنبال ماجرایی نازل شد که پیش از این در
حوادث سالهای اول بعثت رسول خدا (ص) بدان اشاره کرده ایم که مورخین نوشته اند یکی
از اقدامهائی که مشرکین قریش برای جلوگیری از تبلیغات رسول خدا(ص) و خنثی کردن آن
کردن این بود که نزد ولید بن مغیره آمده و چاره کار را از او خواستند و گفتگوئی
میان آنها و ولید انجام شد که ما تفصیل آنرا- که جالب و خواندی است- در مقالات
گذشته نوشته ایم، بدانجا مراجعه شود.[14]

 و از اشعاری که از امیرالمؤمنین (ع)نقل شده به
دست می آید که وی علی علیه السلام را نیز مورد تهدید خود قرار می داد تا دست از
یاری رسول خدا (ص) بردارد، و آن اشعار طبق روایت دیوان آن حضرت این گونه است:

یهدّدنی
بالعظیم الولید            فقلت انا بن
ابیطالب

انا
ابن المبجل بالابطحین         و بالبیت من
سلفی غالب

فلا
تحسبنی اخاف الولید        و لا اننی عنه
بالهائب

فیا
ابن المغیره انی امرؤ         سموح الانامل
بالقاضب

طویل
اللسان علی الشائبین   قصیر اللسان علی
الصاحب

خسرتم
بتکذیبک  للرسول       تعیبون ما لیس بالعائب

و
کذبتموه بوحی السماء         الا لعنه الله
علی الکاذب[15]

باری
اهل تاریخ نوشته اند:

هنگامی
که مرگ ولیدبن مغیره فرا رسید سخت بی تابی می کرد و می گریست! ابوجهل بدو گفت: عمو
جان سبب بی تابی و جزع تو چیست؟ ولید گفت: به خدا سوگند از مرگ بی تابی نمی کنم
ولی ترس آن را دارم که آئین ابن ابی کبشه (محمد صلی الله علیه و آله) پیشرفت کرده
و گستره شود! اوبسفیان که در آنجا حاضر بود گفت: نترس و بیم به خود راه مده، من
ضمانت می کنم که نگذارم این کار انجام شود.[16]
که باید گفت: ابوسفیان تا پایان عمر ننگین خود به خاطر این ضمانتی که کرده بود، چه
در لباس شرک و کفر، و چه در لباس اسلام و دوران تظاهر به اسلام، تلاش خود را کرد
ولی نتوانست کاری انجام دهد و اسلام گسترش یافت و گویا خبر این ضمانت و تعهد را به
اعقاب و دودمان کثیف و جنایتکار خود نیز داده و منتقل کرده بود که آنها نیز پیوسته
تلاش کردند تا آثار رسول خدا (ص) را محو کرده و دین اسلام را از بین ببرند، و در
این راه چه جنایاتی که نکردند و چه مردان بزرگ و شریفی را که نکشته و چه خون های
پاکی را که نریختند و کاری جز ننگ و نفرین برای خود به جا نگذاردند… و هیچ گاه
از دل به اسلام و رسول خدا (ص) ایمان نیاوردند که شرح آن را در مقالات گذشته در
مناسبت های مختلف ذکر کرده ایم و نمونه آن را در مقالات نخستین ما، یعنی آنجا که
سخن از معیارهای اصیل برای استفاده صحیح از تاریخ اسلام به میان آمده می توانید
بخوانید، و ماهیت پلید و کثیف این شجره خبیثه را ملاحظه کنید.[17]
و یا در تاریح زندگانی امیرالمؤمنین و حسنین علیهم السلام که نوشته ایم به تفصیل
مطالعه کنید.

و
اما عاص بن وائل سهمی (پدر عمروعاص) او نیزاز دشمنان سرسخت و تکذیب کنندگان رسول
خدا (ص) و سران قریش بود که در همین سال اول هجرت در مکه بمرد. و او همان کسی است
که به گفته برخی از اهل تفسیر آیات زیر درباره او نازل شد:

«افرأیت
الذی کفر بآیاتنا و قال لاوتین مالا و ولداً، اطلع الغیب ام اتخذ عند الرحمن
عهدا…»[18] و
نیز از زمره کافرانی است که در سوره کافرون مخاطب آیات آن سوره قرار گرفتهف و از
زمره مستهزءان برسول خدا ات که در آیه «انا کفیناک المستهزئین»[19]
آمده.

و
بالاخره همان کسی است که برای دلخوشی مشرکان و دلداری هم کیشان خود به آنها می
گفت:

دل
خوش دارید که محمد «ابتر» است و آئین او پس از مردنش از میان می رود و خدای تعالی
در پاسخش سوره مبارکه کوثر را بر رسول خدا (ص) نازل فرمود.

ادامه
دارد

 



[1]
الاصبه ج1-ص50 و در اسدالغابه آمده که به بیماری خناق گلو از دنیا رفت.