گفته ها و نوشته ها


روزى سليمان بر تخت نشسته بود مرغان در هوا پر در پرآورده بودند تا آفتاب بر سليمان نتابد ناگاه انديشه اى كه لايق شكر آن نعمت نبود در خاطر سليمان بگذشت در حال تاج بر سرش كژ شد هر چه كه راست مى كرد باز كژ مى شد گفت: اى تاج راست شو! تاج به سخن آمد و گفت: اى سليمان تو راست شو. سليمان در حال به سجود افتاد.
(مجالس سبعه, مولانا جلال الدين رومى, ص27)

بركت سجده
شخصى خدمت پيامبر آمد و گفت: گناهانم بسيار است و عملم اندك. فرمود: سجده هاى خود را زياد كن زيرا آن گونه كه باد برگ درختان را مى ريزد سجده هم گناهان را مى ريزد.
(بحارالانوار, ج82, ص162)

پايان كار
آورده اند عابدى مغرور و فاسقى شرمنده هر دو وارد مسجد شدند فاسق به خاطر حالت توبه و پشيمانى دگرگون گشت و مومنى صالح شد و عابد به خاطر غرورش فاسق از كار درآمد.
(اصول كافى, ج2, ص314)

يكى از فرزندان معاويه عبدالله نام داشت كه احمق و زبون بود روزى آسيابانى را ديد كه استر خويش را به آسيا بسته و به گردنش زنگوله اى آويخته بود. گفت: چرا اين زنگوله را به گردن او بسته اى؟ گفت: آويخته ام كه اگر ايستد از كار افتد, بفهمم, عبدالله گفت: اگر ايستد و سر تكان دهد چگونه مى فهمى كه آسيا را نمى گرداند. آسيابان گفت: خدا امير را قرين صلاح بدارد عقل استر من مانند عقل امير نيست.
(تاريخ طبرى, ج7, ص2893)

طعام آسمانى
هست قرآن چون طعامى كز سما
گشته نازل از براى اغتذا
اغتذاى آدم از لوح و قلم
اغتذا يابد دواب از راه فم
فى السمإ رزقكم گفته خدا
رزق انسان گشته نازل از سما
(لوامع العارفين, ملا صدراى شيرازى, ص113)

عذر چشم بينا
از سخن پر در مكن همچون صدف هر گوش را
قفل گوهر ساز ياقوت زمرد پوش را
در جواب هر سوالى, حاجت گفتار نيست
چشم بينا عذر مى خواهد لب خاموش را

عاقبت اين جهان
نردبان اين جهان ما و منى است
عاقبت اين نردبان افتادنى است
لاجرم آن كس كه بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شكست
(مولوى)

صبر و ظفر
لقمان براى زيارت حضرت داوود به ديدارش رفت ديد او حلقه هايى را ساخته و داخل هم مى گذارد لقمان تعجب كرد و خواست از او سوال كند ولى صبر كرد همچنان صبر كرد تا اين كه ديد داوود با آن حلقه ها زرهى بافت و آن را پيش لقمان پوشيد و پرسيد آيا اين لباس به درد جبهه مى خورد, لقمان گفت لباس نيكويى است براى جنگ ولى صبر و استقامت نيز يار خوب و پناه و زداينده هر اندوه است.
(مثنوى معنوى, دفتر سوم)

حيات جاودانه
روايت شده كه حضرت الياس نشسته بود ناگاه فرشته مرگ وارد شد كه جانش را بگيرد, الياس به گريه و زارى درآمد خداوند به فرشته مرگ فرمود: از الياس سوال كن كه اين گريه ات براى چيست؟ براى دنيا است يا براى مرگ؟ الياس گفت: زارى من بر اين است كه نيستم تا ذكر خدا گويم. خداوند به فرشته مرگ امر كرد روح او را نستان زيرا او زندگى را براى ذكر مى خواهد نه براى خود.
(كشكول ممتاز, ص28)

محبوب هاى ابرار
حضرت رسول(ص) فرمود: من از دنياى شما سه چيز را دوست دارم عطر, زنان. و نور چشم من در نماز است.
حضرت على نيز فرمود: من از دنياى شما سه چيز را دوست دارم: يذيرايى و احترام مهمان, روزه گرفتن در تابستان و شمشير زدن را.
جبرئيل فرمود: من نيز از دنياى شما سه چيز را دوست دارم كمك به درماندگان, راهنمايى و ارشاد گمراهان, انس با كلام خدا.
ميكائيل آمد و گفت: يا محمد خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد: من هم از دنيا سه چيز را دوست دارم: قلب خاشع, چشم گريان, جوان توبه كار.
(كشكول ممتاز)

لطيفه
دو دروغگو به هم برخوردند اولى گفت: مى دونى تقى! امروز ساعت پدرم را بعد از ده سال از ته چاه درآورديم هنوز كار مى كرد. تقى گفت: اين كه چيزى نيست من امروز خود پدرم را بعد از ده سال از ته چاه درآورديم هنوز زنده بود. اولى گفت: بابا كم دروغ بگو پدرت توى اين ده سال ته چاه چى كار مى كرد؟ تقى گفت: ساعت پدر تو را كوك مى كرد تا از كار نيفتد.
(نكته ها و لطيفه ها, ص134)

لنگرها و توفان ها
استاد دانشكده ملوانى به يكى از دانشجويان گفت: اگر ناگهان دريا توفانى شد و شما در كشتى بوديد چه مى كنيد؟ دانشجو جواب داد فورا لنگر مى اندازيم. اگر توفان سخت تر شد چه؟ مجددا يك لنگر ديگر مى اندازيم, اگر باز هم توفان شديدتر شد چه؟ باز يك لنگر ديگر. استاد گفت: خوب بفرمائيد اين همه لنگر از كجا آمد. دانشجو جواب داد: از همان جا كه اين همه توفان آمد.
(نكته ها و لطيفه ها, ص137)

ذوق شاهانه
روزى محرم كه يكى از شاعران معاصر ناصرالدين شاه بود به نزد وى رفت و گفت: قربان! جان نثار يك مصرع شعر ساخته ام ولى هر چه فكر مى كنم مصرع دوم آن را بگويم نمى توانم آن مصرع اين است:
ديوانه شود محرم در ماه محرم
ناصر الدين شاه گفت: در ماه صفر هم, ده ماه دگر هم
(نكته ها و لطيفه ها, ص139)

مشكل مردمان
حكيمى گفت: پنج چيزاگرنبودهمه مردم صالح بودند; حرص بر دنيا, بخل در مال, رياكارى, خرسندى به نادانى, خودپسندى.
(كشكول ممتاز, ص26)

حكايت
يكى از مسلمين با شتاب به سوى مسجد آمد تا در نماز شركت كند, ديد مردم از مسجد بيرون مىآيند پرسيد چرا بيرون مىآييد گفتند: نماز جماعت تمام شده به كجا مى روى؟ آن مرد از اعماق قلب آهى كشيد كه چرا موفق به درك جماعت نشده. مردى از مسلمين به او گفت: تو آن آه را به من ببخش من نيز نماز جماعتم را, مرد گفت: بسيار خوب من آه خودم را به تو دادم, تو نمازت را به من بده.
گفت: دادم آه و پذرفتم نماز
او ستد آن آه را با صد نياز
عقب مانده اين را گفت و به مسجد رفت همان شب خواب ديد هاتفى به او گفت: خوشا به حالت روحانى تو كه آه سوزان و آب حيات و شفا يافتى و سپس به خاطر گذشت از مقام روحانى آن آه در مقابل نماز شخص ديگر, نماز همه آنها كه در مسجد بودند قبول درگاه شد.
(مثنوى معنوى, دفتر سوم)

نديم سلطان, حكيمى را به صحرا ديد كه علف مى چيد و مى خورد گفتش: اگر به خدمت شاهان در مىآمدى نيازمند خوردن علف نمى شدى. حكيم در جواب پاسخ داد: تو نيز اگر علف مى خوردى نيازمند خدمت شاهان نبودى.
(كشكول شيخ بهايى, ص135)

يدهاى سه گانه
يونس نحوى گفت يد سه گونه است: يد بيضإ, يد خضرإ, يد سودإ . يد بيضإ آغاز كردن به كار نيك است, يد خضرإ پاداش دادن به نيكى ديگرى, يد سودإ منت نهادن همراه با نيكى كردن است.
(كشكول شيخ بهايى, ص300)

لطيفه
سورچرانى پسر را گفت: اى پسركم! اگر به مجلسى جايت تنگ بود آن را كه در كنار توست بگو نكند جاى شما را تنگ كرده باشم و او خواهد جنبيد و جاى تو باز خواهد شد.
(كشكول, شيخ بهايى, ص311)

طينت
مه فشاند نور و سگ عوعو كند
هر كسى بر طينت خود مى تند
هر كسى را خدمتى داده قضا
در خور آن گوهرش در ابتلا
(مثنوى معنوى)

لذت عفو
منتصر گفت: لذت عفو بيش از لذت انتقام است چه عفو را سپاس در پى است و لذت انتقام را پشيمانى.
(كشكول بهايى, ص363)
پاورقي ها: