اقتصاد اسلامی

قسمت بیست و دوم

آیت الله حسین نوری

مفاسد سیستم سرمایه داری

استعمار فرهنگی

قبل از هر چیز مجددا تذکر این نکته لازم است که برشمردن مفاسد سیستم سرمایه داری که در طی مقالات قبل صورت گرفت و هنوز هم ادامه دارد هرگز دلیل آن نیست که سیستم سوسیالیستی و کمونیستی دارای مفاسد و معایب نیست،بلکه آن سیستم نیز مانند هر سیستمی که اسلامی نیست دارای نواقص و مفاسدی است که به شرح آن بتوفیق پروردگار متعال خواهیم پرداخت. به این مطلب مهم باید توجه کنیم که اساسا هر نظامی که الهی نبوده و ساخته و پرداخته ی فکر بشری باشد هرگز نمی تواند از فساد و نقص خالی باشد.

اینک دنباله ی مطلب در بیان مفاسد سیستم سرمایه داری:

گفتیم که هریک از مفاسد سرمایه داری، در درون خود انواع مفسده های دیگر را نیز ایجاد می کند، و از جمله پیرامون مفسده ی استعمار سخن گفتیم که چگونه استعمارگران نبض امورسیاسی کشورها را در دست می گیرند و به صورت عامل تعیین کننده ی سرنوشت ملت ها در می آیند و توضیح دادیم که برای حفظ و گسترش این قدرت مخرب چگونه از تمام امکانات موجود همچون اشاعه ی فساد و فحشا ، غارت ذخائر و منابع طبیعی، نصب افراد مخصوصی در پست های سیاسی کشور های استعماری و بالاخره ایجاد جنگهای تحمیلی و ناخواسته و حتی بوجود آوردن و یا دامن زدن به درگیریهای داخلی و برپاکردن قیام ها و نهضت های قلابی و خیانت آمیز استفاده می کنند.

اکنون جای ذکر این مطلب است که این سیستم برای تداوم و تحکیم بخشیدن به سلطه ی استعماری خود دست به یکی ازمخرب ترین و شوم ترین اعمال نیزمی زند و آن به «استحمار کشیدن» ملل تحت سلطه ازراه مورد هجوم فکری و غارت فرهنگی قراردادن آنها است.

این نکته روشن است که همواره شعور و درک و آگاهی با  استعمار و استثمار سرناسازگاری دارد و ملتی که به آگاهی برسد زیر بار استعمار و استثمار باقی نخواهد ماند لذا استعمار برای دوام خود از همین راه وارد میشود و راههای رسیدن به شعور و آگاهی را به طور کلی برروی مردم تحت سلطه ی خود می بندد. بدین معنی که چون فرهنگ اصیل هرملتی پایه ی محکمی است که بر اساس آن رشد به سوی آگاهی صورت می گیرد «استعمار»برای جلوگیری از این رشد اساسی اصالت فرهنگی را از پایه­ ویران می کند.

باغارت فکر و اندیشه، و هجوم به اصالت های فرهنگی که نابودی فرهنگ اصیل ملت ها را در پی دارد قدرتهای استعماری فرهنگ ساختگی و دروغین را جانشین آن می کنند، و در گستره ی این گونه فرهنگهای تحمیلی نه تنها دیگر هیچگونه رشدی به سوی آگاهی صورت نمی گیرد بلکه یک سلسله القائات انحرافی را نیز به جای آگاهی های راستین به ذهن های قالب ریزی شده تحمیل می کنند که آنها همه چیز را دگرگونه می بینند و دگرگونه قضاوت می کنند ، یعنی همانگونه می نگرند که استعمار می خواهد، و همان را می بینند که استعمار اجازه ی دیدنش را داده است،و بالاخره در همان راهی که استعمار آنها را به آن هدایت کرده و سوق داده گام بر می دارند.

پس از ایجاد چنین فضایی «استعمار» که خود زاده ی سیستم سرمایه داری و عامل اجرایی پول و ثروت است، چنگال خونین و مرگبار خود را تا اعماق جامعه ی تحت سلطه فرو می کند و همه چیز را از بیخ و بن درهم می ریزد و ویران می کند وبرروی این ویرانه ها به دلخواه خود آنچه را بخواهد می سازد:

درافراد جامعه ی استعمار زده ، عقده ی حقارت ایجاد می کند،اصالت هایشان را بی رنگ و بی اعتبار می سازد،امتیازهای فرهنگی آنها را چنان تحقیر و لگدمال می کند که نسبت به آن دلیر و بدبین می شوند، و آنگاه در چنین جامعه ای که افراد آن ، محتوای خود را از دست داده اند و از خودبیگانه و تهی شده و پوک و پوچ و بی محتوا و مایوس و تحقیر شده اند از شکوفا شدن هر استعدادی جلوگیری می کند تا هیچکس به مرحله ی آگاهی نرسد و به پوچی و دروغین بودن کارگزاران  پر  زرق وبرق استعمار پی نبردو در برابر شان قد علم نکند!

وبالاخره حقایق را چنان در نظرشان تحریف می کند که دیگر از خودشان قطع امید کرده، آنچه را که «خود» دارند از «بیگانه» تمنا می کنند و دائما چشم به دست عوامل استعمار می دوزند و منتظر می مانند که همه چیز را آنها برایشان به ارمغان بیا ورندو هر«دام» فریب آمیزی را به عنوان یک «هدیه ی دوستانه» سر راهشان بنهند.

«استعمار» با تجربه های فراوانی که در راه شیطانی خود بدست آورده است این نکته را دریافته است که یک چوب هنگامی عصای دستی خوبی میشود که از ریشه قطع شده باشد، افراد ملت ها نیز آن وقت آلت دست و ملعبه ی افکارشیطانی«استعمار» می شوند که از ریشه ی تاریخی و فرهنگی خود قطع شده باشند، و لذا افراد ملت های تحت استعمار را از ریشه های تاریخی و سوابق فرهنگی خودشان بطور کلی جدا می کند و به ّآنها شستشوی مغزی می دهد.

«استعمار» میداند که  این فرهنگ ملت ها است که گاندی ها و سید جمال الدین اسد آبادی ها و میرزای شیرازی ها و مدرس ها و بالاخره ابر مرد بزرگی مانند امام خمینی بت شکن و استعمار افکن تربیت می کند ، ولذا می کوشد اصالت تاریخی و سوابق فرهنگی ملت ها را محو کند و بدست فراموشی بسپارد تا ازمیان آنها چنین افرادی بوجود نیایند و در نتیجه میدان تاخت و تاز برای «استعمار» همیشه بازو پرچم شیطانیش همواره در اهتزاز باشد.

یک نگاه به اوضاع و حوادث بسیاری از کشورهای اسلامی آسیایی و افریقایی واقعیتی راکه ذکر گردید روشن تر و ملموس تر می گرداند.

این کشورها با اینکه خود، دارای فرهنگی اصیل و  ریشه دار ، و ازهمه مهمتر فرهنگ غنی و ترقی آفرین اسلامی می باشند ولی دست مرموز و ویرانگر استعمار طوری آنها را از خود تهی ساخته و جهل و بی سوادی را در میان آنها رواج داده و در آنها «خود کم بینی » بوجود آورده است که اصالت و عظمت فرهنگی خود را بکلی فراموش کرده اند و در امور فرهنگی و اقتصادی و سیاسی،چشم به دورازه های شرق و غرب که سرچشمه ی استعمار است دوخته اند!

تعجب است که چرا اینها از جریانها ومصیبت هایی که «استعمار» برای آنها بوجود آورده است عبرت نمی گیرند.

اینک ما برای بیان نمونه ی مختصری چند سطری از کارنامه سیاه استعمار را در اینجامی آوریم:

داستان وحشت انگیزکنگو[۱] و استقلال این مستعمره ی سیاه بخت،سند زنده وشرم آور و نفرت انگیزی  برجنایت و آدمخواری استعمار نوو سرمایه داری است.

در سی ام ژوئن ۱۹۶۰ در جشن استقلال – استقلالی  که بلژیک [۲] الزام داشت به کنگو بدهد، استقلال میان تهی و ساختگی – همه ی حاضرین از پادشاه و دولت بلژیک اظهار امتنان کردند فقط «لومومبا» بپا خاست و در حضور پادشاه بلژیک گفت که پس از یک قرن بهره برداری از ماملت بینوا فقر وجهل و بیماری تنها ارمغانی است که بلژیک متمدن که داعیه ی نشرتمدن و تعلیم و تربیت وحشیان را داشت به ملت کنگو ارزانی می دارد.

در چندین میلیون جمعیت، تعداد تحصیل کرده ها ازدویست نفرتجاوز نمی کند برای هر پنجاه هزار نفر یک صلیب بزحمت هست حتی صنعت سبک هم در کنگو وجود ندارد.!

چهره بود وئن، از شرم و غضب سرخ شد، سپس او و یارانش تصمیم گرفتند خود وشرکای بین المللی سرمایه داری را از شرلومومبای جسور و مردم دوست خلاص کنند و در مرحله اول ایالت زرخیز کاتانگارا بوسیله ی غلام جان نثارشان «چومبه» تجزیه نمایند و زیر فرمان نگاه دارند.

نقشه  از اینجا شروع شد که احساسات مجروح سربازان و مردم را علیه استعمارگران بلژیکی تحریک کردند طبعا چند سفید پوست کشته شد.آنگاه با ایجاد غوغای عظیم جهانی، سربازان بلژیکی بنام حفظ  جان اتباع بی پناه بلژیک مظفرانه به کنگو برگشتندو کاتانگای ثروتمند را بوسیله ی چومیه در اختیار گرفتند و حکومت قانونی «لومومبا» و پارلمان را فلج کردند«لومومبا» به همه جا متوسل شد، عاقبت «سازمان ملل» در لباس فرشته ی نجات بکمک آمد!

سازمان ملل ظاهرا دوهدف داشت یکی اخراج بلژیکی ها و دیگر الحاق کاتانگا به کنگوو حفظ تمامیت آن ولی با نهایت تعجب و تاسف بلژیکیها کما کان برمواضع مالی و اقتصادی منتهابا شرکت سرمایه داری بزرگ بین المللی مسلط بودند، کاتانگا هم پس از دو سه بار جنگ و خونریزی مستقل مانده و چومبه این نوکر باوفا و غلام خانه زاد استعماربر  تخت ریاست و حکومت تکیه زد، و سالی ۶۰ میلیون دلار حق الامتیاز را نوش جان می کند!

دراین میان «لومومبا» را بگناه مقاومت در مقابل استعمار و به بهانه ی تمایل به کمونیسم بین المللی اسیرو زندانی کردند و او در زندان با شرایط ضد انسانی نگهداشته می شد به طوری که انگشتان او در زندان خورده شد، و بالاخره وی را با چندین بار ضرب و جرح شدید و دشنام و اهانت به چومبه تسلیم کردند تا این قصاب سیه دل برای تامین آسایش و رفع دغدغه ی خاطر سرمایه داری او را با دو تن از همراهانش به فجیع ترین شکل به قتل برساند[۳]

«و در انگولا مستعمره ی پرتقال که چهار میلیون و نیم جمعیت دارد فقط ۷۵۰ نفر آن هم با برنامه ی قرون وسطایی مشغول تحصیل اند و در مدت ۳۵۰ سال دوره ی استعمار فقط ۴ نفر آنگولایی توانسته اند خود را به دانشگاه برسانند و تازه اینها هم پس از فراغت از تحصیل، از مراجعت به وطن و خدمت به هموطنان خود، محروم شده اند!

پیش از آنکه «الجزایر» به چنگال فرانسه بیفتد به اعتراف ژنرال فاتح آن کشور، تقریبا تمام مردم «الجزایر» سواد خواندن و نوشتن را داشتند ولی در اثر فجایع استعمار و مبارزه ی با «آزادی فکری مردم» در سال ۱۸۸۷ میلادی طبق آمار رسمی دولتی ازپانصد هزار بچه الجزایری که در سن تحصیلی بوده اند فقط ۹۶۳ نفر مشغول تحصیل بوده و آن هم در مدارس مخصوص فرانسویان.[۴]

این نمونه بخوبی نشان می دهد که استعمار چگونه از«آزادی فکری» مردم در راه باسواد شدن و اطلاع یافتن از حقایق امور هراس دارد و تا چه اندازه در استعمار فکری مردم، تلاش و کوشش می نماید.

دولت پرتغال کمترین فرصتی به جوانان مسلمان موزامبیک نمی دهد که به تحصیل علم بپردازند، حتی اگر مردم مسلمان موزامبیک بتوانند فرزندان خردسال خودرا به کشورهای همجوار بفرستند و آنها درانجا دوره ابتدایی مدارس را طی کنند در دوره ی دبیرستانی که توسط پرتغالی ها اداره می شود اجازه شرکت به انها داده نمی شود.استعمار پرتغال برای مبارزه ی اساسی تر با اسلام، طی قانونی تعلیم زبان عربی و حتی آموختن قران را ممنوع ساخته است!!و اگر کسی به آموزش عربی یا قران بپردازد تحت تعقیب قانونی قرار می گیرد، و حتی عده ای از مبلغین به بهانه ی تعلیم قران و زبان عربی از این سرزمین تبعید شده اند!

پرتغالی ها برای اینکه مسلمانان جهان از وضع برادران خود در موزامبیک آگاه نشوند به مسلمانان موزامبیک اجازه ی مسافرت بخارج بخصوص بعنوان زیارت حج نمی دهد و اگر کسی بتواند خود را بخارج برساند باید دیگر در فکر مراجعت نباشد!

در اینجا باید توجه کنیم که یکی از نتایج مهم سواد آموزی و دانش طلبی که اسلام آن را فریضه و وظیفه هر مسلمانی قلمداد کرده است این است که مسلمانان هنگامی که به علم ودانش مجهز شدند از حقایق امور و جریانات اوضاع دولت ها و حکومت ها وخط فکری آنها کاملا آگاه می شوندو به نقشه ها و ترفندهای استعمار گران پی می برند و هرگز فرصتی برا ی اظهار وجود به آنها نمی دهند.

درقران کریم در حدود ۸۰ مرتبه از علم و دانش تجلیل و تمجید بعمل آمده است و حضرت رسول اکرم(ص) پس از این که با بیان:طلب العلم فریضه علی کل مسلم» فراگرفتن علم و دانش را بر همه ی افراد لازم کرده است آن را با تعبیر «اطلبوالعلم من المهد الی اللحد» زگهواره تا گور واجب گردانیده و به  سن و سال مشخصی محدود نکرده است چنانکه با تعبیر«اطلبوا العلم و لو بالصین» گذشتن از دیوارهای چین را که در آنروز شاید نسبت به عربستان دور ترین نقاط آباد جهان تصور می شد لازم نموده است تا مسلمانان در هر عصر و زمان و در هر نقطه که باشند و درهر شرایطی که زندگی کنند به علم و آگاهی و رشد فکری مجهز باشند و بتوانند سدی مقاوم و نفوذ ناپذیر در برابر استعمار بوجود بیاورند تا این دشمن بشریت راهی برای رخنه و نفوذ پیدا نکند. اگر روزی مسلمانان در نتیجه عوامل و اسبابی از این دستور تخلف کرده گرایشی به جهل و بی خبری و بی تفاوتی پیدا کرده باشند باز هم راهی برای مبارزه با این دشمن کینه توز و خانمان سوز جز بازگشت به علم و آگاهی وجود ندارد.

من نگویم غیر از علم با توسخن                        علم که آید خودش گوید چه کن

ادامه دارد

 

[۱] .کنگو، (زئیر) کشوری است در آفریقای مرکزی و از شمال به سودان و ازمغرب به اقیانوس اطلس محدود است،وسعت آن ۰۰۰/۳۶۵/۲ کیلومتر مربع و جمعیت آن ۰۰۰/۶۶۰/۱۲ می باشد و سکنه آن سیاه پوست اند.

[۲] .بلرژیک در اروپا بین هلند، آلمان ، لوکزامبور گ و فرانسه قرار دارد و جمعیت آن ۰۰۰/۶۸۹/۸نفر می باشد.

[۳] .از کتاب الجزایر.

[۴] .برا ی اطلاعات بیشتر در این زمینه مراجعه شود به کتابهای: میراث خوار استعمار،کارنامه سیاه استعمار و مسائل کشورهای آسیایی و افریقایی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *