وحى و نبوّت در قرآن (2)
ميزان كشف و تجربهآيت الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفىپوربراى هر چيز ميزانى است، ميزان رؤياها و حالات مناميّه خواب و رؤياى پيامبران است اميرالمؤمنين مىفرمايد: «رؤيا الانبياء وحى»(1) خوابهاى پيامبران وحى است، اگر ما وحى را يك تجربه شهودى بشمريم بايد ساير تجربههاى شهودى كشفها و رؤياها را به آن ميزان عرضه كنيم، آنچه پيامبران مىيابند همه حقّ است، شيطان در آن حريم راه ندارد، چنان كه در حديث فوق فرمود شيطان نمىتواند به شكل من و اوصياى من درآيد، اگر كسى پيامبر و يا يكى از اوصياى او را ديد مانند اين است كه خود پيامبر را مشاهده كرده است، از اين رو سخن پيامبر، همچون قرآن، و سنّت قطعى، ميزان سنجش كشف و شهود است.
دانشمندان، سنّت و اخبار مدسوس و مغشوش را به اخبار قطعى و متواتر و قرآن عرضه مىكنند و چنانچه با آنها همخوانى نداشته باشد دور مىريزند، وبه تعبير ديگر به ديوار مىزنند، در قرآن نيز متشابهات را به محكمات ارجاع مىدهند و در پرتو محكمات به مفاد آنها پى مىبرند، در كشف و شهود نيز «ميزان» كشف و شهود پيامبر و امام است، معصوم سخنش قطع آور، كردارش براساس يقين و كشف و شهودش تام است، زيرا او از ناحيه ادراك، مدرَك و مدرِك كامل و ترازو است، در حقيقت ميزان قسط و متن شهود و كشف است، زيرا او حق را مشاهده مىكند و بر زبان جارى مىسازد، مخلص است و شيطان بر او تسليم.
ابن عربى در اين باره جمله زيبايى دارد، وى پيامبر اكرم(ص) را صاحب كشف تام (ميزان كشف) دانسته مىگويد: «فكان له(ص) الكشف الاتمّ فيرى ما لا نرى، و لقد نبّه (ع) على امر عمل عليه اهل الله فوجدوه صحيحاً، «قوله، لولا تزييد فى حديثكم و تمريج فى قلوبكم لرأيتم ما أرى و لسمعتم ما اسمع»(2) يعنى كشف تام و كامل از آن او(ص) است، وى چيزهايى مشاهده مىكند كه ما نمىبينيم، او به امرى آگاهى داد كه اهل الله وقتى بدان امر و دستور عمل كردند، صحيح يافتند، فرمايش او (ص) اين است كه اگر در سخنانتان حشو و زوايد نمىبود (از لهو و لغو كلام پرهيز مىكرديد) و اگر در دلهايتان آشوب و آشفتگى و بلوا نبود (سالم مىانديشيديد) همانا آنچه من مىبينم شما هم مشاهده مىكرديد و آنچه من مىشنوم (وحى و كلام خدا) شما هم مىشنيديد.
پيامبر اسلام(ص) در حديث ديگر گوشزد مىفرمايد كه خوابهاى انسان كه درخيال متّصل صورت مىپذيرند همه از مخزن الهى به طور شفاف اخذ مىشوند، ليكن در بازگشت از جانب خداوند در آسمانهاى ميانه دچار انحراف گشته و اضغاث و احلام مىشوند «قال رسول الله(ص) يا على ما من عبد ينام الاّ عرج بروحه الى رب العالمين، فما رأى عند ربّ العالمين فهو حقّ، ثمّ اذا امر الله العزيز الجبّار بردّ روحه الى جسده، فصارت الرّوح بين السّماء والارض، فما رأته فهو اضغاثُ احلام»(3) بنابراين تا وقتى روح انسان نزد رب العالمين است هر آن چه مشاهده كند زلال و صاف و از سرچشمه مىبيند، وقتى به بدن برمىگردد از جادّه صواب انحراف مىيابد، و بنا به گفته قيصرى «ان الخواطر الاول كلّها ربّانيّة حقيقةً و انّما يتطرق اليها من تعملات النّفس و تصرّفاتها امورٌ تخرجها عن الصّواب فتصير احاديث نفسانية و وساوس شيطانية»(4) بنابراين، تجربه عارفان نيازمند عرضه به ميزان است، و هر تجربه دينى را نمىتوان صحيح دانست و آثار واقع بر آن مترتّب كرد. تجربهاى ميزان است كه فرشته وحى را چونان همنشينانى كه ما به علم ضرورى مىشناسيم بشناسد، صداى وحى را بشنود و متن قرآن باشد، آرى كلام الله ناطق (كه به مرتبههايى از قرآن ساكت بالاتر است)، آن سان كه پيامبر(ص) خطاب به على(ع) فرمود تو آن چه را من مىبينم و مىشنوم مىبينى و مىشنوى، و آن گونه كه اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «انّ الكتاب لمعى ما فارقته منذ صحبته»(5) قرآن كريم با من است، و از زمانى كه با آن مصاحب و همراه گرديدهام لحظهاى جدا نگشتهام.راه تجربه صحيح
1. نخست بايد حواس پنج گانه ظاهرى كنترل شوند، به همه جا ننگرد، به هر سخنى گوش ندهد، غذاى طاهر بخورد، دست و پا و ساير اعضا به مسير صحيح به كار گرفته شوند، و…
2. قلب و دل را پالايش دهد، دل را آزاد كند و در قيد و بند خدا قرار دهد، دل را حرم خداوند بداند و بنا به سروده آن عارف نامى:
زدست ديده و دل هر دو فرياد
كه هرچه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجرى نيشش زفولاد
زنم بر ديده تادل گردد آزاد
3. به مقدار لازم با خدا خلوت گزيند و از مردم فارغ گردد، به ويژه شبها براى خويش بوده، راز ونيازى داشته و به فكر كار روزانه دنيايى نباشد، به سخن ديگر از راه نوافل به خدا تقرّب جويد، كه اين بهترين راه تقرّب است.
پويندگان اين راه كم نيستند، يكى حارثة بن مالك است كه از اين طريق به جايى رسيد كه بهشت و دوزخ، هم چنين دوزخيان و بهشتيان، نعمت و عذاب آنان و… را مشاهده كرد و شهود خود را به پيامبر(ص) عرضه داشت، يعنى كشف و شهود خويش را به «ميزان» كه همان «كشف تام معصوم» است عرضه كرد، پيامبر كشف او را صحيح دانست و فرمود: «هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالايمان، ابصرتَ فاثبت» فقال يا رسول الله: ادع الله لى أن يرزقنى الشهادة معك، فقال اللهم ارزق حارثة الشهادة»(6)
اين بندهاى است كه خداوند قلب او را به نور ايمان نورانى كرده، سپس فرمود: بينا گشتى، چشم بصيرتت باز شد، مواظب حال خود باش، و بر اين راه استوار بمان، سپس از پيامبر خواست دعا بفرمايد شهادت نصيبش گردد، پيامبر(ص) دعا فرمود و حارثة دهمين نفر بود كه در پيكار موته همراه جعفر بن ابىطالب به درجه رفيعه شهادت نايل آمد.
امام اميرالمؤمنين (ع) نيز بر اين نكته تكيه دارد كه مؤمنان و پارسايان كسانى هستند كه يقين و باورشان به بهشت مانند يقين و باور كسى است كه آن را ديده است كه چگونه اهل آن در آن به خوشى به سر مىبرند، و ايمانشان به آتش دوزخ هم چون ايمان كسى است كه آن را ديده است كه اهل آن چگونه در آن به عذاب گرفتارند «فهم والجنة كمن قدرآها، فهم فيها منعّمون، و هم والنار كمن قد رآها فهم فيها معذّبون»(7)
4. با برهان عقلى همگام باشد، خدا و پيامبرى كه با برهان شناخته نشود و اعتقادى كه بر اساس دليل و برهان نباشد كارآمد نخواهد بود، ياران موسى (ع) با ديدن معجزه به او گرويدند و با شنيدن صداى گوساله سامرى، گوساله پرست شدند، چون در كارشان بينش نبود، برهان نبود، از اين رو امام علىّ بن ابى طالب مىفرمايد: خداوند را به اسماء و صفاتش بشناسيد و پيامبر را به رسالت و پيامبرى، و اولوا الامر را به امر به معروف، عدل و احسان «اعرفوا اللّه باللّه والرّسول بالرّسالة و اولى الامر بالامر بالمعروف والعدل والاحسان»(8)
ما اين درايت، بينش صحيح و استدلال قوى را در سخن منصور بن حازم ملاحظه مىكنيم، او گويد: «قلت لابى عبدالله(ع) انّى ناظرتُ قوماً فقلت لهم: ان الله جلّ جلاله أجلّ و اعزّ و أكرم من ان يُعرف بخلقه بل العبادُ يُعرفون بالله،فقال: رحمك الله»(9) به امام صادق عرض كردم با گروهى مناظره داشتم، به آنان گفتم خداوند جليل اجلّ از آن است كه به واسطه مخلوقاتش شناخته شود، بلكه بندگانش به وسيله خدا شناخته مىشوند، فرمود خدايت رحمت كند.
خداوند متعال مىفرمايد:
«وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ»(10)
آنان كه در راه ما جهاد گرند به يقين راههاى خود را بر آنان مىنمايانيم و در حقيقت خدا با نيكوكاران است. نيز بر اين مطلب ظاهر اين آيه دلالت دارد: «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ»(11)
آنقدر در عبادت پروردگارت كوشا باش تا به مقام يقين دست يازى، زيرا به مقام يقين رسيدن فرع بر عبادت و بندگى است، حق تعالى در آيه ديگر مىفرمايد: «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»(12) اين گونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نموديم تا از جمله يقين كنندگان باشد. ملكوت آسمانها و زمين با مقام يقين ارتباط تنگاتنگ دارد، خداوند در مقام بيان تفسير آثار يقين مىفرمايد: «كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ»(13)اگر علم اليقين داشتيد به يقين دوزخ را مىبينيد، سپس آن را قطعاً به عين اليقين در مىيابيد، هم چنين مىفرمايد: «كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ *كِتَابٌ مَّرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»(14) تو چه دانى كه عليّون چيست، كتابى است نوشته شده، كه مقرّبان آن را مشاهده خواهند كرد.(15)
قرآن راهكار يك تجربه كارآمد، صحيح، دينى و الهى را در روى كرد «خودشناسى» دانسته مىفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(16) اى كسانى كه ايمان آوردهايد بر شما باد به رعايت و مواظبت از نفس خودتان چه آنان كه گمراه شدهاند گمراهيشان به شما زيان نمىرساند، اگر شما خود راه را از دست ندهيد، بازگشت همه شما به خدا است، و پس از آن آگاهتان مىسازد به آنچه عمل مىكرديد.
اين آيه براى انسان هدفى فرض كرده كه به سوى او راه بپيمايد و در پيمودن راه گمراه نگردد، و آن هدف جز «سعادت» و سرانجام نيك چيزى نيست، و به هر حال انسان چه گمراه و چه سعادتمند به سوى خدا گام برمىدارد، انسان گمشدهاى را به نام «سعادت» جستجو مىكند و همه جا را مىكاود تا بدان دست يازد، اين گمشده و غايت مطلوب نزد خداوند است، جز اين راهها مختلف مىباشند يكى انسان را به هدف نهايى و رستگارى هدايت مىكند و ديگرى زيانكارش مىسازد، چنان كه مىفرمايد: «يَا أَيُّهَا الإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقِيهِ»(17) اى انسان همانا تو كوشا براى رسيدن به پروردگار خويش هستى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد، و گروهى (حزب الله) به رستگارى مىرسند «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(18) آگاه باش حزب و دسته خدا همگان رستگارانند، و گروهى به هلاكت مىرسند «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»(19) آيا نمىنگرى كسانى را كه به جاى شكر نعمت خداوند كفر ورزيده و قوم خود را به هلاكت كشاندند.
به هر روى دو راه وجود دارد، و بر دين باوران است كه به خود بپردازند «عليكم انفسكم» و از ديگران كه اهل گمراهىاند صرف نظر كنند و بدانند كه حساب گمراهان با پروردگار آنان است، «تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(20) آنان امّتى بودند كه اگر اطاعت كردند و اگر معصيت نمودند، براى خود كردند و گذشتند، شما هم آنچه انجام مىدهيد براى خود مىكنيد، و شما جوابگوى كردار آنان نخواهيد بود و از آنها بازخواست نخواهيد شد.
پس بر مؤمنان است كه به كار و هدايت خود بپردازند و ضلالت و شيوع گناهانى كه از مردم مىبينند آنان را لغزش ندهد، مردم، اينان را مشغول نكنند و اينان هم به كار مردم نپردازند، حق حق است گرچه مردم، آن را ترك گويند، و باطل باطل است گرچه مردم بدان روى آورند «قُل لاَّ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُواْ اللّهَ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(21)اى صاحبان خرد ناب شما تقواى الهى پيشه سازيد، باشد كه رستگار گرديد.
شايان دقّت است، راهى كه قرآن به سلوك و پيمودن آن دعوت فرموده همان «نفس» مؤمن است «عليكم انفسكم» زيرا وقتى گفته مىشود: زنهار راه را گم مكن، بدان معنا است كه راه را نگهدارى كن و از آن جدا مشو، پس معناى اين كه مىفرمايد: زنهار نفسهايتان را از دست ندهيد معلوم مىشود نفسها همان راه هستند نه راهروان، آن سان كه نظير آن را در اين آيه مىفرمايد:
«وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ»(22) به درستى كه اين است راه و روش من (پيامبر) در حالى كه راه مستقيم و هموارى است، پس پيروى كنيد از اين روش و پيرو هر راهكارى نباشيد، كه خداوند به كيفر كردارتان از راه خود متفرّق مىسازد.
بنابراين نفس ما، راه هدايت ما است، نه از جهت اين كه نفس يكى از رهروان راه هدايت است، يعنى نفس مؤمن همان راهى است كه بايد پيمود، و همان خط و مسيرى است كه به پروردگار منتهى مىگردد و به سعادتش مىانجامد.
در مقابل، اگر نفس خود را فراموش سازيم خدا را فراموش كردهايم، يعنى اگر راه را فراموش كرديم به منتهى اليه راه نمىرسيم، «وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(23) مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خداوند به كيفر اين فراموشيشان نفسشان را از يادشان برد، اينان همان فاسقاناند.
آيه به روشنى مىفرمايد مراقب نفس باشيد، كشيك آن را بكشيد، و قراول آن باشيد، تا كردارى انجام دهد كه سرمايه و توشه فردا باشد، زيرا از براى امروز فردايى است.
گر مسلمانى از اين است كه حافظ دارد
آه اگر از پس امروز بود فردايىنفس انسان هر آن در حركت و در طىّ مسافت است، هدف او رسيدن به خداوند و نعمتهاى او است، از اين رو انسان خردورز هيچ گاه هدف را فراموش نمىكند، پيامبر اسلام(ص) در حديثى كه شيعه و سنّى آن را نقل كردهاند مىفرمايد: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» هر كه خود را شناخت خداى خود را شناخته است، اگر نفس را به كردار نيكو گماشتيم و يا در مسير انحراف و گمراهى انداختيم سود و زيانش به او برمىگردد «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»(24)
نفس انسان (خود او)است كه مراتب و مراحل حيات از جنين، كودكى، جوانى، پيرى را پشت سر گذاشته وارد برزخ مىگردد، سپس وارد قيامت شده و بعد از آن در بهشت و يا دوزخ به سر خواهد برد، و هر آن به جانب خداوند رهسپار است «وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى»(25)
بر اين پايه يگانه تربيت كننده نفس انسان كردار او است، عمل است كه نفس انسان را موافق و همسوى خود مىگرداند و بار مىآورد، اين كردار اگر با هدف آفرينش و ايجاد او همخوان باشد سعيد و نيك بخت گشته و نتيجه كردارش را كاملاً دريافت مىدارد بدون هيچ ضرر و زيان.
نفس به نوبه خود ذاتاً نيكو آفريده شده، خوب و بد خود را تشخيص مىدهد و بدانها گرايش ذاتى دارد و نصاب تشخيص نيك و بد در او كامل گرديده است، و به سخن ديگر حقتعالى براى آفرينش نفس بالاترين درجه كمال، شعور، ادراك و پارامترهاى سعادتبخش را در نظر گرفته و با سوگند و تأكيد مىفرمايد: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»(26) سوگند به نفس و كسى كه آن را چنين موزون آفريد، و پس از خلقت فجور و آلودگى آن را و هم چنين پارسايى اش را به آن الهام كرد، به تحقيق رستگار شد كسى كه نفس را تزكيه كرد و پالايش داد، و به راستى زيان كار و بىبهره شد آن كس كه قدر نفس را نشناخت و از آن بهره برنداشت.
حاصل، اين كه، آيات مزبور از كيفيّت و چگونگى نفس تعدّى نكرده، نفس را موجودى دانسته موزون و معتدل، موجودى كه پذيراى پارسايى و يا آلودگى است، با فجور آلوده و با تقوا تزكيه و پالايش مىيابد و از اين رهگذر سعادتمند و يا محروم مىگردد، اين معنا با مقتضاى تكوين انسان مطابق است و مىتواند هر كدام را برگزيند، و اين واقعيتى است كه هرگز از وى جدا نمىگردد و او راهى يكى از اين دو راه است، او مىتواند راه حيات، نور، هدايت، و يا طريق ضلالت، گمراهى تاريكى و انحراف را طىّ كند «اَوَ مَنْ كانَ حيّاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا»(27) آيا كسى كه مرده دل و كافر بود و ما او را زنده و داراى ايمانش كرديم و براى او نورى قرار داديم كه با آن بين مردم رفتار كند مانند كسى است كه تو گويى در تاريكىها فرو رفته و از آن بيرون آمدنى نيست؟!
بنابراين بر تك تك افراد و بر جامعه انسانى است كه به هدايت الهى و معارف ربّانى و سنّت و قوانين پسنديده و بر كردار شايسته و شعاير اسلامى گردن نهد، باشد كه سعادتمند گردد، در اين صورت باكى نيست اگر افرادى گمراهى را پى گرفتند و در تاريكىها مأوى گزيدند «لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ» آن گونه كه در حديث مىخوانيم «اعرفكم بنفسه، اعرفكم بربّه» بديهى است چنين كسى به پروردگارش نزديكتر است، و از نعمتهاى او برخوردارتر.(28)
در نتيجه تنها راه تجربه آن است كه قرآن نشان داده و نتيجه پيامبرى را در درون انسان نشانداده است، پيامبر بزرگوار اسلام(ص) مىفرمايد:
«من ختم القرآن فكانّما أدرجت النّبوة بين جنبيه ولكنّه لايوحى اليه»(29) كسى كه قرآن مطهّر را در جان خويش جاى دهد گويا پيامبرى را در درون خويش درج كرده جز اين كه به او وحى نمىشود و پيامبر تشريع نيست.نمونهاى از تجربههاى قرآنى
«إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيرًا لَّفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الأَمْرِ وَلَكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ * وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»(30) اى پيامبر ياد كن آن گاه را كه خداوند آنان (سپاه دشمن در جنگ بدر) را در خوابت به تو اندك نشان داد، و اگر ايشان را به تو بسيار نشان مىداد قطعاً سست مىشديد و حتماً در كار جهاد منازعه مىكرديد، ولى خداوند شما را به سلامت داشت، چرا كه او به راز دلها دانا است، آن گاه كه چون با هم برخورد كرديد، آنان را در ديدگاه شما اندك جلوه داد و شما را نيز در ديدگان آنان كم نمودار ساخت تا خداوند كارى را كه انجام شدنى بود تحقق بخشيد، و كارها به سوى خدا باز گردانده مىشود.
