ماهیت نهضت امام حسین علیه السلام

«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین
اثنتین، بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة» (امام حسین (ع))

همانا زنا زاده فرزند زنازاده، ما را مخیر
کرده است بین دو امر: یا شمشیر بکشیم و یا ذلت را برگزینیم و هیهات که ما ذلت را
برای خود برگزینیم.

ماهیت نهضت امام حسین علیه السلام

                        استاد
شهید مرتضی مطهری

یکی از مسائل در مورد نهضت امام حسین(ع)، این
است که ماهیت این نهضت چه بوده است؟

چون نهضت ها هم مانند پدیده های طبیعی، ماهیت
های مختلف دارند. اشیاء و پدیده های طبیعی، از معدنی ها گرفته تا گیاهان و انواع
حیوانات، هر کدام ماهیتی طبیعی و وضع بالخصوص دارند. نهضت ها و قیام های اجتماعی
هم این چنین اند.

اگر یک نهضت را هم بخواهیم بشناسیم، ماهیتش را
بخواهیم به دست آوریم، ابتدا باید علل و آن موجباتی که به این نهضت منتهی شده است
را نمی شناسیم (شناخت علل فاعلی) بعد باید علل غائی آن را بشناسیم. یعنی این نهضت
چه هدفی دارد؟

اولا هدف دارد یا هدف ندارد؟

دوم اگر هدف دارد چه هدف هائی دارد؟

سوم باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم
که در این نهضت چه کارهائی، چه عملیاتی صورت گرفته است؟

و چهارم اینکه باید ببینیم این عملیاتی که
صورت گرفته است، مجموعا چه شکلی پیدا کرده است؟

انقلاب آگاهانه

یکی از مسائلی که در مورد نهضت امام حسین (ع)
مطرح است این است که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار بود؟ از نوع یک عمل
ناآگاهانه و حساب نشده بود؟

یکی از جاهائی هک در آن راه مکتب اسلام با راه
مکاتب مادی امروز فرق می کند این است که مکاتب مادی امروز روی اصول خاص دیالکتیکی
می گویند تضادها را تشدید بکنید، ناراحتی ها را زیاد بکنید، شکافها را هر چه می
توانید عمیق تر بکنید، حتی با اصلاحات واقعی مخالفت کنید برای این که جامعه را به
انقلاب به معنی انفجار (نه انقلاب آگاهانه) بکشانید. اسلام به انقلاب انفجاری یک
ذره معتقد نیست. اسلام، انقلابش هم انقلاب صد در صد آگاهانه و از روی تصمیم و کمال
آگاهی و انتخاب است.

آیا جریان امام حسین(ع) یک انقلاب انفجاری و
یک انفجار بود؟ یک کار ناآگاهانه بود؟ آیا به این صورت بود که در اثر فشارهای خیلی
زیادی که از زمان معاویه و بلکه از قبل از آن بر مردم و خاندان امام آورده بودند
دوره یزید که رسید، دیگر اصلا حوصله امام حسین سرآمد و گفت هر چه باداباد، هر چه
می خواهد بشود؟! العیاذ بالله.

گفته های خود امام حسین که نه تنها از آغاز
این نهضت، که از بعد مرگ معاویه شروع می شود، نامه هایی که میان او و معاویه
مبادله شده است، سخنرانی هائی که در مواقع مختلف ایراد کرده است، از جمله آن
سخنرانی معروی که در منی، صحابه پیغمبر را جمع کرد که حدیثش در تحف العقول هست و
خیلی مفصل است و خطابه بسیار غرایی است، نشان می دهد که این نهضت در کمال آگاهی
بوده، انقلاب است اما نه انفجار. انقلاب هست ولی انقلاب اسلامی نه انفجار.

از جمله خصوصیات امام حسین اینست که در مورد
فرد فرد اصحابش اجازه نمی دهد که قیام او حالت انفجاری داشته باشد. چرا امام حسین
در هر فرصتی می خواهد اصحابش را به بهانه ای مرخص بکند؟

هر به آنها می گوید آگاه باشید که اینجا آب و
نانی نیست، قضیه خطر دارد. حتی شب عاشورا هم که می رسد، با زبان خاصی با آنها صحبت
می کند:

«من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از
اهل بیت خودم فاضل تر سراغ ندارم. از همه شما تشکر می کنم از همه تان ممنونم،
اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند شما اگر بخواهید بروید و انها بدانند که
شم خودتان را از این معرکه خارج می کنید، به احدی از شما کاری ندارند. اهل بیت من
در این صحرا کسی را نمی شناسند، منطقه را بلد نیستند. هر فردی از شما با یکی از
اهل بیت من خارج شوید بروید، من اینجا خودم هستم تنها».

چرا؟ رهبریکه می خواهد از ناراحتی و نارضایتی
مردم استفاده کند که چنین حرفی نمی زند همه اش از تکلیف شرعی می گوید. البته تکلیف
شرعی هم بود و امام حسین از گفتن آن هم غفلت نکرد اما می خواست آن تکلیف شرعی را
در نهایت آزادی و آگاهی انجام بدهند. خواست به آنها بگوید:

«دشمن شما را محصور نکرده، از ناحیه دشمن
اجبار ندارید. اگر از تاریکی شب استفاده کنید و بروید، کسی مزاحمتان نمی شود دوست
هم شما را مجبور نمی کند. من بیعت خودم را از شما برداشتم، اگر فکر می کنید که
مسئله بیعت برای شما تعهد و اجبار به وجود آورده است، بیعت را هم برداشتم. یعنی
فقط انتخاب و آزادی»

باید در نهایت آگاهی و آزادی و بدون اینکه
کوچکترین احساس اجباری از ناحیه دشمن یا دوست بکنید، مرا انتخاب کنید.

این است که به شهدای کربلا ارزش می دهد والا
طارق بن زیاد، در جنگ اسپانیا، وقتی که اسپانیا را فتح کرد و کشتی های خود را از
آن دماغه عبور داد، همین قدر که عبور داد، دستور داد که آذوقه به اندازه بیست و
چهار ساعت نگه دارند و زیاد تر از آن را هر چه هست آتش بزنند و کشتی ها را هم آتش
بزنند. بعد سربازان و افسران را جمع کرد، اشاره کرد به دریای عظیمی که در آنجا بود
گفت: ایها الناس! دشمن روبروی شما و دریا پشت سرشماست، اگر بخواهید فرار کنید جز
غرق شدن در دریا راه دیگری ندارید، کشتی ای دیگر وجود ندارد. غذا هم ا گر بخواهید
تنبلی کنید جز برای بیست و چهار ساعت ندارید، بعد از آن خواهید مرد. بنابراین نجات
شما در زدن و از بین بردن دشمن است. غذای شما در چنگ دشمن است، راهی جز این
ندارید، یعنی برایشان اجبار به وجود آورد، این سرباز اگر تا آخرین قطره خونش نجنگد
چه بکند؟ اما، امام حسین(ع) با اصحاب خودش بر ضد طارق بن زیاد عمل کرد. نگفت دشمن
اینجاست، از این طرف بروید، شما را از بین می برد، از آن طرف هم بروید شما را
نابود می کند، از این طرف شما را لولو می خورد، از آن طرف هم شما را لولو می خورد،
بنابراین دیگر راهی نیست غیر از این که روغن چراغ ریخته را باید نذر امامزاده کرد
شما که بهر حال کشته می شوید، حالا که کشته می شوید بیائید با من کشته شوید. آن
گونه شهادت ارزش نداشت. یک سیاستمدار اینجور عمل می کند. گفت، نه دریا پشت سرت است
و نه دشمن روبرویت. نه دوست تو را اجبار کرده است و نه دشمن. هر کدام را که می
خواهی انتخاب کن، در نهایت آزادی.

پس انقلاب امام حسین(ع) در درجه اول باید
بدانیم که انقلاب آگاهانه است هم از ناحیه خودش و هم از ناحیه اهل بیت و یارانش.
انفجار نیست.

انقلاب آگاهانه می تواند ماهیت های مختلف
داشته باشد. اتفاقا در قضایای امام حسین، عوامل زیادی مؤثر است که این عوامل زیاد
سبب شده است که نهضت امام حسین(ع) نهضت چند ماهیتی باشد، نه نهضت تک ماهیتی یکی از
تفاوت هائی که میان پدیده های اجتماعی و پدیده های طبیعی هست این است که پدیده
طبیعی باید تک ماهیتی باشد، نمی تواند چند ماهیتی باشد. یک فلز در آن واحد نمی
تواند که هم ماهیت طلا را داشته باشد و هم ماهیت مس را. ولی پدیده های اجتماعی، می
توانند در آن واحد چند ماهیتی باشند.

اتفاقا قیام امام حسین(ع) از آن پدیده های چند
ماهیتی است، چون عوامل مختلف در آن اثر داشته است. مثلا یک نهضت می ت واند ماهیت
عکس العملی داشته باشد، یعنی صرفا عکس العمل باشد می تواند ماهیت آغازگری داشته
باشد. اگر یک نهضت ماهیت عکس العملی داشته باشد می تواند یک عکس العمل منفی باشد
در مقابل یک جریان و می تواند یک عکس العمل مثت باشد در مقابل جریان دیگر. همه
اینها در نهضت امام حسین وجود دارد. این است که یک نهضت چند ماهیتی شده است. چطور؟

عامل تقاضای بیعت

یکی از عوامل که به یک اعتبار از نظر زمانی
اولین عامل است، عامل تقاضای بیعت است. امام حسین(ع) درمدینه است، معاویه قبل از
مردنش که جانشینی یزید را برای خود مسلم کرده است و می خاهد مسلم بکند، می آید در
مدینه می خواهد از امام بیعت بگیرد، آنجا موفق نمی شود. بعد از مردنش یزید می
خواهد بیعت بگیرد. بیعت کردن یعنی امضا کردن و صحه گذاشتن نه تنها روی خلافت شخص
یزید، بلکه هم چنین روی سنتی که معاویه پایه گذاری کرده است که خلیفه پیشین خلیفه
بعدی را تعیین کند، نه این که خلیفه پیشین برود، بعد مردم تعیین بکنند یا اگر شیعه
بودند به نصی که از طرف پیغمبر اکرم رسیده است عمل بکنند. نه، یک امری که نه شیعه
می گوید و نه سنی. خلیفه ای، خلیفه دیگر را، پسر خودش را به عنوان ولی عهد مسلمین
تعیین بکند.

بنابراین، این تنها امضا کردن خلافت آدم
ننگینی مانند یزید نیست، امضا کردن سنتی است که برای اولین بار وسیله معاویه می
خواست پایه گذاری بشود.

در اینجا آنها از امام حسین بیعت می خواهند،
یعنی از ناحیه آنها یک تقاضا ابراز شده است، امام حسین عکس العمل نشان می دهد، عکس
العمل منفی. بیعت می خواهید؟ نمی کنم. در اینجا عمل امام حسین، عمل منفی است، از
سنخ تقواست، از سنخ این است که هر انسانی در جامعه خودش مواجه می شود با تقاضاهائی
که به شکل های مختلف، به صورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و ارعاب از او می
شود و باید در مقابل آنها بگوید: نه، یعنی تقوی.

آنها می گویند بیعت، امام حسین می گوید: نه، تهدید
می کنند، می گوید: حاضرم کشته بشوم و حاضر نیستم بیعت بکنم.

تا اینجا این نهضت، ماهیت عکس العملی، آنهم
عکس العمل منفی درمقابل یک تقاضای نامشروع دارد و به تعبیر دیگر، ماهیتش، ماهیت
تقواست. ماهیت قسمت اول لا اله الا الله یعنی لا اله است، در مقابل تقاضای نامشروع،
«نه» گفتن است (تقوی)

اما عاملیکه مؤثر در نهضت حسینی بود، تنها این
قضیه نبود، عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت که باز ماهیت نهضت حسینی از آن نظر،
ماهیت عکس العملی است ولی عکس العمل مثبت نه منفی.

عامل دعوت مردم کوفه

معاویه از دنیا می رود، مردم کوفه ای که لااقل
پنج سال در بیست سال قبل از  این حادثه،
علی(ع) در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعلیم و تربیت علی(ع) به کلی از
میان نرفته است (البته خیلی تصفیه شده اند، بسیاری از سران بزرگان و مردان اینها،
حجربن عدی ها، عمروبن حمق خزاعی ها، رشید هجری ها، میثم تمارها، را از میان برده
اند برای اینکه این شهر را از اندیشه و فکر علی، از احساسات به نفع علی خالی
بکنند. ولی باز هنوز اثر این تعلیمات هست) تا معاویه می میرد، به خود می آیند، دور
همدیگر جمع می شوند که اکنون از فرصت باید استفاده کرد، نباید گذاشت که فرصت به
پسرش یزید برسد، ما حین بن علی داریم، امام بر حق ما حسین بن علی است. ما الآن
باید آماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لااقل
قطبی در اینجا در ابتدا به وجود آوریم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بکنیم. اینجا
یک دعوت است از طرف مردمی که مدعی هستند ما از سر و جان و دل آماده ایم، درخت های
ما میوه داده است. مقصود ازاین جمله نه این است که فصل بهار است، بعضی اینجور خیال
می کنند که درخت ها سبز شده و میوه داده است یعنی آقا! الآن اینجا فصل میوه است،
بیائید اینجا مثلا شکم میوه ای بخورید! نه، این مثل است، می خواهد بگوید که، درخت
های انسان ها سرسبزند و این باغ اجتماع آماده است برای اینکه شما قدم بگذارید.

مردم این شهر از امام حسین(ع) دعوت می کنند،
نه یک نفر، نه دو نفر، ه هزار نفر، نه پنج هزار نفر و نه ده هزار نفر، بلکه حدود
هیجده هزار نامه می رسد که بعضی از نامه ها را چند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر
امضا کرده بودند که اگر معدل بگیریم شاید حدود صدهزار نفر به او نامه نوشته اند.

اینجا عکس العمل امام چه باید باشد؟

حجت بر او تمام شده است، اینجا عکس العمل،
مثبت و ماهیت عملش، ماهیت تعاون است. بعضی مسلمانانی قیام کرده اند، امام باید به
کمک آنها بشتابد. اینجا دیگر ماهیت منفی و تقوی ندارد، ماهیت مثبت دارد کاری که از
ناحیه دیگران آغاز شده است، امام حسین باید به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد.

اینجا وظیفه چیست؟

در آنجا وظیفه نه گفتن بود. از نظر بیعت، امام
حسین (ع) فقط باید بگوید: نه، خودش را پاک نگهدارد و نیالاید و لهذا اگر امام
حسین(ع) پیشنهاد ابن عباس را عمل می کرد و می رفت در کوهستان های یمن زندگی می کرد
که لشکریان یزید به او دست نمی یافتند، از عهده وظیفه اولش برآمده بود. چون بیعت
می خواستند، نمی خواست بیعت بکند، آنها می گفتند بیعت کن، می گفت نه. از نظر دعوت
به بیعت و از نظر احساس تقوی در امام حسین (ع) و از نظر این که باید پاسخ منفی
بدهد، با رفتن در کوهستان های یمن که ابن عباس و دیگران پیشنهاد می کردند، وظیفه
اش را انجام داده بود. اما اینجا مسئله، مسئله دعوت است؛ یک وظیفه جدید است،
مسلمان ها حدود بیست هزار نامه یا حدود صدهزار امضا داده اند، اینجا اتمام حجت
است.

امام حسین(ع) از اول حرکتش معلوم بود که مردم
کوفه را آماده نمی بیند، مردم سست عنصر و مرعوب شده ای می داند، در عین حال جواب
تاریخ را چه بدهد؟ قطعا اگر امام حسین به مردم کوفه اعتنا نمی کرد، همین ما که
امروز اینجا نشسته ایم، می گفتیم چرا امام حسین جواب مثبت نداد.

اگر هیجده هزار نامه مردم کوفه رفته بود به
مدینه و مکه (و به خصوص مکه) پیش امام حسین و امام حسین جواب مثبت نمی داد، تاریخ،
امام حسین را ملامت می کرد که اگر رفته بود، ریشه یزید و یزیدی ها کنده شده بود و
از بین رفته بود کوفه اردوگاه مسلمین با آن مردم شجاع، کوفه ای که پنج سال علی(ع)
در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیم هائی که علی بزرگ کرده و بیوه
هائی که علی از آنها سرپرستی میکرده است، زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم
این شهر است، امام حسین جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت، اگر می رفت در
دنیای اسلام انقلاب می شد.

این است که اینجا تکلیف این گونه ایجاب می کند
که همین که آنها می گویند ما آماده ایم، امام می گوید، من آماده هستم. از این نظر
وظیفه امام حسین چیست؟

وظیفه امام حسین(ع) دادن جواب مثبت است تا
وقتی که دعوت کنندگان ثابتند. وقتی که آنها جا زدند، دیگر امام حسین وظیفه ای از
آن نظر ندارد و نداشت.

از این دو عامل کدام یک بر دیگری تقدم داشت؟

آیا اول امام حسین(ع) از بیعت امتناع کرد و
چون از بیعت امتناع کرد، مردم کوفه از او دعوت کردند یا لااقل زمانا چنین بود،
یعنی بعد از آن که بیش از یک ماه از امتناع از بیعت گذشته بود، یعنی بعد از آن که
بیش از یک ماه از امتناع از بیعت گذشته بود، دعوت مردم کوفه رسید؟ یا قضیه برعکس
بود؟ اول مردم کوفه از او دعوت کردند، امام حسین دید، خوب حالا که دعوت کردند، او
هم باید جواب مثبت بدهد. معلوم است، مردی که کاندیدا می شود برای کاری به این
بزرگی، دیگر برای او بیعت کردن معنی ندارد. بیعت نکرد، برای این که به تقاضای مردم
کوفه جواب مثبت داده بود. از این دو تا کدام است؟ به حسب تاریخ، مسلما اولی. چرا؟
برای این که همان روز اولی که معاویه مرد، از امام حین(ع) تقاضای بیعت شد. بلکه
معاویه قبل از این که بمیرد، آمد به مدینه و می خواست با هر لم و کلکی هست، در
زمان حیات خودش از امام حسین و دو سه نفر دیگر بیعت بگیرد که آنها به هیچ شکل زیر
این بار نرفتند. مسئله تقاضای بیعت و امتناع از آن، تقدم زمانی دارد. خود یزید هم
وقتی مرد، همراه اطلاعی که به وسیله یک پیک سبک سیر و تندرو فرستاد که در ظرف چند
روز با آن شترهای جماز خودش را به مدینه رساند نامه ای فرستاد و همان کسی که به
والی مدینه خبر مرگ معاویه را داد،آن نامه را هم به والی نشان داد که:

خذ بالبیعة اخذا شدیدا- از حسین بن علی و این
دو سه نفر دیگر به شدت، هر طور که هست، بیعت بگیر. هنوز شاید کوفه خبر نشده بود که
معاویه مرده است. به علاوه تاریخ این طور می گوید که از امام حسین (ع) تقاضای بیعت
کردند، امام حسین امتناع کرد، حاضر نشد، دو سه روز باز به همین حرفها گذشت، هی
آمدند، گاهی با زبان نرم و گاهی با خشونت، تا حضرت اساسا مدینه را رها کرد. در
بیست و هفتم رجب امام حسین از مدینه حرکت کرد و در سوم شعبان به مکه رسید دعوت
مردم کوفه در پانزدهم رمضان به امام حسین رسید، یعنی بعد از آن که یک ماه و نیم از
تقاضای بیعت و امتناع امام گذاشته بود و بعد از این که بیش از چهل روز بود که امام
اساسا در مکه اقامت کرده بود.

بنابراین مسئله این نیست که اول آنها دعوت
کردند، بعد امام جواب مساعد داد، و چون جواب مساعد داده بود و از ظرف آنها کاندید
شده بود، دیگر معنی نداشت که بیعت بکند، یعنی بیعت نکرد چون به کوفی ها جواب مساعد
داده بود. نخیر، بیعت نکرد قبل از آنکه اصلا اسم تقاضای کوفی ها در میان باشد و
فرمود:

«من بیعت نمی کنم ولو در همه روی زمین مأوی و
ملجئی برای من باقی نماند».

عامل امر به معروف و نهی از منکر

عامل سوم که این را هم مثل دو عامل دیگر تاریخ
بیان می کند، عامل امر به معروف و نهی از منکر بود، که از روز اولی که امام حسین
از مدینه حرکت کرد، با این شعار حرکت کرد. از این نظر، مسئله این نبود که چون از
من بیعت می خواهند و من نمی پذیرم، قیام می کنم، بلکه این بود که اگر بیعت هم
نخواهند، من به حکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر باید قیام کنم و نیز مسئله
این نبود که چون مردم کوفه از من دعوت کرده اند، قیام می کنم. هنوز حدود دو ماه
بود که مردم کوفه دعوت بکنند، روزهای اول بود و به دعوت مردم کوفه مربوط نیست.
دنیای اسلام را منکرات فرا گرفته است، من به حکم وظیفه دینی، به حکم مسئولیت شرعی
و الهی خودم قیام می کنم.

در عامل اول، امام حسین(ع) مدافع است. به او
می گویند بیعت کن، می گوید: نمی کنم، از خودش دفاع می کند.

در عامل دوم، امام حسین متعاون است، او را به
همکاری دعوت کرده اند، جواب مثبت داده است.

درعامل سوم، امام حسین مهاجم است.

در اینجا او هجوم کرده به حکومت وقت. به حسب
این عامل، امام حسین یک مرد انقلابی است یک ثائر است، می خواهد انقلاب بکند.

هر یک از این عوامل، یک نوع تکلیف و وظیفه
برای امام حسین(ع) ایجاب می کرد. این که می گویم، این نهضت چند ماهیتی است، برای
این است. از نظر عامل بیعت، امام حسین وظیفه ای ندارد جز زیر بار بیعت نرفتن. اگر
به پیشنهاد ابن عباس هم عمل می کرد و در دامنه کوه ها می رفت، به این وظیفه اش عمل
کرده بود. از نظر انجام این وظیفه، امام حسین تکلیفش این نبود که یک نفر دیگر را
هم با خودش به همکاری دعوت کند. از من بیعت خواسته اند، من بیعت نمی کنم. خواسته
اند دامن شرافت مرا آلوده کنند، من نمی کنم. از نظر عامل دعوت مردم کوفه، وظیفه اش
این است که به آنها پاسخ مثبت بدهد. از نظر اینکه اتمام حجت شده است. یکی از
آقایان سؤال کرده است که این اتمام حجت به چه شکل می شود، در مقابل تاریخ، پس
مسئله امامت چه می شود؟ نه، مسئله امامت به این معنی نیست که امام دیگر تکلیف و
وظیفه شرعی نداشته باشد، اتمام حجت درباره اش معنی نداشته باشد.

حضرت علی(ع) در خطبه شقشقیه می فرماید:

«لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر
و ما اخذالله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظة ظالم ولا سغب مظلوم حبلها علی
غاربها و لسقیت آخرها بکأس اولها».

راجع به زمان خلافت خودش می گوید؛ اگر نبود که
مردم حضور پیدا کرده بودند و حضور مردم، حجت را بر من  تمام کرده بود، و اگر نبود که خدا از علما و
دانایان پیمان گرفته است که آنجا که مردم تقسیم می شوند به سیرانی که پر سیر خورده
اند و گرسنگان گرسنه، علیه این وضع نامطلوب به سود گرسنگان وعلیه پرخورها قیام
بکنند، خلافت را قبول نمی کردم. من از نظر شخص خودم علاقه ای به این کار نداشتم،
ولی این وظائف و مسئولیت ها به عهده من گذاشته شده بود.

امام حسین(ع) هم اینجور هست. اصلا امام که
امام است، الگوست، پیشواست. ما از عمل امام می توانیم بفهمیم که وظائف را چگونه
باید تشخیص داد و چگونه باید عمل کرد. از نظر عامل دعوت مردم کوفه، امام حسین
وظیفه دارد به سوی کوفه بیاید تا وقتی که آنها سرقولشان هستند. از ان ساعتی که
آنها جا زدند، زیر قولشان زدند و شکست خوردند و رفتند، دیگر امام حسین از این نظر
وظیفه ای ندارد. وقتی مسئله به دست گرفتن زمام حکومت از ناحیه آنها منتفی می شود،
امام حسن هم دیگر وظیفه ای ندارد. ولی کار امام حسین که منحصر به این نبوده است،
عامل دعوت مردم کوفه یک عامل موقت بود یعنی عاملی بود که از پانزدهم رمضان آغاز
شد، مرتب نامه ها متبادل می شد و این ادامه داشت تا وقتی که امام به نزدیکی کوفه
یعنی به مرزهای عراق و عربستان سعودی رسیدند. بعد که حر بن یزید ریاحی ملاقات کرد،
و آن خبرها، از جمله خبر قتل مسلم رسید، دیگر موضوع دعوت مردم کوفه منتفی شد و از
این نظر امام وظیفه ای ندارد و لهذا وقتی که با مردم کوفه صحبت می کند که مخاطبش
مردم کوفه هستند نه یزید و حکومت وقت، به آن شیعیان سست عنصر می فرماید:

«مرا دعوت کردید، من آمدم. نمی خواهید، بر می
گردم. شما مرا دعوت کردید! دعوت شما برای من وظیفه ایجاب کرد، اما حالا که پشیمان
شدید، من بر می گردم».

آیا این، یعنی دیگر بیعت هم می کنم؟!

ابدا، آن عامل و مسئله دیگری است. چنان که
خودش فرمود:

«اگر در تمام روی زمین یک نقطه وجود نداشته
باشد که مرا جا بدهد (نه تنها شما مرا جا ندهید) باز هم بیعت نمی کنم».

از نظر عامل امر به معروف و نهی از منکر که از
این نظر امام حسین دیگر مدافع نیست، متعاون نیست، بلکه یک مهاجم است، یک ثائر و یک
انقلابی است چطور؟ نه، از آن نظر حسابش سرجای خودش است.

اینجاست که نشان می دهد که امام حسین تا چه
اندازه روی عامل امر به معروف و نهی از منکر تکیه دارد و در چه حدی، اوست که هجوم
آورده به این دولت و حکومت فاسد. از نظر این عامل، امام حسین مهاجم به حکومت فاسد
وقت است، ثائر است، انقلابی است.

در بین راه به اطلاع امام می رساند که: کوفه
سقوط کرد، مسلم و هانی کشته شدند، تا این جمله را شنید، اول اشک از چشمانش جاری
شد. حالا ببینید چه جمله ای را می خواند:

«من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه
فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا». (سوره احزاب آیه 23)

به به! اصلا در قرآن آیه ای مناسب تر برای
چنین موقعی پیدا نمی کنید.

بعض از مؤمنین با پیمانی که با خدای خویش
بستند، وفا کردند. از اینهائی که وفا کننده به پیمان خویش هستند، بعضی از آنها
گذشتند و رفتند شهید شدند و یک عده دیگر هم انتظار می کشند تا نوبت آنها بشود.

یعنی ما فقط برای کوفه نیامدیم، کوفه سقوط کرد
که کرد. حرکت ما فقط معلول دعوت مردم کوفه که نبوده است. این یکی از  عوامل بودکه برای ما این وظیفه را ایجاب می کرد
که عجالتا از مکه بیائیم به طرف کوفه. ما وظیفه بزرگتر و سنگین تری داریم. مسلم به
پیمان خود وفا کرد و کارش گذشت، پایان یافت، شهید شد. آن سرنوشت مسلم را ما هم
پیدا کنیم.

منطق امر به معروف و نهی از منکر، منطق حسین
را منطق شهید کرد. منطق شهید، ماورای این منطق هاست.

منطق شهید یعنی منطق کسی که برای جامعه خودش
پیامی دارد و این پیام را جز با خون یا چیز دیگری نمی خواهد بنویسد. خیلی ها در
دنیا حرف داشتند، پیام داشتند.

امام حسین(ع) پیام خونین خودش را روی صفحه
لرزان هوا ثبت کرد، ولی چون توام با خون و رنگ قرمز بود، در دلها حک شد. امروز شما
میلیون ها افراد از عرب و عجم را می بینید که پیام امام حسین (ع) را می دانند:

«انی لا أری الموت الا سعادة ولاالحیوة مع
الظالمین»

آنجا که آدم می خواهد زندگی بکند ننگین، آنجا
که می خواهد زندگی بکند با ظالم و ستمگر، آنجا که می خواهد زندگی فقط برایش نان
خوردن و آب نوشیدن و خوابیدن باشد و زیر بار ذلت ها رفتن، مرگ هزاران بار بر این
زندگی ترجیح دارد. این پیام شهید است.

امام حسین که مهاجم است و منطقش، منطق شهید،
آن روزی که پیامش را در صحرای کربلا ثبت می کرد، نه کاغذی بود؛ نه قلمی، همین صفحه
لرزان هوا بود. ولی همین پیامش روی صفحه لرزان هوا، چرا باقی ماند؟

چون فورا منتقل شد روی صفحه دلها. روی صفحه
دلها آنچنان حک شد که دیگر محو شدنی نیست.

هر سال که محرم می آید می بینیم امام حسین از
نو طلوع می کند، از نو زنده می شود، باز می گوید:

«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید
الفتاة و ما او لهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف».

باز می بینیم پیام امام حسین است:

«الا و ان الدعی بن الدعی قدرکز بین اثنتین
بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة یأبی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور
طابت و طهرت».

در مقابل سی هزار نفر که مثل دریا دارند موج
می زنند و هر کدام شمشیری به دوش گرفته و نیزه ای در دست، در حالی که همه اصحابش
کشته شده اند و تنها خودش است، فریاد می کشد:

این ناکس پسر ناکس، این حرامزاده پسر
حرامزاده، یعنی این امیر و فرمانده شما، این عبیدالله بن زیاد شما به من پیغام
داده است که حسین مخیر است میان یکی از دو کار، یا شمشیر یا ذلت، حسین و تحمل
ذلت؟! «و هیهات منا الذلة» ما کجا و ذلت کجا، خدای ما برای ما نمی پسندد. این پیام
شهید است. خدای من برای من ذلت نمی پسندد. پیامبر من برای من ذلت نمی پسندد.
مؤمنین جهان، نهادها و ذات های پاک (تا روز قیامت مردم خواهند آمد و در این موضوع
سخن خواهند گفت) مؤمنینی که بعدها می آیند، هیچ کدامشان نمی پسندند که حسینشان تن
به ذلت بدهد؛ من تن به ذلت بدهم؟ من در دامن علی بزرگ شده ام. من در دامن زهرا
بزرگ شده ام، من از سینه زهرا(س) شیر خورده ام، ما تن به ذلت بدهیم؟

روزی که از مدینه حرکت کرد، مهاجم بود. در آن
وصیت نامه ای که به برادرش محمد بن حنفیه می نویسد: می فرماید:

«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا ولا
ظالما، انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ارید ان امر بالمعروف وانهی عن المنکر و
اسر بسیرة جید و ابی».

مردم دنیا بدانند که من یک آدم جاه طلب، مقام
طلب، اخلال گر، مفسد، ظالم نیستم، من چنین هدف هائی ندارم. قیام من، قیام اصلاح
طلبی است. قیام کردم، خروج کردم برای اینکه می خواهم امر به معروف و نهی از منکر
بکنم.

عنصر امر به معروف و نهی از منکر ارزش داد به
نهضت حسینی اما حسین هم به امر به معروف و نهی از منکر ارزش داد. امر به معروف و
نهی از منکر نهضت حسینی را بالا برد، ولی حسین(ع) این اصل را به شکل و نحوی اجرا
کرد که شأن این اصل بالا رفت، یک تاج افتخار به سر اصل امر به معروف و نهی از منکر
نهاد (خیلی ها می گویند امر به معروف و نهی از منکر می کنیم) حسین هم اول مثل
دیگران فقط یک کلمه حرف زد، گفت:

«ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المکر و اسیر
بسیرة جدی و ابی» خود  اسلام هم همین طور
است. اسلام برای هر مسلمانی افتخار است اما مسلمانهایی هم هستند که به معنی واقعی
کلمه، فخر اسلامند، عزالدینند، شرف الدینند، شرف الاسلامند.

ولی حسین را ببینید! امر به معروف و نهی از
منکر کار او بود. از بخی و بن. به تمام معروفهای اسلام نظر داشت و فهرست می داد، و
نیز به تما منکرهای جهان اسلام. می گفت اولین و بزرگترین منکر جهان اسلام خود یزید
است.

«… العامل بالکتاب القائم بالقسط و الدائن
بدین الله».

امام و رهبر کسی است که باید خودش عامل به
کتاب باشد، خودش عدالت را بپا دارد و به دین خدا متدین باشد.

آنچه را که داشت، در راه این اصل، در طبق
اخلاص گذاشت به مرگ در راه امر به معروف و نهی از منکر زینت بخشید. به این مرگ
شکوه و جلال داد.

«ألا ترون الی الحق لا یعمل به والی الباطل لا
یتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا، انی لا أری الموت الا سعادة و لا
الحیاة مع الظالمین الا برما» (امام حسین علیه اسلام)

آیا نمی بینید که حق کنار گذارده شده و از
باطل نهی نمی شود، جا دارد که مؤمن به لقای پروردگارش مشتاق گردد، من مرگ را (در
اه حق جز سعادت و زندگی در پرتو ظالمان را جز بدبختی نمی بینم.