پژوهشی پیروامون ذوالقرنین و کوروش

پژوهشی
پیروامون ذوالقرنین و کوروش

قسمت
چهارم

سید
موسی میرمدرس

کوروش
در تاریخ و تورات

شک
نیست که تورات یهویدان، بیش از هر کتاب دیگری، کوروش را به نیکی ستوده و می گوید
که یهوه، خدای آسمانهاف حاکمیت سرزمین ها را به او سپرده، وی مسیح خدا و شبان
اوست؛ و کسی است که خدای از کارهایش خرسند بوده است و اینک نمونه هایی از این
ستایش ها:

در
کتاب عزرا- صفحه 730- می گوید:

«خداوند
روح کورش پادشاه فارس را برانگیخت تا در تمامی ممالک خود فرمانی نافذ کرد و آن را
نیز مرقوم داشت و گفت* کورش پادشاه فارس چنین می فرماید: یهوه خدای آسمانها جمیع
ممالک زمین را به من داده…».

در
کتاب اشعیاء نبی- صفحه 1064 نیز چنین می خوانیم:

«…
او [کوروش] شبان من است و تمامی مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید…».

خداوند
به مسیح خویش یعنی به کورش که دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امت ها را مغلوب
سازم».

در
همین کتاب، کوروش را مرغ شکاری خوانده و می گوید:

«مرغ
شکاری را از مشرق و هم مشورت خویش را از جای دور می خوانیم».

اما
از دیدگاه تاریخف گرچه زندگانی، اقدامات و پیکارهای کوروش و نیز ره آورد آنها به
درستی تبیین نشده و در پاره ای موارد روایت هر کدام از مورخان، تکذیب کننده حکایت
دیگری است، ولی بر روی هم کوروش پادشاهی بود که همدان را گشود و حکومت آخرین
پادشاه ماد را واژگون ساخت و فرمانروایی ماه و پارس را متحداً به عهده گرفت؛ پس از
آن لیدی را به اشغال در آورد و سپس آهنگ بابل کرد و بنویند را شکست و یهود را ناجی
گشت. به روایت کزنفون، ارمنستان را نیز تسلیم کرد و متحدان- سران ممالک آسور،
لیدی، اعراب و پاره ای از کشورهای دیگر- را نیز در هم کوبید، و در پیکار قوم
جنگجوی وحشی «ماساژت» در شمال کشور، کشته شد.

در
ماجرای کشور گشایی های وی، کسان بسیار از دم تیغ گذشتند و شهرهایی ماننند «سارد»
به یغما رفت و کرزوس پادشاه لیدی در کام آتش افکنده شد، و در شورش سارد، آشوبگران
به غلامی فروخته شدند و در بابل ثروت های فراوان به چنگ آمد و حوادث دیگر که شرحش
در تاریخ آمده است.

عجالهً
همین قدر معلوم است که انگیزه کوروش در پیکارها و اقداماتش، چندان هم مقدس نبوده
است بلکه کسانی مانند هرودوت و کتزیاس، اشباع حسّ جاه طلبی، کشور گشایی و مال
اندوزی را انگیزه اساسی وی دانسته اند. حتی کزنفون که بیش از همه تاریخ نگاران او
را ستوده و کوشا بوده است وی را بی رغبت به مال دنیا، بشناساند، اما نتوانسته است
از این مسأله چشم پوشی کند که وی به بهره مندی از محصولات کشورهای مفتوح به شدت
شائق بوده است.

کوروش
به فتح مصر در مغرب زمین توفیق نیافت و هند و چین نیز ظاهراً از دستبرد وی ایمن
ماند و در شمال امپراتوری، تهاجمش بدفرجام ماند و کشته گشت. و تورات و تاریخ توأمان
از ساختن سدی از جانب او خبر نداده اند.

ناگفته
نماند، کوروش در شیوه حکومتی اش به تئوری سلطنت منطقه، معتقد بود؛ بدان جهت در
پاسخ نماینده اسپارتها گفت:

«از
مردمی که در شهرهایشان جائی مخصوص دارند و در آن جمع می شوند تا با قید قسم یکدیگر
را فریب دهند، من هیچگاه تشویش نداشته ام».[1]

برگزاری
جشن های دو هزار و پانصد ساله از جانب محمد رضا پهلوی آخرین شاه از سلسله منحوس
پاشاهان ایرانی و تجلیل از کوروش کبیر، ضمن این که به هر حال، شاه مقبور درصدد
یافتن پشتوانه ای سترگ و نمایاندن قدمتی دیرین برای سلطنت خویش بود، اما پیروی از
تز کوروش، مبنی بر سلطنت مطلقه نیز او را بدین امر ترغیب می نمود .

البته
نباید از حق گذشت که کوروش از مزیتی نسبی در مقایسه با بسیاری از شاهان پارسی
برخوردار بوده است، گرچه انگیزهای جهانجویی وی ستودنی نیست؛ اما به هر حال بر حوزه
حکومت خود و وسعت سرزمین کشورش- ایران افزوده است؛ حال این کجا و خاندان ننگین
قاجار و پهلوی کجا که ایران را به روسیه و انگلستان فروختند. و در نتیجه، با پذیرش
عهدنامه های ننگ آور گلستان و ترکمن چای در عهد فتحعلی شاه، روسها، گرجستان،
آذربایجان، ارمنستان و… را به چنگ آوردندو با خیانت انگلیسی ها در دوران
ناصرالدین شاه و به واسطه بی کفایتی او، افغانستان از پیکره ایران جدا گجشعت.

 کوروش بر قلمرو ایران زمین افزود و محمد رضاخان
نه تنها بحرین را از ایران جدا نمود، بلکه به دشمنان اسلام و بشریت مانند رژیم
اشغالگر قدس در اشغال بخش هایی از سرزمین های اسلامی بی دریغ کرد.

کوروش
سیاس زیرک و فرماندهی کار آزموده بود، در حالی که بیشتر شاهان ضعیف النفس ایران یا
چون خشایارشاه، زمام امورشان را به دست زنان و خواجه سرایان سپرده بودند یا مثال
ناصرالدین شاه و رضاخان و فرزندش، به مأموران سرویس های جاسوسی روسیه، انگلستان و
اخیراً آمریکاً!

و
عجیب این جا است که امروز بسیاری از کسانی که برای ایران و کوروش سینه چاک می
کنند، خود جیره خوار اجنبیان وبیگانه پرستانی هستنتد که برای بازگشت حکومتی متمایل
به غرب و گسترش یافتن فرهنگ غربی و انهدام هویت اسلامی و فرهنگ ملی این کشور،لحظه
شماری می کنند.

کیست
که نداند هویت واقعی کسانی که در پشت سنگرهای اسلامی مستعاری مانند، دکتر روشنگر و
امثال او پنهان گشته اند، چیست و در راستای کدام سیاستها قلم می زنند؟ و هزینه نشر
کتابهایی مانند «بازشناسی قرآن» «کوروش بزرگ» و محمد بن عبدالله [(ص)] و غیره از
چه کمپانی هایی تأمین می شود.

خلاصه
این که، این همه تلاش برای اصالت بخشیدن به چهره ها، فرهنگ و آیین ایران باستان
اولین نتیجه ای که در بردارد، همانا گرایش به غرب و سرسپردن به بیگانگان است. این
حقیقعت را پیش از اینف استاد شهید مرتضی مطهری به درستی درک نموده و در تبیین آن
نوشته است:

«در
حال حاضر، دو عنصر نژادی و اسلافی مربوط به ما قبل چهارده قرن اخیر و دیگری عنصر
فکری و مذهبی و سنن اجتماعی و فرهنگ مربوط به این چهارده قرن ما، به لحاظ ریشه های
طبیعی و نژادی به اقوام آرایایی وابستگی داریم، و از لحالظ ساختمان فکری و فرهنگی
و سنن و نهادهای اجتماعی به اسلام، که از ناحیه ای غیر از نژاد آریایی آمده است.

اگر
قرار باشد که در تعریف و تمایز یک ملیت به عنصر نژاد و اسلاف دور اصالت بدهیم: راه
و روش و آینده ما ملت، در شرایط حاضر، چیزی خواهد بود؛ و اگر عنصر نهادهای اجتماعی
و نظام فکری چهارده قرن اخیر را در تعریف ملیت اولویت دهیم، خط مشی و آینده ما چیز
دیگری خواهد بود. اگر در تعیین حدود ملیت ایرانی عنصر آریایی اساس قرار گیرد نتیجه
و حاصلش، در آخرین تحلیل، نزدیکی و خویشاوندی با جهان غرب است، و این خویشاوندی و
نزدیکی برای خود آثار و تبعاتی در خط مشی ملی و سیاسی ما داراد که عمده آن بریدن
از همسایگان و ملل اسلامی غیر آریایی و گرایش به سوی اروپا و غرب است، در این صورت
غرب استعمارگز برای ما خودی می شود و اعراب مسلمان نسبت به مان بیگانه. و به عکس،
اگر نظام فکری و مسلکی و نهادهای اجتماعی چهارده قرن اخیر را ملاک ملیت خود قرار
دهیم، تکلیف و خط مشی دیگری برایمان پیدا می شود. آن وقت عربو ترک و هند و اندونزی
و چینی مسلمان نسبت به ما خودی و غرب غیر مسلمان، بیگانه می شود».[2]

باری
از آن جهت که این مبحث، مجال دیگری می طلبد، به اشارتی کفایت نمودیم و بناچار
دنبال مقاله مورد بحث را پی می گیریم.

نقد
و بررسی آرای ابوالکلام آزاد و پیروان دیدگاه وی

ابوالکلام
ازاد برای اثبات مدعای خویش، مبنی بر تطبیق ذوالقرنین با کوروش هحامنشی، تورات را
مستمسک قرار داده و می نویسد:

«در
شواهد تصریح شده که سؤال از طرف یهود است، شایسته بود که محققین به آثار تاریخی و
کتب و اسفار یهود مراجعه می کردند، تا ببینند آیا مطلبی توانند یافت که این گوشه
ای از تاریخ را روشن کند؟ اگر چنین می کردند مسلماً به حقیقت می رسیدند».[3]

بنابراین
وی تورات را کلید حل معما می داند، از جانب دیگر اعتراف می کند که تورات در یورش
بخت النصر به بیت المقدس از دست رفت و تورات کنونی ساخته و پرداخته عزرا نامی است،
از این رو می گوید:

«عزرای
پیغمبر در زمان اردشیر هخامنشی ظهور کرده است و با دسته دوم یهودان که از بابل به
فلسطین می آمدند همراه بود کتاب تورات را هم از نو نوشت».[4]

 ناگفته نماند که در انتساب عزرا به پیامبری نیز
به خطا رفته و مورد عزرا و عزیر دجار اشتباه شگفت انگیزی گشته است؛ چرا که عزرا
توسط کوروش آزاد گشت، در حالیکه عزیز از پیامبران بنی اسرائیل است که از قید بخت
النصر خلاصی یافت و و در چهل سالگی به شرف نبوت نائل آمد وصدسل نیز به خواب رفت.[5]

باری!
مؤلف یاد شده می نویسد: «یشعیاه دوم، وقایع زمان خویش را رنگ زمان گذشته بخشیده تا
مردم کلام او را قدیمی پندارند،و در پذیرش آن تردید به خود راه ندهند»، ولی شک
نیست که این اقدام یشعیاه نوعی تدلیس بوده است.

ابوالکلام
آزاد می گوید:

«تحقیق
درباره کتاب مهم عهد عتیق که در قرن نوزدهم شروع شد و بیشتر علمای آلمان، بدان
پرداختند نتایج کافی نداد، با اضافه کردن نتایج بحث علمای قرن بیستم درباره «اسفار
ثلاثه» و زمان تدوین آنها به این نتیجه می رسیم:

کتابی
که به یشعیاه پیغمبر نسبت داده می شود از موضوع و زبان و محتوات آن معلوم می شود
که سه نفر در ـدلیف آن دست داشته و این سه تن در سه زمان مختلف حیات داشته اند.

ازباب
چهلم تا آیه سیزدهم از فصل پنج، تألیف مؤلف دیگری است و قسمت های بعد از این را هم
باید از مؤلف سوم دانست.

برای
تسهیل مراجعه در مباحث تحقیقی، مؤلفین کتابهای فوق را بنام یشعیاه اول و یشعیاه
دوم و یشعیاه سوم خوانده اند، درباب یشعیاه اول عقیده دارند که در همان زمان که
یهوادیان می گویند- یعنی 160 سال قبل از کوروش- می زیسته است. زمان یشعیاه دوم که
ظهور کوروش را پیشگویی می کند. آن طور که از موقعیت و شرائط تألیف کتاب برمی آید
غیر از زمان یشعیاه اول و البته قبل از اسرات بابل بوده است. یشعیاه سوم نیز پس از
یشعیاه دوم دست به تألیف کتاب خود زده است، در باب عقیده فوق چنین می گوید:

پیشگوئی
هائی که درباره غارت بنوخذ نصّر [بخت النصر] و اسارت یهود و تبعید به بابل و ظهور
کوروش شده در کلام یشعیاه دوم است، در حقیقت یشعیاه دوم در همین زمان حمله کوروش
نسبت داد. گوینده، حوادث زمان خود را بیان کرده و بدان رنگ زمان گذشته زده یعنی آن
را به یشعیاه اول نسبت داده تا مردم کلام او را قدیمی پندارند و فکر کنند که صد و
شصت سال قبل این پیشگوئی ها گفته شده است».[6]

حال
چنین توراتی که به اعتراف مؤلف مذکور، دست خوش تغییر و تدلس و یا وضع گشته، [7]
چگونه می تواند سند معتبر تصویر شود و قابل اعتماد؟! در حالی که تدلیس و وضع بی
شک، دلیل بر عدم اعتبار کلام گوینده است. تأسف افزون این است که مولانا آزاد خود
نیز به تحریف تورات دست یازیده و ماجرای باب پنجم از سفر دانیال را که درباره
بلطشصّر- فرزند بنویند که توسط گبریاس در حمله کوروش به بابل کشته شد- است را به
پاشاه بابل که در تهاجم کشگریان داریوش کشته گشت، نسبت می دهد.[8]

جالب
این جا است که همین مؤلف، معتقد است: تورات کوروش را ذوالقرنین و عقاب شرق خوانده
است و چون به اشاره یهودیان از پیامبر اسلام (ص) درباره ذوالقرنین پرسش شد،
بنابراین ویژگی هایی که در سوره کهف پیرامون ذوالقرنین آمده، در مورد کوروش تطبیق
می کند!

مترجم
این کتاب که کار تحشیه و مقدمه نگاری را هم به عهده دارد، نیز ضمن اعتراف به این
که «دوران کودکی کوروش ، محیط زندگانی او، وضع حکومت و سیاست فلات ایران، حکام و
امرای قبلی کوروش و بسیاری از اختصاصات ملی و مملکتی ما بالکل مجهول مانده است».
آنگاه در صفحه 57 کتابش ادامه می دهد:

«بنده
در طی مرور بعض تواریخ شرقی، متوجه شدم که نام کوروش در بسیاری از این کتاب ها
آمده است، منتهی منبع و مأخذ اصلی آن کتب نیز بیشتر روایات یهود بوده است و جز یکی
دو مورد، منبع دیگری مورد استفاده آنان قرار نگرفته و بدین جهت فقط از یک نقطه نظر
به احوال کوروش می نگرد و آن مسأله بنی اسرائیل است و لا غیر، طبعاً چنین روایاتی
که جنبه مذهبی هم دارد اغلب با اساطیر و افسانه آمیخته است و از نظر تاریخ مغشوش و
درهم می شود».

مع
الوصف، کعب الاحبار یهودی که بیش از ابوالکلام و باستانی پاریزی و امثال ایشان،
آشنای به تورات است و در جعل و تدلیس احادیث و اخبار نیز ید طولایی دارد،[9]
و چهره ای شناخته شده است؛ ولی با این وجود می گوید:

«صحیح
نزد ما که از احبار و اسلاف خود شنیده ایم، این است که وی[ذوالقرنین] از قبیله و
نژاد حمیر بوده و نامش صعب بن ذی مرائد بوده»[10]
است.

ابوالکلام
نیز آورده است که دو تن از مورخان برجسته یهودی به نام های یوسف فلاویوس و
پروکوپیوس نه تنها با مدعای ایشان موافق نیستند، بلکه شالوده و ساخت سد «داریال»
را به اسکندر نسبت داده اند.[11]

عمده
ترین دستاویز ابوالکلام، از تورات، رؤیای دانیال است که در آن سخن از قوچ دو شاخ
به میان آمده، و همچنین بیانی دیگر از تورات است که کوروش را «عقاب شرق»خوانده
است.

از
این جهت مؤلف یاد شده، در صدد برآمده تا ادعا نماید که آن چه در قرآن پیرامون
ذوالقرنین حکایت شده با وقایع حیات کوروش مطابقت تام دارد. و نیز معتقد است که
تندیس دشت مرغاب- که به زغم وی مجسمه کوروش است- او را به یقین رسانده که
ذوالقرنین همان کوروش است.

سزاوار
این است که نخست به نقل خواب دانیال مبادرت گردد آنگاه درباره تعبیر و تفسیر آن
گفتگو شود.

در
باب هشتم آمده است:

«در
سال سوم سلطنت بلشصر پادشاه، رؤیائی بر من دانیال ظاهر شد بعد از آن که اول به من
ظاهر شده بود* و در رؤیا نظر کردم و می دیدم که من در دار السلطنه شوشن که در
ولایت عیلام می باشد بودم و در عالم رؤیا دیدم که نزد نهر اولای می باشم* پس چشمان
خود را برافاشته دیدم که ناگاه قوچی نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخ
هایش بلند بود و یکی از دیگری بلندتر و بلندترین آنها آخر برآمد* و قوچ را دیدم که
به سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ می زد و هیچ وحشی با او مقاومت نتوانست کرد و کسی
نبود که از دستش رهائی دهد و برحسب رآی خود عمل نموده، بزرگ می شد* و حینی که متفکر
می بودم اینکه بز نری از طرف مغرب بر روی تمامی زمین می آمد و زمین را لمس نمی کرد
و در میان چشمان بز نر شاخی معتبر بود* و به سوی آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را نزد
نهر ایستاده دیدم آمد و به شدت قوّت خویش نزد او دوید* و او را دیدم که چون نزد
قوچ رسید با او به شدت غضبناک شده قوچ را زد و هر دو شاخ او را شکست و قوچ را از
دستش رهائی دهد* و بز نر بی نهایت بزرگ شد و چون قوی گشت آن شاخ بزرگ شکسته شد و
در جایش چهار شاخ معتبر به سوی بادهای اربعه آسمان برآمد* … و چون من دانیال
رؤیا را دیدم و معنی آن را طلبیدم ناگاه شبیه مردمی نزد من بایستاد* و آواز آدمی
را از میان (نهر) اولای شنیدم که ندا کرده می گفت ای جبرائیل این مرد را از معنی
این رؤیا مطلع ساز* پس او نزد جائی که ایستاده بودم آمد و چون آد من ترسان شده به
روی خود درافتادم و او مرا گفت ای پسر انسان بدان که این رؤیا برای زمان آخر می
باشد* و حینی که او با من سخن می گفت من بر روی خوود بر زمین در خواب سنگین می
بودم و او مرا لمس نموده در جائی که بودم برپا داشت* و گفت اینک من تو را از آنچه
در آخر غضب واقع خواهد شد اطلاع می دهم زیرا که انتها در زمان معین واقع خواهد شد*
اما آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را دیدی پادشاهان مادیان و فارسیان می باشد*و آن بز
نر ستبر پادشاخ یونان می باشد و آن شاخ بزرگی که در میان دو چشمش بود پادشاه اول
است* و اما آن شکسته شدن و چهار در جایش بر آمدن، چهار سلطنت از قوم او اما نه از
قوّت او برپا خواهند شد».[12]

 

مؤلف
یاد شده می نویسد:

«ظاهراً
باید مجسمه کوروش در زمان اردشیر در استخر گذاشته شده باشد و اکنون روی یک پایه ای
در خرابه های استخر وجود دارد. اگر این تصور را که قریب به یقین است در نصب مجسمه
قبول کنیم کمک بزرگی به ما، درباره لقب کوروش می کند و دلیل بر این است که حتی
تاآن زمان، کوروش به ذوالقرنین و عقاب شرق مشهور بوده است. وقتی که خواستند در
زمان اردشیر به افتخار کوروش مجسمه ای از او بسازند، روی این تصور، مجسمه او را
بصورت مذکور ساخته و پرداختند.

در
اینجا با مسأله اساسی دیگری روبرو می شویم، معلوم شد که مجسمه ذوالقرنین مروبط به
کوروش است و در خانواده هخامنشی این لقب مخصوص کوروش بر زبانه بوده است.

دلیلی
نداریم که منشأ این تصور غیر از رؤیای دانیال و پیشگوئی یشعیاه جای دیگر باشد و در
باب قبول آن هم دو صورت می توان وجود داشته باشد: یا این لقب بعد از انتشار پیشگوئی
های دانیال و تطابق آن با حقیقت قبول شده و یا اینکه آن طور که کتاب عزرا می گوید
پیشگوئی ها را به سمع کوروش رسانده اند و کوروش و رجال دربار نه تنها از آن خوششان
آمده بلکه «آزم» ذوالقرنین و عقاب شرق را شعار رسمی خود قرار دادند و از آن زمان
به بعد کوروش رسماً به ذوالقرنین و «ذوجناحین» ملقّب گشت.

مجسمه
را هم که خوب دقت کنیم، این دو صفت را در آن صادق خواهیم یافت. به عباره آخری، کشف
این مجسمه در حقیقت این گفته کتاب عزرا را که «پیشگوئی های پیغمبران یهود را بر
کوروش عرضه داشتند و او از دل و جان پذیرفت و خشنود گشت» تأیید می نماید».

ابوالکلام
در بخش دیگری از گفتارش، مجسمه دشت مرغاب را- در صفحه 200 کتابش- چنین توصیف می
کند:

«تندیس
مذکور بقامت یک بشر معمولی است که کوروش را نشان می دهد. در دو طف او دو بال مثل
بال های عقاب و در وری سر او دو شاه به صورت شاخ قوچ وجود دارد. دست راست او کشیده
است و به جلو اشاره می کند، لباس پیکر از نمون همان لباسهائی است که از پادشاهان
بابل و ایرا در مجسمه های آنها دیده ایم.

این
مجسمه مسلماً ثابت می کند که تصور ذوالقرنین فقط درباره کوروش در عامه پیدا شده و
از این خیال مجسمه ساز نیز پیکر او را با دو شاخ ساخته است. قوچی که در رؤیای
دانیال نبی آمده مثل قوچ های معمولی دو شاخ دارد ولی شاخ آن مثل سایر قوچ ها قرار
نداشته بلکه یکی از آنها رو به جلو و دیگری پشت آن و رو به عقب بوده و عین این
تصور را در مجسمه فوق می بینیم.

دو
بال مجسمه هم گویای همان تصوری است که در سفر یشعیاه از قول او به نام «عقاب شرق»
ذکر شده است که گوید عقاب شرق را فرا خواندم، فرا خواندم این مرد را که از راه دور
می آید و خشنودی مرا حاصل می نماید (باب 46 آیه 11) از همین لحاظ مجسمه به مرغ
شهرت یافته و رودخانه ای هم که از کنار آن می گذرد به همین مناسبت «مرغاب» نامیده
شده است».

ادامه
دارد

 



[1] – تاریخ
هرودوت- ص112.