گفته‌ها و نوشته‌ها

 

حلال و حرام

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیاحرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را درخمره‌ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می‌شود؟…

بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می‌پاشم، آیا دردت می‌آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه‌هات می‌پاشم، آیا دردت می‌آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله‌های گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!

مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سر تو را شکستم تا تو دیگر جرأت نکنی احکام خدا را بشکنی!

 

شهید مطهری:

«علامه طباطبایی (رحمه‌الله علیه) در ماه رمضان روزه خود را با بوسه بر ضریح مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها، افطار می‌کرد. ابتدا پیاده به حرم مشرف می‌شد و ضریح مقدس را می‌بوسید، سپس به خانه می‌رفت و غذا می‌خورد. این ویژگی علامه طباطبایی است که مرا به شدت شیفته ایشان نموده است.»

 

عجوزه دنیا

حضرت عیسی (علیه السلام) دنیا را دید بصورت عجوزه‌ای که قدش خمیده و چادر رنگین بر سر انداخته و یک دست خود را به حنا خضاب و دست دیگر را به خون آغشته کرده است.

عیسی فرمود چرا پشتت خمیده؟ گفت از بس که عمر کرده‌ام.

فرمود که چرا چادر رنگین بر سر داری؟ گفت تا دل جوانان را با آن فریب دهم.

فرمود که چرا به حنا خضاب کرده‌ای؟ گفت الحال شوهری گرفته‌ام.

فرمود که چرا دست دیگرت به خون آغشته‌ای؟ گفت الحال شوهری کشته‌ام.

پس عرض کرد: یا روح‌الله! عجب این است که من پدر می‌کشم، پسر طالب من می‌شود و پسر می‌کشم پدر طالب من می‌شود و عجب‌تر اینکه هنوز هیچکدام [از طالبان من] به وصال من نرسیده‌اند و بر بکارت خود باقی هستم.

 

سجاده، انگشتر، مسواک، تسبیح

امام موسى کاظم (علیه السلام)فرمود : لا تستغنى شیعتنا عن أربع: خمره یصلى علیها و خاتم یتختم به و سواک یستاک به و سبحه من طین قبر أبى عبدالله علیه السلام…

پیروان ما از چهار چیز بى‏نیاز نیستند:

۱ـ سجاده‏اى که بر روى آن نماز خوانده شود.

۲ـ انگشترى که در انگشت باشد.

۳ـ مسواکى که با آن دندان‌ها را مسواک کنند.

۴ـ تسبیحى از خاک مرقد امام حسین (علیه السلام).

(تهذیب الاحکام، ج ۶، ص ۷۵)

 

خیار سبزه، کاکل به سره!

اهل علمی نقل می‌کرد که: در خدمت عارف ربانی، شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی به قبرستانی برای فاتحه رفتیم. حضرت شیخ به من فرمود: «گوش کن از این قبر چه صدایی می‌شنوی» …بر اثر توجه (و تصرف) ایشان شنیدم که از قبر (برزخی) صدا می‌آمد: «خیار سبز است، کاکل به سر است»! …بعد به قبر دیگر اشاره کردند، شنیدم می‌گفت: «لا اله الا الله»… فرمودند: صاحب قبر اول بقال بود و چندین سال از فوت او می‌گذرد، خیال می‌کند زنده است و مشغول فروش خیار است. دومی مردی بود اهل دل و ذکر، در آن عالم (برزخ) هم مشغول ذکر حق است.

 

مرگ رباخوار

مـالـک دینار گــوید: روزی به عیادت مریضی رفتم، نگاه کردم دیدم اجــلش نزدیک است. کلمه شهادت (شهادتین) بر وی عرضه کردم و مریض نمی‌گفت. هـر چند جـهد کـردم فایده‌ای نداشت. وی (بجای گفتن شهادتین) می‌گفت: «ده، یازده!»

پس آن مریض گفت: ای شیخ! پیش من کوهی آتشین است؛ هرگاه قصد گفتن کلمه شهادت می‌کنم، آتش قصد من می‌کند.

از شغل او پرسیدم، گفتند: مال به ربا دادی و سود خوردی و پیمانه کم دادی.

 

حضرت آیت‌الله جوادی:

سیدنا الاستاذ طباطبایی می‌فرمود: پس از ارتحال مرحوم آقای قاضی، روزی مشغول نماز بودم، اما تحت الحنکم را [که گشودن آن مستحب است] باز نکرده بودم. ناگاه دیدم آقای قاضی تشریف آوردند و در همان حال که من به نماز ایستاده بودم تحت الحنکم را باز کردند و رفتند!… ما نیازمند چنین انسان صاحب نفسی هستیم که اینگونه به شاگرد عنایت داشته باشد و از آن عالم بیاید و بر کار شاگردش نظارت کند.

 

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند:

جسم شش حالت دارد: صحت، مرض، موت، حیات، خواب و بیداری.
روح هم شش حالت دارد: صحت آن یقین، مرض آن شک، موت آن جهل، حیات آن علم، خواب آن غفلت و بیداریش حفظ روح است. (بحارالانوار، ۳۹۸/۱۴)

 

سلیمان نبی و دزد مرغابی

مردی نزد حضرت سلیمان (علیه السلام) آمد و شکایت کرد که همسایه‌ها مرغابی مرا می‌دزدند و نمی‌دانم کیست.

