مفاتيح ترنم


ويژه رمضان
^


توحيد
اى شب قدر از قلمت يك برات
نيشكر از باغچه ات يك نبات
چشمه خضر از تو نمى يافته
روح مسيح از تو دمى يافته
نور صفاتت زتجلى ذات
ذات تو پنهان زظهور صفات
نه به تو كس ماند و نه مانى به كس
هيچ نمانند و تو مانى و بس
زلف سيه بر رخ شام افكنى
حلقه زر بر در بام افكنى
آن كه خليل است حبيبش تويى
وآن كه مسيح است طبيبش تويى
مزرع دل آب روان از تو يافت
درج بدن جوهر جان از تو يافت
در چه مكانى كه مكان بى تو نيست
چيست نشانت كه نشان بى تو نيست
قادرى و جمله به تقدير توست
نقش دو عالم به تصاوير توست
كز لمن الملك چو آيد خطاب
كسب نبود جز تو كه گويد جواب
هستى ((خواجو)) كه به فرمان توست
قطره اى از قلزم احسان توست
جان وى از مهر پر از نور دار
وز همه دوران دلش دور دار
O خواجوى كرمانى

كوثر عرفان
ذكر سحر عارف فرزانه نماز است
غوغاى دل عاشق ديوانه نماز است
رفتم كه زنم بر در حق دست تمنا
ديدم كه كليد در آن خانه نماز است
اى قطره به درياى دل خويش نظر كن
در بحر صفا گوهر يك دانه نماز است
گفتيم كه از كوثر عرفان قدحى ده
گفتند مى و ساغر و پيمانه نماز است
در جمع همه سوختگان نيك بگشتيم
ديديم كه شمع و گل و پروانه نماز است
O شجاع الدين شيدا

محراب غم
دارم فغان از اين شب حيرت فزاى تلخ
حيرانم از حكايت اين ماجراى تلخ
امشب درخت خانه دل را شكوفه نيست
ديگر بهار, همدم دامان كوفه نيست
امشب كه سيل اشك ره خواب را گرفت
بغضى غريب دامن محراب را گرفت
امشب نشان از آن دل و دست كريم نيست
تاب و قرار در دل طفل يتيم نيست
فصلى گذشت در غم اين داغ سينه سوز
فصلى غريب با شب بيداد و مرگ روز
فصل سكوت و ناله خون در شب سياه
فصل غريب ماندن و نجواى درد و چاه
امروز در طليعه صبحى كه روشن است;
صبحى كه فصل جوشش ناب شكفتن است
ما مانده ايم و عشق كه ميراث راه اوست
وين روشناى سينه, كه راز نگاه اوست
ماييم و اين حكايت خورشيد زاد عشق
اين راه بى نهايت و اين امتداد عشق
در وسعتى كه باور اين ره خداى ماست
ما مى رويم و روح على ره گشاى ماست
O حمدالله رجايى بهبهانى

مثل آفتاب
اى شكفته در نگاه روشن ستاره ها
اى شهيد
رفتى و هنوز هم
عطر نام تو ميان كوچه مى وزد
كوچه ها به نام روشن تو ماهتابى اند

رفتى و هنوز هم
غنچه غنچه خاطرات سبز تو شكفتنى ست
قصه هاى پر غرور رزم تو
مثل شعرهاى ناسروده شهادتت
شنفتنى ست
اى شكفته در نگاه روشن ستاره ها
مثل آفتاب
بر خمير تشنه حياتمان بتاب
O تقى متقى

ذوالفقار
نخستين كس كه در مدح تو شعرى گفت, آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شايد همان دم بود
نخستين اتفاق تلخ تر از تلخ در تاريخ
ـ كه پشت عرش را خم كرد ـ يك ظهر محرم بود
مدينه نه, كه حتى مكه ديگر جاى امنى نيست
تمام كربلا و كوفه غرق ابن ملجم بود
فتاد از پا كنار رود در آن ظهر دردآلود
كسى كه عطر نامش آبروى آب زمزم بود
دلش مى خواست, مى شد آب شد از شرم, اما حيف
دلش مى خواست صد جان داشت, اما باز هم كم بود!
اگر در كربلا توفان نمى شد كس نمى فهميد
چرا يك عمر پشت ذوالفقار مرتضى خم بود
O عليرضا قزوه

مولا على
اين كوچه ها لبريز از غوغاى او بود
افسوس اين دنياى كوچك جاى او بود
تصويرهاى زنده يك شهر سرسبز
آيينه اى از جلوه زيباى او بود
وقتى ورق مى زد سكوت آسمان را
دنيايى از احساس در سيماى او بود
مى ديدمش دزدانه او را در دل شب
بر جاده مهتاب جاى پاى او بود
فزت و رب الكعبه اين تصوير آخر
زيباترين شعر جهان در ناى او بود
من نيستم او آيه هاى پاك دل هاست
او, مقصد پايانى روياى او بود
O محمد رضا پيغمبرى

^ پاورقي ها: