زينب آموزگار حيا و پاكدامنى‏

  قسمت دوم‏ 3. نمايش شكوه حيا هنگام حركت از مدينه‏
مدينه، شبى را به ياد مى‏آورد كه كاروان حيا با تمام شكوه و جلال به سوى مكّه روانه شد،آن شب از شب‏هاى ماه رجب بود كه كاروانى مجلل از مدينه بيرون رفته، در حالى كه دور بانوى «حيا» و عفت را جوانان بنى‏هاشم و در رأس همه سيد جوانان اهل بهشت احاطه نموده بودند. در قطعه‏اى تاريخى، راوى چنين نقل مى‏كند: چهل محمل را ديدم كه با پارچه‏هاى حرير(ابريشم) و ديباج زينت شده بودند. در اين وقت امام حسين(ع) دستور داد بنى‏هاشم زن‏هاى محرم خود را سوار بر محمل‏ها نمايند. پس در اين حال من نظاره مى‏كردم كه ناگهان جوانى از منزل حسين(ع) بيرون آمد در حالى كه قامت بلندى داشت و برگونه او علامتى بود و صورتش مانند خورشيد مى‏درخشيد و مى‏فرمود: بنى‏هاشم كنار رويد و آن‏گاه دو زن از خانه حسين(ع) خارج شدند، در حالى كه (سراپا حيا بودند چرا كه) دامانشان بر اثر حياى از مردم به زمين كشيده مى‏شد و دور آن دو را كنيزانشان احاطه نموده بودند. پس آن جوان به سوى يكى از محمل‏ها پيش رفت و زانوى خود را تكيه قرار داد و بازوى آن دو را گرفت و بر محمل سوار نمود. پس من از بعضى مردم پرسيدم، آن دو بانو كيستند؟! جواب دادند: يكى از آن‏ها زينب (سلام اللّه عليها) و ديگرى ام‏كلثوم ؛ دختران اميرالمؤمنين(ع) هستند.
پس گفتم: اين جوان كيست؟! گفته شد: او قمر بنى‏هاشم، عباس فرزند اميرالمؤمنين است. سپس دو دختر صغيرى را ديدم كه گويا امثال آنها آفريده نشده است. پس يكى را همراه زينب و ديگرى را همراه ام‏كلثوم سوار نمود. پس از (اسم) آن دو دختر پرسيدم: گفته شد: يكى سكينه و ديگرى فاطمه، دختران حسين مى‏باشند.(1) آن‏گاه بقيه بانوان به همين جلال و عظمت حيا و متانت سوار شدند. و بدينسان كاروان حيا، عفت و متانت و نجابت مدينه را ترك گفت. 4. زيور آلات فداى حيا و عفت!
پس از غارت لباس‏هاى امام حسين(ع) سپاهيان كوفه و شام به سوى خيمه‏ها هجوم بردند. لحظاتى تلخ و جانكاه بود. زينب كبرى بيش از همه تلخى و مخاطرات اين تهاجم وحشيانه را احساس مى‏كرد، چرا كه از يك سو پاسبان خيمه‏هاى حيا و عفت بود و از طرف ديگر حفظ جان امام زمانش را به عهده داشت.
دختر على (ع) كه منش و خوى كوفيان را مى‏شناخت. براى حفظ حياى بانوان و قبل از آمدن آن‏ها تمام زيور آلات زنان را جمع كرده خطاب به عمر سعد فرمود: اى عمر بن سعد! سپاهيان خود را از تعجيل و شتاب در غارت خيمه‏ها بازدار! خود آنچه اسباب و زيور آلات است به شما واگذار مى‏كنيم. مبادا دست نامحرمان به سوى خاندان رسول خدا دراز شود( و بر قامت حيا و نجابت غبارى نشيند).
تمامى وسايل و زيور آلات حتى گوشواره‏هاى فاطمه بنت الحسين (ع) نيز كه يادگار امام بوددر محلى جمع شد و پس از آن كه زنان و كودكان در گوشه‏اى اجتماع كردند، دختر شجاع على (ع) فرياد زد: هركس ميل دارد، وسايل و زيور آلات را بر دارد! عدّه‏اى پيش آمدند و هرچه بود غارت كردند…(2)
زينب بعد از عبور از قتلگاه دردمندانه رو به مدينه جدّش كرد: «يا مُحَمَّداه صَلّى عَلَيكَ مَلائِكَةُ السَّماءَ! هذا الحُسين بِالعَرَاء… وَ بَناتُكَ سَبايا… فَابكَت كُلَّ عَدُوّ وَ صَديقٍ؛(3)
اى رسول خدا كه ملائكه آسمان برتو درود مى‏فرستند، اين حسين توست كه در صحرا افتاده… دختران تو اسير شده‏اند، پس دوست و دشمن را به گريه انداخت.» 5. فرياد بانوى حيا بر بى‏حياها
كاروان حيا وارد كوفه شد. مردم در حالى كه خاندان رسالت را به سوى عبيداللّه بن زياد مى‏بردند، اسيران را تماشا مى‏كردند. در اين لحظه فرياد بانوى حيا بلند شد:«يا اَهل الكوفَةِ، اَما تَستَحيونَ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ اَن تَنظُرُوا اِلى حَرم النَّبِىِ (ص)؛(4) اى مردم كوفه! از خدا و فرستاده او شرم نمى‏كنيد كه به خاندان پيامبر چشم دوخته‏ايد.»(5)
6. با حياتر از او نديدم‏
بعد از آن كه كوفيان متوجّه شدند كه اسراى آل محمّد (ص) وارد كوفه شده‏اند، از گوشه‏اى صداى گريه و زارى شنيده مى‏شد و از جايى بانگ شيون و ناله برمى‏خاست. زنان كوفه نوحه‏گرى نموده و گريبان چاك مى‏زدند، گريه كنندگان براى بانوان ارجمندى كه به اسارت برده شدند، مى‏گريستند، زينب اين منظره را كه ديد نتوانست تاب بياورد، زينب نتوانست ببيند كه كوفيان بر حسين (ع) و جوانانش مى‏گريند با آن كه همگى به دست آن‏ها قربانى شدند، آنان براى اسيرى دختران رسول خدا، زارى مى‏كردند و كسى جز كوفيان هتك حرمت آن خاندان را نكرده بودند، زينب (سلام اللّه عليها) فرمود:«…اَتَدرُونَ وَيلكم اىّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَثتُم، وَ اَىَّ عَهدٍ نَكثتُم؟ وَ اَىَّ كَرِيمَةٍ لَه اَبرَزتُم؟ وَ اَىَّ حُرمَةٍ لَهُ هَتَكتُم…؟؛ آيا مى‏دانيد چه جگرى از رسول خدا پاره پاره كرديد؟ و چه پيمانى گسستيد؟ و چگونه پرده‏نشينان حرم را از پرده بيرون كشيديد؟ و چه حرمتى از آن‏ها دريديد؟! و چه خون‏هايى ريختيد؟!
سخنان زينب (سلام اللّه عليها) وجدان خفته مردم را بيدار كرده و صداى گريه از زن و مرد و پير و جوان و خردسال بلند شد. خزيم اسدى مى‏گويد:«وَ نَظرتُ اِلى زينَب بِنت على (ع) يَومَئِذٍ وَ لَم اَرَو اللّهِ خَفرةً قَطّ اَنطَقُ مِنها؛(6) متوجه زينب شدم، به خدا سوگند زنى را كه سرتاپا شرم و حيا باشد(خفرةً زنى كه بسيار با حيا باشد) سخنران‏تر از او نديدم، گويى زينب از زبان على (ع) سخن مى‏گفت. و همو مى‏گويد: پيرمردى را در كنار خود ديدم كه بر اثر گريه محاسنش غرق اشك شده بود، مى‏گفت: پدر و مادرم فداى شما باد مردان شما بهترين مردها، و زنان شما نيكوترين زنان هستند. نسل شما بهترين نسلى است كه نه خوار مى‏گردد و نه شكست مى‏پذيرد.(7)
آنگاه زينب (سلام اللّه عليها) فرمود:
ماذا تَقُولُونَ اِذ قال َالنَّبِى لَكُم‏

ماذا صَنَعتُم وَ اَنتُم آخِرُ الاُمَم‏
بِاَهلِ بَيتى وَ اَولادى وَ تَكرُمَتى‏

مِنهُم اُسارى وَ مِنهُم خرِّجُوا بِدَمٍ‏
