گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

وسايل زندگى
هدايايى از قبيل پارچه عمامه, قبا, عبا, پيراهن, سجاده, مهر, نعلين و گيوه و جوراب و عرقچين كه به خدمتشان تقديم مى شد, گاهگاهى يكى از آنها را بر حسب نياز در آن مقطع زمانى برمى داشتند و اگر از يك چيز, چند عدد بود, مى فرمودند:
((من اين همه را مى خواهم چه كنم؟!)).
و مازاد بر نيازشان را مى فرمودند:
((بدهيد به افرادى كه نياز دارند)).
در مواردى هم كه بر مى داشتند و تصور مى شد براى خودشان قبول كرده اند, گاهى بعدا معلوم مى شد كه اين طور نبوده است و مى خواسته اند كه خودشان به شخصى مورد نظر بدهند.

من نمى توانم!
در پاييز سال 1364 پوست ساق پاى حضرت امام دچار خشكى و خارش شده بود. يكى از پزشكان پوست, به نام دكتر نجفيان به خدمت رسيد. بعد از معاينه و توصيه دارو گفت:
روزى يك يا دو بار هم پايتان را در شير قرار دهيد.
با آن كه حضرت امام در برخورد با پزشكان و دستورالعمل هاى آنان بسيار با ملاطفت و انعطاف پذر بودند, ولى همين كه مسإله گذاشتن پا را در شير شنيدند, به شدت برآشفتند و با لحنى تند و خشن و شتابزده فرمودند:
((من اين كار را نمى توانم بكنم!)).
ايشان را بخشيدم
هم چنين در موارد متعددى, افرادى كه نسبت به شخص حضرت امام, توهين و بدگويى كرده و سپس مستبصر و پشيمان مى شدند , به وسيله نامه از محضر امام, درخواست عفو و بخشش مى كردند, همه اين موارد به عرض امام مى رسيد و حضرت امام, بدون استثنا, در تمام موارد مى فرمودند:
((ايشان را بخشيدم)).
و احيانا دعايى هم به آن ها مى كردند. و چنان چه نامه داراى آدرس بود, پاسخ از سوى دفتر, مكتوب و براى آنان فرستاده مى شد.

سبقت در سلام
يك روز هم در نجف از كوچه اى كه ميان مسجد مرحوم شيخ انصارى و منزل امام بود, در حالى كه سرم پايين بود, عبور مى كردم. ناگهان احساس كردم كه كسى به من سلام كرد. وقتى سرم را بالا كردم, چشمم به سيماى مبارك امام افتاد. در يك لحظه, سنگينى و فشار عجيبى را بر خود احساس كردم. انگار زبانم بند آمده بود. آخر او امام, مرجع تقليد, محبوب, مراد و… و من ناچيز, بچه طلبه ده هفده ساله. ولى ديگر دير شده بود و من چاره اى جز جواب سلام نداشتم. زيرا جواب واجب بود و اين صحنه درست, اخلاق پيامبر اكرم(ص) آن اسوه مخاطب به ((انك لعلى خلق عظيم)) را تداعى مى كرد.

پنج كار در يك زمان
حضرت امام در بسيارى از اوقات , در آن واحد و همزمان به كارهاى متعدد اشتغال داشتند. در اين رابطه چند نمونه از مشاهده هاى خود را نقل مى كنم:
در يكى از روزهاى اوايل فروردين 68 حدود ساعت 7 بعدازظهر, حضرت امام, حقير را براى انجام كارى احضار فرمودند. وقتى مشرف شدم, حدود يك ساعت از مغرب گذشته بود. حضرت امام در حالى كه هنوز مشغول تعقيبات نماز مغرب و عشإ بودند: 1ـ تسبيح در دستشان بود و ذكر مى گفتند. 2ـ به پشت خوابيده بودند و با بالا و پايين بردن پاهايشان نرمش مخصوصى را كه پزشك توصيه كرده بود, انجام مى دادند. 3ـ تصوير بدون صداى تلويزيون روشن بود و سيما را مد نظر داشتند. 4ـ به صداى راديو گوش مى دادند. 5ـ علاوه بر همه اين امور, على, نوه عزيزشان در حالى كه سعى مى كرد از حركت هاى امام تقليد كند, در كنارشان دراز كشيده بود. گفتن ذكر و استماع اخبار, و ديدن سيما, و انجام نرمش مانع از ابراز عطوفت نسبت به كودك خردسال فرزندشان نمى شد و همواره او را نيز مورد تفقد و نوازش پدرانه داشتند.

آقايان طلبه باشند
يكى از ائمه جمعه مركز استان نامه اى نوشته بود مبنى بر اينكه مبلغ مختصرى كه به عنوان شهريه به ائمه جمعه داده مى شود, به جايى نمى رسد و فقط هزينه اجاره دفتر, يا حقوق آبدارچى دفتر آنان مى شود و… و در خواست افزايش كرده بود. حضرت امام فرمودند:
((آقايان طلبه باشند)).

تعجب از سهميه اتومبيل
يكى از روحانيون محترم كه از شاگردان قديمى حضرت امام بود, نامه اى نوشته بود كه از سهميه فلان تشكيلات مربوط به روحانيت, يك دستگاه اتومبيل براى اين جانب منظور شده, ولى پولى ندارم و حضرت عالى…
حضرت امام با اظهار تعجب توإم با ناخشنودى از اين كه تشكيلات روحانيت هم سهميه اتومبيل دارد! در مورد درخواست شخص مزبور فرمودند:
((چه لزومى دارد كه آقايان همه ماشين داشته باشند؟!)).

اشكال ندارد
در تاريخ 6 / 12 / 64 بعد از انجام كارها به عرض رسيد كه آيا از پول جبهه مى شود براى خانواده فرماندهانى كه خودشان در جبهه هستند و ماهها به خانه شان نيامده اند و گرفتارى مادى دارند, پرداخت شود؟
فرمودند:
((اشكال ندارد. اگر آنها به جبهه نروند كه جنگ نمى شود)).

((بسم الله)) به جاى بفرماييد
حضرت امام حتى در ريزترين و جزيى ترين شئون زندگى, نه فقط ملتزم به انجام واجبات و اجتناب از محرمات بودند كه در سنن و آداب مستحبه نيز همين التزام را داشتند. و بالاتر اين كه در دوران امر, بين مباحات و مستحبات, مقيد به انتخاب اصلح و احسن بودند و به مستحبات عمل مى كردند, در مجموع مى توان گفت زندگى ايشان تجسمى از فرهنگ كامل اسلامى بود از باب مثال طى دهها و صدها بار كه اتفاق افتاد براى تشرف خدمت ايشان لازم بود براى ورود با دق الباب به در, يا غير آن اذن گرفته شود, حضرت امام به جاى آن كه از كلمه ((بفرماييد)) استفاده كنند, مى فرمودند: ((بسم الله)) و با آن كه ((بفرمائيد)) كلمه مطبوع و متعارفى است به جاى آن از كلمه ((بسم الله)) استفاده مى كردند كه ضمن ذكر نام خدا با استعاره اى لطيف اجازه ورود و آغاز ديدار را با نام خدا قرين مى كردند.
همين راه و روش الهى امام بود كه جامعه را به سوى شعائر و ارزش هاى اسلامى سوق داد و حتى در ساده ترين امور, فرهنگ اسلامى را گسترش داد. تا آن جا كه پيروان و رهروان راهش به جاى كف زدن در مقام تشويق و تإييد, تكبير و صلوات را برگزيدند و به جاى كلمه بيگانه ((مرسى)) در مقام سپاسگزارى, مقيد به گفتن ((الحمدلله)) شدند و… و ذكر خدا و حمد خدا و صلوات بر محمد و خاندانش جاى حركاتى كه ـ حداكثر ـ مباح بود و كلمات و لغاتى كه نمودار فرهنگ بيگانگان بود, گرفت.

عنايت ويژه نسبت به آيه الله خامنه اى
حضرت امام براساس تقيد به نظم و انضباط در كارها, هميشه بعد از خلاصه اخبار ساعت 8 صبح را براى انجام كارهاى دفتر و مهر كردن قبوض مقرر كرده بودند و تقريبا هيچ گاه تغييرى در اين برنامه نمى دادند و حتى در روزهايى كه احيانا به دليل كسالت يا سردى شديد هوا و يخبندان به اطاق كارشان نمىآمدند ما مجاز بوديم در اتاق زندگى شان مشرف شويم تا بهر صورتى كه بود كارهاى دفتر و مراجعين مربوطه تإخير و تعطيل نشود و براى اين كه نظم و وقت به هم نخورد همان گونه كه به مناسبت ديگر معروض شد اگر هم مسإله خاصى را پيش بينى مى كردند كه مانع از حضور به موقع شان باشد از روز قبل خبر مى دادند.
بعد از اتمام اين بخش از كارها برنامه عقد و سپس دستبوسى انجام مى گرفت و بعد از آن, اگر ملاقات خصوصى براى مسئولين و شخصيت هاى مختلف پيش بينى شده بود انجام مى شد با اين همه چند برنامه استثنايى نيز اتفاق افتاد كه حضرت امام دستور دادند كل برنامه ها تإخير شود كه يكى از آن ها مربوط به حضرت آيه الله خامنه اى بود كه وقتى حضرت امام مطلع شدند, ايشان اول وقت يعنى در ساعت 8 براى ملاقات در دفتر حضور يافته اند, دستور دادند شما كارهايتان را بگذاريد. براى بعد و بدين ترتيب, برخلاف معمول, اول ملاقات حضرت آيه الله خامنه اى انجام شد و بعد از آن ما مشغول كارمان شديم.
در آن زمان, ما متوجه دليل اين امتياز و عنايت ويژه حضرت امام نسبت به آيه الله خامنه اى نبوديم ولى ديرى نپائيد كه با مرور زمان نمونه اى ديگر از آينده نگرى و ژرف انديشى امام نمودار شد.

به من چه ربطى دارد؟
فردى از رهبران يكى از گروهكهاى سياسى طى تلگرافى از حضرت امام, درخواست آزادى چند نفر از همفكرانش را كرده بود كه به دليلى دستگير شده بودند. متن آن به عرض رسيد. فرمودند:
((به من چه ربطى دارد؟ مگر من آنها را دستگير كرده ام؟)).
بديهى بود كه مسائل از نظر كلى بر حسب سلسله مراتب بى ارتباط با امام نبود ولى نظام تقسيم كار و رعايت اصل عدم دخالت و دور زدن سيستم, مخصوصا در امور قضايى اين پاسخ را در پى داشت.

پاسدار اسلام در خدمت امام
يك بار كه بر اثر غفلت اين جانب يكى از شماره هاى پاسدار اسلام تا چند روز بعد از انتشار, به دست امام نرسيده بود. حاج احمد آقا متذكر شدند كه حضرت امام از شماره جديد مجله سراغ گرفته اند و فرموده اند: ((شماره جديد را نياورده اند)) عذرخواهى كردم و بلافاصله آن را به دستشان رساندم. لازم به ذكر است كه در آن شماره, بخش سوم يا چهارم زندگى حضرت امام از آيت الله پسنديده چاپ شده بود. حاج احمد آقا نقل كردند كه حضرت امام از قدرت حافظه ايشان (آيت الله پسنديده) كه على رغم سن نود و چند سال و گذشت زمان, باز نكته هاى بسيار ريز و ظريفى به يادشان مانده است, اظهار تعجب فرموده بودند.
با توجه به مطلب فوق, متوجه شدم كه اولا حضرت امام مجموعه تاريخچه مزبور را مطالعه كرده و پيگير بوده اند, ثانيا با عدم تعريضشان , بر مطالب صحه گذاشته اند.
مورد ديگر, اين كه در زمانى كه مسإله توطئه آيات شيطانى و سلمان رشدى نويسنده مرتد آن مطرح بود, مجله پاسدار اسلام از برخورد نامناسب بعضى از وزارتخانه ها در قبال اين توطئه و مركز آن, يعنى انگليس, به طور نسبتا شديدى انتقاد كرده بود. متعاقب آن, از سوى وزير محترم مربوطه به محضر امام از اين جانب شكوه و گلايه شده بود.
از آن روز و آن شكايت, روزها و هفته ها گذشت و تا آخر هم حضرت امام على رغم اين كه هر روز به حضور ايشان مى رسيدم, هيچ گونه عكس العملى در ارتباط با آن انتقاد و اين شكايت نشان ندادند. اين نمونه اى بود از جمع بين حمايت شديد از مسئولان نظام اسلامى و اجازه انتقاد سازنده در مورد عملكرد آنها به نشريه هاى حامى انقلاب و نظام.

كلمه ((عيد)) را حذف كنيد
در اواسط فروردين 62 متنى از سوى دفتر, به منظور پاسخ و تشكر از تمام كسانى كه به مناسبت نوروز و يوم الله 12 فروردين براى حضرت امام تلگراف و پيام تبريك فرستاده بودند, تهيه شده بود. متن مزبور جهت تصويب , خدمت حضرت امام قرائت شد. در متن, كلمه ((عيد)) نوروز آمده بود. حضرت امام فرمودند: ((عيد را حذف كنيد)).

چرا بسم الله ندارد؟
صبح يكشنبه 11 / 12 / 64 مجموعه گزارش ها و بولتن ها خدمت حضرت امام تقديم شد. حضرت امام طبق معمول, در حالى كه ما مشغول كارمان بوديم, به بررسى و مطالعه آن ها پرداختند. در اين ضمن, در حالى كه بولتنى مربوط به يكى از ارگان هاى تبليغى را در دست داشتند, فرمودند:
((بگوييد چيزى كه از… است, چرا بسم الله ندارد؟)).
اين, نمونه اى از تيزبينى و دقت همه جانبه حضرت امام بود كه ظريف ترين نكته ها را نيز مد نظر داشته و به رعايت آداب اسلامى تا اين اندازه تإكيد داشتند.

جوانان حزب الله الگوى علما
يك نكته استثنايى ديگر اين بود كه على رغم اين كه حضرت امام به ويژه بعد از انقلاب از تصريح به اسم گروهها و تشكل ها اجتناب مى ورزيدند, در منشور انقلاب, نه فقط مردم و ملت هاى مسلمان را, كه علماى اسلامى را به پيروى و الگوگيرى از جوانان حزب الله لبنان دعوت فرمودند! كه يقينا اين موضع صريح در سخنان حكيمانه امام نمى تواند بدون دليل قاطع و مهم باشد.
(درسايه آفتاب, حجه الاسلام والمسلمين رحيميان)

قاطعيت امام
در سال 42 و پس از آزاد شدن حضرت امام از حصر و ورود معظم له به قم پاسخ دادن به قسمت مهمى از نامه ها و استفتائات به اين جانب واگذار شد و به راستى كه من در آن مدت درس هاى بزرگى را در طرز نامه نگارى, پاسخ به نامه ها و شيوه جواب و جمله بندى آنها و ريزه كاريها و حتى سبك خط از اين استاد بزرگوار فرا گرفتم. انجام اين كار سنگين حدود 7ماه يعنى تا قبل از تبعيد حضرت امام به تركيه ادامه داشت. روزى با دو نفر ديگر از رفقا كه آنها هم مسئوليتهاى ديگرى در منزل داشتند به بحث و مذاكره نشستيم كه: نكند خداى ناكرده كار ما مورد پسند حضرت امام نباشد و ايشان هم از روى بزرگوارى و گذشتى كه دارند به روى ما نياورند, بهتر آن است كه به حضور آقا مشرف شده اين نظر را اعلام كنيم. بنا شد مطلب را من عرض كنم لذا روزى به اتفاق خدمت آقا رسيديم و به دربان هم گفتيم كسى نيايد. حضرت امام از اين كه دسته جمعى دست از كار كشيده با همديگر وارد اطاق شديم به فكر فرو رفته, نگاه عميقى توام با تعجب به ما كردند و به حالت انتظار چشم به ما دوختند.
اين جانب كه مامور سخن گفتن بودم گفتم:
آقا! چيزى را كه مى خواهم عرض كنم مطلبى است كه اين آقايان نيز مدتى است مى خواهند اين مطلب را خدمتتان عرض كنند و اكنون قرار شده كه اينجانب آنرا بعرض برسانم و آن اين است كه ما از روزى كه افتخار خدمتگزارى شما و منزلتان را پيدا كرديم هدفمان خدمت به جنابعالى و هدف بزرگ و عالى شما بود, و به همين خاطر مقيد به كار معين و شغل خاصى نبوده و نيستيم, ما فقط مى خواستيم دراين مسئوليت بزرگ و در به منزل رساندن اين بار سنگين ما هم اگر بتوانيم و لو هر چند حقير و كوچك باشد كمكى نموده و سهمى داشته باشيم, و اين بزرگوارى شما بود كه كارهاى حساس و مهمى را به ما واگذار فرموديد و گرنه ما به كفش جفت كردن در اطاق و جارو كشى منزل شما هم راضى بوده و حاضر به انجام آن بوده و هستيم. اكنون اين فكر براى ما پيش آمده كه ممكن است طرز كار ما در آنچه به ما واگذار شده مورد پسند و رضايت شما نباشد و از ما شكايت و گله اى داشته باشيد, ولى بزرگوارى و عظمت روحى شما اجازه ندهد كه به روى ما آورده و چيزى بفرماييد. ما خواستيم بگوئيم اگر واقعا كار ما مورد رضايت نيست بدون رو در وايسى بفرماييد تا اگر احتياجى هست كارها را عوض كنيم, يا چنانچه نيازى هست ديگرى را بجاى ما آورده و عذر ما را بخواهيد و خلاصه هر چه نظر مباركتان درباره ما هست صريحا بفرماييد و ما هم با طيب خاطر پذيراى آن هستيم.
آنچه اكنون پس از گذشت قريب 17 سال از اين ماجرا به خاطرم هست سخنانى شبيه به اينها با مقدارى كم و زياد بود, اما بخوبى بخاطر دارم كه مضمون اين گفتار را با شرح و بسط بيشترى كه قبلا جملات آن را پيش خود جور كرده بودم به عرض ايشان رسانده و آن بزرگوار نيز طبق شيوه و عادتى كه داشتند با دقت به سخنان من گوش دادند و چون تمام شد و من لب فرو بستم, امام سر بلند كرده و چشمان نافذ و گيراى خود را به من دوخت و پاسخ همه جملات و سخنان مرا با دو جمله ـ اما دو جمله بسيار پر معنى و كوبنده ـ دادند كه دقت در آن بسيار مهم و پر ارزش است… آرى پاسخ امام اين بود كه با همان متانت و وقار هميشگى و در عين حال صراحتى كه در بيان مطالب داشتند فرمودند:
آقاى رسولى احتياجى به اين حرفها نيست, هر وقت من تشخيص بدهم وجود شماها در اين خانه به ضرر اسلام است, عذر شما را خواهم خواست!!!
بفرماييد و به سر كارتان برويد!!
ديگر نه ايشان چيزى گفتند و نه ابهت و عظمت ايشان اجازه داد كه ما چيزى بگوييم و هر سه از اطاق بيرون آمديم و تا مدتى اين سخنان در گوشمان طنين انداز بود و بلكه نسبت به شخص خودم مى توانم بگويم:
هنوز هم طنين انداز است, و اگر سخنان خودم بخوبى يادم نيست, ولى آنچه را از امام نقل كردم بخوبى يادم هست و اين چند جمله چنان در ذهن من مانده كه هيچگاه از يادم نمى رود و گويا همين ديروز و يا همين يكى دو ساعت قبل است كه به طور قاطع و صريح اين سخنان را از امام شنيدم و در اعماق دل من جايگير شده و اثر كرده… وگذشته از اين كه ناراحت نشدم, بلكه علاقه ام را به ايشان چند برابر نمود.
(مجله پاسدار انقلاب, شماره11,حجه الاسلام والمسلمين رسولى محلاتى)

ارادت امام به سالار شهيدان
روز تاسوعا من در محوطه قدم مى زدم كه آقاى اشراقى آمدند گفتند كه امام فرمودند كه شما آماده باشيد يك ساعت به ظهر من مى خواهم بيايم بيرون و بايد امروز روضه بخوانى, من متحير شدم, چون يك همچون آمادگى نداشتم كه در آن شرايط و محيط روضه بخوانم, عرض كردم كه خدمت ايشان عرض كنيد كه من آمادگى ندارم تا روضه اى كه مناسب اين شرايط و در جو پاريس و در ميان دانشجويان باشد خدمت امام بخوانم, روضه اى كه من مى دانم همان روضه هايى است كه در مجالس معمولى ايران خوانده مى شود, يك همچنين روضه اى را من مى توانم بخوانم بعد امام پيغام دادند كه بگوييد به فلانى كه من همان روضه را مى خواهم و همان روضه بايد اينجا خوانده بشود, كه اولا من از اين جريان حس كردم كه امام در هر حال آن علاقه اى كه به ائمه اطهار دارند و به آن محيطى را كه براى آن محيط مبارزه مى كنند احترام مى گذارند و همان محيط را مى خواهند و همان آداب و رسومى كه از متن اسلام هست و بيش از هزار سال مسلمانها با آن بودند را مى خواهند, ولو اينكه در پاريس و در قلب سرزمين غرب باشد.
در آن روز جمعيت بسيار زياد بود, خبرنگاران فراوانى هم آمده بودند, ساعت يازده امام تشريف آوردند و امام بسيار محزون بود و من خدمت امام نشستم, امام اشاره كردند به من كه روضه بخوان و من شروع كردم روضه خواندن, و براى كسانى كه از سراسر كشورهاى غرب آمده بودند براى ديدن امام بسيار غير مترقبه بود اين منظره, در شرايطى كه امام در مقابلش شاه و آمريكاست و مبارزه مى كند, روز تاسوعا بنشيند و براى امام حسين (ع) گريه كند. جمعيت خيلى زياد بود. و خبرنگارها هم اين مجلس را ضبط مى كردند از همان اولى كه شروع كردم به روضه, امام گريه كردند, در وسط روضه بود كه متوجه شدم تمام جمعيتى كه در آنجا بودند يكپارچه گريه مى كردند, و حتى يادم مىآيد كه شايد در حدود يك ربع بعد از اينكه روضه تمام شده بود, هنوز عده اى گريه مى كردند, و يكى از برادرهايى كه آنجا بود, آمد و صورت مرا بوسيد و گفت كه من بيست و پنج سال در فرانسه هستم و از فرهنگم جدا شده بودم, از دينم جدا شده بودم, از مسائل مكتبى و مذهبى جدا شده بودم, و امروز بااين برنامه و روضه كه تو خواندى مرا به همه چيزم برگرداندى, به مذهبم, به مكتبم, به فرهنگم. و تا آن لحظه هم من ديدم هنوز چشم هايش اشك آلود بود. و اين روضه خوانى شب عاشورا هم خوانده شد.
(مجله پاسدار انقلاب, شماره43,حجه الاسلام والمسلمين محتشمى)