گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

کنترل تاریخ در مواد 
غذائی

همه می دانند که مواد غذائی باید تاریخ داشته باشد و ضرورت
این امر بر همگان روشن است؛ با این حساب متأسفانه هیچ کنترلی روی تاریخ مواد غذائی
دیده نمی شود و این نقص بزرگی است که باید هرچه زودتر رفع گردد.

می دانید چه وقت مواد غذائی بدون تاریخ در کشور رواج یافت؟

پس از جنگ بین المللی دوم، مقادیر زیادی از مواد غذائی
آمریکا به بازارهای ایران سرازیر گردید، انواع شیر خشک ها و شیرهای عسلی در اختیار
مصرف کنندگان قرار گزرفت که تاریخ تهیه آنها گاهی به بیش از ده سال قبلش نیز می رسد.
از آن پس سازندگان و صادرگنندگان مواد غذائی تجارتی برای انحراف افکار، یکباره
تصمیم به حدف ثبت تاریخ تهیه در وری بسته بندیها گرفته و دیگر کنترل در مواد غذائی
از میان برداشته شد و لذا اکنون می بینیم که هیچ یک از مواد غذائی با تاریخ عرضه
نمی شود. و چه بسا از این راه سموم زیادی وارد معده و روده ها گردد و منجر به
بیماریهائی مهلک شود. ای کاش خود مردم متوجه می شدند و در این مورد انقلابی
بهداشتی برپا می کردند.

دیوانه کیست؟

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر جمعیتی می گذشت. به آنان
فرمود: چرا گردهم  آمده اید و اجتماع کرده
اید؟

عرض کردند: یا رسول الله! در اینجا دیوانه ای است که پیوسته
غش می کند و برزمین می افتد و ما گردش جمع شده ایم!

فرمود: غش کردن نه از راه دیوانگی است بلکه این نوعی بیماری
است.

سپس فرمود: آیا می خواهید ، دیوانه واقعی را به شما بفهمانم
و حالش را برای شما بیان کنم.

عرض کردند: آری یا رسول الله!

فرمود: به راستی که دیوانه به مفهوم واقعی کسی است که:

1-با ناز و تکبر راه می رود.

2-هنگام راه رفتن به راست و چپ خود نگاه کند.

3-در وقت راه رفتن، پهلوهای خویش را بجنباند.

4-از خداوند آرزوی بهشت دارد، در حالی که او را نافرمانی و
عصیان می کند.

5-مردم از شرش در امان نیستند.

6-هیچ خیری از او سر نمی زند و کسی امید نیکی از او ندارد.

این آدم دیوانه است و آن که شما می نگردیدش بیمار است.

پاداش خدمت به ظالم

«ابن مقله» از خطاطان معروف و هنرمند دوران بنی عباس است.
او خط ثلث و نسخ را اختراع کرد و گذشته از هنر خطاطی،مردی خردمند و ادیب بود.

ابن مقله سه خلیفه عباسی یعنی قاهرو راضی را خدمت کرد. ولی
چون زمانی بدون اطلاع خلیفه، حکمی نوشته بودف خلیفه نادان دستور داد تا دست او را
بریدند!! از آن پس ابن مقله بیضاوی قلم را بر ساعد دست می بست و کتابت می کرد.

پس چندی این خطاط مشهور دوباره مورد خشم خلیفه حق ناشناس
قرار گرفت. خلیفه دستور داد تا زبان مرد هنرمند را بریدند و او را به زندان
افکندند و او در زندان درگذشت! و این است پاداش خدمت به ستمگران.

ملک آن جهان

یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی

بگفت ای بی خبر، مرگ از چه نامی زندگانی را

 اگر زین خاکدان پست
روزی برپری، بینی

که گردون ها و گیتی هاست ملک آن جهانی را

«پروین اعتصامی»

شکسته نفسی

ابلهی رو به قبله ایستاده بود و به خدا التماس می کرد
که:خدایا مرا ببخش.

رهگذری پرسید: این چه دعایی است که می کنی؟

ابله پاسخ داد: حرف نزن! دارم شکسته نفسی می کنم!

خم ابروی تو

خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم

بی خیال تو نباشد نه قیامم نه قعودم

جلوه حسن تو دیدم، طمع از خویش بریدم

تا شود محو در انوار وجود تو وجودم

«فیض کاشانی»

وام دراز مدت

امیر علی شاهرخ وزیری داشت که او را بسیار گرامی می داشت.
سایر وزرا نسبت به او حسادت می ورزیدند. بهمین سبب به او گزارش دادندکه تمام
پولهائی که به عنوان قرض به مردم فقیر می دهد، پرداخت آن را موکول به بعد از مرگ
سلطان می نماید و چند سند از این قبیل را هم به نظر او رسانیدند.

امیر برآشفت و تصمیم به قتل او گرفت. چون او را به حضور
آوردند گفت: با این همه ارزش و احترامی که برای تو قائل هستم،سزاوار است که به مرگ
من راضی باشی و قباله های مطالبات را به بعد از مرگ من قرار دهی؟

وزیر گفت: برعکس آنچه به نظر شما رسانده اند، درست است زیرا
این مقروضین، اغلب از فقرا هستند و قادر به اداء دین نیستند؛ از خداوند می خواهند
که طول عمر بسیار به شما مرحمت نماید تا پرداخت دیونشان عقب بیافتد و همیشه به این
ترتیب، دعاگوی شما هستند. امیر از این جواب بسیار خشنود شد و او را گرامی تر داشت.

دست در شاخ توکل

مردی تنها به راهی می رفت. در طریق مقصد هیچ رفیقی جز سیرت
نیکو و اعتقاد صافی که نداشت. و دفع اذای قاصدان را هیچ سلاح، جز دعا و اخلاص با
او نبود. گرگی ناگاه پیش چشم او آمد. اتفاقاً درختی آنجا بود.برآن درخت رفت و نگاه
کرد و بر شاخ درخت، ماری خفته دید. اندیشید که اگر از اینجا بانگی زنم، این فقته
از خواب بیدار گردد و در من آویزد و اگر فرو روم، مقام مقاومت گرگ ندارم. بحمدالله
درخت ایمان، قوی است، دست در شاخ توکّل زنم و به میوه قناعت که از او می چینم،
روزگار بسر می برم تا خود چه شود.

عاقبت کار، چون اندیشه بر خود گماشت، ناگاه برزگری از دشت
در آمد،با چوب دستی سر مار کوفت و از نهیب او گرگ پا به گریز نهاد.

مرد فرود آمد و سجده شکر بگزارد و روی به راه آورد.

از این داستان چنین برآید که با نرم و درشت عوارض ایام
ساختن و دل بر داده تقدیر نهادن، عاقبتی حمید و خاتمتی مفید دارد.

آتش رخسار تو

یک نکو روی ندیدم که گرفتار تو نیست

نیست در مصر عزیزی که خریدار تو نیست

لاله ای را نتوان یافت در این سبز چمن

که دلش سوخته آتش رخسار تو نیست

«صائب تبریزی»

برای اینکه مشهور شوم

«اراسترس» یونانی، معبد «دیان» را در شهر «افه زوس» که یکی
از هفت بنای نامی آن زمان بود، به آتش کشید.

به او گفتند: بد ذاتً این چه کاری بود؟

گفت: برای اینکه مشهور شوم!

شرح بلای هجران

نمی توان به تو شرح بلای هجران کرد

فتاده ام به بلائی که شرح نتوان کرد

ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود

غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد

«هلالی جغتائی»