بسمهالله
باکی از مرگ نیست
کاروان امام حسین (ع) از منزلگاه قصر بنىمقاتل به سوى کربلا حرکت کرد مقدارى راه طى شد. امام حسین(ع) در حالىکه سوار بر اسب بود اندکى به خواب رفت. سپس بیدار شد، دو یا سه بار فرمود: انالله واناالیه راجعون والحمدلله ربالعالمین
فرزندش علىبن حسین(على اکبر) روى به پدر نمود و عرض کرد: پدرجان! سبب این استرجاع و حمد چه بود؟
امام فرمود: سوارى در خواب بر من ظاهر شد و گفت: اهل این کاروان مىروند ولى مرگ، ایشان را تعقیب مىکند.من فهمیدم خبر مرگ به ما داده مىشود.
على عرض کرد: پدرجان! مگر ما برحق نیستیم؟
امام حسین فرمود: پسرم! سوگند به خداى که بازگشت بندگان به سوى او است ما برحقیم . على عرض کرد: بنابراین باکى از مرگ نیست.
امام فرمود: فرزندم ! خداوند بهترین پاداش را که از سوى پدر به فرزند مقرر فرموده، به تو عنایت کند. (بحارالانوار جلد ۴۴ صفحه ۳۷۹)
**********************
الان حسینم را دفن کردم…!،
در روایت اهل سنت و شیعه مستندا نقل شده است که امّ سلمه همسر پیامبر(ص) مىگوید:
رسول خدا (ص) مشغول استراحت بودند که دیدم امام حسین(ع) وارد شدند، و بر سینه پیامبر(ص) نشستند، حضرت رسول (ص) فرمودند: مرحبا نور دیدهام، مرحبا میوه دلم، چون نشستن حسین(ع) بر سینه پیامبر(ص) طولانى شد، جلو رفتم، تا حسین (ع) را بردارم.
حضرت پیامبر (ص) فرمودند: تا وقتى که حسینم خودش میخواهد بگذار بر سینهام بنشیند، و بدان که هرکس باندازه تارمویى حسینم را اذیّت کند مانند آن است که مرا اذیّت کرده است.
امّ سلمه مىگوید: من از منزل خارج شدم، وقتى بازگشتم دیدم … حضرت پیامبر(ص) چیزى در دست دارد، و بدان مینگرد و مىگرید. جلوتر رفتم و دیدم مشتى خاک در دست دارد.
سؤ ال کردم این چیست که شما را اینهمه ناراحت مىکند. فرمودند: اى امّ سلمه الان جبرئیل بر من نازل شد و گفت که این خاک از زمین کربلا است. و این خاک فرزند تو حسین(ع) است که در آنجا مدفون مىشود. یا امّ سلمه! این خاک را در شیشهاى بگذار، هر وقت دیدى رنگ خاک به خون گرائید، بدان که فرزندم حسین(ع) به شهادت رسیده است.
امّ سلمه مىگوید: آن خاکرا از رسول خدا(ص) گرفتم که بوى عطر عجیبى میداد. هنگامى که امام حسین (ع) بسوى کربلا سفر کردند، من نگران بودم و هر روز به آن خاک نظر مىکردم ، تا یک روز دیدم که تمام خاک تبدیل به خون شد و فهمیدم که امام حسین(ع)به شهادت رسیدهاند. لذا شروع کردم به ناله و شیون و آنروز تا شب گریستم و از شدّت ناراحتى خوابم برد.
در عالم خواب رسولخدا (ص) را دیدم، که تشریف آوردند ولى سر و روى حضرت خاکآلود است! و من شروع کردم به زدودن خاک وغبار از روى آنحضرت و عرض کردم، این گرد و غبار کجاست؟!. فرمود: امّ سلمه! الان حسینم را دفن کردم…!، (تحفه الزّائر مرحوم مجلسى ص۱۶۸)
**********************
مادری که فرزندش را فدای امامحسین(ع) کرد!
وهب پسر عبدالله همراه مادر و همسرش در میان لشکر امام حسین(ع)بود. روز عاشورا مادرش به او گفت: فرزندم! به یارى فرزند رسول خدا قیام کن.
وهب در پاسخ گفت: اطاعت مىکنم. سپس به سوى میدان حرکت کرد.
در میدان جنگ سخت جنگید. بعد از آنکه عدهاى را کشت به جانب مادر و همسرش برگشت. و گفت: اى مادر! اکنون از من راضى شدى؟
مادرش گفت: من از تو راضى نمىشوم، مگر اینکه در پیش روى امام حسین (ع) کشته شوى.
همسر وهب گفت : تو را به خدا سوگند! که مرا در مصیبت خود داغدار منما.
مادر گفت: فرزندم! گوش مده. به سوى میدان حرکت کن و در پیش روى فرزند پیغمبر(ص) بجنگ تا شهید شوى تا فرداى قیامت براى تو شفاعت نماید.
وهب برگشت و با تمام قدرت جنگید تا اینکه نوزده نفر سوار و بیست نفر پیاده از لشکر دشمن را به قتل رساند. سپس دستهایش قطع شد. در این وقت همسرش به سوى وهب شتافت گفت: اى وهب! پدر و مادرم فداى تو باد. تا مىتوانى در راه پاکان و خاندان پیامبر بجنگ… امام حسین(ع) که این منظره را مشاهده کرد، به آن زن فرمود: خداوند جزاى خیر به شما دهد و تو را رحمت کند. به سوى زنان برگرد. زن برگشت سپس وهب به جنگ ادامه داد تا شهید شد. همسر وهب بىتابانه به میدان دوید که چشم شمر به آن بانوى باوفا افتاد و به غلام خود دستور داد تا با عمودى که در دست داشت بر او زد و شهیدش نمود. این اولین بانویى بود که در لشکر امام حسین(ع)روز عاشورا شهید شد. (بحارالانوار جلد ۴۵ صفحه ۱۶)
**********************
امام حسین به عبادت عشق میورزید
امام حسین(ع) که به عبادت و ذکر پروردگار عشق میورزید به حضرت عباس (ع) فرمود: برو به سوی دشمنان و اگر توانستی تا بامداد فردا برای ما مهلت بگیر، باشد که ما امشب برای پروردگار خود نماز بخوانیم و دعا کنیم و در پیشگاه پروردگار آمرزش بخواهیم، خدا میداند که من نماز خواندن و قرآن خواندن و زیاد دعا کردن و استغفار کردن را بسیار دوست دارم. (ارشاد مفید صفحه ۲۱۲ ، گذرنامه بهشت (شرح موضوعی زیارت جامعه کبیره، سید کاظم ارفع، صفحه ۲۰۲)
**********************
نماز اول وقت در روز عاشورا
روز عاشورا هنگام ظهر ابوثمامه صیداوى به امام حسین(ع) عرض کرد: یا ابا عبدالله! جانم فداى تو باد، لشکر به تو نزدیک شده، دوست دارم نمازظهر را با شما بخوانم و آنگاه با آفریدگار خویش ملاقات نمایم.
حضرت سر به سوى آسمان بلند کرد و فرمود: به یاد نماز افتادى، خداوند تورا از نمازگزاران قرار دهد. آرى! اکنون اول وقت نماز است. از این مردم بخواهید دست از جنگ بردارند تا ما نماز بگذاریم.
حصین نمیر(لعنهالله) چون سخن امام را شنید، گفت: نماز شما قبول درگاه الهى نیست! حبیببن مظاهر در پاسخ به او گفت: اى خبیث! تو گمان مىکنى نماز فرزند رسول خدا (ص) قبول نمىشود و نماز تو قبول مىشود؟!
سپس زهیربن قین و سعیدبن عبدالله در جلو حضرت ایستادند و امام (ع) با نصف یاران خود نماز خواندند. سعید بن عبدالله از هر جا که تیر به سوى امام حسین(ع) مىآمد خود را نشانه تیر قرار مىداد و به اندازهاى تیر بارانش کردند که روى زمین افتاد و گفت: خدایا! اینگروه را همانند قوم عاد و ثمود لعنت فرما! خدایا! سلام مرا به محضر پیامبرت برسان و آن حضرت را از درد اینهمه زخمها که بر من وارد شده آگاه نما. زیرا که هدفم از این کار تنها یارى فرزندان پپامبر تو مىباشد. سپس به شهادت رسید.
(بحارالانوار جلد ۴۵ صفحه ۲۱)
**********************
مرگ برای مومن پلیاست به بهشت
روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و کار بر حسین(ع) بسیار سخت شد، بعضى از اصحاب آن حضرت دیدند برخى از یاران امام(ع) در اثر شدت جنگ و با مشاهده بدنهاى قطعه قطعه شده دوستانشان و فرارسیدن وقت شهادت آنها، رنگ چهرهشان دگرگون گشته و ترس دلهایشان فراگرفته است، اما خود سیدالشهدا و تعدادى از خواص یارانش، هر چه فشار بیشتر، و مرحله شهادت نزدیکتر مىشود رنگ صورتشان درخشندهتر گشته و سکون و آرامش بیشترمى یابند. بعضى از این شهامت فوقالعاده تعجب کرده با امام حسین(ع) اشاره کرده، به یکدیگر مىگفتند: به حسین نگاه کنید که ابداً از مرگ و شهادت باکى ندارد.
امام حسین(ع) متوجه گفتارشان شده، فرمود: اى بزرگ زادگان قدرى آرام بگیرید! صبر و شکیبایى پیشه کنید! چون مرگ پُلى است که شما را از گرفتاریها و سختیها عبور داده و به بهشتهاى پهناور و نعمتهاى جاودانى مىرساند. و اما براى دشمنانتان پلى است که از قصر به زندان مىرساند. و کدامیک از شما نخواهد از یک زندان به قصر مجلل منتقل گردد.
پدرم از پیامبر(ص)برایم نقل کرد، که مىفرمود: دنیا براى مؤمنان همانند زندان و براى کافران همانند بهشت است. و مرگ پلىاست که مؤ منان را به بهشت، و کافران را به جهنم مىرساند.
(بحارالانوار جلد ۶ صفحه ۱۵۴ وجلد ۴۴ صفحه ۲۹۷)
**********************
فراق جانگداز
همانگونه که پیامبر(ص) به امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) علاقه فراوان داشت؛ آنها نیز به پیامبر (ص) محبت شدید داشتند.
ابن عباس میگوید: در لحظه آخر عمر پیامبر(ص)، حسن و حسین در حالی که میگریستند و شیون مینمودند، به بالین پیامبر آمدند و خود را روی پیامبر افکندند. حضرت علی(ع) خواست آنها را از پیامبر (ص) جدا کند، ولی پیامبر(ص) فرمود: علی! بگذار من آنها را ببویم و آنان مرا ببویند، من از دیدار آنها بهرهمند گردم و آنها نیز از دیدار من بهره گیرند. این دو فرزند، بعد از من، ستمها خواهند دید و مظلومانه کشته میشوند. آن گاه پیامبر(ص) ۳ بار فرمود: خدا لعنت کند آنان را که به این دو فرزندم ظلم میکنند.
(سیمای پرفروغ محمد(ص)، ترجمه کحل البصر، محمدی اشتهاردی، ص ۳۲۱)
**********************
اقتدا پیامبران الهی به امام حسین(ع)
از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: آن اسماعیلی که خداوند در آیه پنجاه و چهارم سوره مریم از او یاد کرده، اسماعیل(ع) فرزند حضرت ابراهیم(ع) نیست؛ بلکه او یکی از پیامبران الهی بود که خداوند او را به سوی قومش مبعوث کرد، اما قومش او را گرفتند و در زیر شکنجه، پوست صورتش را کندند!. فرشتهای از سوی خداوند نزد او آمد و گفت: خداوند مرا بهسوی تو فرستاده است تا هرچه را که میخواهی به من امر کنی و من آنرا انجام دهم. اسماعیل(ع) در جواب گفت: در اذیتها و مصائبی که بر من وارد شده است به حسین(ع) تأسی و اقتدا میکنم!. (علل الشرائع، ج ۱، ص ۷۸، کامل الزیارات، ص ۶۴)
**********************
گریه حضرت آدم برای امام حسین(ع)
در الدرالثمین، در تفسیر قول خداوند: اینگونه آمده است: حضرت آدم(ع) بر ساق عرش، نامهای پیامبر(ص) و ائمه(ع) را مشاهده کرد و جبرئیل به او تلقین کرد که بگوید: «یا حمید بحق محمد، یا عالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق الحسن و الحسین و منک الاحسان». هنگامی که حضرت آدم(ع) نام امام حسین(ع) را بر زبان جاری ساخت، گریان شد و قلبش خاشع گردید. حضرت آدم(ع) گفت: ای جبرئیل! چرا پس از گفتن نام حسین، قلبم شکست و اشکم جاری گردید؟!
جبرئیل خبر شهادت امام حسین(ع) و چگونگی مصائب او را تشریح نمود و هر دو چون مادر جوان مرده، عزاداری و گریه و ناله نمودند.(بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵)
**********************
مشتى از خاک کربلا در دست على علیهالسلام
حرثمه مىگوید: چون از جنگ صفین همراه على(ع) برگشتیم، آن حضرت وارد کربلا شد. و در آن سرزمین نماز خواند. آن گاه مشتى از خاک کربلا برداشت و آنرا بوئید سپس فرمود: آه اى خاک! حقّا که از تو مردمانى برانگیخته شوند که بدون حساب داخل بهشت گردند.
وقتى حرثمه به نزد همسرش که از شیعیان على(ع) بود بازگشت ماجرائى را که در کربلا پیش آمده بود براى وى نقل کرد، و با تعجب پرسید: این قضّیه را على (ع) از کجا و چگونه مىداند؟
حرثمه مىگوید: مدتى از ماجرا گذشت. آنروز که عبیدالله بن زیاد لشگر بجنگ امام حسین (ع) فرستاد، من هم در آن لشگر بودم. هنگامى که به سرزمین کربلا رسیدم ناگهان همان مکانى را که(ع) در آنجا نماز خواند و از خاک آن برداشت و بویید دیدم، و شناختم و سخنان على(ع) به یادم افتاد.
لذا از آمدنم پشیمان شده، اسب خود را سوار شدم و به محضر امام حسین(ع) رسیدم، و برآن حضرت سلام کردم و آنچه راکه در آن محل از پدرش على(ع) شنیده بودم، برایش نقل کردم امام حسین(ع) فرمود: آیا به کمک ما آمدهاى یا به جنگ ما؟
گفتم: اى فرزند رسول خدا! من به یارى شما آمدهام نه به جنگ شما! امّا زن و بچّهام را گذاردهام و ازجانب ابن زیاد برایشان بیمناکم. امام حسین(ع) این سخن را که شنید فرمود: حال که چنین است از این سرزمین بگریز که قتلگاه ما را نبینى و صداى ما را نشنوى. بخدا سوگند! هر کس امروز صداى مظلومیّت ما را بشنود و به یارى ما نشتابد، داخل آتش جهنّم خواهد شد. (بحارالانوار ج ۴۴ ص ۲۵۵٫)
**********************
امام حسن عسگرى(ع) و زوّار کربلا و خراسان
روایت شده که روزى دو نفر از محّبان، یکى از زیارت خراسان و دیگرى از زیارت کربلا به شهر سامرا وارد شدند پس احوالات را به خدمت امام حسن عسگرى(ع) معروض داشتند آن حضرت، آن دو را پیشواز کردند، امّا در وقت مراجعت آن حضرت پیاده تشریف مىآوردند، یکى از اصحاب عرض کرد:
یابن رسول اللّه اسب موجود است چرا سوار نمىشوید، فرمودند: به خود گوارا نمىبینم که دوستان و محبّان ما پیاده باشند و من سوار شوم، پس با همان حال با آن دو نفر به خانه ایشان تشریف آوردند.
آن حضرت به ایشان نظر مبارک مىکرد و مىگریست به حدّى که عرض کردند: یابن رسول اللّه سبب گریه شما چیست؟ فرمود: وقتى به زائر خراسان نظر میکنم جدّم امام رضا (ع) به خاطرم مىآید که در ولایت غریب، بىکس و تنها به او زهر دادند و جگر مبارکش را پاره پاره نمودند و احدى نبود تا او را یارى و دلدارى نماید. و وقتى به زائر کربلا مىنگرم به خاطرم میرسد که جدّم سیّدالشهداء(ع ) در روز عاشورا با لب تشنه و جگر سوخته و بىکس و تنها در میان اهل ظلم و جفا با بدن پاره پاره بر روى خاک و ریگهاى کربلا افتاده بود و درمیان اهل ظلم کسى نبود که یارىاش کند پس هرکس که یارى و اعانت زوّار ما را کند گویا ما را اعانت و یارى کرده است .(کتاب مفتاح الجنّه)
**********************
نام او را حسین بگذار
وقتی حسین(ع) به دنیا آمد. پیامبر خدا (ص) فرمود:
اسماء فرزندم را بیاور!. من حسین را در حالى که به پارچهاى سفید پیچیده بودم به رسول خدا تقدیم نمودم. حضرت به گوش راست حسین اذان و به گوش چپش اقامه گفت.
آنگاه حسین(ع) را در کنار خود نشانید و گریان شد.
من گفتم : پدر و مادرم به فدایت ! چرا گریان شدى؟ این نوزاد تازه به دنیا آمده.
فرمود: او را گروهى ستمگر خواهند کشت، خداوند شفاعت مرا نصیب آنان نکند.
سپس فرمود: اى اسماء! این مطلب را به فاطمه مگو! زیرا فاطمه تازه این کودک را به دنیا آورده است و سپس به امیرالمؤمنین فرمود: نام این کودک را چه نهادهاید؟
عرض کرد: یا رسول الله! من در نامگذارى او بر شما پیشى نخواهم گرفت.
پیامبر(ص) فرمود: من هم در نامگذارى او از پروردگارم سبقت نخواهم گرفت .
جبرئیل نازل شد و گفت : یا محمد! خداوند سلامت مىرساند و مىفرماید:
چون على براى تو مانند هارون است براى موسى، بنابراین پسر خود را همنام پسر هارون (شبیر)کن !
پیامبر (ص) فرمود: زبان من عربى است. جبرئیل گفت: نام او را حسین بگذار!
(بحارالانوار جلد ۴۳، ص ۲۳۹٫)
********************************
الله اکبر از جاهلان!
امام حسین (ع) روز عاشورا براى اتمام حجت در برابر لشکر دشمن قرار گرفت و بر شمشیر خود تکیه داد و با صداى بلند فرمود: شما را به خدا سوگند آیا مرا مىشناسید؟
سپاه پاسخ دادند: بلى، تو فرزند دختر پیامبر خدا و نوه آن حضرت هستى.
امام حسین(ع): شما را به خدا آیا مىدانید رسولالله پدر بزرگ من است؟
سپاه: بلى، مىدانیم
امام حسین(ع) شما را به خدا مىدانید فاطمه دختر پیغمبر مادر من است؟
سپاه: بلى، مىدانیم
امام حسین(ع): شما را به خدا آیا مىدانید على بن ابى طالب پدر من است؟
سپاه: بلى، مىدانیم
امام(ع): شما را به خدا آیا مىدانید این شمشیر که بر کمر بستهام شمشیر پیامبر خدا (ص) است؟
سپاه: آرى، مىدانیم
امام علیه السلام : شما را به خدا آیا مى دانید این عمامه را که بر سرم بستهام ، عمامه پیامبر(ص) است؟
سپاه: بلى، مىدانیم
پس چرا ریختن خون مرا روا مىدانید؟ در صورتى که فرداى قیامت حوض کوثر در اختیار پدر من خواهد بود و او عدهاى را از آب کوثر باز مىدارد…
سپاه: ما همه اینها را مىدانیم ولى هرگز از تو دست برنمىداریم تا بر اثر تشنگى جان بدهى. (بحارالانوارجلد ۴۴، ص ۳۱۸)
******************************
گریه حضرت موسی(ع) برای امام حسین(ع)
شخصی از بنیاسرائیل، حضرت موسی (ع) را دید که با شتاب بهسویی میرفت در حالیکه رنگش زرد و بدنش لرزان بود و چشمش گود افتاده بود. دانست که او برای مناجات با خداوند میرود. عرض کرد: یا نی الله من گناه بزرگی کردهام خواهش دارم که از خداوند بخواهی تا از گناه من درگذرد و مرا مورد عفو قرار دهد. آن حضرت جهت مناجات بهکوه طور رفت و در مقام مناجات به خداوند عرضه داشت: خداوندا تو پیش از سخن گفتن من از سخنم آگاهی، فلانی که از بندگان تو است گناهی کرده و تقاضای بخشش دارد. خطاب رسید هر کس از من طلب مغفرت کند او را میبخشم؛ مگر اینکه از قاتلان حسین باشد. موسی (ع) گفت: چه کسی او را میکشد؟ فرمود: او را جماعتی از طاغیان و یاغیان که خود را از امت جد او میشمارند در سرزمین کربلا میکشند. پس اسب او فرار کرده شیهه کنان میگوید: ای داد از امتی که فرزند پیامبر خود را میکشند. پس حسین (ع) را بیغسل و کفن بر روی خاکها میاندازند و وسایل او را بهغارت میبرند و زنان او را در شهرها میگردانند و یاران او را بهشهادت رسانده و سرهایشان را بر سر نیزهها میکنند و در سرزمینها میگردانند. ای موسی اطفال پیامبر ایشان از تشنگی هلاک میشوند و بزرگانشان در میان آفتاب پوست بدنشان کنده میشود. موسی (ع) گریه کرد خطاب رسید که ای موسی بدان که هر کس در مصیبت او گریه کند یا بگریاند…، بدنش را بر آتش حرام میکنم.
(بحرانی، عبدالله، العوالم، تحقیق: مدرسه الامام المهدی (ع)، ص ۵۹۶٫)
*******************************
سخاوت امام حسین (ع)
روزى عـربـى نـزد امام حسین(ع ) آمده عرض کرد: اى پسر رسول خدا من ضامن شدهام دیهاى را بـپردازم ولى توان پرداخت آن را ندارم با خود فکر کردم از کریمترین مردم کمک مىگیرم و از آلمحمد(ص ) کریمتر نیافتم.
فـرمـود: سه مسئله از تو مىپرسم، اگر یکى را پاسخ دهى یک سوم دیه را به تو مىدهم و اگر دو مسئله را جواب دهى دو سوم آن را مىپردازم و اگر همه را پاسخ دهى تمام آن را مىدهم.
عـرض کـرد: اى پـسـر رسول خدا(ص ) آیا چون تویى که اهل علم و شرفى از کسى مثل من سؤال مىکند؟. فرمود: آرى از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: بخشش باید به اندازه معرفت باشد.
مرد عرب گفت: بپرس اگر بدانم جواب مىدهم وگرنه از شما یاد مىگیرم.
فرمود: چه کارى برتر از همه کارهاست ؟
گفت: ایمان به خدا
فرمود: راه نجات از هلاکت چیست؟
گفت: اعتماد به خدا
فرمود: زینت مرد چیست؟
گفت: دانشى توام با بردبارى
فرمود: اگر نداشت؟
گفت: ثروتى همراه با جوانمردى
فرمود: اگر نداشت ؟
گفت: فقرى توام با صبر
فرمود: و اگر نداشت ؟
گفت : صاعقهاى که از آسمان بیاید و او را بسوزاند که سزاوار سوختن است.
حـضـرت خـنـدیـد و کـیسهاى حاوى هزار دینار و انگشتر خود را که نگینى به ارزش دویـسـت درهم داشت به او داد و فرمود: این طلا را به طلبکاران بده و این انگشتر را در امر زندگى خودصرف کن.
عرب مال را گرفت و مىگفت: (اللّه اعلم حیث یجعل رسالته) «سوره انعام آیه ۱۲۴»
یعنى خدا بهتر مىداند رسالت خویش را در کجا قرار دهد. (مقتل خوارزمى, ج ۱, ص ۱۵۷تذکره سبط بن الجوز, ص۲۱۱)
********************************