چه خواهيد گفت آن‏گاه كه رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از شما سئوال كند: اين چه كارى بود كه انجام داديد در حالى كه شما آخرين امت بوديد؟! به اهل بيت، فرزندان و پرده‏نشينان حرم من بنگريد كه گروهى اسير شما شده‏اند و گروهى ديگر در خون خود غوطه‏ورند.(8) 7. تجلّى حيا در دارالاماره كوفه‏
زينب بعد از تمام شدن خطبه به راه خود ادامه داد تا به دارالاماره رسيد. در اين هنگام بغض راه گلويش را بست؛ چرا كه او همه جاى اين خانه را مى‏شناخت. اين‏جا روزى خانه زينب بود، روزگارى كه اسم پدرش على با عظمتى بى‏مانند جهان را پر ساخته بود. اشك در ديدگانش حلقه زد. ولى خوددارى كرده، مبادا كه گريه خوارش كند. زينب دست راستش را به روى قلبش گذارد مبادا از هم بپاشد. در آن دم به اتاق بزرگى رسيد و ديد عبيداللّه بن زياد در جايى نشسته كه پدرش در آن‏جا مى‏نشست و از ميهمانان پذيرايى مى‏كرد. امروز دوباره زينب به درون اين خانه پا مى‏گذارد در حالى كه اسير و داغ‏دار شده، هيچ وقت زينب، مانند امروز احتياج نداشت كه به عظمت روحى و نيروى معنوى‏اش اعتماد كند و به اصالت خاندان و شرافت تبارش پناه برد تا آن طورى كه شايسته دختر على، و «عقيله بنى‏هاشم» است بايستد تا بتواند آن‏چه را كه از او شايسته است نشان دهد.
زينب، كه بى‏ارزش‏ترين لباس‏هايش برتن و كنيزانش دورش را گرفته بودند. حيا را به عرصه نمايش گذاشت و بدون آن كه به امير سركش خون خوار اعتنايى كند، به صورت ناشناس در گوشه‏اى نشست در حالى كه سراپاى وجود او را شرم، حيا نجابت و پاكى احاطه كرده بود.(9) «فَجَلَسَت زَينَب بنتَ عَلِىّ(ع) مَتَنّكَرة؛ زينب ناشناس نشست»(10) ابن زياد پرسيد: اين زن كيست؟! (سه بار اين سؤال را تكرار كرد) حيا و نجابت زينب از يك طرف، علم حضرت به قصد ابن زياد براى تحقير اهل بيت (عليهم السلام) از طرف ديگر اجازه نداد زينب جواب او را بدهد تا آنجا كه ابن زياد ملعون با نيش زبانش نمك به زخم زينب پاشيد و براى آزردن او گفت: «كَيف رَأَيتِ صُنعَ اللّهِ بِاَخِيكِ وَ اَهل بَيتِك؛ كار خدا را با برادر و خانواده‏ات چگونه يافتى؟!»(11) زينب جوابى كوتاه ولى بسيار زيبا داد كه ريشه در كمال حياى او داشت چرا كه على (ع) فرمود: «اَلحَياءُ سَبَبٌ اِلى كُلِ جَميلٍ(12) ؛ حيا علت(و سوق دهنده به سوى) تمام زيبايى‏ها است و از آن جا كه زينب داراى كمال حيا و نجابت است همه هستى را و همه مصيبت‏ها را زيبا مى‏بيند، حضرت با آرامشى كه از حيا و رضاى قلبى او حكايت داشت آن جمله به ياد ماندنى را فرمود: «ما رايت الّا جميلاً ؛ جز خوبى چيزى نديدم.» 8. مجلس يزيد، اوج تقابل حيا و بى‏حيايى‏
وَ مِمّا يُزِيلَ القَلب عَن مُستَقَرِّها

وَ يَترُكُ زَندَ الغَيظِ فى‏الصَّدرِ وارِيا
وقُوفُ بَناتِ الوَحىِ عِندَ طَلِيقها

بِحالٍ بِها تَشجِينُ حَتّى الاَعادِيا(13)
از چيزهايى كه دل را از جا مى‏كند و سينه را آتش مى‏زند ايستادن دختران وحى است (به حال اسارت) در نزد آزاد شده‏هاى خود با حالت و وضعيتى كه دشمنان هم بر آن‏ها اندوهگين شدند.»
يزيد، بزرگان اهل شام و سفراى خارجى را دعوت كرده بود. آن‏گاه دستور داد كه اسيران را وارد كنند. مجلسيان به دختران و دودمان پيامبر نگاه مى‏كردند، كه تا ديروز در پس پرده عزّت و احترام قرار داشتند و بيگانه‏اى رخسار آنان را نديده بود.
هنگامى كه مدعوين، بزرگوارى، ارجمندى و حياى اين دودمان را به خاطر آوردند، همه از شرم و خجالت چشم برهم نهادند، ولى در آن جمع، مرد تنومند شامى سرخ روى، با چشمانى از حدقه درآمده به فاطمه دختر حسين(عليه السلام) مى‏نگريست و بانگاه‏هاى آزمندانه خود مى‏خواست او را ببلعد. فاطمه هراسان و لرزان به عمّه‏اش زينب (سلام اللّه عليها) پناه برد.
مردك شامى برخاست و به يزيد گفت: يا اميرالمؤمنين! اين دوشيزه رابه من ببخش! فاطمه در حالتى كه از وحشت مى‏لرزيد، دامن عمّه‏اش زينب را گرفت. زينب او را در آغوش گرفت و فرمود: «گمان دروغ بردى و فرومايگى كردى! نه تو چنين حقّى دارى و نه يزيد!»(14) يزيد خشمگين شد و سخنانى بين او و زينب (سلام اللّه عليها) رد و بدل شد، تا آنجا كه زينب (سلام اللّه عليها) فرمود: اكنون كه سرتاسر زمين و آسمان را بر ماتنگ گرفته‏اى و ما را مانند اسيران به هرسو مى‏كشانى به گمانت كه پيش خدا براى ما پستى و براى تو شرف و منزلت است؟! آنگاه فرياد آهنين حيا بر فرق مجسمه بى‏شرمى فرود آمد كه: «يَابنَ الطُّلَقاء آمِنَ العَدلِ يَابنَ الطُّلَقاء تَخديرُك حَرائِرَكَ وَ اِمائَكَ وَ سَوقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ (ص) سَبايا قَد هَتَكتَ سُتُورَهُنَّ وَ اَبدَيتَ وُجُوهَهُّنَ تَحدُوا بِهِنَّ الاَعداء مِن بَلدٍ اِلى بَلدٍ سَتَشرِفُهُنَّ اَهلُ المَناهِلِ وَ المَناقِل يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنّ القَريبُ وَ البَعيدُ وَ الَّدَنِى وَ الشَّريفُ، لَيس مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِىّ وَ لا مِن حُماتِهِنَّ حَمِىّ وَ كَيفَ يُرتَجى مُراقَبَةُ مَن لَفظَ فُوهُ اَكباد الاَزكياءِ وَ نَبَتَ لَحمُهُ مِن دِماءِ الشُّهَداء… ؛(15) اى پسر آزاد شدگان؛(16) آيا از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را در پرده بنشانى و دختران (پرده نشين) رسول خدا را اسير كنى(و شهر به شهر بگردانى؟!) پرده آبروى آن‏ها را بدرى و صورت آن‏ها را نمايان سازى تا دشمنان، آنان را از شهرى به شهرى ببرند، و بومى و غريب چشم به آن‏ها بدوزند و نزديك و دور، و شريف و فرومايه تماشايشان كنند، در حالى كه از مردان آن‏ها يارى كننده‏اى همراهشان نباشد، و از يارى كنندگان آنان مددكارى نباشد. چگونه مى‏توان اميد بست به دلسوزى كسى كه (مادرش) جگر پاك مردان خدا را جويد و گوشت او از خون شهدا روييد؟!»
كو اسارت؟ خصم تو در بند بود

هر كلامت صدهزاران پند بود
زينب آرام گرفت، سخنان سراپا درد و حياى زينب، باعث شد يزيد سربه‏زير افكند و هركس در آن‏جا بود، چنان سربه زير و خاموش شد كه گويى مرغ مرگ بر سر همه سايه افكنده است. نقل مى‏كنند كه هنده دختر عبداللّه عامر «زن يزيد» آن‏چه را در مجلس شوهرش رخ داد شنيد، پيراهن را نقاب كرده و به درون مجلس رفت و از آن همه نامردى و بى‏حيايى بر سر او فرياد كشيد.(17) نكته مهمى كه زينب به آن تصريح مى‏كند و از آن سخت آزرده است اين است كه زنان يزيد پوشيده‏اند، و حرمت و حياى آن‏ها محفوظ، ولى او و زنان اهل بيت (عليهم السلام) در معرض ديد نامحرمان، به همين جهت نمى‏گويد زنان تو در كاخ و اسيران در كوخند يا زنان تو سير و اسيران گرسنه‏اند، بلكه تنها و تنها بر حجاب و حفظ حرمت و حيا اصرار دارد كه اين خود مى‏تواند بزرگترين درس براى بانوان جامعه ما باشد كه در هر حال مرز حيا را حفظ و حريم حرمت خويش را پاس دارند، و بر مهاجمان مرز حيا و عفّت فرياد بزنند و در مقابل آن‏ها در هيچ حالى ساكت نباشند حتى اگر در بند و اسير باشند. 9. عفّت و پاكدامنى، دست‏آورد حياى زينب‏
عفت و پاكدامنى، برازنده‏ترين زينت زنان و گران قيمت‏ترين گوهر براى آنان است.
زينب (س) از يك سو، به زيبايى درس عفت را در مكتب پدر آموخت، آن‏جا كه فرمود: «ما المُجاهِدُ الشَّهيدُ فى سَبِيل اللّهِ بِاَعظَمَ اَجراً ممَّن قَدَرَ فَعَفَّ يَكادُ العَفيفُ اَن يَكُونَ مَلَكاً مِنَ المَلائِكَة ؛ مجاهد شهيد در راه خدا اجرش بيشتر از كسى نيست كه قدرت دارد، امّا عفت مى‏ورزد، نزديك است كه انسان عفيف فرشته‏اى از فرشتگان باشد.»(18) و از طرف ديگر، حياى ذاتى زينب(س) مى‏طلبيد كه در اوج عفت و پاكدامنى باشد، چرا كه بارزترين ثمره و پى‏آمد حيا، عفت و پاكدامنى است. چنان كه على (ع) فرمود: «سَبَبُ العفَّةِ اَلحَيا؛ علّت عفت و پاكدامنى شرم و حيا است»(19) و فرمود: «اَصلُ المُرُوءَةِ اَلحَياء وَ ثَمَرُها العِفَّة؛ به هر اندازه كه حيا باشد، عفت و پاكدامنى خواهد بود.»(20) و در جاى ديگر فرمود: «عَلى قَدرِ الحَياء تَكونُ العِفَة؛به هر اندازه كه حيا باشد، عفت و پاكدامنى خواهد بود.»
تربيت خانوادگى، و حياى ذاتى زينب كبرى(سلام اللّه عليها) باعث شد تا او عفت خويش را حتى در سخت‏ترين شرايط به نمايش گذارد. او در دوران اسارت و در مسير كربلا تا شام، سخت بر عفت خويش پاى مى‏فشرد. مورخين نوشته‏اند: «وَ هِىَ تَستُرُ وَجهَها بكَفِها لانَّ قِناعَها قد اُخِذ مِنها؛ او صورت خود را با دستش مى‏پوشاند چون مقنعه‏اش از او گرفته شده بود.» شاعر عرب به همين قضيه اشاره كرده و مى‏گويد:
وَرِثَت زينَبُ مِن اُمِّها

كُلَّ الَّذى جَرى عَلَيها وَ صارَ
زادَت ابنَةٌ عَلى اُمِّها

تَهدى مِن دارِها اِلى شَرِّ دار
تَستُرُ بِاليُمنى وُجُوهاً فَاِن‏

اَعوَزَها اسَّترُ تَمَدّ اليَسار
«زينب تمامى آن‏چه بر مادر گذشت را به ارث برد. منتهى دختر سهم اضافه‏اى برداشت كه از خانه‏اش به بدترين خانه حركت كرد(به اسارت رفت). صورت را (در اسارت) با دست راست مى‏پوشاند، و اگر پوشش او را نيازمند مى‏كرد از دست چپ هم بهره مى‏برد».
اين نشانه عفت اوست كه هنگام ورود به شام، شمر را – كه زمانى سرباز على (عليه السلام) بود و در آن راه مجروح نيز شده بود، ولى ناپاكى‏ها و بى‏حيايى‏ها او را به آن‏جا كشانده كه قاتل فرزند على (عليه السلام) گردد – احضار كرد و از او خواست كه براى حفظ مرز بلند حيا و عفت كاروان اسرا را، از خلوت‏ترين درب شهر وارد شام نمايد و سرهاى شهدا را نيز از بين زنها بيرون ببرد، ولى آن ملعون حيا از دست داده و در نتيجه دين را باخته، عكس فرمايش آن حضرت را عمل كرد و اسيران را از شلوغ‏ترين و پرجمعيّت‏ترين درب شهر، يعنى (درب ساعات) وارد نمود و سر شهدا را نيز بين اسرا جاى داد. راوى مى‏گويد: «زينب (و يا ام‏كلثوم) را ديدم كه چادرى كهنه بر سر كشيده و روى خود را گرفته بود. امام سجاد (عليه السلام) نيز به سهل بن ساعد صحابى فرمود: اگر مى‏توانى چيزى به اين نيزه‏دار بپرداز تا سر امام را كمى جلوتر ببرد كه ما از تماشاچيان در زحمت و اذيت هستيم. سهل مى‏گويد: رفتم و يكصد درهم به نيزه‏دار پرداخت كردم تا از بانوان دور شود، كار بدين منوال بود تا سرها را نزد يزيد بردند.»(21)
آرى زينب (س) حاضر است جان بدهد، فرزند بدهد، برادر و برادرزاده و بستگان بدهد، به اسيرى برود و خلاصه هر مشكلى را، تناب بر گردن را،گرسنگى و تشنگى را تحمّل كند ولى از عفت و حياى خويش چون گوهر گرانبهايى مراقبت كند. او حاضر نيست تحت هيچ شرائطى در معرض ديد اجنبى قرار گيرد.
مكتبى كه زينب در آن درس خوانده و دوره ديده به او آموخته كه كشته شدن در راه راست را جمال و زيبايى بداند، ولى حضور بدون پوشش و در معرض ديد نامحرمان قرار گرفتن را وبال و ننگ و عار و رسوايى بداند.
على (عليه السلام) فرمود: «ثَمَرَةُ العِفَّةُ اَلصِّيانَة؛ ميوه عفت حفاظت (و پاسدارى از گوهر عفاف) است آرى زنيب سرتاپا حيا و نجابت، عفت و پاكى و پاكدامنى است، در بخشى از زيارتنامه حضرت مى‏خوانيم: «اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيَتُها الكَرِيمَة النَبيِّلَة؛ سلام بر تو اى بانوى بزرگوار و با نجابت (و حيا). پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. موسوعة كلمات الامام الحسين، معهد تحقيقات باقر العلوم، قم، موسسه الهادى، چاپ اول، ص 297 – 298. 2. احمد بن يحيى بلاذرى، انساب الاشراف، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1394 (ه.ق)، ج 3، ص 204. 3. كامل ابن اثير، ج 4، ص 84 ؛ انساب الاشراف، ج‏3، ص 206. 4. سيد عبدالرزاق الموسوى المقرم، مقتل الحسين، ص 310. 5. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار(بيروت، داراحياء التراث العربى) ج 45، ص 108. 6. همان، ص 110. 7. از عاشورا تا اربعين، سازمان تبليغات اسلامى، ص 99. 8. با نگاهى به: بانوى كربلا حضرت زينب، ص 138 – 139. 9. بحارالانوار، ج 45، ص 115. 10. همان، ص 179. 11. ميزان الحكمة، ص 716. 12. بحارالانوار، ج‏45، ص 116. 13. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، انتشارات هجرت، 1380، ج 1، ص 793. 14. بانوى كربلا حضرت زينب، ص 144. 15. بحارالانوار، ج 45، ص 133، ر – ك ابوعلى طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 122. 16. روز فتح مكّه بزرگان قريش نزد رسول خدا آمدند، رسول خدا از آن‏ها پرسيد:(گمان مى‏كنيد با شما چگونه رفتار مى‏كنم؟! گفتند: آنچه در اندازه برادرى و بزرگوارى برادرزاده‏اى بزرگ است. پيامبر (ص) فرمود)«اذهبوا انتم الطّلقاء؛ برويد كه شما آزاد هستيد» از همان تاريخ بزرگان قريش به طلقاء «آزاد شدگان» معروف شدند. ر – ك: سيرة ابن هشام، ج 4، ص 54 – 55 مغازى واحدى، ج‏2، ص 835. 17. بانوى كربلا، ص 147. 18. نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 466. 19. ميزان الحكمة، ج 2، ص 717، روايت 4557. 20. همان، روايت 4558. 21. همان، روايت 4559. 22. جزائرى الخصائص الزينبيّه، ص 345. 23. بحارالانوار، ج 45، ص 127 ؛ زخّار قمقام، ص 556 ؛ از عاشوا تا اربعين، ص 122. 24. محمدى رى‏شهرى، منتخب ميزان الحكمة، سيد حميد حسينى، قم، دارالحديث، چاپ دوم، 1380، ص 353.