حضرت سلیمان وقتی مردم در مسجد بودند خطبه خواند و گفت: یکی از شما مرغ همسایه را می‌دزدد و داخل مسجد می‌شود، در حالتی که پر او بر سرش است.

مردی دست بر سر کشید… حضرت گفت: بگیرید که دزد اوست. (هزار و یک نکته، علامه حسن‌زاده آملی)

 

سلطنت نمی‌خواهم!

روزی هارون‌الرشید خلیفه عباسی به بهلول گفت: آیا می‌خواهی سلطان باشی؟

بهلول فرمود: دوست نمی‌دارم.

خلیفه گفت: برای چه سلطنت نمی‌خواهی؟

بهلول گفت: برای اینکه من تا به حال به چشم خود، مرگ سه خلیفه را دیده‌ام، ولی خلیفه تا به حال مرگ دو بهلول را ندیده است!

 

 

استغفار سی ساله

یکی از بزرگان عرفا می‌گفت: سی سال است از یک «الحمدلله» که گفته‌ام در پیشگاه خداوند، استغفار می‌کنم! ‏

گفتند: چگونه بوده است؟

گفت: حریقی شب هنگام در بغداد روی داد. من بیرون رفتم تا وضع دکان خود را ببینم. گفتند حریق از دکان تو دور است. گفتم ‏‏«الحمدلله»… سپس با خود گفتم: فرض کن دکان تو نجات یافته، آیا به دیگر مسلمانان نمی‌اندیشی؟

 

رایگان به همه می‌دهند

جوانی مغرور، پیر قد خمیده‌ای را دید و گفت:

ای پیرمرد! کمانت چند است؟ پیش بیا و آن را به من بفروش.

پیر گفت: ای جوان! این کمان را زندگانی، رایگان به ما بخشید، پولت را نگهدار که روزی هم به تو رایگان می‌بخشند؟

 

توجه!

…روزی من از مطب دندانسازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیشتر از آن ماشین نگه داشت، جمعیتی آمد بالا، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم دیدم همه زن هستند، همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده‌ام، این اتوبوس کارمندان است. اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد آن زن که پیاده شد همه مرد شدند!

با اینکه ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم ولی از ماشین که پیاده شدم رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از اینکه من حرفی بزنم شیخ فرمود:

«دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند!»

بعد گفت:

«وقت مردن هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می‌شود، ولی محبت امیرالمؤمنین علیه‌السلام باعث نجات می‌شود.»

«چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود… تا ببیند آنچه دیگران نمی‌‌بینند و بشنود آنچه را دیگران نمی‌شنوند.»

 

جواب دندان‌شکن به عمر و عاص

روزی عمرو بن عاص به امام حسین علیه السلام  گفت: براى چیست که ریش شما خاندان بنى‌هاشم از ریش ما بنى‌امیه پرپشت‏تر است!؟

امام حسین علیه السلام (آیه ۵۸ سوره اعراف را خواند که می‌فرماید):

وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً

گیاه شهر و زمین پاک و پاکیزه به اجازه خدا می‌روید، ولى آن مکانى که خبیث باشد جز خار و خسک چیزى خارج نمی‌کند!

معاویه متوجه عمرو عاص شد و گفت: تو را به آن حقى که من به گردن تو دارم ساکت شو! زیرا این حسین پسر على بن ابى طالب است!!

(بحارالانوار جلد ۴۴ صفحه ۲۰۵)

 

پند پدر

عالمی می‌گفت: یاد دارم که در دوران طفولیت، بسیار متعبد بودم و شب زنده‌دار. یک شب در خدمت مرحوم پدرم نشسته بودم و تمام شب بیدار بوده و قرآن در دست گرفته بودم و همه همسایگان در خواب بودند. به پدر عرض کردم: چرا یکی از همسایگان، سر از خواب برنمی‌دارد تا دو رکعت نماز گذارد؟ چنان در خواب غفلت فرو رفته‌اند که گویا مرده‌اند!

پدر گفت: جان پدر! اگر تو نیز بخوابی بهتر از آن است که غیبت مردمان کنی.

(کشکول )

 

مناظره فقیر و غنی

ثروتمندزاده‌اى در کنار قبر پدرش نشسته بود و در کنار او هم فقیرزاده‌اى در کنار قبر پدرش بود.

ثروتمندزاده با فقیرزاده مناظره مى‌کرد و مى‌گفت: صندوق گور پدرم سنگى است، و نوشته روى سنگ، رنگین است. مقبره‌اش از سنگ مرمر فرش شده و در میان قبر، خشت فیروزه به کار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاک، درست شده، این کجا و آن کجا؟

فقیرزاده در پاسخ گفت: تا پدرت از زیر آن سنگ‌هاى سنگین بجنبد، پدر من به بهشت رسیده است!

(حکایت‌هاى گلستان سعدى به قلم روان، محمد محمدى اشتهاردی)

 

 

توکل

شخصی پیش شیخی رفت، جامه او پاره دید. گفت:‌ بسیار کسان باشند که اگر اشارت کنی در حق تو نظر کنند.

شیخ گفت: من شرم دارم که دنیا خواهم از کسی که در دست او به عاریت است.

(کشکول شیخ بهایی)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *