شناخت خداوند

خداشناسی
پايه تمام علوم است

همانگونه كه
در اولين بحث پيرامون خطبه 186 نهج البلاغه تذكر داديم حضرت امير«ع» در اين خطبه
مسائل عميق فلسفی را برای‌ شناساندن خداوند مطرح كرده اند . و از آن گذشته در
موارد حسّاسی حضرت اصرار بر شناساندن خدا دارند و نكته اش اين است كه : خداشناسی
پايه و اساس تمام معارف و اعمال و اخلاق است و همانطور كه درخت اگر ريشه نداشته
باشد می خشكند و از بين می رود، اعمال و كردار انسان بدون خداشناسی ارزشی ندارد
زيرا خداشناسی‌ريشه همه عقايد و اعمال و اخلاق انسان است .

اگر ما توجه
داشته باشيم كه تمام حركات و سكنات و اعمالمان مورد نظر و توجه خدای تبارك و تعالی
است و او است كه از رگ گردن به ما نزديكتر است « و هو اقرب اليكم من حبل الوريد »
قهراً در حركات و سكنات ما تاثير خواهد داشت . و حال كه زير بنای تمام عقايد و
معارف خداشناسی است ، پس هر چه نيرو و توان در اين راه مصرف كنيم ارزش دارد .

در هر صورت
مسائل بسيار عميق فلسفی كه حضرت امير «ع» در اين خطبه مطرح كرده اند بزرگترين
اعجاز برای پيامبر اكرم « ص» است زيرا علی «ع» دست پرورده̾ آن بزرگوار است و اين همه معارف و علوم كافی
است برای صدق نبوّت پيامبر اكرم «ص» زيرا در آن زمان و آن محيط عربستان كه نه
مدرسه ای و نه دانشگاهی وجود داشته است ، اين مرد بزرگ در يك خطبه اصول توحيد را
آن چنان بيان می فرمايد كه برا‌ی هميشه بايد در دانشگاه ها و حوزه های علمی تدريس
شود .

و اينك به دنباله خطبه می پردازيم :

تقدير و اندازه گيری‌

« مقدرٌ لا بجول فكرة ( لا بحول فكرة ) »

خداوند اندازه گير و تقدير كننده است ولی بدون
اينكه فكر و انديشه را بكار گيرد ( يا از فكر استمداد نمايد ) .

خداوند تعيين كننده و مقدّر روزيها و عمرها و
مانند آنها است ، او است كه اندازه عمر هر انسانی‌را تعيين می نمايد و او است كه
اگر اراده اش تعلّق گرفت ، شخصی‌ را فقير و ديگری را بی نياز می نمايد ، و خلاصه
هر چه در اين عالم هست ،‌متعلّق علم و اراده خداوند است ، و به هر چه اراده̾ ذات
مقدسش تعلق گرفت انجام می پذيرد ، و ديگر هيچ نيازی به جولان فكر يا استمداد از
انديشه ندارد زيرا خداوند جسم نيست و محل حوادث نيست كه فكر داشته باشد و فكرش را
ـ العياذ بالله ـ بكار گيرد . خداوند مانند انسان نيست كه اگر بخواهد يك ساختمان
مسكونی‌را برای زندگی خود بسازد ، چقدر نياز به فكر و مشورت
و نقشه وو …دارد ،زيرا همه چيز متعلق اراده او است و به محض اراده اش جهان و هر
چه در آن است پديد آمده و هرگاه بخواهد همه را نابود می سازد .  

مبادی
اراده

ولی در مورد
انسان اين چنين نيست زيرا در انسان به آن تصورات جديد پيدا می‌شود و اگر مثلا
بخواهد ساختمانی‌ را بنا كند ، قبل از هرچيز ، در ذهنش تصور ساختمان می‌نمايد ، آن
گاه تصديق می كند كه ساختمان مفيد است و پس از تصديق ، شوق برايش پيدا می‌شود و
وقتی شوق آمد تصميم می گيرد . و اين امور كه آنها را مبادی اراده می‌نامند ، در
انسان چون حادث است و متحرك ، رخ می دهد ولی خداوند محل حوادث نيست و هر چه دارد
از ازل هست .

علم ازلی

او عالم است
به تمام نظام وجود و ديگر نيازی به كمك گرفتن از افكار و انديشه ها ندارد زيرا
استمداد از فكر و به جولان انداختن انديشه ، نشانه حركت است و حركت برای مادّه است
. بنابراين حتّی آنجا كه ما دعا می كنيم و خداوند دعای ما را مستجاب می كند ، به
آن معنی نيست كه پس از دعا برای خداوند اراده پيدا می شود كه مستجاب كند آن را ،
بلكه خداوند از ازل علم داشته است كه در اين لحظه ، فلان شخص دعا می‌كند و او هم
از ازل اراده اش تعلق به اين گرفته است كه دعای او را مستجاب كند . البته اين
منافات ندارد با آن كه گفته شود : دعای آن شخص علّت است برای اجابت ولی در هر صورت
دعا جزء نظام وجود است و اجابت خداوند هم جزء نظام وجود است و همه نظام از اول
متعلق علم و اراده خدا بوده است .

مثالی را كه
قبلا يادآور شده بوديم اميد است از ياد نبرده باشيد: قبلا گفتيم وقتی‌شما كنار پله
ای می ايستی ، در آن واحد ، پله اول تا پله بيستم متعلق اراده شما می‌شود يعنی از
همان اول تصميم می گيری كه به بالاترين پله بالا روی پس اراده از اول با شما هست
ولی كار به تدريج رخ می دهد . چون كار حركت است و به تدريج لازمه حركت است اما در
مورد خداوند اراده و تحول جديدی پيدا نمی شود، زيرا علم و اراده جديد علامت تكامل
است و معنای آن اين است كه يك چيز تازه ای به دست می‌آيد و اين در مورد انسان صادق
است نه در مورد خداوند كه محل حوادث نيست .

جول فكره :
جول به معنای جولان و به حركت انداختن است . لا بجول فكرة يعنی بدون اينكه فكری را
به كار بندد .

حول فكرة :
در بعضی از نسخه ها به جای جول ، كلمه حول آمده است و اين هم ـ تقريباـ همان معنی
را می‌دهد زيرا حول به معنای‌ ياری و استمداد است و آن جا كه می گوئيم : «لا حول
ولا قوة الا بالله » هيچ كمكی و هيچ نيروئی نيست مگر از خداوند . پس « لا بحول
فكرة » يعنی بدون استمداد و ياری‌ جستن از انديشه ای .

« غنيّ لا
باستفادة »

خدا بی نياز
است بدون اينكه از ديگری استفاده كند .

خداوند غنی‌
الاطلاق و بی نياز است برای اينكه تمام عالم بسته به اراده او است و هر چه هست
جلوه خدا است و او خالق همه چيز است لذا ممكن نيست با بهره برداری از ديگران بی
نياز شود بلكه خود غنی‌ محض است . ولی ما بايد برای‌ بی نياز شدن از بندگان ( نه
از خدای‌ متعال ) كار كنيم ، زحمت بكشيم و در اين راه طرح و برنامه ريزی‌ كنيم تا
بتوانيم ـ با عنايت حق تعالی ـ بی نيازی‌ نسبی به دست آوريم .

حركت ـ
زمان ـ ماده

« لا تصحبه
الاوقات»

اوقات و
زمان با خداوند معيّت ندارد .

خداوند فوق
عالم زمان و مكان است زيرا خداوند خالق زمان و مكان است . وانگهی زمان مقدار حركت
است زيرا در اثر حركت زمين به دور خورشيد و به دور خودش يا حركت جوهر عالم ماده
زمان به وجود می ‌آيد . پس زمان معلول حركت است و حركت از شئون عالم ماده است و
اگر از عالم ماده فراتر رويم ديگر زمان معنی ندارد . به بيان ديگر زمان مقدار حركت
است و حركت خاصيت ماده است پس زمان به عالم مجردات كه فوق عالم ماده اند به هيچ
وجه راه ندارد و اصلا عالم ماده با آن همه گستردگی‌ و وسعت كه دارد جلوه ضعيفی از
عالم مجردات است و مانند آن نور ضعيفی می ماند كه در اثر تابش آفتاب به حياط و از
حياط به سالن و از سالن به صندوقخانه منزل ، در صندوق خانه ايجاد شده است و لذا آن
را پست ترين مرحله از مرحل عالم وجود می دانند .

عالم ماده (
ناسوت ) اين قدر ضعيف است كه لغزنده است و اين حركت در اثر همان لغزندگيش می باشد
و اين لغزندگی معلول نقص است و لذا نياز به تكامل دارد اما مجردات هر چه دارند
كمال است .

پس زمان
مربوط به عالم ماده است كه دارای حركت است و خداوند ، خالق زمان ، ماده و حركت می‌باشد
، از اين روی‌، زمان در ذات اقدسش راه ندارد .

مرحوم سيد
حبيب الله خويی در جلد يازدهم شرح نهج البلاغه روايتی‌ به اين مناسبت از امام صادق
«ع» نقل می كند كه متن آن چنين است .

«روی في
البحار عن التوحيد و الامالی عن ابی بصير عن ابی عبدالله الصادق عليه السلام قال :
(ان الله تبارك و تعالی لا يوصف بزمان و لامكان و لا حركة‌ و لا انتقال و لا سكون
بل هو خالق الزمان و المكان و الحركة و السكون و الانتقال ») .

ابی‌بصير از
امام صادق عليه السلام نقل می كند كه فرمود : خدای تبارك و تعالی متّصف به زمان و
مكان و حركت و انتقال و سكون نيست بلكه او خالق همه اين ها است .

زمان از
مشخصات انسان و هر جسمی است

« لا تصحبه
الاوقات » هيچ زمانی‌ معيت با خدا ندارد و مصاحب با خدا نيست ، چه زمان گذشته و چه
حال و چه آينده . و اين كه می گوئيم ، خدا هميشه هست ، برای‌ اين است كه خودمان در
زمان زندگی می كنيم و از ناچاری اين جمله را به كار می بريم وگرنه « هميشه » در
اين جا معنای زمانی‌ ندارد بلكه به معنای‌ اين است كه خداوند فنا ندارد و با زمان
هم هيچ مصاحبتی‌ ندارد زيرا زمان از مشخصات اين عالم مادی است.

زمان بعدی
است برای‌ وجود انسان و از شئون و خصوصيات او است . و همان گونه كه انسان جسم است
و هر جسمی‌ دارای‌ طول و عرض و عمق است ( سه بعد دارد ) و همان گونه كه يكی‌ از
مشخصات او رنگ پوست او است ، زمان هم يكی ‌از شئون و ابعاد انسان است ولی‌ بعد
تدريجی ‌است .

و از اين
روی‌، مرحوم صدرالتألهين در اسفار می گويد كه هر جسمی دو امتداد دارد : 1- امتداد
زمانی‌ 2- امتداد مكانی .

و در حقيقت
انسان چهار بعد دارد كه يكی زمانی‌ است و سه ابعاد ديگرش را مرحوم صدرالتألهين در
يك بعد تحت نام بعد مكانی خلاصه می‌كند . و مقصود طول و عرض و عمق جسم است .

« و لا
ترفدة‌ الأدوات »

آلات و
ابزار او را ياری نمی‌دهند .

خداوند هيچ
نيازی به ابزار و آلات ندارد ، كافی است كه اراده ذات اقدسش به چيزی تعلق گيرد ،
به محض اينكه اراده كرد ، شيیء موجود می‌شود « انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول
له كن فيكون » . ( سوره يس ،آيه 82 ) بنابراين تمام ابزار و آلات مخلوق خدا است و
لذا خداوند از آن ها بی نياز است .

سبقت
تكوينی

« سبق
الاوقات كونه »

وجود خدا بر
زمان ها سبقت و پيشی دارد .

وجود خدا بر
همه اوقات و زمان های‌ گذشته و حال و آينده سبقت دارد ولی اين سبقت ، سبقت زمانی‌
نيست بلكه سبقت تكوينی و علت و معلولی است . سبقت زمانی مانند اين است كه كسی
بگويد : پدر من ، نياكان من بر من و هم چنين پدر و نياكان فرزند من بر او سبقت
زمانی‌ دارند و او نيز بر فرزندان و نوه هايش سبقت زمانی‌ دارد ولی در اين جا چنين
سبقتی ‌مطرح نيست .

سبقت تكوينی
مانند اين است كه شما به عكس خودتان در آينه نگاه كنيد ، تا در برابر آينه ايستاده
ايد عكس شما در آن جا پيدا می شود ولی ذات شما بر آن عكس سبقت دارد كه اين سبقت را
تكوينی يا علت و معلولی می نامند . يعنی تا شما نباشيد، عكس در آينه نمی افتد.

آن نور قوی
كه در حياط است و در اتاق ها يا سالن جلوه دارد ،آن نور بر اين جلوه ها سبقت دارد
ولی منظور سبقت زمانی نيست ،چون اصلاً زمانی در اينجا مطرح نيست و آنچه مطرح است
نور قوی و جلوه̾ آن نور است كه اگر آن نور قوی نباشد ، اين جلوه وجود نخواهد داشت
.

آتش می
سوزاند ،پس آتش بر حرارت سبقت دارد ولی نه سبقت زمانی بلكه سبقت علّی و معلولی
زيرا حرارت معلول آتش است . واين سبقت را سبقت شيیء و فیء نيز می گويند يعنی سبقت
چيز و سايه آن كه گويا حرارت سايه و پرتو آتش است .عكس شما درآينه سايه وجلوه شما
است .البته نه اينكه واقعاً سايه شما باشد ولی به منزله سايه شما است ،لذا آن را
سبقت شيیء وفیء می نامند .

بنابراين،
سبقت خداوند بر زمان ها ، سبقت علّی و معلولی است زيرا تمام زمان ها مخلوق ومعلول
خداوند هستند و اصلاً خدا زمانی ندارد كه سبقت زمانی مطرح شود !

«والعدموجوده»

وجود خدا بر
عدم سبقت دارد .

تمام
موجودات اين عالم در اصل نبوده اند وخداوند آن ها را ايجاد كرده است ، پس خداوند
اين ها را از مرحله عدم به وجود  آورده است
و اين ها در مرتبه متأخر از ذات خدا قرار دارند

و همه معلول
حق می باشند .پس اين كه می فرمايد وجود خدا بر عدم سبقت دارد يعنی

برتمام
موجودات عالم سبقت دارد .

ابتداء
از مختصات زمان است

«والابتداء
ازله »

ازليّت
خداوند بر ابتداء همه موجودات مقدم است .

تمام
موجوداتی كه در عالم وجود دارد ، چون زمانی هستند ، لذا ابتدا دارند . پس شما كه
هفتاد سال عمر داريد، پيش از اين مدّت نبوديد و پدر شما پيش از صد و بيست سال
مثلاً نبوده است وخلاصه هر كس ابتدائی دارد ولی آن كه هيچ ابتدائی برايش
متصوّرنيست حق تعالی است ، زيرا او موجودی است كه اول ندارد همچنانكه ابدی موجودی
است كه آخر ندارد و سرمدی‌ موجودی است كه نه اول دارد و نه آخر .

پس خداوند
كه ازلی است بر تمام اين موجودات كه ابتدا دارند سبقت دارد و ازليّت خدا بر ابتداء
موجودات حادث مقدّم است .

ابتداء و
انتهاء مختصّات زمان است و چون خدا زمان ندارد ، پس ابتداء و انتهاء هم ندارد ،
يعنی او موجودی است ازلی و بدون اول و آخر . و اين كه در قرآن آمده است :

« هو الأول
والآخر والظّاهر و الباطن »اوّل در اين آيه معنايش اين نيست كه از نظر زمانی اوّل
است بلكه به اين معنی است كه حضرت حق جّل شأنه ازلی است و تمام موجودات معلول آن
واجب الوجودهستند .

تا اين جمله
، اوّلين فراز از اين خطبه بسيار عميق حضرت امير«ع» به مقدارِی كه در توان ، بود
بررسی و تفسير شد كه از بحث آينده ، دومين فراز از خطبه ، ان شاءالله تفسير خواهد
شد .

تذكر

در اين جا
لازم است تذكری به برادران وخواهران بدهم و آن اين است كه تا می توانيد از فرصت ها
و اوقات فراغت شان استفاده علمی كنند. اين كه گفته اند : « اطلبوالعلم من المهد
الی اللّحد » يا « اطلبوا العلم و لو بالصين » يا« طلب العلم فريضة علی كل مسلم »
تأكيداست بر اين كه بايد طالب علم باشيم و سراغ تحصيل علم برويم .

اكنون فرصتی
است كه به بركت انقلاب، برنامه های آموزشی در راديو وتلويزيون وجود دارد و مردم
بايد بيشترين استفاده را از آن برنامه ها بكنند، ضمن اين كه از اداره راديو و
تلويزيون هم می خواهيم كه سعی كنند برنامه های علمی را درهمه زمينه هاگسترش دهند و
بااستفاده از مختصصان ،مطالب علمی را بيشتر در اختيار همگان قرار دهند تا اين كه
ان شاءالله يك بسيج علمی همگانی نسبت به تمام علوم – چه علوم اسلامی و چه علومی كه
مورد نياز جامعه است- در كشور پيدا شود و ما تا در علوم خود كفا نشويم در سياست و
اقتصاد هم نمی توانيم از وابستگی رهائی يابيم لذا بايد پيشروِی در تمام رشته ها و
زمينه های علمی پيدا شود تا اين كه با عنايت پروردگار، به استقلال كامل دست
يابيم.                                                                

                                                                           
ادامه دارد