على را بهتر بشناسيم

 

على را بهتر بشناسيم

استاد سيد محمد جواد مهرى

على عليه السلام را كسى جز خدا و رسولش نمى شناسد, همين بس كه بگوئيم على الگوى هر زمان و هر مكان است. على شخصيت كاملى است كه جز كمال مطلق كسى به فضل و مقام او پى نمى برد. پس اگر ناچار به وصفش باشيم, بايد گفت على راد مردى است كه جز به خدا نمى انديشد و اگر سخن بر زبان براند حق است زيرا او محور حق است و تمام فضائل و ملكات انسانى و كمالات بشرى و اخلاق و منش هاى متعالى گرداگرد وجود او مى گردند. على اگر داورى كند جز به حق داورى نمى كند و اگر قضاوتى كند جز حقيقت نباشد.
علم و دانش از هر سوى على بر مى آيد او است محور, و دانش ها از فكر و قلبش تراوش مى كند و اگر او نبود كه درگير و دارهاى زندگى به فرياد تخت نشينان نا بحق مى رسيد, اسلام محمدى زير سوال برده مى شد كه اينها ديگر كيستند و باب علم پيامبر كيست؟

دورى از دنيا

على به دنيا نه تنها نمى انديشد كه از آن گريزان است و اگر برترين زاهدان دنيا در ترازوى زهد قرار گيرند, در برابر على كم وزن اند. دنيا به او روى مى آورد و او روى برگردان است. دنيا را چون زنى فريبكار سه طلاقه مى گويد و از تمام لذائذ آن چشم پوشى مى كند.
خود مى گويد: ((يا دنيا غرى غيرى طلقتك ثلاثا لارجعه بعدها ابدا)) اى دنياى فريبناك, ديگرى را فريب ده من تورا سه طلاقه كرده ام و ديگر بازگشتى به سوى تو نخواهم داشت كه ا ز اول نيز به آن روى نياورد و هرگز زرق و برقش او را فريب نداد.
او از دنيا به دو قرص نان جوين بسنده مى كند و از لباسهاى برونى به دو لباس پشمين.
به سخنان دلربايش گوش فرا دهيد تا ببينيد چه زمامدارى داريد و به دنيا فخر فروشيد كه پيرو چه شخصيتى هستيد … شيعيان!
((الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه)) هان… آگاه باشيد! پيشواى شما از دنياى خود به دوپاره تن پوش و از خوردنيهايش به دو قرص نان بسنده كرد. و همانا شما نمى توانيد چنين باشيد ولى با عفت و دورانديشى و با ورع و پيشتازى ياريم دهيد.
و در جائى ديگر مى فرمايد:
((فو الله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا, و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا, و لا ادخرت من ارضها شبرا))(1) به خدا سوگند از دنيايتان نه زرى اندوخته ام و نه از غنائمش ثروتى انباشته ام و حتى براى كهن جامه خود تن پوش ديگرى و يا از سرزمين هاى شما يك وجب در اختيار نگرفته ام. او آنقدر با مردم همدردى مى كند كه از تمام لذائذ دنيا چشم مى پوشد, نكند در زاويه اى از زواياى كشور پهناور اسلامى, مستمندى بى چاره باشد كه از آن همه نعمت ها محروم است. خود را با بى نواترين انسانها مقايسه مى كند و از او هم كمتر لذت مى برد. به نان جوينى بسنده مى كند و آن را هم خشك چون سنگ تناول مى كند. و چيزى جز سركه يا نمك با نان نمى خورد و هرگز از سر سفره سير بلند نمى شود. اين چه مقامى است. راستى زمامداران دنيا چه كسى مى تواند يك روز نه يك عمر, مانند على زندگى كند.
مى فرمايد:
((هيهات يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه و لعل بالحجاز او اليمامه من لا طمع له فى القرص ولا عهد له بالشبع او ابيت مبطانا و حولى بطون غرى و اكباد حرى))(2)
هيهات كه هوا و هوسم بر من چيره شود و شكمبارگى به گزينش غذاهاى لذيذ و خوشمزه وادارم كند, در حالى كه چه بسا در يمامه و يا حجاز (در اين طرف يا آن طرف كشور اسلامى) كسانى باشند كه اميد دستيابى به قرص نانى نداشته و خاطره اى از سيرى ندارند و هرگز مباد كه من با شكم پر بخوابم در حالى كه شايد گرداگرد من شكمهاى به پشت چسبيده ( از گرسنگى ) و يا جگرهاى سوخته ( از تشنگى ) وجود داشته باشد.
آنچنان دنيا در نظرش بى ارزش است كه اگر به خاطر احقاق حق مظلومى نبود, هرگز حتى به خلافت كه حق الهى خويش بود روى نمى آورد. بشنويد چه مى فرمايد:
((و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها, و لقد قال لى قائل: الا تنبذها عنك ؟
فقلت: اعزب عنى فعند الصباح يحمد القوم السرى))(3)
به خدا قسم تن پوش خود را آنقدر وصله زدم كه از وصله كننده اش خجالت مى كشم . روزى شخصى به من گفت: آيا هنوز وقت آن نرسيده است كه اين تن پوش كهنه را بيرون اندازى ؟ به او گفتم: دور شو كه همانا بامدادان فردا شب روان را ستايش مى كنند.
پيرهن از رخ وصال خجل
كفن از گريه غسال خجل
شب روان مست ولاى تو على
جان عالم به فداى تو على

زمامدارى

پس اگر على, حكومت را هم مى پذيرد به خاطر احقاق حق مظلومان و يارى رساندن به مستضعفان و محرومان است و بس.
((لم يكن لاحد فى مهمز و لا لقائل فى مغمز, الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له و القوى عندى ضعيف حتى آخذ الحق منه, رضينا عن الله قضإه و سلمنا لله امره)).
به راستى كه كلمه كلمه نهج البلاغه, حكمت است و بايد پيوسته آن را بخوانيم و به كار بنديم: حضرت مى فرمايد:
در تمام زندگى من, نقطه سياهى نيست تا عيب جويان با چشم و ابرو اشاره كنند و سخنى ( از روى مسخره و طعنه ) بر زبان رانند. خوارترين افراد نزد من عزيز است تا حق او را بستانم و نيرومندترين افراد نزد من ناتوان است تا حق ديگران را از او بازگيرم. ما با تمام وجود به قضاى الهى خشنود و در برابر فرمانش تسليم هستيم.
و اينچنين اند مردان خدا كه در برابر تقديرات و قضاى الهى تسليم اند, تسليم محض. نه اعتراض مى كنند و نه كوچكترين خم به ابرو مى آورند. اگر روزى دهد خرسند و اگر به فقر مبتلايش كند خوشحال. در برابر امر او نه تنها صبر مى كنند كه شكر مى نمايند تا هم جزاى شاكران را دريابند و هم پاداش صابران را.
آرى! اينچنين زمامدارى مى تواند عدالت اجتماعى را در ميان مردم اجرا كند زيرا جز خدا به چيزى نمى انديشد. و آن هنگام كه به خاطر رعايت مساوات در تقسيم بيت المال مورد سرزنش نابخردان قرار مى گيرد, فرياد مى زند:
((اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه ؟ و الله ما اطور به ما سمر سامر و ما ام نجم فى السمإ نجما. لو كان المال لى لسويت بينهم فكيف و انما المال مال الله)).(4)
آيا با اصرار از من مى خواهيد كه پيروزى را با بهاى ستم بر كسانى كه مسئوليت سرپرستى آنها بر دوشم نهاده شده است به دست آورم ؟! به خدا سوگند تا روزگار در گردش است و ستارگان آسمان در پى هم حركت مى كنند, چنين كار ناروائى را انجام نمى دهم. اگر اين اموال, ثروت شخصى من بود, در تقسيم آن مساوات را رعايت مى كردم چه رسد به اينكه مال, مال خداست.
و اين سان على از ستم بر ديگران آنقدر فرارى و روى گردان است كه از گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى خوددارى مى كندو بى زار است.
((و الله لو اعطيت الاقاليم السبعه بما تحت افلاكها على ام اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلت و ان دنياكم عندى اهون من ورقه فى فم جراده تقضمها , ما لعلى و نعيم يفنى و لذه لا تبقى)).
به خدا سوگند اگر اقليمهاى هفتگانه زمين را با هرچه در زير آسمان آنها است, به من داده شود تا خدا را در حد گرفتن پوست جوى از دهان مورى نافرمانى كنم, نخواهم كرد, چرا كه اين دنياى شما در نزد من از برگ نيم جويده اى در دهان ملخى ناچيزتر است. على را با نعمتهاى ناپذير و لذتهاى گذرا و ناپايدار چه كار! اين چه عظمتى است و اين چه مقامى است كه اگر هفت آسمان و زمينش با آنچه در آنهاست به او دهند, به اندازه برگرفتن پوست جوى از دهان مورى, خدا را نافرمانى نمى كند و دنيا با آن همه بزرگى و وسعت در ديدگانش از برگى در دهان ملخى و عطسه بزى حقيرتر جلوه مى كند. اين كيست كه ذره ذره وجودش ((انما نطعمكم لوجه)) است را زمزمه مى كند.
او آنچنان خود را به خدا سپرده است كه گوئى خدا از زبان او سخن مى گويد و از چشم او مى بيند و از گوش او مى شنود و از قلب او احساس مى كند, ديگر چه جا براى نافرمانى مى ماند!
((والله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا او اجر فى الاغلال مصفدا خير لى من ان القيالله و رسوله ظالما لبعض العباد او غاصبا لشىء من الحطام))
به خدا قسم اگر شبها را بر خار مغيلان تا صبح بيدار بمانم يا در غل و زنجير مرا بر زمين برهنه بكشند, براى من شيرين تر است كه خدا و رسولش را در حالى ملاقات كنم كه به يكى از بندگان ستمى روا داشته ام يا از اين نعمتهاى ناپايدار دنيا چيز بى ارزشى غصب كرده باشم. على, يگانه روزگار, مردى كه عاشق الله است و پناه امرش و خزينه علمش و مرجع داوريش و حافظ كتابش و كوهواره دينش و تفسير علمش و تاويل حلمش و تعبير عدلش و سمبل رافت و مهرش و هدف خلقت و آفرينشش مى باشد و در يك كلام, متصف به صفات او است هرچند او واجب است و اين ممكن.
و سخن به گزاف نمى گويم كه خودشان گفته اند: ((نزلونا عن الربوبيه و قولوا فينا ما شئتم)) ما را از مقام منيع ربوبيت پائين آوريد و هرچه دلتان خواست در باره ما بگوئيد.

على از زبان پيامبر

در پايان چون تنها رسول الله است كه على را خوب مى شناسد, با كلماتى چند از سخنان گهربار حضرتش در باره وصى و خليفه اش حسن ختام گوئيم:
1ـ هر كه مى خواهد دانش آدم را ببيند و بينش نوح را و بردبارىابراهيم را و پارسائى يحيى را و خشم موسى را, به على بن ابى طالب بنگرد.(5)
2ـ يا على! تو مانند قل هو الله هستى, هر كه تو را از ته دل دوست داشته باشد مانند اين است كه يك سوم قرآن را خوانده است و هر كه تو را قلبا دوست بدارد و با زبان ياريت كند, گويا دوسوم قرآن را خوانده است و هر كه تو را در دل دوست بدارد و با زبان ياريت كند و با عمل كمكت نمايد, چنان است كه همه قرآن را خوانده است.(6)
3ـ حق على بر اين امت مانند حق پدر است بر فرزند.(7)
4ـ ياد و ذكر على عبادت است.(8)
5ـ على و پيروانش رستگاران روز رستاخيزند.(9)
6ـ على ستون دين است.(10)
7ـ هر كه نگويد على بهترين مردم است , كافر مى باشد.(11)
8ـ هر كه على را بيازارد به يقين مرا آزرده است.(12)
9ـ على سرور مومنان است.(13)
10ـ على مهتر مومنان است و مال وثروت, مهتر منافقان.(14)
خدايا ما را با او كه الگوى خليفه اللهى در دنيا و آخرت است محشور فرما.

پى نوشت ها:
1. نهج البلاغه – كتاب 45
2. همان.
3. همان, خطبه 158.
4. همان, خطبه 124.
5. تاريخ دمشق 280 / 3.
6. نور الثقلين 20 / 5.
7. تاريخ دمشق 260 / 2.
8. همان, 345 / 2.
9. همان, 311 / 2.
0. كافى 294 / 1.
1. تاريخ دمشق 439 / 2.
2. همان 384 / 1.
3. كافى 1 / 294.
4. بحار 69 / 5.