ويژگى هاى بى ثباتى حكومت ها از ديدگاه نهج البلاغه 1

 

ويژگى هاى بى ثباتى حكومت ها از ديدگاه نهج البلاغه
قسمت اول

سيد محمد باقر ركنى

حدود بيست درصد خطبه هاى نهج البلاغه به بررسى جوامع و حكومت ها و دلايل پيشرفت يا عقب ماندگى آنها پرداخته است. از آن جايى كه اين ويژگى ها عوامل نابودى و سقوط يك جامعه را تبيين مى كنند, بديهى است كه عوامل مخالف آن, سبب عزت, سربلندى و كرامت آن به حساب مىآيند.

به هر حال به شرح مختصر اين ويژگى ها از منظر نهج البلاغه مى پردازيم:

الف ـ نداشتن اتحاد و همدلى

شايد مهم ترين و موثرترين مشخصه يك جامعه رو به زوال مسئله عدم يكپارچگى و اتحاد در فكر و عمل در آن جامعه باشد. البته ممكن است وحدت و هماهنگى عده محدودى سبب انجام كارهاى بزرگ و مفيدى هم بشود.
((زمانى كه همه خواسته ها يكى بود, قلب ها يكسان و مددكار يكديگر و اراده ها واحد بود, جامعه نيز لباس كرامت بر تن داشت))(1) اما اگر جامعه اى تمايلى به پوشيدن لباس عزت و كرامت نداشته باشد مى بايست خود را براى شرايط دشوار و تلخ ناهمگونى و تفرقه افكنى ـ كه مقدمه اى براى اضمحلال عمومى است ـ آماده نمايد. از نمونه هاى عينى اين مطلب, وضعيت اسفبار كشور افغانستان است. عدم يكپارچگى و هم فكرى در رفتار اجتماعى, داراى اثرات گسترده و متفاوتى است كه نتيجه اى جز از هم پاشيدگى اجتماعى نخواهد داشت. امام على (عليه السلام) صريحا خطاب به مردم مى فرمايد:
((ايها الناس المجتمعه ابدانهم, المختلفه اهواوهم; اى مردم بدن هايتان در كنار هم اما افكار و خواسته هاى شما پراكنده است.))(2) در جايى ديگر مى فرمايد: ((و انى والله لاظن إن هولإ القوم سيدالون منكم باجتماعهم على باطلهم و تفرقكم عن حقكم; سوگند به خدا مى دانستم كه مردم شام به زودى بر شما غلبه خواهند كرد, زيرا آنها در يارى كردن باطل خود, وحدت دارند و شما در دفاع از حق متفرقيد. ))(3)
با توجه به كلام روشن امام (عليه السلام) مشخص مى گردد كه انسجام و اتحاد ـ حتى در امور خلاف حق ـ ارزش بيشترى نسبت به تشتت آرا در پيروى از حق خواهد داشت.

ب ـ عدم تبعيت از رهبر (امام)

ويژگى ديگرى كه باعث انحطاط جوامع شده ـ كه به نوعى محصول نداشتن اتحاد و همدلى است ـ نافرمانى از دستورات رهبر و پيشواى يك جامعه است; خصوصا اگر رهبر برگزيده خداوند بوده ـ و به لحاظ داشتن عصمت ـ برترى خاصى بر ساير مردمان داشته باشد.
مسلم است كه عدم بهره گيرى مطلوب و ناسپاسى از وجود رهبر فرزانه در هر جامعه بشرى لطمه هاى جبران ناپذيرى نصيب آن خواهد كرد. امام على(عليه السلام) در اين مورد مى فرمايد: ((آگاه باشيد: پس از من مردى با گلوى گشاده و شكمى بزرگ بر شما مسلط خواهد شد كه هرچه بيابد مى خورد… او را بكشيد! ولى هرگز نمى توانيد او را بكشيد.))(4)
دو مطلب از كلام امام(عليه السلام) استفاده مى شود: اول اين كه قدرنشناسى از حاكم مصلح جامعه سبب تسلط و حكم رانى فاسقان و بدكاران مى شود. ديگر اين كه جامعه به سستى و بى كفايتى سوق پيدا مى كند.
معلوم است كه وقتى جامعه اى لياقت داشتن نعمت بزرگى, چون امامت حضرت على(عليه السلام) را نداشته باشند, گرفتار شخصى چون معاويه مى شوند. البته اين موضوع, قانون الهى است ((ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم;(5) به درستى كه خداوند سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى دهد مگر اين كه آن قوم خود تغيير دهند.))
امام على(عليه السلام) از نافرمانى و سرپيچى مردم روزگار خود بارها لب به شكوه ـ و حتى نفرين گشوده است كه آثار برخى نفرين هاى او در همان زمان و برخى ديگر ـ اگر با تدبر و تحقيق در احوال مردمان كوفه و بصره امروزى مطالعه شود ـ در آينده آشكار مى باشد. امام(عليه السلام) در خصوص علل نكوهش و شكست كوفيان مى فرمايد: ((و لقد اصبحت الامم تخاف ظلم رعاتها و اصبحت اخاف رعيتى; هر آينه ملت هاى جهان صبح مى كنند در حالى كه از ستم زمامدارانشان در ترس و وحشت اند, من صبح مى كنم در حالى كه از ستم گرى پيروان خود وحشت دارم.))(6) در جاى ديگرى مى فرمايد: ((اصبحت والله لا إصدق قولكم و لا اطمع فى نصركم و لا اوعدوا العدو بكم; به خدا سوگند صبح كردم در حالى كه گفتار شما را باور ندارم و به يارى شما اميدوار نيستم و دشمنان را به وسيله شما تهديد نمى كنم.))(7)
به راحتى قابل تصور است كه با چنين شكنندگى و گسستگى ارتباط مردم با رهبر, سرنوشت چنين حكومت هايى به كجا مى انجامد.
با سيرى در تاريخ مربوطه فهميده مى شود كه اگر ارتباط منطقى و سالمى بين تمامى عناصر تشكيل دهنده يك حكومت يا جامعه برقرار نبوده و جامعه فاقد انسجام و هماهنگى لازم باشد, آن جامعه مسير انحطاط و زوال را طى مى كند; اگرچه شخصيتى مانند اميرالمومنين(عليه السلام) هم حاكم آن باشد.
در جاى ديگرى به از بين رفتن وحدت اجتماعى مردم اشاره كرده و مى فرمايد: ((بعد الموالاه احزابا, ما تتعلقون من الاسلام الا باسمه, و لاتعرفون من الايمان الا رسمه; پس از وحدت و برادرى به احزاب گوناگون تبديل گشته ايد, از اسلام, نام آن و از ايمان جز نشانى نمى شناسيد.))(8)
با اندكى تدبر مصداق عملى كلام امام(عليه السلام) را در همين جامعه فعلى خودمان شاهد بوده و هستيم. وقوع انقلاب اسلامى ايران با رهبرى امام خمينى(ره) نشانه ارتباط صميمى و تبعيت عمومى مردم از رهبر است كه نتيجه اى جز پيروزى و عزت جامعه ندارد. امام خمينى(ره)هم وحدت كلمه را رمز پيروزى انقلاب اسلامى ايران مى دانست. مقايسه آن شور و حال و يكپارچگى مردم, با وضعيت كنونى جامعه ـ كه در حال سازندگى اصلاحات مى باشد ـ براى افراد بصير و خردمند نكات عبرت آموزى دارد.

ج ـ عدم عبرت آموزى از گذشتگان

عامل مهم ديگرى كه در ذلت و عزت جوامع موثر است عدم پندگيرى از وضعيت و دگرگونى هاى زندگى گذشتگان مى باشد.
حضرت على(عليه السلام) در خطبه شانزدهم مى فرمايد: ((ان من صرحت له العبر, عما بين يديه من المثلات حجرته التقوى عن تقحم الشبهات; كسى كه عبرت ها براى او آشكار شود و از عذاب آن پند گيرد, تقوا و خويشتن دارى او را از سقوط در شبهات نگه مى دارد.))(9)
امام(عليه السلام) در خطبه هاى 85, 86 و 103 هم به اين مطلب اشاره نموده است; از جمله اين كه مى فرمايد:
((ما اكثر العبر و اقل الاعتبار; عبرت ها چقدر فراوانند و عبرت پذيران چه اندك))(10)
در جاى ديگر ـ پس از يادآورى عبرت گرفتن از درس هاى روزگار ـ خطاب به مردم مى فرمايد: ((اى مردم! خداوند به شما ظلم نخواهد كرد, اما هرگز شما را از آزمايش ايمن نساخت)).(11)
در ادامه و تكميل آن مى فرمايد: ((خدا هرگز جباران دنيا را درهم نشكسته مگر پس از آن كه مهلت هاى لازم و نعمت هاى فراوان بخشيد, و هرگز استخوان شكسته ملتى را بازسازى نفرمود, مگر پس از آزمايش ها و تحمل مشكلات. اى مردم! در سختى هايى كه با آن روبه رو هستيد, و مشكلاتى كه پشت سر گذاشته ايد درس هاى عبرت فراوان وجود دارد, نه هر كه صاحب قلبى است خردمند است و نه هر دارنده گوشى شنواست, و نه هر دارنده چشمى بيناست.))(12)
در جايى ديگر مى فرمايد: ((و لا نتخوف قارعه حتى تحل بنا; و نه از هيچ حادثه مهمى تا به ما فرود نيايد, مى ترسيم.))(13)

د ـ ترس از جنگ با دشمن

مسلما جماعتى كه توان مقابله و رويارويى با دشمن خود نداشته باشد راهى جز تسليم شدن در برابر خواسته هاى آنها ندارد. امام على(عليه السلام) مى فرمايد: ((كسى كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند خدا لباس ذلت و خوارى بر او مى پوشاند. دچار بلا و مصيبت شده و ذليل مى گردد, دل او در پرده گمراهى مانده و حق از او روى مى گرداند, به جهت ترك جهاد به خوارى محكوم و از عدالت محروم است. ))(14) در جاى ديگر مى فرمايد: ((به خدا سوگند! شما در خانه ها فراوان و زير پرچم هاى ميدان نبرد اندكيد… خدا بر پيشانى شما داغ بگذارد.))(15) در خطبه ديگرى مى فرمايد: ((آيا غيرتى نيست كه شما را براى جنگ با دشمن بسيج كند؟(16) به خدا سوگند هر ملتى كه درون خانه خود مورد هجوم قرار گيرد, ذليل خواهد شد.(17) آيا به جاى عزت و سربلندى, بدبختى و ذلت را انتخاب كرده ايد؟ شما را به جهاد با دشمنانتان دعوت مى كنم. چشمانتان از ترس در كاسه مى گردد, گويا ترس از مرگ, عقل شما را ربوده و چون انسان هاى مست از خود بيگانه شده, حيران و سرگردانيد… به خدا سوگند شما وسيله اى براى افروختن آتش جنگ هستيد. شما را فريب مى دهند اما فريب دادن نمى دانيد, سرزمين شما را پياپى مى گيرند و شما پروا نداريد, چشم دشمن براى حمله شما خواب ندارد ولى شما در خواب غفلت به سر مى بريد, به خدا سوگند! شكست براى كسانى است كه دست از يارى يكديگر مى كشند.))(18)

هـ ـ اعراض از سنت نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم)

پس از رحلت جانكاه پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) و فتنه سقيفه بنى ساعده ـ كه بر خلاف دستورات صريح قرآن و نبى اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) به وقوع پيوست ـ و دشمن تلاش بسيار زيادى جهت به فراموشى سپردن سنت نبوى انجام داد كه تا حد زيادى نيز موفق بوده است .
امام على(عليه السلام) سير حركت جامعه اسلامى را چنين ترسيم مى نمايد: ((ساع سريع نجا و طالب بطىء رجا و مقصر فى النار هوى, اليمين والشمال مضله والطريق الوسطى هى الجاده عليها باقى الكتاب و آثار النبوه و منها منفذ السنه و اليها مصير العاقبه; برخى از مردم به سرعت به سوى حق پيش مى روند كه اهل نجات اند و بعضى به كندى مى روند و اميدوارند, و برخى كوتاهى مى كنند و در آتش گرفتاراند. چپ و راست, گمراهى و راه ميانه جاده مستقيم الهى است كه قرآن و آثار نبوت آن را سفارش مى كند و گذرگاه ما سنت پيامبر است و سرانجام بازگشت همه بدان سراست. ))(19)
همچنين مى فرمايد: ((به جانم سوگند! سرگردانى شما پس از من بيشتر خواهد شد. چرا كه به حق پشت كرديد و از نزديكان پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) بريده و به بيگانه ها نزديك شديد, آگاه باشيد اگر از امام خود پيروى مى كرديد, شما را به راهى هدايت مى كرد كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) رفته بود و از اندوه بى راهه رفتن در امان بوديد و بار سنگين مشكلات را از دوش خود برمى داشتيد. ))(20)

و ـ رجعت به گذشته (جاهليت)

على(عليه السلام) فرموده: ((تا آن كه خدا پيامبرش را نزد خود برد, (افسوس) كه گروهى به گذشته جاهلى خود برگشتند و با پيمودن راه هاى گوناگون به گمراهى رسيدند و به دوستان منحرف خود پيوستند و از دوستى با مومنان بريدند كه به آن امر شده بودند و بنيان اسلامى را تغيير داده, در جاى ديگر بنا نهادند… سرانجام در سرگردانى فرو رفته و در غفلت و سستى به روش و آيين فرعونيان درآمدند, يا از همه بريده و دل به دنيا بسته يا پيوند خود را با دين گسستند.))(21)
اصولا برگشت اگر به آداب, سنن و فرهنگ انسانى صورت پذيرد مايه ترقى و پيشرفت جوامع است, اما اگر ـ مانند مردم زمان اميرالمومنين ـ بازگشت به عصر جاهليت باشد, حاصلى جز احياى آن آداب و رسوم غلط نخواهد داشت.

ز ـ در افتادن با حق

امام(عليه السلام) موضوع دورى از حقيقت و درگير شدن با حق را نيز يكى از عوامل مهم تضعيف و اضمحلال جامعه مى دانند, لذا مى فرمايد: ((من ابدى صفحته للحق هلك; هر كس با حق درافتاد هلاك مى گردد.))(22) در جاى ديگر مى فرمايد: ((اى مردم اگر دست از يارى حق برنمى داشتيد و در خوار ساختن باطل سستى نمى كرديد, هيچ گاه آنان كه به پاى شما نمى رسند در نابودى شما طمع نمى كردند و هيچ قدرت مندى بر شما پيروز نمى گشت, اما چونان امت بنى اسرائيل در حيرت و سرگردانى فرو رفتيد.))(23)
اگر مراد از حقيقت, دين اسلام باشد خداى متعال صريحا در قرآن فرموده: ((ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم; اگر خدا را يارى كنيد, خداوند هم شما را يارى مى كند و قدم هايتان را استوار مى گرداند.))(24) يعنى اگر گروهى از دين خدا دفاع كرده و در راه الهى قدم گذاردند, خداوند متعال نيز آنها را يارى مى نمايد.

ح ـ شبهه افكنى و بدعت گذارى

از پيامدهاى ناگوار اعراض از سنت نبوى(صلى الله عليه و آله و سلم) كه پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) به طور جدى شيوع پيدا كرد, تلاش سرسختانه دشمن در شبهه افكنى و بدعت گذارى مسايل اعتقادى مردم بود كه شايد ايجاد شكاف بين مسلمانان و تقسيم آنها (به شيعه و سنى) از تلخ ترين حوادث بوده است. البته ايجاد بذر شك و ترديد و تحريف اصول اعتقادى مردم تبعات گسترده تر ديگرى نيز دارد.
امام على(عليه السلام) صريحا علل پيدايش فتنه ها را برمى شمرد: ((همواره آغاز پديد آمدن فتنه ها, هواپرستى و بدعت گذارى در احكام آسمانى است, نوآورىهايى كه قرآن با آن مخالف است و گروهى بر گروه ديگر سلطه و ولايت يابند كه بر خلاف دين خداست. پس اگر باطل با حق مخلوط نمى شد بر طرفداران حق پوشيده نمى ماند و اگر حق از باطل جدا و خالص مى گشت زبان دشمنان قطع مى گرديد, اما قسمتى از باطل را مى گيرند و به هم مىآميزند, آن جاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مى گردد و تنها آنان كه مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند يافت.))(25)
در جاى ديگر مى فرمايد: ((فيا عجبا! و مالى لا اعجب; در شگفتم; چرا در شگفت نباشم؟! از خطاى گروه هاى پراكنده با دلايل مختلف كه هر يك در مذهب خود دارند! نه گام بر جاى گام پيامبر مى نهند و نه از رفتار جانشين پيغمبر پيروى مى كنند نه به غيب ايمان مىآورند و نه خود را از عيب بركنار مى دارند, به شبهات عمل مى كنند و در گرداب شهوات غوطه ورند, نيكى در نظرشان همان است كه مى پندارند و زشتى همان است كه آنها منكرند.))(26)
همان گونه كه در كلام امام(عليه السلام) اشاره شد, اثرات مخرب و شوم شبهه افكنى و رواج بدعت, تبعات گوناگونى از قبيل مخلوط شدن حق و باطل (جابه جايى حق و باطل), معرفى نيكوكار به جاى بدكار, شكسته شدن پيمان هاى الهى, انحراف و بر عكس شدن مبانى و اصول دينى و اعتقادى, خدشه دار شدن سيره و سنت واقعى پيامبراكرم(صلى الله عليه و آله و سلم), پيدايش دسته ها و گروه هاى مختلف دارد.

ط ـ كنار گذاشتن قرآن (مهجورى قرآن)

حضرت على(عليه السلام) به طور واضح وضعيت جامعه زمان خود را در صورت جدايى از حق و حقيقت در خطبه 147 بيان مى فرمايد: ((همانا پس از من روزگارى بر شما فرا خواهد رسيد كه چيزى پنهان تر از حق و آشكارتر از باطل و فراوان تر از دروغ به خدا و پيامبرش نباشد. نزد مردم آن زمان كالايى زيان مندتر از قرآن نيست. البته اگر آن را درست بخوانند و تفسير كنند. متاعى پرسودتر از قرآن يافت نمى شود آن گاه كه آن را تحريف كنند و معانى دلخواه خود را رواج دهند. در شهرها چيزى ناشناخته تر از معروف و شناخته تر از منكر نيست. حاملان قرآن, قرآن را واگذاشته و حافظان قرآن آن را فراموش مى كنند. پس در آن روز قرآن و پيروانش از ميان مردم رانده و مهجور مى گردند و هر دو غريبانه در يك راه ناشناخته سرگردانند و پناه گاهى ميان مردم وجود ندارند. پس قرآن و پيروانش در ميان مردمند اما گويا حضور ندارند; با مردمند ولى از آنها بريده اند, زيرا گمراهى و هدايت هرگز هماهنگ نشوند; اگرچه (27) كنار يكديگر قرار گيرند. مردم در آن روز در جدايى و تفرقه همداستان و در اتحاد و يگانگى پراكنده اند, گويى آنان پيشواى قرآن بوده و قرآن پيشواى آنان نيست. از قرآن جز نامى نزدشان باقى نماند و آنان جز خطى از قرآن نشناسند. ))(28)
در روايات آمده است: قرآنى كه در خانه اى مهجور و متروك مانده و توجهى ه آن نمى شود فرداى قيامت از صاحب آن خانه شكايت مى كند. وقتى در جامعه مسلمين استفاده از قرآن به مراسم عزادارى اموات و گذاشتن سر سفره عقد و عروسى بسنده شود و به محض شنيدن صداى قرآن ياد تشييع جنازه و گورستان در ذهن ها تداعى شود و در واقع از تدبر و تعقل و عمل به آن كاهلى شود, سرنوشت درخشانى پيش روى جامعه اسلامى نمى باشد.
حضرت در بيان ويژگى قرآن و اصحاب آن مى فرمايد: ((كتاب خدا قرآن… خانه اى است كه ستون هاى آن هرگز فرو نمى ريزد و صاحب عزتى است كه يارانش هرگز شكست ندارند. ))(29)
با توجه به توضيحات امام(عليه السلام) راجع به استفاده ابزارى و منفعت طلبانه از قرآن, در جامعه خودمان نيز چند سالى است به لحاظ تغييرات سياسى و اجتماعى رخ داده و شاهد پديده هرمنوتيك (تفسير به رإى قرآن) و ساير مبانى اصيل دينى بوده ايم كه بحمدالله تا حدودى از شدت آن كاسته شده است. رواج اين گونه اظهار نظرهاى غيرعملى و غيركارشناسانه و نشر برخى شبهات اعتقادى و فكرى مى تواند يادآور وضعيت آزاردهنده جامعه زمان اميرالمومنين باشد.

ى ـ تغيير ارزش ها و هنجارهاى جامعه:

طبيعى است در جامعه اى كه از فرامين الهى, دستورات قرآن و سنت نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم) فاصله گرفته و به سمت دنياپرستى سوق پيدا كند, به تدريج هنجارها و ارزش هاى آن جامعه نيز تغيير مى يابد. امام(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد: ((اى مردم در روزگارى كينه توز و پر از ناسپاسى و كفران نعمت ها, صبح كرده ايم كه نيكوكار به جاى بدكار به شمار مىآيد و ستم گر بر تجاوز و سركشى خود مى افزايد… و در اين روزگاران مردم چهار گروهند: گروه اول كه اگر دست به فساد نمى زنند براى اين است كه روحشان ناتوان و شمشيرشان كند و امكانات مالى در اختيار ندارند.
گروه دومى آنان كه شمشير كشيده و شر و فسادشان را آشكار كرده اند, لشكرهاى پياده و سواره خود را گردآورده و خود آماده كشتار ديگرانند. دين را براى به دست آوردن مال دنيا تباه كردند كه يا فرمانده گروهى شوند, يا به منبرى فرا رفته خطبه بخوانند, چه بد تجارتى!!…
گروه سوم با اعمال آخرت, دنيا مى طلبند و با اعمال دنيا در پى كسب مقام هاى معنوى آخرت نيستند, خود را كوچك و متواضع جلوه مى دهند, گام ها را رياكارانه كوتاه برمى دارند, دامن خود را جمع كرده و خود را همانند مومنان واقعى مىآرايند, پوشش الهى را وسيله نفاق و دورويى و دنياطلبى خود قرار مى دهند.
و گروه چهارم نيز با پستى و ذلت و فقدان امكانات از به دست آوردن قدرت محروم مانده اند كه خود را به زيور قناعت آراسته و لباس زاهدان پوشيده اند. اينان هرگز, در هيچ زمانى از شب و روز از زاهدان راستين نبوده اند. در ميان اين گروه اندكى باقى مانده اند كه ياد قيامت, چشم هايشان را بر همه چيز فرو بسته و ترس رستاخيز, اشك هايشان را جارى ساخته است, برخى از آنها از جامعه رانده شده و تنها زندگى مى كنند و برخى ديگر را ترسان و سركوب شده يا لب فروبسته و سكوت اختيار كرده اند, بعضى مخلصانه همچنان مردم را به سوى خدا دعوت مى كنند و بعضى ديگر گريان و دردناكند كه تقيه و خويشتن دارى, آنان را از چشم مردم انداخته است. ))(30)
((همانا بسيارى از مردم دگرگون شدند و از سعادت و رستگارى بى بهره ماندند و به دنياپرستى روى آورده و از روى هواى نفس سخن گفتند.))(31)
در خطبه ديگر مى فرمايد: ((.. باطل بر جاى خود استوار شد و جهل و نادانى بر مركب ها سوار و طاغوت زمان عظمت يافته و دعوت كنندگان به حق اندك و بى مشترى خواهند شد. روزگار چونان درنده خطرناكى حمله ور شده و باطل پس از مدت ها سكوت, نعره مى كشد و مردم در شكستن قوانين خدا دست در دست هم مى گذارند و در جدا شدن از دين متحد مى گردند, در دروغ پردازى با هم دوست و در راست گويى دشمن يكديگرند… پست فطرتان همه جا را پر مى كنند و نيكان و بزرگواران كمياب مى شوند مردم آن روزگار چون گرگان, و پادشاهان چون درندگان, تهيدستان طعمه آنان و مستمندان چونان مردگان خواهند بود. راستى از ميانشان رخت برمى بندد و دروغ فراوان مى شود, با زبان تظاهر به دوستى دارند, اما در دل دشمن هستند, به گناه افتخار مى كنند و از پاكدامنى به شگفت مىآيند و اسلام را چون پوستينى واژگونه مى پوشند.))(32)
((مردم! گويا به خيانت و كينه ورزى اتفاق داريد و در رفتار رياكارانه به گياهان روئيده از سرگين مى مانيد, در دوستى با آرزوها به وحدت رسيديد و در جمع آورى ثروت به دشمنى پرداختيد, شيطان شما را در سرگردانى افكنده و غرور شما را به هلاكت مى كشاند, براى خود و شما از خدا يارى مى طلبم.))(33)
((بدانيد كه همانا شما در روزگارى هستيد كه گوينده حق اندك, و زبان از راست گويى عاجز و حق طلبان بى ارزشند, مردم گرفتار گناه و به سازش كارى همداستانند. جوانشان بداخلاق و پيرانشان گنه كار و عالمشان دور و نزديكانشان سود جويند, نه خردسالانشان بزرگان را حرمت مى نهند و نه توانگرانشان دست مستمندان را مى گيرند. ))(34)
بد نيست در اين جا يادى از هنجارها و ارزش هاى والاى جامعه خودمان در اوايل پيروزى انقلاب و دوران دفاع مقدس و مقايسه اى با وضعيت فعلى جامعه مان, بكنيم. به عنوان مثال, اگر زمان جنگ براى مبارزه با دشمن واقعى و حضور در جبهه ها برخى جوان هاى ما شناسنامه هاى خود را دست كارى مى كردند تا سنشان را بزرگ تر نشان دهند, پس از گذشت ده سال از همان جنگ برخى از جوان ها و خانواده هايشان حاضر مى شوند به هر قيمتى دوران سربازى فرزندانشان را در زمان صلح خريدارى كنند تا مبادا اندكى سختى زندگى (البته اگر سختى اى در بين باشد) به جوانانشان آسيب برساند. مسلما در جامعه اى كه راستى جاى خود را به دروغ, صداقت و اخلاص جاى خود را به تظاهر و رياكارى, دعوت به خير جاى خود را به گسترش فساد و تباهى و دورى از حق (نيكى ها و فضيلت ها) جاى خود را به بدىها و رذيلت ها بسپارد, آيا جز آينده اى مبهم و تاريك مى توان انتظار ديگرى داشت؟!

پى نوشت ها:
1. دشتى, محمد, محمدى سيد كاظم, ترجمه نهج البلاغه, ص116, انتشارات مشهور (قم) چاپ اول, 1380 خطبه192.
2. همان مإخذ, خطبه 29.
3. همان, خطبه 25.
4. همان, خطبه 57.
5. رعد, 11.
6. دشتى, ترجمه نهج البلاغه, ص47, خطبه97.
7. همان مإخذ, خطبه 29.
8. همان, خطبه192.
9. همان, خطبه16.
10. همان, حكمت 297.
11. همان, خطبه103.
12. همان, خطبه88.
13. همان, خطبه32.
14. همان, خطبه27.
15. همان, خطبه69.
16. همان, خطبه31.
17. همان, خطبه27.
18. همان, خطبه34.
19. همان, خطبه16.
20. همان, خطبه16.
21. همان, خطبه151.
22. همان, خطبه16.
23. همان, خطبه166.
24. محمد(ص), آيه7.
25. دشتى, خطبه50.
26. همان مإخذ, خطبه 88.
27. همان, خطبه 147.
28. همان, خطبه 133.
29. همان, خطبه 32.
30. همان, نامه 78.
31. همان, خطبه 108.
32. همان, خطبه 133.
33. همان, خطبه 233.
34. همان, خطبه 50.