خود شناسى و خداشناسى


قسمت دوم

((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)).(1)
ترجمه:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, از خدا پروا داريد; و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و[ باز] از خدا بترسيد. در حقيقت خدا به آن چه مى كنيد آگاه است. و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او[ نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد; آنان همان نافرمانان اند)).

ذكر حق; راه خودشناسى
كسى كه ياد حق را از دست داده است كيفرى كه دامن گيرش مى شود اين است كه خداوند او را به جاى ((اشهدهم على انفسهم)), ((انساهم انفسهم))اش مى كند يك بار ((اشهاد)) بود الان ((انسإ)) است. اگر كسى بخواهد خدا او را به او نشانش بدهد راهش ذكر و ياد حق است. خداوند در پايان سوره مباركه اعراف فرمود: ياد حق را صبح و شام داشته باشيد: ((واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر من القول بالغدو والاصال و لاتكن من الغافلين))(2) هم نام خدا را به لب و هم ياد خدا را در دل داشته باشيد اما با حالت تضرع و ترس. انسان بايد همان سرمايه و سلاح اش را كه همان ((البكإ)) هست هميشه داشته باشد, انسانى كه خود را مقتدر مى بيند در همان لحظه اقتدار, محجوب از خدا است. شكى نيست كه آدمى قدرت دارد اما قدرت از آن خداست نه مال او, چيزى كه مال خداست اگر به خود اسناد بدهد اين مى شود حجاب و چيزى كه مال خود اوست همان ضعف و مسكنت است.
فرمود: هم در جان و هم در لب و صبح و شام خدا را بخوانيد. اين صبح و شام يا كنايه از دوام است يا نه, اول روز به ياد حق باشيد كه روز به ياد حق تإمين شود و اول شب هم به ياد حق باشيد تا شب تإمين بشود. ((و لاتكن من الغافلين)) مبادا خود را جزء غافلين بشماريد. پس اگر كسى خدا را فراموش كرد يقينا خود را هم فراموش مى كند آن وقت اين سه آيه اى كه خوانده شد يعنى آيه ((واشهدهم على انفسهم)) يا آيه ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه)) و آيه محل بحث كه ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) اين سه آيه يك ارتباط منطقى با هم دارند, بعضى عكس هم اند, برخى عكس نقيض هم اند و امثال ذلك.
حديث معروف ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)) عكس نقيض آيه سوره حشر است. عكس نقيضش اين است كه ((من لم يعرف ربه لم يعرف نفسه)). لم يعرف ربه يعنى نسى ربه, لم يعرف نفسه يعنى نسى نفسه. پس اگر كسى خدا را فراموش كرد خود را فراموش مى كند, آن وقت اين آيه به منزله عكس نقيض آن حديث معروف است.
يك راه معرفت نفس است كه با ذكر حق تإمين مى شود فرمود: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)) شيطان هم براى اين كه سرمايه را از انسان بگيرد اول ياد حق را از انسان مى گيرد. در آيه 19 سوره مباركه مجادله ـ كه قبل از همين سوره حشر است ـ مى فرمايد: ((استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله)) شيطان بر اين ها محيط و مسلط مى شود و ياد حق را از دل شان برمى دارد, كجا مىآيد كه ياد حق را از دل برمى دارد؟ در همان بيان نورانى حضرت امير هست كه وقتى شيطان از راه گناه در درون دل وسوسه كرد كم كم جا باز مى كند, وقتى جا باز كرد آن جا تخم گذارى مى كند: فباض و فرخ فى صدورهم و دب و درج فى حجورهم(3) وقتى دبيب دارد كم كم مى جنبد, در صفحه نفس مى بيند صاحب خانه بيدار نشده با اين دبيبش بعد آشيانه مى سازد, مى بيند اين صاحب خانه بيدار نشده, تخم گذارى مى كند, باز صاحب خانه بيدار نشده ((دب و درج فى حجورهم)) وقتى بيضه گذاشت و تخم گذارى كرد از آن به بعد ديگر مالك اين سرزمين مى شود. ((فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم)) با زبان آن ها حرف مى زند و با چشم شان مى بيند. اين شخص مى بيند ولى در حقيقت بيننده شيطان است, حرف مى زند ولى در حقيقت گوينده شيطان است. اين, در مقابل آن گروهى هستيم كه خدا و لطف او آن ها را اداره مى كند, در حديث در قرب نوافل, حديث معتبر اين بود كه انسان به جايى مى رسد كه فيض و لطف خدا همه امورش را اداره مى كند; يعنى اگر حرف مى زند با زبان خدا حرف مى زند, اگر مى بيند با چشم خدا مى بيند و اگر مى شنود با سمع خدا مى شنود.
اين تازه ((قرب نوافل)) است بالاتر از اين, ((قرب فرايض)) است كه در روايات ما آن چه كه مرحوم صدوق در توحيد نقل كرد در جوامع ديگر آمده است كه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ دارد: ((إنا جنب الله إنا يد الله)) و امثال ذلك. انسان در مقام فعل و ظهور حق مى شود يدالله, يعنى اگر خدا سخن مى گويد با زبان اين انسان سخن مى گويد, اين قرب فرايض است كه بالاتر از قرب نوافل است. در روايات ما فراوان درباره اهل بيت ـ عليهم السلام ـ آمده است و چون همه اين ها در محور فعل حق و كار حق است نه در محور ذات حق يا محور اوصاف ذاتى حق, خودشان فرمودند در مقام ذات, احدى را راه نيست آن جا جايى است كه ((لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفتن)). (4)
يعنى در مقام فعل و ظهور فعل است, در مقام فعل, انسان يا تحت ولايت خداست يا تحت ولايت شيطان كه باز هر دو معلوم است, يا انسان به جايى مى رسد كه شيطان به زبان او حرف مى زند (واقعا شيطان است, شياطين الانس اين مجاز نيست نه مجاز در كلمه است نه مجاز در اسناد).
((فباض و فرخ فى صدورهم)) آن گاه ((فنطق بالسنتهم و نظر باعينهم)) و امثال ذلك.
اين دو راه است: شيطان براى اين كه بر آنان مسلط بشود اول ياد خدا را از آن ها مى برد, وقتى ياد خدا را برد, خودش به جاى خدا مى نشيند, مى گويد من هرچه دلم بخواهد مى كنم, روزى كه انسان دهان باز كرد و گفت من هرچه بخواهم مى كنم همان روزى است كه بايد به او گفت: ((اف لكم و لما تعبدون من دون الله)) حالا يك بتكده اى در درون خود ساخته است. بزرگان مى گويند اصنام و اوثان يك سان نيستند: ((لطايف الطفها الهوإ واكثفها الوثن)) اين حرف آن عارف بزرگ است بت ها چند جورند: رقيق تر و لطيف ترش هواست و كثيف ترش همين سنگ و گل و چوب است.
خلاصه, الان هم سخن حضرت ابراهيم ـ سلام الله عليه ـ زنده است و به انسان هواپرست مى گويد: ((اف لكم و لما تعبدون من دون الله))(5) همين كه انسان به خودش اجازه داد كه بگويد من هرچه بخواهم مى كنم يعنى معبود من و رب من همان هواى من است, اين حرف را او نمى زند, اين حرف را شيطان مى زند: ((الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لاتعبدوا الشيطان)).
پس كارى كه شيطان مى كند ((استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله)) وقتى ياد حق را از يادشان برده است فراموش كرد همه معاصى ظهور مى كند, لذا درسوره مباركه ص مى فرمايد: تمام گناهان براى اين است كه آنان قيامت از يادشان رفته است. در سوره ص آيه 26 مى فرمايد: ((ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد)) چرا؟ ((بما نسوا يوم الحساب)) نه چون دروغ گفتند يا غيبت كردند, بلكه چون دروغ گفتن و غيبت كردن و معصيت كردن هاى ديگر همه در اثر نسيان روز حساب است. فرمود: ((ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب)). يوم الحساب هم كه رجوع به همان الله است. پس اگر كسى به ياد خود نبود هم مبدإ را فراموش مى كند هم معاد را.
لذا فرمود: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم))

ملاك هاى سفاهت
در بحث هاى قبل خوانديد كه اگر كسى خود را فراموش كرد از نظر قرآن كريم ((سفيه)) است, چون قرآن ميزان است و انسان همه فكرها را بر اين ميزان بايد عرضه كند خودش را هم بايد با اين ميزان بسنجد. اگر كسى خواست بفهمد كه عاقل است يا سفيه, راه ها و ملاك هايى دارد. يكى از راه ها مسإله ((اختلاف)) بود كه فرمود: ((فتحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بإنهم قوم لايعقلون)) معلوم مى شود هر كسى كه داعيه اختلاف دارد و مى خواهد نظامى را پراكنده كند عاقل نيست. ضابطه ديگر اين است كه اگر كسى واعظ غير متعظ بود, يعنى ديگران را امر به معروف و نهى از منكر كرد ولى خود عمل نكرد عاقل نيست; آيه 44 سوره بقره هم همين است كه: ((إتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب)). كتاب كه اختصاص به تورات و انجيل ندارد شامل قرآن كريم هم مى شود, پس اگر كسى واعظ غير متعظ بود قرآن مى فرمايد چون خودت راه را فراموش كردى إفلا تعقلون. پس كسى كه خود را فراموش كرد مى شود واعظ غير متعظ. اگر كسى خود را فراموش كرد حق را فراموش مى كند و به دام همه معاصى مى افتد و در نتيجه به قعر جهنم خواهد رفت; لذا در آيه بعد مى فرمايد: اصحاب آتش و اصحاب بهشت يك سان نيستند: ((لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنه)) وگرنه سخن از بهشت و جهنم نبود الان كه, سخن از نسيان نفس و نسيان رب بود چون نسيان رب زمينه همه معاصى را فراهم مى كند و مايه جهنم رفتن است لذا مى فرمايد: ((لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنه إصحاب الجنه هم الفائزون)) در قرآن كريم نسيان را به حق تعالى هم نسبت داده است كه فرمود: خدا را فراموش كرده اند خدا هم آنان را فراموش كرده است. اما هم قرينه عقلى است در معنا كردن نسيان در آن جا و هم قرينه نقلى. درباره منافقين آمده است كه آن ها خدا را فراموش كرده اند خدا هم آنان را فراموش كرده است. ((المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض يإمرون بالمنكر)) در سوره توبه آيه68 مى فرمايد: ((يإمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم)) دستشان را از خدمت به جامعه مى كشند نسوا الله فنسيهم اين ها خدا را فراموش كرده اند, خدا هم آنان را فراموش كرد; يعنى به حال خود واگذاشت.
دليل عقلى بر استحاله نسيان حق اين است كه علم خدا ذاتى است, اگر علم, ذاتى بود علم كه نسيان نمى شود, اين فرضش مستحيل است. او علم محض است وقتى علم محض شد اگر كسى علم محض را تصور كرد نسيان بر او راه ندارد.
اما برهان نقلى آن هم در قرآن كريم آمده است كه: ((و ما كان ربك نسيا))(6) اين از مواردى است كه نكره در سياق نفى, مفيد عموم است كه به هيچ وجه نسيان درباره خدا نيست. اين ((و ما كان ربك نسيا)) اصلا نسيان بردار نيست خدا چه اين كه در سوره مباركه طه وقتى فرعون از موسى و هارون سلام الله عليهما سوال مى كند كه نسل هاى گذشته كه مرده اند در چه حالت اند ((قال فمن ربكما يا موسى قال ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى)) آيه 51 و 52 سوره طه اين است ((قال فما بال القرون الاولى قال علمها عند ربى فى كتاب لايضل ربى ولاينسى)).
پس نسيان هم مستحيل است عقلاو نقلا. اين كه فرمود: ((نسوا الله فنسيهم)) يعنى ((تركهم)) يعنى منافقين را به حال خودشان ترك كرد. اگر موجود ضعيفى كه هيچ توان ايستادن ندارد به حال خود ترك شد يقينا سقوط مى كند و تعبير سقوط هم اين است كه: ((من يشرك بالله فكانما خر من السمإ فتخطفه الطير إو تهوى به الريح فى مكان سحيق))(7) مثل يك انسانى كه بين آسمان و زمين بى پناهگاه باشد, يا همان جا كركس ها او را بربايند و يا تندبادى او را به قعر دره مسحوق مى كند. سحيق يعنى ((مسحوق)) به چيزهايى كه در داروخانه ها پودر مى شود ((مسحوقات)) مى گفتند.
اين خاصيت نسيان الرب است كه باعث مى شود كه خود انسان خودش را فراموش مى كند لذا در اين كريمه به ما هشدار داد: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) آن خود حقيقى يادشان رفته, و بيگانه آمد نشست به جاى او و صاحب خانه شد و اكنون فقط به فكر آن بيگانه هستند: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) اين لسان, لسان حصر است: ((اولئك هم الفاسقون)) فسق يعنى خرج عن الطريق. اين ها فاسق حقيقى اند در مقابل آن مهاجر و انصار كه فرمود: ((اولئك هم الصادقون)) يا ((اولئك هم المفلحون)).

لزوم توجه به هشدارهاى الهى
اين هشدارها اگر كسى را بيدار نكند سخت است كه توفيق خدا نصيب او بشود. در سوره مباركه كهف آيه 57 آمده است كه: ((من اظلم ممن ذكر بآيات ربه فاعرض عنها و نسى ما قدمت يداه انا جعلنا على قلوبهم اكنه ان يفقهوه و فى آذانهم و قرا و ان تدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا)) فرمود: كسى كه به آيات الهى متذكر شد ما تذكر داديم ولى او گوش نداد, اين تذكر داديم يعنى اصل را در نهاد او گذاشتيم از بيرون هم يادآورى كرديم, ما چيز تازه اى يادش نداديم اين ها همه ((تذكره)) است, ((فذكر)) است, اين ((ان هذه تذكره)) است, اين غير از ((يعلمهم الكتاب والحكمه)) است, اين آيه مطلب جديدى است, اما آن آياتى كه فرمود اين ها ((تذكره)) است معلوم مى شود كه اصل سرمايه در نهان ما هست كه اين را يادآورى مى كنند, در اين نوع يادآورى هم سرمايه را همه دارند و هم يادآورى به همه رسيده است. ممكن است در ((يعلمهم الكتاب والحكمه)) خواص بايد آن را بفهمند, اما اين كه فرمود ما يادآورى كرديم عقل را هم به عنوان سرمايه به او داديم, پس اگر كسى با داشتن سرمايه اصلى با يادآورى بعدى اعراض كرد خيلى ستم كار است, از اين به بعد ((و نسى ما قدمت يداه)) ما گفتيم ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد )) ببين چه كردى اگر ما گفتيم ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد )) اين ((نسى ما قدمت يداه)) ديگر او را به حال خودش رها مى كنيم. اين به حال خود رها كردن, يك معناى ديگرى دارد, مگر ممكن است كه خداوند يك موجود را به حال خود رها بكند, اين ((الهى لاتكلنى الى نفسى طرفه عين)) يا ((لاتكلنا الى غيرك و لاتمنعنا من خيرك)) اين نه به آن معنا است كه خدايا ما را به حال خودمان رها نكن اين اصلا قابل قبول و شدنى نيست كه خدا يك موجود ممكن را به حال خود رها بكند چيزى كه ذاتا نيازمند به خداست نمى تواند به حال خود رها باشد; يعنى آن فيض خاص را از ما نگير, اگر آن فيض خاص را از ما گرفتى و اگر تو ولى ما نشدى ديگرى ولى ما مى شود. ما دو ولى كه بيش تر نداريم: خدا و طاغوت; ((الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور)) تو اگر ما را رها كردى آن ديگرى كه ((والذين كفروا اوليائهم الطاغوت)) ما تحت ولايت او قرار مى گيريم. او هم كه ((احتناك)) مى گيرد ((حنك)) مى گيرد, سوارى مى خواهد. اين چنين نيست كه شيطان انسان را از پاى دربياورد و بكشد و او را راحت بكند, بلكه نه مى كشد و نه مى گذارد انسان حيات طيب داشته باشد, كار شيطان و خطر او اين است كه اسير مى گيرد, وقتى اسير گرفت انسان تمام هوش و فكرش را بايد در خدمت شيطان پياده كند. اگر انسان بميرد و نابود بشود و يا مرگ هم براى نابودى باشد كه راحت مى شود يعنى عذابش موقت است. كار شيطان اين است كه با همين ابزار بخواهد كار خود را انجام بدهد. اين است كه اگر كسى يادآورىهاى حق در او اثر نكرد آن گاه مى فرمايد: ((انا جعلنا على قلوبهم اكنه ان يفقهوه و فى آذانهم و قرا و ان تدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا)) هر چه شما هدايتش كنى نمىآيد, لذا چون ما ديديم لايق نيست توفيق را از او گرفتيم و به حال خودش رهايش كرديم او از اين به بعد در تحت ولايت شيطان است.
اين آيه غرر آيات سوره مباركه حشر به شمار مىآيد چون هم مراقبت را دارد و هم محاسبت را; مخصوصا آيه بعدى كه ما را به مراقبت وادار مى كند: ((ولاتكونوا كالذين)) امر و نهى اش به يك جا برمى گردد گاهى به زبان امر مى گويد به ياد خدا باشيد و گاهى به زبان نهى مى فرمايد كه خدا را فراموش نكنيد: ((ولاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) اين كه گفته اند هر كارى را به نام حق شروع كنيد يعنى كارى را انسان بايد انجام بدهد كه بتواند وقتى كه وارد آن كار مى شود بگويد: ((بسم الله الرحمن الرحيم)) اين يا واجب است يا مستحب, وگرنه در حرام و مكروه كه نمى تواند بگويد خدايا به نام تو اين ((ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق)) هم كه مخصوص اين دو ـ سه مقطع دنيا و برزخ و قيامت نيست كارى كه انسان بتواند به خودش اجازه بدهد كه بگويد ((بسم الله الرحمن الرحيم)) يا واجب مى شود و يا مستحب. پس هر كارى كه مى كنيد به نام خدا شروع كنيد يعنى كار بايد طورى باشد كه بشود به نام خدا شروع كرد.
آن گاه خانه اى كه در آن, چنين افرادى در آن به سر مى برند رفيع است, وگرنه ((فى بيوت اذن الله ان ترفع)) كدام خانه است كه اذن تشريعى به آن ها داده نشد نگفتند به اين كه شما بلند باشيد اذن تشريعى كه همگانى است كه خدا به همه گفت بياييد ترقى و تعالى پيدا كنيد, به همه اذن تشريعى داد, اما اين ((فى بيوت اذن الله ان ترفع)) يك اذن تكوينى است.
خود ائمه ـ عليهم السلام ـ مخصوصا امام باقر ـ سلام الله عليه ـ يا ائمه ديگر مى فرمودند كه: كعبه سنگى از سنگ ها است كه ((لاتضر و لاتنفع)) مردم موظف شدند بيايند مكه زيارت كنند كه ((من تمام الحج لقإ الامام)) بيايند با ما بيعت كنند, امامت ما را بپذيرند و گرنه سنگى است كه ((لايضر و لاينفع)) حالا خانه اى كه ((اذن الله ان يرفع)) براى ساكن بيت است يا خود بيت, مسجد را نمازگزار آبرو مى دهد وگرنه ((حجر لايضر و لاينفع)) مسجد جزو بيوتى است كه ((اذن الله ان ترفع)) شد, مشاهد ائمه ـ عليهم السلام ـ را خود ائمه آبرو دادند. اگر فرمود: ((فى بيوت اذن الله ان ترفع)) دليلش را هم ذكر فرمود: ((و يسبح له فيها بالغدو والاصال رجال لاتلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوه و ايتإ الزكوه))(8) اين ها هستند كه به آن بيوت آبرو دادند. پس انسان مى تواند بيت خود را جزء بيوتى كند كه ((اذن الله ان ترفع)) همان طورى كه مسجد را نماز نمازگزار رفيع كرده است.ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيات 19 ـ 18. 2 ) اعراف (7) آيه205. 3 ) نهج البلاغه خطبه7. 4 ) همان, خطبه 1. 5 ) انبيإ (21) آيه67. 6 ) مريم(19) آيه64. 7 ) حج (22) آيه31. 8 ) نور (24) آيه37.