ماجراى جنگ بدر

 درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام
– “مسلسل 61”

 “ حوادث سال دوم هجرت – 7 “

ماجراى جنگ بدر

 قسمت دوم

حجةالاسلام والمسلمين رسولى محلاتى

 

 

 × حركت رسول خدا به سوى
بدر

 همانگونه كه در خلال مطالب
گذشته ذكر شد، بنا به گفته اهل تاريخ: به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم خبر
رسيد كه كاروان قريش به سرپرستى ابوسفيان از شام به سمت مكّه حركت كرده است.
كاروان مزبور بزرگترين كاروانى بود كه در آن سال براى تجارت به شام رفته بود و
اكنون با مال التجاره فراوان به مكّه باز مى‏گشت.

 چنان كه نوشته‏اند: هزار شتر
در اين كاروان اموال تجارتى حمل مى‏كرد، و قيمت تقريبى آن اموال پنجاه هزار دينار
بوده و همه مردم مكه در اموال كاروان مزبور سهيم بودند. چهل نفر از مردان قريش نيز
همراه اين كاروان بودند، مانند: مخرمة بن نوفل و عمرو بن العاص… و ديگران.

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم با شنيدن اين خبر به مسلمانان فرمود:

 “هذِه عيرُ قُرَيشِ فيها
أَمْوالُهُم فَاخْرُجُوا إِلَيْها لَعَلَّ اللَّه يُنْفِلْكُمُوها؛1 اين كاروان
قريش است كه در آن اموال و داراييهاى آنهاست، به سوى آن رهسپار شويد باشد كه
خداوند آن را به غنيمت شما درآورده، نصيب شما گرداند.”

 و در نقل على بن ابراهيم اين
گونه است:

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم به آنها خبر داد كه خداى تعالى به او وعده داده يكى از دو چيز را: يا اموال
كاروان و يا پيروزى بر قريش در جنگ.

 و عبارت حديث على بن ابراهيم
اين گونه است:

 “فَاَخْبَرَهُم أَنَّ
اللَّه قَدْ وَعَدَهُ اِحْدَى الطَّائِفَتَينِ، اِمَّا الْعيرَ وَ اِمَّا قُرَيْش
اِنْ اَظْفَرَ بِهِمْ”.2

 و با تحقيقى كه ما درباره هدف
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم از اين حركت و آوردن مسلمانان به همراه خود در
اين سفر ذكر كرديم اين نقل مناسب‏تر به نظر مى‏رسد، زيرا هدف اصلى، برخورد با قريش
و ضربه زدن به قدرت و شوكت پوشالى آنها بود نه مصادره و ضبط اموال كاروان، اگرچه
آن هم مى‏توانست هدف آنها را تأمين كند.

 بلكه اين مطلب مدلول آيه شريفه
سوره انفال است كه مى‏فرمايد:

 “وَ اِذْ يَعِدُكُمُ
اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَينِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَودُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ
الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللَّهُ اَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه
وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ؛3 و هنگامى كه خدا يكى از دو دسته را به شما وعده
داد و شما دوست داشتيد دسته‏اى را كه قدرت نداشت نصيبتان شود ولى خدا اراده كرده
است كه با كلمات خويش حق را استقرار دهد و بنياد كافران را قطع كند.”

 از اين رو آنچه در برخى از
نقلها آمده است كه جمعى از اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در اين سفر از
رفتن با آن حضرت خوددارى كردند به خاطر اين كه گمان نداشتند جنگى پيش آيد و فكر
مى‏كردند اين سفر فقط به منظور دستبرد به كاروان و به دست آوردن غنيمت انجام
مى‏شود، صحيح به نظر نمى‏رسد، و شايد اين مطلب به خاطر توجيه عمل آنها گفته شده و
در تاريخ ثبت شده است، زيرا گذشته از آنچه در بالا گفته شد، از آيات ديگر قرآن
كريم نيز ضعف اين گفتار ظاهر مى‏شود مانند اين كه خداوند در آيه قبل از همين آيه
مى‏فرمايد:

 “كَما أَخْرجَكَ رَبُّكَ
مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَريقاً مِنَ الْمُؤمِنينَ لَكارِهُونَ،
يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ
وَ هُمْ يَنْظُرُونَ؛ چنان بود كه خداوند تو را به حق از خانه‏ات برون آورد و
گروهى از مؤمنان كراهت داشتند، و در كار حق – با اين كه آشكار و روشن شده بود – با
تو مجادله مى‏كردند، گويى به سوى مرگشان مى‏كشند و خودشان مى‏نگرند.”

 و در جاى ديگر درباره همين سفر
و همين افراد فرموده:

 “أَلَمْ تَرَ إِلَى
الَّذينَ قيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْديَكُمْ وَ أَقيمُوا الصَّلوةَ وَ آتُوا
الزَّكوةَ × فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتال إِذا فَريقٌ مِنْهُم يَخْشَونَ
النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ
كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْلا أَخَّرتَنا إِلى أَجَلٍ قَريبٍ…؛4 مگر آن
كسان را نديدى كه به آنها گفته بودند دست از زد و خورد باز داريد و نماز را به پا
داريد و زكات بدهيد، و هنگامى كه پيكار بر آنها مقرّر شد به يكباره گروهى از ايشان
از مردم بترسيدند چون ترس از خدا يا ترسى بيشتر و گفتند: پروردگارا براى چه پيكار
را بر ما مقرّر كردى! چرا ما را تا مدّتى نزديك مهلت ندادى؟… .”

 مفسّران گفته‏اند اين آيه
درباره چند تن از مسلمانان نازل شد كه در مكّه هنگامى كه تحت شكنجه مشركان بودند،
از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اجازه جنگ و دفاع از خود را خواستند، و آن
حضرت آنان را دستور صبر و تحمل داد، و چون به مدينه آمدند، در هنگام حركت به سوى
جنگ بدر از رفتن به همراه آن حضرت خوددارى كرده ديگران را نيز از جنگ با قريش
مى‏ترساندند، و خداوند اين آيه را درباره ايشان نازل فرمود.

 از كسانى كه در تاريخ نامشان
در زمره اين افراد ذكر شده “عبدالرّحمن بن عوف” است كه در كتاب “درّالمنثور” و
آثار ديگر نام او آمده، و هم چنين “سعد بن ابى‏وقاص” و “قدامة بن مظعون” و… كه
نامشان در تفسير اين آيه آمده است و اعمال و كردار آينده اين افراد نيز علاقه آنها
را به دنيا و زندگى و مادّيات دنيا نشان داد.5

 با توجّه به آنچه گفته شد، ضعف
حديثى كه “بُخارى” در صحيح خود از “كعب بن مالك” نقل كرده كه: “من در هيچ يك از
جنگها جز جنگ تبوك و بدر از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم تخلّف نكردم، و تخلّف
از جنگ بدر به خاطر آن بود كه آن حضرت به منظور دستبرد به كاروان قريش رفته بود نه
جنگ با آنها…” روشن مى‏شود. مگر آن كه بگوييم: كعب بن مالك اين سخن را براى
توجيه عمل نادرست خود ذكر كرده.

 به هر صورت، رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم آماده حركت شد و “عبداللّه بن امّ مكتوم” را به جانشينى خود براى
اقامه نماز تعيين فرمود، و “ابولبابه انصارى” را نيز از منزل “روحاء” بازگرداند تا
در اداره امور شهر، جانشين آن حضرت‏صلى الله عليه وآله وسلم باشد.

 

 × تاريخ حركت و تجهيزات و
نفرات مسلمانان

 تاريخ حركت رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم از شهر مدينه را روز هشتم ماه رمضان ذكر كرده‏اند6 و با توجّه به اين كه
بر طبق نقل مشهور جنگ بدر در روز هفدهم آن ماه اتفاق افتاده، فاصله اين راه را تا
بدر كه حدود يكصد و پنجاه و پنج كيلومتر است در نه روز طى كرده‏اند.7

 عدد همراهان رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم را عموم مورّخين سيصد و سيزده نفر ذكر كرده‏اند8 و برخى نيز بيشتر
گفته‏اند9 كه 82 نفر از مهاجرين و بقيه از انصار مدينه و آنها نيز 61 نفر از اوس و
مابقى از خزرج بودند. اين سيصد و سيزده نفر هفتاد شتر داشتند و يك يا دو اسب. يكى
از اسبها از آنِ مقداد بود10 و ديگرى از آنِ زبير يا مرثد بن ابى مرثد غنوى از اين
رو مسلمانان هر سه يا چهار نفر روى نوبت بر يكى از شترها سوار مى‏شدند به طورى كه
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و على بن ابى‏طالب‏عليه السلام و زيد بن حارثه و
به قولى مرثد بن ابى مرثد يك شتر داشتند كه به نوبت بر آن سوار مى‏شدند. تجهيزات
جنگى آنان فقط شش زره و هشت عدد شمشير بود.11

 و وقتى مقايسه كنيم با لشكرى
كه قريش از مكّه براى جنگ حركت دادند مى‏بينيم كه قابل مقايسه با آنها نبودند و
جنگى كه واقع شد از هر جهت نابرابر بود؛ زيرا در آينده خواهيم خواند كه عدد
لشكريان قريش 950 الى 1000 نفر بود كه 700 شتر و دويست اسب، و بقولى چهار صد اسب
داشتند و همگى آنها زره پوش بودند و هر روزه نه تا ده شتر براى غذاى لشكر نحر
مى‏كردند كه هر روز روى نوبت هر يك از سران دوازده‏گانه قريش كه همراه آنان بودند
مانند عتبة و شيبة و عباس و ابوجهل و حكيم بن حزام و ديگران از مال خود اين شتران
را نحر مى‏كردند… با اين حال با نصرت الهى، مسلمانان بر مشركين پيروز شدند.
هفتاد تن از سرانشان را كشته، هفتاد نفر را اسير كردند و بقيه نيز شكست سختى خورده
با رسوايى به مكّه بازگشتند كه شرح ماجرا را خواهيم آورد.

 

 × مسير حركت

 ابن اسحاق و ديگران مسير حركت
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم را تا بدر و نام منزلگاههاى آن حضرت و همراهان را
بتفصيل نوشته‏اند كه ذكر تمامى آنها ضرورتى ندارد ولى ذكر حوادث يكى دو مورد از
اين منزلگاهها كه جنبه آموزندگى دارد خالى از فايده نيست.

 در چهار منزلى مدينه در جايى
به نام “بيوت السقيا” بود كه رسول خدا چند تن از همراهان خود را كه سنّ و سالشان
كم بود بازگرداند مانند عبداللّه بن عمرو و اسامة بن زيد، و رافع بن خديج، و زيد
بن ثابت. عمير بن ابى‏وقاص – كه جوانى شانزده ساله بود – آن وضع را كه ديد خود را
در ميان ديگران پنهان كرد كه ديده نشود، هنگامى كه رسول خدا او را ديد و خواست
برگرداند با گريه و زارى اجازه گرفت و به همراه مسلمانان رفت و در بدر به شهادت
رسيد.

 و نيز نقل كرده‏اند كه در يكى
از منزلگاهها كه نامش “عرق الظبية” بود مردى از اعراب باديه نشين را ديدار كردند و
از او در مورد كاروان قريش خبرگيرى كردند، او اظهار بى‏اطلاعى كرد، مردم به او
گفتند: به رسول خدا سلام كن! پرسيد: مگر در ميان شما رسول خداست؟ گفتند: آرى.

 جلو آمد سلام كرد، آن گاه گفت:

 “لَئِنْ كُنْتَ رَسُولَ
اللَّهِ فَاَخْبِرْنى عَمَّا في بَطْنِ ناقَتى هذِه؛ اگر تو براستى رسول خدايى به
من بگو در شكم اين شتر ماده من چيست؟”

 مردى از همراهان رسول خداصلى
الله عليه وآله وسلم به نام “سلمة بن سلامة بن وقش” گفت: از رسول خدا سؤال نكن و
نزد من بيا تا پاسخ تو را بگويم، تو بر اين شتر جسته‏اى و در شكم آن همان كُرّه
توست!

 رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم
با ناراحتى فرمود:

 “مَهْ اَفَحَشْتَ عَلَى
الرَّجُل! زبانت را نگهدار آيا به اين مرد فحش دادى! [و سخن زشت گفتى]؟!” سپس روى
خود را از “سلمة بن سلامة” گرداند.12

 

 × درسى آموزنده

 در اين جا قبل از آن كه مسير
حركت را ادامه دهيم از اين قسمت تاريخ جنگ بدر كه در اين جا خوانديم به يك نكته
اخلاقى آموزنده اشاره كرده، مى‏گذريم:

 در اين جا مى‏خوانيم كه “سلمة
بن سلامة” حرف زشتى به اين مرد عرب زد و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به او
پرخاش كرده، از او روى گرداند، در صورتى كه به نظر مى‏رسد سلمة بن سلامة روى علاقه
به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اين سخن را گفت، و هنگامى كه ديد يك عرب
بيابانى درصدد تمسخر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم برآمده نتوانست تحمّل كند، و
براى رسوا كردن و شرمسار كردن آن عرب اين سخن را بر زبان جارى كرد، ولى پيامبر
گرامى اسلام او را در اين كار سرزنش كرد و عملاً او را تنبيه فرمود.

 و اين درس بزرگى است براى همه
كسانى كه درصدد تبليغ دين اسلام و انجام رسالت تاريخى و الهى خود هستند، و براى
همه پيروان راستين رهبر عظيم الشأن اسلام كه هرگاه در برابر منكران و حتى دشمنان
اسلام و ستيزه جويان و مسخره كنندگان قرار گرفتند و از آنها اهانت و يا تمسخرى نيز
شنيدند با اين حال، عفّت كلام را در برخورد با آنها حفظ كنند و از دايره ادب و
نزاكت در گفتار خارج نشوند، و اين دستور آموزنده قرآن را نيز از ياد نبرند كه خداى
تعالى فرموده:

 “وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ
يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ؛13
دشنام ندهيد به كسانى كه جز خدا را مى‏خوانند، زيرا آنها نيز ناآگاهانه از روى
دشمنى خدا را دشنام مى‏دهند.”

 و اين كلام رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم را نيز به خاطر بسپاريم كه فرمود:

 “إيَّاكُم وَالْفُحْش
فَإِنَّ اللَّه عَزَّوَجَلَّ لايُحِبُّ الفاحِشَ الْمُتَفَحِّش؛14 از فحش دادن سخت
بپرهيزيد براستى كه خداى عزّوجلّ شخص فحش دهنده كه خود را وادار به فحش مى‏كند
دوست نمى‏دارد.”

 و در جاى ديگر روايت شده كه
فرمود:

 “ما كانَ الْفُحْشُ فى
شَى‏ءٍ إِلاَّ شانَه؛15 فحش در چيزى نيامد جز آن كه آن را زشت كرد.”

 × دنباله داستان

 نوشته‏اند: رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم همچنان پيش آمد تا به “ذخران” رسيد. و در آن جا به اطلاع آن حضرت
رسيد كه كاروان قريش – با شنيدن خبر حركت مسلمانان از مدينه – مسير خود را از بدر تغيير
داده و بسرعت به طرف مكه رفته، و از آن سو نيز بزرگان قريش از مكّه براى نجات
كاروان بيرون آمده و به سوى بدر پيش مى‏آيند.

 

 × ابوسفيان و كاروان قريش

 اكنون رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم و مسلمانان را در منزلگاه “ذخران” مى‏گذاريم و به سراغ كاروان و رئيس
آن، ابوسفيان مى‏رويم، تا ببينيم براى نجات كاروان از دست مسلمانان چه راهى را در
پيش گرفت.

 چنان كه از برخى از تواريخ
استفاده مى‏شود: هنگامى كه افراد كاروان قريش در شام بودند شنيده بودند كه رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان انتظار حركت كاروان را مى‏كشند تا سر
راهشان آمده، بدان دستبرد زنند،16 ولى به گفته ابن هشام و ديگران: ابوسفيان هنگامى
كه به نزديك سرزمين حجاز رسيد17 شروع به تجسّس و خبرگيرى از مسلمانان كرد، و هم
چنان از سواران رهگذر و مسافران مى‏پرسيد تا اين كه از برخى از آنها شنيد كه
محمدصلى الله عليه وآله وسلم اصحاب و ياران خود را براى دستبرد به كاروان از مدينه
بسيج كرده و بيرون آمده‏اند.

 

 × پيك ابوسفيان به مكّه

 در اين جا بود كه ابوسفيان، “ضمضم
بن عمرو جهنى” را – طبق اعتقاد برخى با بيست مثقال طلا – اجير كرد تا بسرعت، خود
را به مكّه رسانده، خبر حركت مسلمانان به سوى كاروان را به سران قريش بدهد و به
اطّلاع آنها برساند كه مسلمانان قصد مصادره كاروان را دارند و براى نجات كاروان
هرچه سريعتر خود را برسانند. و نيز به او دستور داد: هنگامى كه داخل مكّه مى‏شود
بينى شترش را ببرد، و پيراهن خود را از جلو و عقب چاك زند و پالان شترش را وارونه
كند و فرياد الغوث ! الغوث ! برآورد؛ زيرا عربهاى آن زمان چون حادثه مهم و خطرناكى
براى آنها پيش مى‏آمد براى تحريك مردم اين كار را مى‏كردند.

 

 × خواب هولناك “عاتكه”
دختر عبدالمطلب

 سه شب پيش از آن كه “ضمضم” به
مكّه برسد و اين خبر را به قريش برساند، “عاتكة” دختر عبدالمطلب، خواب هولناكى
مى‏بيند و مى‏گويد: “ديدم شترسوارى به مكّه آمد و در “أبطح” ايستاد و با فرياد
بسيار بلندى گفت:

 “ألا إنفروا يا آلَ
غُدَر18 لِمَصارِعِكُم فى ثَلاث؛ اى مردم مكه تا سه روز ديگر به سوى قتلگاهتان كوچ
كنيد!” پس مردم را ديدم اطراف او را گرفتند و او هم چنان با مردمى كه اطرافش بودند
وارد شهر مكه شده تا مسجد الحرام بيامد، در آن جا گويا شترش او را به پشت كعبه برد
و در آن جا نيز فريادى ديگر كشيد و همان سخن را تكرار كرد، از آن جا به بالاى كوه
ابوقُبَيس آمد و فرياد ديگرى به همان نحو كشيد، سپس سنگى را برداشته از كوه سرازير
كرد، سنگ هم، تا پايين كوه غلتيد و چون به پايين كوه رسيد بشكست و در هر يك از
خانه‏هاى مكه قطعه‏اى از آن سنگ بيفتاد!”

 آن گاه عاتكه به عباس گفت: من
با ديدن اين خواب چون ترسيدم كه به قبيله تو مصيبت و بلايى برسد از اين رو تنها آن
را براى تو نقل كردم ولى تو براى ديگرى نقل مكن.

 عباس گفت: خواب عجيبى است تو
هم آن را براى ديگرى بازگو مكن ولى هنگامى كه عباس از خانه عاتكه بيرون آمد آن
خواب را براى “وليد بن عتبه” كه از رفقاى نزديك عباس بود نقل كرد و به او گفت:
براى ديگرى نگويد.

 وليد هم براى پدرش عتبه گفت و
چيزى نگذشت كه اين خواب در شهر مكه منتشر شد و در مجالس قريش مورد بحث قرار گرفت.

 عباس گويد: پس از آن به
مسجدالحرام رفتم كه طواف انجام دهم، ابوجهل را با جمعى از قريش مشاهده كردم كه دور
هم نشسته‏اند و درباره خواب عاتكه بحث مى‏كنند، چشمش كه به من افتاد مرا صدا زد و
گفت: طوافت كه تمام شد به نزد ما بيا!

 چون طواف من به پايان رسيد به
نزد ايشان رفته نشستم.

 ابوجهل رو به من كرده گفت: از
چه زمانى اين زن در ميان شما پيغمبر شده؟

 من خود را به بى‏اطلاعى زده
پرسيدم: كدام زن؟

 گفت: عاتكه!

 پرسيدم: چه خوابى ديده؟

 گفت: اى فرزندان عبدالمطلب
مردانتان ادعاى پيغمبرى كردند كافى نبود كه زنانتان نيز دست به اين كار زدند؟ اين
عاتكه است كه ادعا دارد در خواب ديده كسى به سوى قريش آمده و گفته است: تا سه روز
ديگر به جانب قتلگاهتان كوچ كنيد!

 اى عباس ما تا سه روز ديگر صبر
مى‏كنيم، اگر اين مطلب واقع نشد نامه‏اى ميان خود مى‏نويسيم و همگى امضا مى‏كنيم
كه شما فرزندان عبدالمطلب دروغگوترين مردمان در ميان عرب هستيد!

 عباس گويد: به خدا اين سخنان
براى من چيز مهمى نبود ليكن با اين حال منكر شده گفتم: عاتكه چنين خوابى نديده، و
اين مطلب دروغ است.

 اين را گفته و از او جدا شدم.
چون شب شد، زنان قبيله بنى عبدالمطلب همگى به خانه ما ريخته گفتند:

 اين فاسق خبيث درباره مردانتان
هر چه خواست گفت و شما دم نزديد، اينك پا را فراتر نهاده درباره زنانتان هم
ياوه‏گويى مى‏كند و تو گوش كردى و پاسخش را ندادى مگر غيرت نداشتى كه پاسخش را
بگويى؟!

 گفتم: من پاسخش را دادم، ولى
چيز مهمى نبود. به خدا اگر از اين پس سخنى گفت او را تنبيه خواهم كرد.

 چون روز بعد شد، يعنى روز سومى
كه عاتكه آن خواب را ديده بود، من خشمگين از خانه بيرون رفتم و قصد داشتم به
مسجدالحرام بروم و ابوجهل را در هر كجا هست پيدا كنم و او را دشنام گفته سخنان آن
روزش را تلافى كنم، همين كه به مسجدالحرام آمدم او را ديدم كه با سرعت از مسجد
خارج مى‏شود، من پيش خود فكر كردم لابد اين مرد – كه خدايش از رحمت خود دور كند –
دانسته كه من قصد دشنامگويى او را دارم كه اين چنين فرار مى‏كند، ولى معلوم شد كه
صداى “ضمضم بن عمرو” را شنيده و مى‏رود تا سخنان او را بشنود.

 من هم بيرون رفته ضمضم را ديدم
كه بينى شترش را بريده و پالانش را وارونه كرده و جامه خود را دريده و فرياد
مى‏زند:

 اى گروه قريش! مال التّجاره
خود را دريابيد! دريابيد! كه همه آنها به خطر افتاده! محمّد و يارانش متعرّض
ابوسفيان و كاروان شما شده‏اند! هرچه زودتر خود را به كاروان برسانيد كه اگر دير
بجنبيد همه را مى‏برند!

 با اين جريان فكر انتقام گرفتن
از ابوجهل از سر من بيرون رفت و هر كس به فكر افتاد تا به هر وسيله‏اى كه مى‏تواند
خود را به كاروان قريش برساند، مردم با سرعت عجيبى آماده رفتن شدند، و اگر كسى هم
نمى‏توانست برود ديگرى را به جاى خود مى‏فرستاد، تمام بزرگان قريش آماده حركت
شدند، تنها در اين ميان ابولهب، عاص بن هشام را كه چهار هزار درهم به او مديون بود
به جاى خويش فرستاد و او را با همان مبلغ براى رفتن به اين راه به جاى خويش اجير
كرد.

 

 × ماجراى اميّة بن خلف

 “اميّة بن خلف”19 نيز كه
پيرمردى فرتوت و فربه بود و بسختى راه مى‏رفت و بدشوارى سوار و پياده مى‏شد خواست
همراه قريش نرود ولى “عقبة بن ابى معيط” به نزد او آمده منقلى كه معمولاً در آن
عود روشن مى‏كردند با قدرى آتش و عود پيش او نهاد و گفت:

 اى ابو على! اين عود را در اين
منقل بريز و مانند زنان به خود بخور بده؛ زيرا تو با اين تصميمى كه گرفته‏اى در
رديف زنان هستى.

 اميّه از اين سخن برآشفت و از
جاى برخاست و مانند ديگران آماده رفتن شد.20

 اين بود آنچه را كه ابن اسحاق
در اين باره نوشته است، ولى در صحيح بخارى براى اكراه اميّة بن خلف از رفتن به
همراه لشكر قريش، علّت ديگرى ذكر كرده كه در آن معجزه‏اى از رسول‏خداصلى الله عليه
وآله وسلم و خبرى از آن حضرت درباره آينده اميّة نيز وجود دارد كه نقل آن خالى از
فائده نيست.

 بخارى به سندش از “عبداللّه بن
مسعود” روايت كرده: اميّة بن خلف با سعد بن معاذ – رئيس انصار مدينه – رفاقت داشت،
بطورى كه هرگاه اميّة به مدينه مى‏آمد به خانه سعد مى‏رفت و هرگاه سعد به مكّه
مى‏رفت به خانه اميّة وارد مى‏شد، پس از آن كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم به
مدينه هجرت فرمود، سعد به منظور انجام عمره به مكّه رفت و به خانه اميّه وارد شد و
به او گفت:

 ساعت خلوتى را براى من در نظر
بگير شايد بتوانم طوافى انجام دهم، اميّة نزديكيهاى ظهر او را برداشت كه به
مسجدالحرام ببرد، در راه كه مى‏رفتند ابوجهل آن دو را ديد و پرسيد:

 اى ابا صفوان (كنيه اميّة) اين
كيست كه همراه توست؟

 گفت: سعد است.

 ابوجهل با ناراحتى به سعد گفت:
تو را مى‏بينم كه آزادانه در مكّه طواف مى‏كنى با اين كه بى‏دينان را در شهر خود
پناه داده‏ايد و به خيال خود آنها را يارى مى‏دهيد و كمكشان مى‏كنيد، سوگند به خدا
اگر به همراه “ابوصفوان” نبودى سالم به نزد خاندانت باز نمى‏گشتى!

 سعد فريادى بر سر او كشيده
گفت: به خدا سوگند اگر جلوى مرا اكنون از طواف بگيرى من نيز جلوى تو را از آنچه بر
تو سخت‏تر است خواهم گرفت و آن راه تو از مدينه است.21

 اميّه رو به سعد كرده گفت: اى
سعد بر سر أبوالحكم داد نكش كه او بزرگ و آقاى اين منطقه است!

 سعد گفت: اين سخنان را واگذار
اى اميّة، به خدا سوگند از رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مى‏فرمود:

 آنها تو را مى‏كشند!

 اميّه پرسيد: در مكّه؟

 سعد گفت: نمى‏دانم!

 اميّه با شنيدن اين سخن، سخت
نگران شد، چون به نزد خانواده‏اش برگشت به همسرش گفت: اى امّ صفوان! هيچ مى‏دانى
سعد به من چه گفت؟

 پرسيد: چه گفت:

 اميّه گفت: مى‏گويد: محمّد به
آنها خبر داده كه مرا مى‏كشند! و من پرسيدم: در مكّه؟ گفت: نمى‏دانم، در اين جا
اميّه سخن خود را ادامه داده گفت:

 “وَاللَّه لا أَخْرُج مِن
مَكَّة؛ به خدا سوگند از مكه بيرون نخواهم رفت.”

 اين ماجرا گذشت، تا وقتى كه
جنگ بدر پيش آمد و ابوجهل در مكّه مردم را براى حركت به سوى بدر فرا خوانده
مى‏گفت: اى مردم! كاروان خود را دريابيد!

 اميّه از رفتن اكراه داشت،
ابوجهل به نزد او آمده گفت: اى اباصفوان! وقتى مردم تو را كه بزرگ و سيّد منطقه
هستى ببينند كه از رفتن بازمانده و خوددارى كرده‏اى آنها نيز نخواهند رفت.

 اميّة گفت: اكنون كه مرا مجبور
به رفتن مى‏كنى من بهترين و راهوارترين شترى را كه در مكّه است براى سوارى اين سفر
خريدارى خواهم كرد.

 آن گاه به نزد همسرش آمده گفت:
اى امّ صفوان بار سفر مرا ببند!

 همسرش گفت: مگر سخن برادر
يثربى خود را كه به تو گفت فراموش كرده‏اى؟

 (و در روايت مسند احمد بن
حنبل اين گونه است: همسرش بدو گفت: “وَاللَّهِ اِنَّ مُحَمَّدَاً لايَكْذِب؛ به
خدا سوگند محمّد دروغ نمى‏گويد.”)

 اميّه گفت: من تا همين
نزديكيها با ايشان بيشتر نخواهم رفت!

 و بدين ترتيب اميّة با قريش به
سوى بدر حركت كرد و به هر منزلگاهى كه مى‏رسيد شتر خود را عقال مى‏كرد [كه جلوتر
نرود] ولى منزل بمنزل رفت تا اين گونه خداوند او را در بدر به قتل رسانيد.22

 ادامه دارد

 

پى‏نوشتها:

 1 ) ذهبى، تاريخ الاسلام، ج
مغازى، ص50؛ ابن كثير، السيرة النبويّة، ج12، ص381؛ سيرة ابن هشام، ج1، ص607.

 2 ) تفسير قمى، ص 236.

 3 ) انفال (8) آيه7.

 4 ) نساء (4) آيه 77.

 5 ) براى اثبات پليدى و
دنياپرستى و اعمال منافقانه آنان به نوشته‏هاى تاريخى بنگريد.

 6 ) مغازى ذهبى، ص51.

 7 ) فاصله بدر – كه اكنون
به صورت شهرى درآمده – تا مدينه 155 كيلومتر و تا مكه 310 كيلومتر است و تا ساحل
درياى سرخ 45 كيلومتر فاصله دارد.

 8 ) سيرة الحلبية، ج2،
ص149؛ سبل الهدى والرشاد، ج4، ص40.

 9 ) مغازى ذهبى، ص51.

 10 ) و در روايت ارشاد
مفيدرحمه الله كه از اميرالمؤمنين‏عليه السلام نقل شده مى‏فرمايد: هنگامى كه ما در
بدر حضور يافتيم يك اسب سوار بيشتر با ما نبود و او مقداد بود (ارشاد مترجم، ج1،
ص64).

 11 ) الصحيح من السّيرة،
ج1، ص181.

 12 ) سيره ابن هشام، ج1،
ص613.

 13 ) انعام (6) آيه 108.

 14 ) خصال صدوق، ج1، ص83.

 15 ) بحارالانوار، ج97،
ص111.

 16 ) ابن سعد، طبقات كبرى،
ج2، ص13.

 17 ) حجاز قسمتى از جزيرة
العرب را مى‏گفتند كه حدوداً چهارصد هزار كيلومتر وسعت داشته، از طرف شمال به خليج
عقبه و “عسير” از جنوب و منطقه “نجد” از شرق و بحر احمر از غرب محدود بوده و مركز
آن، شهر مكّه و مهمترين شهرهاى آن مدينه، طائف، تبوك )درشمال) تيماء، ينبع و جدّه
بوده است.

 18 ) در برخى از كتابها “يا
آل غالب” ذكر شده ولى در سيره ابن هشام و “مغازى واقدى” و “اسدالغابة” و جاهاى
ديگر همان گونه است كه نوشته شد و به نظر مى‏رسد تصحيفى رخ داده باشد اگرچه براى
آن نيز مى‏توان معناى مناسبى پيدا كرد و “آل غُدَر” منادا است و غدر جمع است از “غدر”
به معناى نيرنگ، يعنى اى مردمى كه اگر سخن مرا نشنويد به قوم و قبيله خود نيرنگ
زده‏ايد.

 19 ) اميّة بن خلف از سران
مشركين و ثروتمندان و بزرگان ايشان بوده است.

 20 ) سيره ابن هشام، ج1،
ص610.

 21 ) منظورش راه تجارتى
آنها به شام بود كه از كنار مدينه مى‏گذشت.

 22 ) صحيح بخارى، كتاب
المغازى؛ باب ذكر النبي‏صلى الله عليه وآله وسلم من يقتل ببدر.