مىدانيم در پيكار بدر دو نيروى نابرابر در مقابل هم صف آرايى كردند، خداوند پيشاپيش براى اين كه اين نبرد به سود اسلام بينجامد يك تجربه و صحنه رويارويى را به پيامبر نشان داد كه گروه اندكى حمله كردند، پيامبر وقتى آن را براى مسلمانان بازگو كرد همه براى نبرد حاضر شدند، زيرا اگر از كمّ و كيف و چند و چونى نيروى دشمن خبر مىيافتند سست گشته و منازعه آنان بالا مىگرفت، از طرف ديگر پيامبر(ص) معصوم است و شيطان در محدوده وجود و عقلانيّت او راه ندارد پس آن چه در رؤيا مشاهده فرمود حقّ است، و خداوند قادر است كثير را قليل نمايد و بر عكس.
از سوى سوّم، كافران هدفى جز دنيا نداشتند، و آن چه مىخواستند متاع دنيا بود، و به فرموده قرآن «قل متاعُ الدّنيا قليل»(31) سرمايه دنيا اندك است، در نتيجه همه سرمايه آنان متاع قليل است، و اين حقيقت براى پيامبر(ص) به عنوان رؤياى راست به شهود آمد.
از ناحيه چهارم، براى مؤمنان نيز اين تجربه پيش آمد كه كافران را كم مشاهده كردند «فى اعينكم قليلاً» لذا وقتى وارد كارزار شدند گروه كمى مشاهده كردند و به سختى جنگيدند، دليران اين نبرد، مجاهدانى نستوه و جان بر كف، صحنه را بر مشركان تنگ و آنان را فرارى ساختند، پس اين يك تجربه صد در صد دينى نيست، بلكه به بركت وحى و نبوّت نصيب جنگجويان نستوه گرديد كه به رأى العين اندك بودن دشمن را مشاهده مىكردند، يعنى رؤياى راستين پيامبر براى مردم به حدّ رؤيت رسيد.
از جانب پنجم، خداوند به خاطر نصرت دين كه خواسته او است، و به آن فرمان داده است، «ليقضى الله امراً كان مفعولاً» مسلمانان را در چشم كافران نيز كم نشان داد «و يقلّلكم فى اعينهم» لذا آنان جسورانه اقدام به پيكار و پيشدستى كردند، حتّى ابوجهل گفت، اينان يك خوراك ما هم به حساب نمىآيند، و لازم نيست ما شمشير و تير براى آنان به كار اندازيم، غلامان خود را مىفرستيم كه آنان را با دستهاى خالى دستگير كنند «ما هم الا اكلة رأس ولو بعثنا اليهم عبيدنا لاخذوهم اخذاً باليد»(32)
اين آيه مىتواند بر مشركان نيز يك تجربه به حساب آيد، تجربهاى منفى و ضددينى، چرا كه يا آنان به عقيده خود دين داشتند، و از مرام و مسلك خويش دفاع مىكردند و خداى خود را به گونهاى ديگر مىشناختند، چنان كه در حديث مىخوانيم، خداوند را هر نادانى مىشناسد «معروف عند كلّ جاهل»(33) و يا به خاطر آن است كه با نتيجه نبخشيدن تلاشها و زحمات چندين ساله پيامبر(ص) مشركان ديگر زمينه هدايت نداشتند «وجعلنا على قلوبهم اكنّةً و فى آذانهم وقرا»(34) ما بر دل هايشان پرده افكنديم و در گوش هايشان سنگينى قرار داديم، و اگر هر معجزهاى را به بينند به آن ايمان نمىآورند، بنابراين تجربه مشركان و كم ديدن مؤمنان و نديدن واقعيت يك تجربه بسيار بد فرجام بود.پرسش و پاسخ
اگر مشركان در يك تجربه مؤمنان را كم ديدند «يقلّلكم فى اعينهم» و گفتند اينان چون يك لقمه ما به حساب هم نمىآيند، غلامان خود را مىفرستيم بدون اسلحه دستگيرشان سازند پس چگونه است قرآن در آيه ديگر مىفرمايد مشركان در همين جنگ بدر مؤمنان را دو برابر خويش ديدند؟
«قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْىَ الْعَيْنِ وَاللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاء إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لأُوْلِي الأَبْصَارِ»(35) قطعاً در برخورد ميان دو گروه، براى شما نشانهاى و درس عبرتى بود، گروهى در راه خدا مىجنگيدند، و ديگر گروه كافر بودند كه مؤمنان را به چشم دو برابر خود مىديدند، و خدا هر كه را بخواهد به يارى خود تأييد مىكند، يقيناً در اين ماجرا براى صاحبانِ بينش عبرتى است.در پاسخ اين سؤال مىگوييم:
علامه طباطبايى (قدّس سرّه) مىفرمايد در ابتداى كارزار هر دو طرف در چشم يكديگر كم مىآمدند تا هر يك به طمع پيروزى خود كار جنگ را شروع نمايد، ولى پس از شروع در پيكار، دسته مؤمنان در نظر كافران دو برابر از آن چه بودند جلوه كرد از اين رو ترسيدند و رو به فرار نهادند، در نتيجه پيروزى از آن مسلمانان گرديد، بنابراين آيه اوّل موضوع كم ديدن هر يك از دو طرف را در آغاز جنگ بيان مىكند و آيه دوّم دو برابر آمدن مؤمنان به چشم كافران پس از آغاز جنگ را بيان كرده است. به ويژه با توجّه به آيات قبل از اين آيه خداوند به مشركان چنين گوشزد مىفرمايد كه شما اگر اهل بصيرت باشيد براى پى بردن به غلبه حق و اين كه خداوند هر كس را بخواهد مىتواند نصرت دهد و پيروزى بخشد، و ابداً به مال و اولاد كسى مغلوب نخواهد شد، بايد به آن چه در روز «بدر» ديديد بسنده كنيد، زيرا در آن روز رزمندگان اسلام افرادى معدود بودند، و شماره آنان به ثلث مشركان درآوردگاه نمىرسيد، و از ناحيه ابزار و ادوات جنگى هم قابل مقايسه با آنان نبودند، زيرا سيصد و سيزده نفر بيش نبودند و تنها شش عدد زره و هشت عدد شمشير و دو اسب در اختيار داشتند، ولى لشگر دشمن قريب هزار نفر مردان جنگجو با تجهيزات كامل آن زمان، مركبهاى سوارى، شتران باركش و سوارى، زره، شمشير و ساير ادوات، با اين وصف خداوند آن عده كم را دو برابر نشان داد تا بر دلهايشان ترس چيره و رو به هزيمت نهاده و فتح و پيروزى از آن مسلمين گردد، افزون بر اين فرشتگان را نيز به كمك فرستاد.
و از سوى ديگر مشركان را در نظر مؤمنان كم جلوه داد تا دلهايشان استوار و درونشان راآرامش بخشد تا وعده پيروزى و تجربه دينى پيامبر(ص) در خواب، به نيكى انجام پذيرد و دين خداوند به منصه ظهور برسد «لِيَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»(36)
دانشمندان اين گونه استدلال را «برهان» مىدانند يعنى انسان خداوند را مىشناسد به حق برهان و سپس به وسيله او به عنوان علّت ايجاد كننده مخلوقات و ممكنات بر وجود و پيدايش اشياء، بندگان و ساير موجودات استدلال مىكند، نه آن گونه كه به «واسطه اشياء» استدلال شود خدايى وجود دارد، بر اين پايه برخى معتقدند واژه «برهان» جز بر نوع اوّل «برهان لمّى» زيبنده و حقيقت نمىباشد، و استدلال از راه دوّم را «دليل انّى» مىخوانند.
به هر روى ديدگاهى كه منصور بن حازم در مسأله شناخت ارائه داد، از بهترين راهكارهاى استدلال است، چنين انسانى است كه مصداق فرمايش امام على (عليهالسلام) قرار مىگيرد كه وقتى عقل انسان زنده شود «برق له لامع كثير البرق، فابان له الطّريق و سلك به السبيل» برق درخشنده و پاينده راه را به او مىنمايد، و چنان او را راه مىبرد كه به سراى جاودان برساند.راه كار قرآن در تجربه
اگر ما بتوانيم راهيابى به ملكوت آسمانها و زمين را تجربه بناميم لازم است از رهنمودهاى قرآن بهره گيريم.
جناب علامه طباطبايى(قدّس سرّه) در اين باره مىنگارد: «يك حقيقت قرآنى (كه هيچ جاى انكار ندارد) وجود دارد، و آن اين است كه با ورود انسان به گلستان «ولايت الهى» و تقرّب او به مقام مقدّس و بزرگ خداوندى براى او درى به ملكوت آسمانها و زمين باز مىشود كه آيات بزرگ الهى و انوار جبروت خاموش نشدنى او كه بر ديگران پنهان است از آن در مشاهده مىكند.»
امام صادق عليه السلام مىفرمايد: «لو أنّ الشياطين يحومون حول قلوب بنى آدم لرأوا ملكوت السماوات والارض» اگر نه اين بود كه شيطانها اطراف دلهاى بنىآدم گردش مىكنند، قطعاً ملكوت آسمانها و زمين را مىديدند، اهل سنّت نيز از پيامبر(ص) روايت مىكنند ايشان فرمود: «لولا تكثيرٌ من كلامكم و تمريجٌ فى قلوبكم لرأيتُم ما أرى ولسمعتم ما أسمع» اگر زيادى در سخن شما و اغتشاش و بلوا در دلهايتان نبود، حتماً آنچه من مىبينم مىديديد، و آنچه من مىشنوم مىشنيديد.پىنوشتها:
1) همان، 11 / 64، 61 / 181.
2) فتوحات، 1 / 147، دار احياء تراث عربى.
3) بحار 61 / 158، از امالى صدوق.
4) شرح فصوص قيصرى، فصّ نوحى، ص151.
5) نهج البلاغه فيض، خ121.
6) اصول كافى، ج2، ص52.
7) نهج البلاغه فيض، خطبه همّام 184.
8) اصول كافى، ج1، ص85، باب انّه لايعرف الاّ به.
9) همان.
10) عنكبوت، 69.
11) حجر، آيه99.
12) انعام، آيه75.
13) تكاثر، آيه 5-7.
14) مطففين، آيات 21 – 18.
15) الميزان، ذيل مائده، آيه19.
16) مائده، آيه105.
17) انشقاق، آيه 6.
18) مجادله، آيه22.
19) ابراهيم، آيه28.
20) بقره، آيه134.
21) مائده آيه100.
22) انعام، 153.
23) حشر، آيه21.
24) اسراء،آيه7.
25) نجم، آيه42.
26) شمس، آيه 10 – 6.
27) انعام، آيه122.
28) ر.ك: الميزان، ذيل مائده، آيه105.
29) اصول كافى، ج2، ص604.
30) انفال، آيات44 – 43.
31) نساء 77.
32) نورالثقلين، ج2، ص128.
33) اصول كافى، ج1، ص91.
34) انعام، 25؛ اسراء، 46.
35) آل عمران، آيه13.
36) الميزان، ج3، ص107.