خاطراتى سبز از ياد شهيدان

شهادت نامه‏ها
تعداد فراوانى از رزمندگان كفر ستيز دوران دفاع مقدس پيش از آنكه قباى سبز شهادت را بپوشند، اين توفيق بزرگ الهى را پيدا كردند كه به طريقى – در خواب يا بيدارى، با ندا و سروشى يا الهامى ربانى و مانند آن – از پرواز عاشقانه خود آگاه شوند. گويا آن عزيزان ملزم به كتمان اين علم نبودند، بلكه به عكس مأموريت داشتند آن را در قالب نوشته‏اى – اعم از نامه يا وصيتنامه و جز آن – به ديگران منتقل كنند. انتشار اين علم به ديگران فلسفه و حكمتهاى زيادى ممكن است داشته باشد. به نظر مى‏رسد هر يك از آنها آماده ساختن ديگران براى غم جانكاه شهادتشان بوده‏اند. البته اين حكمت در مورد شهادتنامه‏هايى كه ديگران از محتواى آنها قبل از پرواز شهيد آگاهى يافته بودند، مى‏تواند درست باشد. ولى در مورد شهادتنامه‏هايى كه بعد از عروج شهيد به دست مردم رسيده، صادق نيست. احتمالاً فلسفه آن(1) تكريم و بزرگداشت شهيد بوده. يعنى خداوند مى‏خواسته به اين وسيله به ديگران منزلت والاى شهيد و برخوردارى او از علم به شهادت خويش را اعلام فرمايد تا مردم به مقام وى غبطه بخورند و كوشش نمايند همپايه او شوند يا در راهى كه او رفته، گام بردارند. به هر حال در اين نوشتار نامه‏ها و وصيتنامه‏ها و آثار مكتوبى از شهدا كه در آنها شواهد و قراين و نشانه‏هاى صريح كه دلالت بر اطلاع آن فرهيختگان از پروازشان مى‏كند، گرد آمده است. البته فقط به نقل آن بخش از اين آثار پرداخته‏ايم كه مرتبط با موضوع بوده است. دخل و تصرّفى هم در آنها نكرده‏ايم فقط در جاهايى كه در عبارتها نقصانى مشاهده مى‏شد، كلمه يا كلماتى را در كروشه افزوده‏ايم، زيرا معتقديم كه پيام نامه‏ها و وصيت نامه به اندازه كافى غنى و با ارزش‏اند و نيازى به تغيير ندارند. و چون ساده و بى پيرايه بيان شده‏اند، محتاج به شرح و توضيح نمى‏باشند.
مأخذ اين نوشتار – اضافه بر چند منبع چاپى – پرونده‏هاى برخى از شهداى استام قم و استان آذربايجان غربى و شهرستان دامغان است. به خاطر خدا صبر كنيد
سيد مجتبى تاج زاده قمى در نامه‏اى كه ظاهراً آن را به عنوان وصيتنامه نگاشته، بعد از حمد و سپاس خداوند گويد:«پدرجان، مادرجان، خواهران و برادران عزيزم، اگر از شهادت من غمى بر شما وارد شد، ياد پسر فاطمه(س) كنيد. به ياد صحنه كربلا با آن سختيهايش و به ياد غريبى اباعبداللّه(ع) اشك بريزيد. و براى مصيبت زينب(س) گريه كنيد… و به خاطر خدا صبر كنيد بر آنچه كه بر شما وارد مى‏شود…شكر خدا را به جا آوريد كه چنين سعادتى(شهادت) را به من، و چنين فرزندى را به شما ارزانى داشت… تا بتوانيم پيش خدا بگوييم كه ما پيرو حسين هستيم.» دارم متولد مى‏شوم‏
شهيد سيد ابوالفضل شيخ زاده در وصيتنامه گويد:«خداوندا، اى معبود، به اين بنده حقير و گناهكارت، ذليل و معصيت كارت سعادت و لياقت ديدار عطا نمودى و شهادت را روزيش فرمودى. معبودا، بى نهايت تو را شكر گويم از اينكه مرا به ديدن ياران بردى، و ما را در آن دنيا با ياران حسين(ع) همنشين ساختى. اين احساس را در خود مى‏بينم كه دارم (تازه) متولد مى‏شوم، زندگى جاويدان خود را آغاز مى‏كنم.» به زيارت خداى كعبه شتافتم‏
شهيد سيد مجيد آذرنگ در فرازى از وصيت نامه خطاب به والدينش گويد:«از شما مى‏خواهم كه بعد از شهادت من همچون كوه استوار….باشيد. و افتخار كنيد كه يكى از فرزندان ناقابلتان را در راه خدا فدا كرديد. اى پدر و مادر، اگر شما به زيارت كعبه رفتيد، من هم به زيارت خداى كعبه شتافتم. اگر شما با لباس سفيد محرم شديد، من هم با لباس رزم احرام كردم. شما در روز عيد قربان گوسفند قربانى كرديد و من، خودم را. شما سعى بين صفا و مروه، نموديد، من بين خيمه و قتلگاه. شما با سنگ رمى جمره كرديد و من با فشنگ شيطانهاى ملحد و منافق را نشانه رفتم. شما حجرالاسود را بوسه زديد و من ريگهاى تفتيده كربلاى جنوب را…»
مجيد در دنباله به مادرش گويد:«اميدوارم كه خداوند اين قربانى را از توى هاجر به فضلش قبول فرمايد.» خدا امانتش را گرفت‏
شهيد سيد طاهر دارابى چهره‏قانى در وصيتنامه خطاب به همسرش گويد:«من امانتى بودم كه خداوند متعال به شما داده بود. و اكنون خداوند امانتش را از شما گرفته. شما شكرگزار باشيد كه امانتش را به خودش تحويل داديد. اى همسرم، من بعد از شهادت،
شما را به خدا مى‏سپارم…» احساس كرده‏ام به لقاء اللّه مى‏شتابم‏
ابوالفضل مرادى در وصيتنامه مى‏نويسد:«من بارها در خود تفكر مى‏كردم. مى‏انديشيدم كه آيا اين فيض عظيم و گرانبها – كه همانا شهادت است – نصيب من حقير مى‏گردد؟ و در حال حاضر اين را در خود احساس كرده‏ام كه با بدنى پاره پاره به لقاء اللّه مى‏شتابم و جمال دل آراى پيغمبر(ص) و ائمه معصومين را از نزديك نظر (مى)كنم. و اين باعث سربلندى من است.» از تمام خويشاوندان خداحافظى مى‏كنم‏
ابوالفضل پاروبخش در وصيتنامه گويد:«خدايا، خوشحالم از اينكه به من توفيق دادى كه پاى به پاى رزمندگان در جنگ با كفار بجنگم و عاقبت در راه تو شهيد شوم.»
وى در فراز ديگر خطاب به والدينش مى‏نويسد:«از شما بيشتر تشكر مى‏كنم. از اينكه مثل پدران و مادران ديگر براى من گريه نكنيد. چون (در اين صورت) وظيفه خود را (خوب) انجام داده‏ايد و خوشحال هم باشيد كه فرزندتان در راه خدا و قرآن و اسلام شهيد شده است.»
ابوالفضل در پايان گويد:«از تمام خويشاوندان خداحافظى مى‏كنم و آنها را به خداوند تبارك و تعالى مى‏سپارم…خداحافظ. ان شاء اللّه ديدار در بهشت موعود.» اناللّه و انا اليه راجعون‏
على رحيمى در وصيتنامه گويد:«وصيتم را آغاز مى‏كنم. وصيت يك پاسدار كه سرتاپايش عشق به خدا دارد. وصيت يك پاسدار كه به خاطر حفظ ناموس و حيثيت اسلام از خانه‏اش و زن و بچه‏اش دست كشيده و به ديار غربت سفر كرده كه اميد به بازگشت ندارد كه بازگشت او فقط به سوى بقية اللّه مى‏باشد. انا للّه و انا اليه راجعون…»
شهيد در بخش ديگر خطاب به پدرش مى‏نويسد:«سخنى چند با پدرم. بس افتخار مى‏كنم كه پدرى همچون شما دارم(كه) فرزندش را در راه اسلام مى‏دهد. هيچ نگران نباشيد كه من همچون على اكبر،ياور حسين هستم. و به يقين مى‏دانم كه شما نيز حسين‏وار در مرگ فرزندتان صبر خواهيد كرد…شما بايد صابر باشيد و افتخار كنيد كه فرزندتان به خاطر اسلام و نگهدارى از حيثيت مملكت اسلامى به شهادت مى‏رسد.»
وى در جاى ديگر خطاب به مادرش مى‏گويد:«و تو اى مادر…سعى كن… صداى (گريه) تو را دشمن نشنود، كه دشمن را اعتبارى نشايد. آنها از گريه مادر شهيد برداشت غلط دارند…(اگر) مادرى براى فرزندش گريست، فكر مى‏كنند كه مادر شهيد از شهادت فرزندش پشيمان است.»
شهيد در آخر وصيتنامه به همسرش مى‏نويسد:«همسرم، تو را سفارش مى‏كنم كه در تربيت فرزندانم كوشا باشى، و در شهادتم صابر…» نگذاريد خون ما پايمال شود
هادى ولى مهانى در بخشى از وصيتنامه خطاب به پدر و مادرش گويد:«پدر و مادر عزيزم…اين را هم مى‏دانم كه از دست دادن فرزند خيلى سخت است ولى خواهشى كه از شما دارم اين است كه مبادا در ميان چشم مردم براى من گريه كنيد. چون خون من از خون حضرت قاسم رنگين‏تر نيست.»
و در فراز پايانى وصيتنامه خطاب به دوستان و رفقا گويد:«مى‏خواهم كه سلاح مرا به زمين نگذاريد و نگذاريد كه خون ما – كه با خون شهيدان كربلا گره خورده -…هدر برود و پايمال شود.» بالأخره شهيد شدم‏
ابوالفضل هادى‏زاده از جمله دلاور مردانى بود كه مى‏دانست شهيد مى‏شود. وى در قسمتى از وصيتنامه خويش – كه آن را در تاريخ 8/3/61 نگاشته – گويد:«آرى اى پدر و مادر مهربانم، من هم بالأخره به آرزوى ديرينه خود رسيدم و تا آنجا كه خون در رگم بود، براى پايدار ماندن لواى اللّه اكبر و اسلام،دست از تلاش و كوشش در راه اسلام عزيز برنداشتم تا بالأخره شهيد شدم.» رسيدن به آرزوى ديرينه‏
محمد حسن براتيان نيز از عروج خويشتن باخبر بود. وى در جايى از وصيتنامه خويش گويد:«پدر و مادرم من به آروزى ديرينه‏ام يعنى شهيد شدن در راه خدا و براى خداى رسيدم.» مبادا از مرگ من ناراحت شوى‏
سيد جعفر جوينده در وصيتنامه ابراز مى‏دارد:«پدرم، درود خدا بر تو باد كه با امضاء نمودن رضايتنامه براى من، در حقيقت شهادتنامه مرا امضا نمودى. مادرم، چون كوه استوار باش و فكر مكن كه جوانت از دنيا رفته…مادرم، مبادا از مرگ من ناراحت شوى… برادرم، اگر بعد از من باز هم جنگ بود، جبهه را از ياد نبر… مادرم و پدرم، اگرچه در طول زندگى كوتاهم، فرزند خوبى برايتان نبودم، ولى…مرا حلال كنيد… پدر عزيزم و ارجمندم…اميدوارم كه اين حقير را عفو بفرماييد. چونكه من در مدت زندگيم شما را آزار دادم و حالا هم حتى بعد از مرگم نيز شما را دردسر مى‏دهم… پدر عزيز و ارجمندم، بعد از شهادت من، همسرم هر وقت كه خواست، مى‏تواند ازدواج كند… و يك خواهش از شما دارم. و (آن) اين است كه هر موقع سر نماز و دعا هستيد، همسر من را دعا كنيد… چونكه واقعاً اسوه بود و حق همسردارى را ادا نمود، گرچه اين زندگى شيرين كوتاه بود.»

پى‏نوشت‏ها: –

1. (اين فلسفه در مورد شهادتنامه‏هاى نوع اول هم مى‏تواند صادق باشد. يعنى شهادتنامه‏هاى نوع اول مى‏تواند دستكم دو حكمت داشته باشد.
2. در مواردى كه مأخذ نامه يا وصيت نامه در پاورقى ذكر نشده، از پرونده‏هاى شهدا سود جسته‏ايم. عذرخواهى از يكبار شهيد شدن‏
عباس پاينده در وصيتنامه مى‏نويسد:«گمانم، رؤياها و تصورها دارند به حقيقت مى‏پيوندند و انگار كه خدايا، حقيقتاً مى‏خواهى مرا به ميهمانى حضرت ابوالفضل دعوت نمايى، خدايا، من حقير كه هستم كه براى رضاى تو فدا شوم؟ خدايا، منِ ذليل كى مى‏توانم با ياران تو و در زمره شهيدان تو باشم؟ خدايا، به جلال و شكوهت خود بر من ببخشاى كه فقط تنها يكبار مى‏توانم در راه تو شهيد شوم.» شهادت آرزوى من بود
حسين جهانگيريان در فرازى از وصيتنامه مى‏نويسد:«بسيارى از شبها وقتى همه مى‏خوابيدند، سرم را زير رختخواب مى‏كردم و آنچنان اشك مى‏ريختم كه بالش زير سرم خيس مى‏شد و از خداوند عاجزانه مى‏خواستم كه شهادت، اين فوز عظيم را نصيب من بگرداند. و هميشه اميدوار بوده‏ام و هستم و مى‏دانم كه ان شاء اللّه به فوز عظيم شهادت نايل مى‏آيم.»
و در جايى ديگر خطاب به مادرش مى‏نويسد:«اى مادرى كه در تمام سختيهاى زندگى، يار و ياور و مونس من بودى، همچون كوه باش و چون كوه استقامت كن، و لحظه‏اى از ياد خدا و دعا براى امام غافل نباش. و با شهادت من ناراحت نباش چرا كه خداوند مى‏فرمايد: در خانواده‏اى كه كسى شهيد شود، من جاى او را مى‏گيرم.»
و در فراز ديگر به پدرش عرض مى‏كند:«اميدوارم كه با شهادت خود، شما را پيش خدا روسفيد نمايم. اگر من شهيد شدم – كه ان شاء اللّه مى‏شوم – ناراحت مباش كه شهادت آرزوى من بود.»
  پاورقي ها: