استراتژی قدرتها

آخرین قسمت

استاد جلال الدین فارسی (عضو ستاد انقلاب فرهنگی)

استراتژی هسته ای فرانسه

پس از حمله سه جانبه انگلیس و فرانسه و اسرائیل به خاک مصر در ۱۹۵۶ “بولگانین” دو دولت بزرگ متجاوز را تهدید هسته ای کرد. آمریکا که سایه حمایت هسته ای خود را در برابر شوروی بر روی این دو متحد خویش گسترده بود، تکانی به خود نداد بلکه تجاوز آنها را محکوم نیز کرد. در این هنگام، فرانسویها احساس کردند حمایت اتمی آمریکا از آنها شرایطی دارد و بدون قید و شرط نیست، و نمی توان به تعهدی که آمریکا در پیمان آتلانتیک در این زمینه سپرده، همیشه اطمینان کرد. حکومت گی موله که مسئولیت جنگ سوئز و حمله را پذیرفته بود دست به تهیه برنامه ای زد تا فرانسه را صاحب سلاح هسته ای مستقلی کند. در ۱۹۵۸ که “دو گل” به حکومت رسید، برنامه اتمی کردن فرانسه را با جدیت پی گرفت و نام آن را تهیه یک نیروی ضربتی نهاد. استدلال دوگل این بود که در عصر سلاحهای هسته ای هیچ دولتی برای دفاع از موجودیت و امنیت ملی خویش نمی تواند تکیه به تضمین دولت دیگری کند. به علاوه از آمریکا بعید است که در اجرای تعهدات نظامی خود در قبال دولتهای اروپای باختری یا فرانسه آماده دست زدن به یک جنگ هسته ای باشد که به معنای انتحار ملی است. استدلال و تفکر دوگل را تصادفا تعدادی ملاحظات مربوط به سیاست بین المللی در آن زمان و پاره ای از مسائل و حقایق تکنولوژیک تاکید می نمودند. از جمله ملاحظات سیاسی در روابط بین المللی که مؤید نظر دوگل گشت ـ و شاید مهمترین آنها ـ مذاکراتی بود که سران آمریکا و شوروی بر سر مساله برلن انجام می دادند و در ذهن سران دولتهای اروپای باختری شکهایی را بر انگیخت که نکند دو ابرقدرت به زیان این دولتها توافقهایی بکنند. از طرفی در انگلستان این شعار منتشر می شد و هوادارانی پیدا کرده بود که دولتهای صاحب سلاح هسته ای یکایک خود را خلع سلاح کنند. این حرکت، حکومت فرانسه را به این اندیشه درآورد که سلاح هسته ای دولتی مثل انگلیس یا فرانسه می تواند در برابر خطر حمله شوروی به اروپای غربی یا به کشورهائی در آفریقا عامل باز دارنده ای باشد. بر همه این عوامل، عامل دیگری مزید گشت و آن ورود آمریکا به مذاکره با شوروی و دیگران به منظور جلوگیری از انتشار سلاحهای هسته ای بود که بدین معنا بود که دو ابرقدرت قدرت آمریکا و شوروی به زیان متحدان خویش ـ چین و انگلیس و فرانسه و … ـ تفوق مطلق خویش را در زمینه سلاحهای هسته ای برای همیشه حفظ کنند، و بدین معنا نیز که متحدان این دو ابرقدرت برای همیشه زیر چتر اتمی آنها بمانند و به لحاظ روابط بین المللی و امنیت ملی همچنان تابع آنها بسر برند، آن هم چتر هسته ای و حمایتی که هیچ دولت عاقلی نمی تواند به آن اطمینان یابد و اعتماد کند.

وقتی آمریکا دست از استراتژی انتقام گیری گسترده برداشت، از آن استراتژی که می گفت در صورت به خطر افتادن منافع و موجودیت دولتهای غربی در برابرتجاوز یا تحریکات شوروی، آمریکا از نیروی هسته ای ضربتی پیمان آتلانتیک استفاده خواهد کرد، دیگر برای سران دولت فرانسه مسلم شد که در برابر شوروی نمی توانند به سلاح هسته ای آمریکا تکیه کنند. فرانسویها قبلا معتقد بودند که استراتژی انتقام گیری گسترده آمریکا بهترین تضمینی است برای فرانسه و دیگر دولتهای اروپای غربی در برابر خطر تحریکات یا تجاوز شوروی. آنها پس از تغییر استراتژی آمریکا و تحول از استراتژی انتقام گیری گسترده به استراتژی واکنش قابل انعطاف، چنین می اندیشیدند که علت اصلی این کار، انقلاب ژرف در تکنولوژی تولید سلاحهای هسته ای و وسائل حمل و نقل و پرتاب و سیستمهای کنترل آنها است که سبب شده تفوق آمریکا بر شوروی پایان یابد و معادله تسلیحات استراتژیک میان آمریکا و شوروی چنان دگرگون شود که به سطح تعاون در نیروهای هسته ای ضربتی استراتژیک نزدیک گردند.

همه این عوامل دست به دست هم دادند تا دوگل برای تهیه سلاح هسته ای برای فرانسه به تلاش برخیزد به نحوی که فرانسه صاحب سلاح هسته ای مستقلی بشود که بدور از نظارت و تصمیم گیری پیمان آتلانتیک، تا بتواند در برابر خطرها و ستیزه جوئی هائی که علیه فرانسه پیش می آید با آزادی کامل به وسیله سلاح هسته ای مقابله کند.

در برابر تلاش فرانسه جهت دستیابی به سلاح هسته ای مستقل، عکس العملهایی در دیگر کشورها به ویژه ایالات متحده آمریکا علیه این اقدام صورت گرفت. آمریکا این کار را به شدت تخطئه کرد و با آن مخالفت نمود، زیرا تسلط مطلق آمریکا بر مقدرات پیمان آتلانتیک و بر روابط اروپای غربی با شوروی و بلوک کمونیست را متزلزل می کرد، دولتهای دیگر اروپای غربی را تشویق می کرد از فرانسه تقلید کنند، و باعث می شد فرصت رسیدن به سیاست هسته ای واحد جهت پیمان آتلانتیک در برابر استراتژی هسته ای شوروی از دست برود حال آنکه شوروی و  دولتهای کمونیست اروپای شرقی هیچ گونه اختلافی در برخورد با استراتژی هسته ای غرب نداشتند و از سیاست و استراتژی واحدی پیروی می‌ کردند.

مایه بیشتر انتقاداتی که در آمریکا از سیاست جدید هسته ای فرانسه می شد، تشکیک در ارزش و اثر استراتژیک آن بود. مثلا می گفتند: سلاح هسته ای مستقل تنها یک سلاح سیاسی است که دوگل برای اعاده حیثیت و اعتبار بین المللی فرانسه ـ که پس از شکست در الجزایر و در حمله به مصر و امثال آنها به کلی بی آبرو شده و روحیه اش را باخته است ـ از آن استفاده می کند. مردم فرانسه باید این حقیقت اساسی را بدانند و مد نظر داشته باشند که قدرت و خاصیت باز دارندگی منوط به این است که دشمن باورش بیاید که طرفش توانائی مقاومت و انهدام او را دارد و بر اثر چنین باوری دست از تعرض و تجاور باز دارد. اما توانایی مقاومت در برابر شوروی و انهدام شوروی در فرانسه ای که چند بمب هسته ای بیشتر نمی تواند تهیه کند و قادر نیست آنها را در یک تعرض گسترده هسته ای شوروی از نابودی مصون نگهدارد تا در ضربه دوم بکار برد، نمی تواند به جود بیاید. چنین قدرتی تنها از جمع نیروهای هسته ای دولتهای عضو پیمان آتلانتیک ـ یعنی از مجموعه آمریکا و انگلیس و فرانسه ـ به وجود می آید. وانگهی خطای دیگر در تفکری که به تشکیل سلاح هسته ای مستقل فرانسه منتهی گشته این است که ندانسته اند که جنگ هسته ای اگر در گیرد حتما پای آمریکا در میان خواهد بود و احتمال این که یک جنگ دو جانبه هسته ای رخ دهد مثلا میان فرانسه و شوروی به تنهائی و بدون تمایل و تصمیم آمریکا و دیگر متحدان فرانسه به صفر نزدیک است. گرچه چنین احتمالی بسیار ضعیف است یا اساسا نامعقول است ولی در صورتی هم که  یک جنگ هسته ای میان شوروی با فرانسه یا انگلیس یا با مجموع فرانسه و انگلیس درگیرد، این جنگ قطعا به شکست قطعی این دو دولت خواهد انجامید.

بنابراین، و از آنجا که نابودی هر یک از دو دولت یا مجموع آن دو در یک جنگ هسته ای با شوروی محرز است این دو دولت هرگز تصمیم به جنگ یا مقاومت در برابر شوروی نمی توانند گرفت زیرا می دانند که به محض شروع جنگ، همه سلاحهای هسته ای و پایگاههای موشکی و وسائل دفاعی آنها نابود می شود و فرصت به کار بردن سلاح هسته ای علیه شوروی را پیدا نخواهند کرد چنین جنگی، جنگ دو طرف به کلی نابرابر است. باز گرچه به موجب قرار داد “ناسو” دولت انگلیس در صورتی که بحران خطرناکی مصالح عالیه ملی او را به خطر اندازد، حق دارد نیروهای هسته ای استراتژیک خود را از پیمان آتلانتیک بیرون بکشد، باز این دولت هیچ گاه قادر نیست بدون کمک پیمان آتلانتیک شمالی و شرکت مستقیم آمریکا، خود را در برابر حمله یا تهدید هسته ای شوروی که همه موجودیت انگلیس را نابود می کند، حفظ و حراست نماید. آنچه بر دولت انگلیس صادق است بر فرانسه صاحب سلاح هسته ای مستقل هم صدق می کند.

طراحان استراتژی فرانسه در برابر انتقادات یاد شده چنین پاسخ داده اند که هدف از ایجاد نیروی هسته ای مستقل، جنگیدن نیست بلکه باز دارندگی است، وقتی صاحب چنین اسلحه ای شدیم کرملین خواهد فهمید که اگر علیه امنیت فرانسه دست به اقدام تجاوزکارانه یا سیاست توسعه طلبانه ای بزند یا منافع حیاتی فرانسه را به خطر اندازد، حداقل چند شهر شوروی منهدم خواهد گشت گرچه در برابرش همه فرانسه هم نابود شود. همین اندیشه و محاسبه سبب خواهد گشت که شوروی منافع حیاتی و امنیت ملی فرانسه را تهدید نکند و این یعنی باز دارندگی.

آمریکا برای اینکه فرانسه را از تهیه نیروی هسته ای مستقل باز دارد، طرحی پیشنهاد کرد برای تشکیل یک نیروی هسته ای چند جانبه با شرکت چندین دولت اروپای غربی از جمله فرانسه. اما با مخالفت شدید دوگل روبرو گشت و مسکوت ماند.

 

استراتژی دریایی و هوایی

دریا سالار “پیتر گریتون” که از بزرگترین کارشناسان مسائل استراتژی دریائی در عصر ما است می گوید: هدف اصلی این نوع استراتژی عبارت است از تضمین آزادی کشتی رانی و استفاده از دریاها در جهت تحقق هدفهای دور یا نهائی، همراه با محروم کردن دشمن از چنین استفاده ای. وقتی ابعاد اصلی این هدف را تشریح کنیم چنین می یابیم:

۱ـ نیروی دریائی یکی از وسایل باز دارندگی است. زیر دریاییهای هسته ای که مجهز به موشکهای دور برد “پولاریس” با بردی بیش از ـ ۲۵۰۰ میل ـ باشند به عنوان پایگاه پرتاب متحرک برای زدن شوروی و چین به کار می آیند. چنین نیروئی، یکی از عوامل عمده عقیم کردن فکر یک حمله هستی ای از طرف پیمان ورشو به شمار می آید. همین منطق در مورد نیروی دریائی باز دارنده شوروی در مقابله با تهدیدهای پیمان آتلانتیک صدق می کند.

۲ـ نیروی دریائی یکی از وسایل پشتیبانی از نیروهای زرهی در صحنه های مختلف عملیات است. این کار که اساسا با پیاده کردن نیرو از راه دریا انجام می گیرد می تواند به یکسان برای پشتیبانی نیروی زمینی یا نیروی هوائی که عهده دار نیروهای اصلی هستند، بکار رود. حضور نیروی هوا نیروز در قلب منطقه عملیات رزمی یکی از نیرومندترین عوامل ترساننده دشمن را تشکیل میدهد، به طوری که او را از هر اقدام ماجراجویانه به ورود در صحنه عملیات باز می دارد.

۳ـ نیروی دریایی وسیله ای برای محروم کردن دشمن از استفاده آزادانه از دریاها.این نیرو با حمله به پایگاه های دشمن از طریق بمباران هوایی یا آتش توپخانه یا مین گذاری یا تخریبی که واحدهای چریکی جانباز می کنند ، مانع استفاده ی دشمن از دریاها می شود . این شکل رزمی ، ممکن است از طریق زدن یکانهای شناور دشمن و ناو ــ گان تجارتی او و انهدام زیر دریائی های او بوسیله ی سلاحهای ضد زیر دریائی انجام گیرد که معمولا با هماهنگی عملیات مشترک  نیروی هوایی و زیر دریائی ها صورت می پذیرد

۴- نیروی دریائی وسیله حراست از منافع تجارتی هر دولت است. البته این کار در شرایط جنگ محدودی که با سلاحهای معمولی انجام می شود ، امکان پذیر است و از طریق همراهی کردن کاروان کشتی های تجارتی با مجموعه ای از کشتی های جنگی که کاروان را در برابر حملات زیر دریائی ها یا بمبارانهای هوائی و مین گذاری و امثال آن حمایت و حراست می کنند در شرایط جنگ هسته ای ، چنین حراست کاروان می تواند به درجات کمتری مفید باشد ،که در آن صورت کاروان جنگی بایستی مجهز به همه ی وسایل و تجهیزات جنگ دریائی تدافعی باشد و و مهارت لازم را در بکار بستن شیوه های این جنگ

به حد اعلائی که شرایط اجازه می دهند داشته باشد .

وسایل و ابزارهای استراتژی دریائی بر حسب شکل جنگ دریائی که پیش بینی و طراحی شده است ، متفاوت و متنوع می گردد به طور کلی ، می توان چهار نوع جنگ دریائی را از هم متمایز نمود : ۱- جنگ آب خاکی ۲- جنگ اعماق ۳- جنگ سطح دریا ۴- جنگ هوائی روی دریا . وسایلی که در هر یک از انواع چهار گانه بکار میرود بدین شرح است :

  • جنگ آب خاکی: از بارزترین فعالیتهای چنین جنگی، عملیات پیاده کردن تفنگداران هوائی است که فنون جنگ آب خاکی را آموخته باشند. آموزش این نیرو شامل این امور هم می شود: حمله از دریا توسط پیاده کردن نیرو، حمله از هوا بوسیله ی هلیکوپتر، فرود با چتر و عملیات چریکی دریائی، تامین پوشش هوائی برای نیروئی که در ساحل پیاده می شود. ناوهای هواپیما بر به پروازهای اکتشافی و گرد آوری اطلاعاتی همت میگمارند که فرماندهی و مسئولان نقشه کشی و اداره ی عملیات جنگ آب خاکی لازم دارند. به علاوه همیشه احتیاج پیدا می شود به اینکه یگانهای شناور برای در هم شکستن مقاومتی که در برابر نیروی پیاده شده ــ یا در حال پیاده شدن ــ نشان داده می شود، آتش پشتیبانی بگشاید در این مورد، نظر کارشناسان بر این است که زدن با آتش توپخانه در بسیاری از شرایط خیلی بیش از بمباران هوائی برای پشتیبانی از حمله دریائی موثر و کارساز است مخصوصا اگر هلیکوپترها برای توپخانه دیده بانی و آتش آن را هدایت و تصحیح کنند تا حتی الامکان بهره کامل بدهد. بمباران هوائی در جائی مفید می افتد که از برد آتش توپخانه دورتر باشد. از این جهت می توان گفت که آتش توپخانه و بمباران هوائی، دو عنصر متلازم از عناصر جنگ آب خاکی اند.
  • جنگ اعماق: این جنگ شامل جنگ زیر دریائی هم میشود که عملیات گوناگون دارد از قبیل: پخش مین، مشخص کردن گذرگاهها و نقاط پیاده شدن نیرو، کشف تحرکات کشتی های دشمن بوسیله ی دستگاههای اطلاع یابی الکترونیک، گرد‌ آوری اطلاعات، فرستادن قایقهای اژدر افکن، انتقال واحدهای چریکی و جانباز دریائی. زیر دریائی همچنین در عملیات تدارکات حیاتی استراتژیک به هنگام محاصره شدن بکار می رود، و به اینگونه زیر دریائی ها، زیر دریائی حمل ونقل می گویند. در سالهای اخیر بعلت پیشرفتهای درخشانی که در تکنولوژی ساخت سلاحهای زیر دریائی رخ داده و مجهز به وسایل و دستگاههای پیچیده ی جنگ الکترونیک گشته است، اهمیت زیردریائی چند برابر شده است. به عنوان مثال، اینکه زیر دریائی هائی به آب انداخته شده است که سرعت فوق العاده دارند و قادرند موشکهای هسته ای خود را به فاصله ی چند هزار میلی برسانند و قدرت آنها در فریب و استتار و گریز و انتشار بسیار افزوده شده است.
  • جنگ سطح دریا: این جنگ که جنگی آشکار است، قدیمی ترین شکل جنگ دریائی بشمار می آید. اکثر نیروهای دریائی جنگ جهانی دوم در اقیانوس آرام که معمولا به صورت نبرد ناوهای هواپیما بر دولتهای تجارت پیشه انجام گرفت،بدین شکل بود. امروز در این شکل از جنگ دریائی، موشکهای هدایت شونده ای بکار می رود که از یگانهای شناور پرتاب می شود. نظر کارشناسان بر این است که خطر این موشکهای هدایت شونده، دفاع پذیر است آن هم از طریق عملیات اکتشافی هوائی مستمر و با دیده بانی مسیر آنها و تعقیب و انهدام آنها در مرحله ی پرتاب و قبل از رسیدن به هدف در کنار موشکهای هدایت شونده، توپخانه ساحلی هم هست که یک نیروی پشتیبانی عمده برای موشکها به شمار می آید.
  • جنگ هوائی روی دریا: این، شکل پیشرفته و اساسی از اشکال جنگ دریائی است،زیرا در آن نیروی هوائی به پشتیبانی از عملیات تهاجمی و تدافعی نیروی دریائی برمی خیزد. نیروی هوائی چنانکه گفته شد: پوشش هوائی لازم برای نیروی دریائی را بوجود می آورد و آنرا را با امکانات آتش اضافی و نیروی موشکی تغذیه می کند و در همان حال به پخش مین در بنادر و دریاهای دشمن و در کانالها و رودها و همه ی نقاط حیاتی محل کشتیرانی آن می پردازد نیروی هوائی اهمیت استراتژیک دیگری هم دارد که ناشی از توانائی و امکان آن است بر درگیری با آن دسته از هواپیماهای دشمن که مجهز به موشکهای هدایت شونده ی هوا به دریایند، و سرنگون کردن و انهدام آنها پیش از انجام ماموریت. امکانات نیروی هوائی در پشتیبانی از نیروی دریائی به قدری تقویت شده و تنوع پیدا کرده است که دیگر به راستی در طراحی هر استراتژی دریائی پیروز مندی، یک عنصر و عامل فوق العاده مهم را تشکیل می دهد .

می توان گفت: جنگ هوائی از دیکر اشکال جنگ بدین خصوصیت، متمایز می گردد که در آن امکان تهاجم، خیلی بیش از امکان دفاع است. چنانکه سیستم دفاع در برابر حملات هوائی به ویژه به وسیله موشک هایی که با سیستم الکترونیک هدایت می شود به لحاظ فنی و نیز تکنولوژی به سوی پیچیدگی هر چه بیشتر سیر می کند تا بتواند در شرایط مختلفی که چنین جنگ های هوائی در آن صورت می گیرد، کارساز و مؤثر باشد، و همین سبب می شود که زحمات و خرج های موشک های زمین به هوا و هوا به هوا و سیستمهای مراقبت و هدایت و امثال آن، هر چه سنگین تر شود.

خصوصیات ژئو استراتژیک هر کشور از عوامل فوق العاده مهم در اداره ی  جنگ هوائی است. این خصوصیات هم امکان اداره ی موفقیت آمیز یک جنگ هوائی را چند برابر می کند و هم روی آن اثر منفی می گذارد این حقیقت را با تشریح وضعیت ایالات متحده ی امریکا، شوروی، و اروپای غربی، و خصوصیت های آن را در رابطه با دفاع هوائی به روشنی می توان تصور و درک کرد.

در مورد قاره ی امریکا، می بینیم آن را در شمال کمربندی به طول دو هزار میل از منطقه ای یخبندان و جنگلهائی احاطه کرده است که از آلاسکا تا پرادور و گرینلند احاطه کرده امتداد دارد، و سرزمینی است پهناور و بی سکنه که در پهنه اش هیچ هدفی که از هوا زده شود، نیست. در مشرق اقیانوس اطلس آن را به نحو موثری در حمایت طبیعی خویش گرفته است و در مساحتی به طول بیش از سه هزار و پانصد کیلومتر، که می توان فضای هوائی آن را از چندین نقطه مثل جنوب گرینلند و ایسلند و جزایر ازورس و برمودا و … مراقبت و دیده بانی کرد. در مغرب، هواپیماهای مهاجم برای رسیدن به ساحل غربی ایالات متحده آمریکا مجبورند فضای پهناور اقیانوس آرام را بشکافند و عبور کنند، و از همین منطقه می توان فضای هوائی آن را مراقبت و حمایت کرد. مراکز صنعتی عمده ی ایالات متحده در عمق قاره ی آمریکا مخصوصا در ساحل شرقی آن واقع است و تا منطقه ی دریاچه های بزرگ امتداد می یابد. اینها نشان می دهد که جنگ هوائی علیه ایالات متحده ی آمریکا تا چه اندازه دشوار است.

کشور شوروی چندین امتیاز از آنچه را که گذشت دارد. زیرا از مناطق نفتی قفقاز و استان لیننگراد که بگذریم، بیشتر هدفهای استراتژیک شوروی در عمق سرزمینهای آن قرار دارد به ویژه در حوزه ی دون، و در پشت کوهستان اورال، شمال شوروی هم منطقه ای است غیر مسکونی و پوشیده از جنگلهای صنوبر. مشرق آن امکان بسیار می دهد برای دیده بانی و مراقبت پرواز هواپیمای مهاجم به ویژه از ناحیه ی جزایر کوریل و جزایر ساخالین. شوروی را از جنوب سلسله کوهها و صحراهای آسیای میانه محدود می کند. غرب آن را کمربندی از دولتهای کمونیست اروپای شرقی و میانه که هم پیمان او هستند، فرا گرفته است. بدین جهات، وقتی هواپیماهای مهاجم ــ مثلا ــ از پایگاه های خود در جزایر بریتانیا به پرواز درآیند، رادار شوروی به محض رسیدن آنها به رود “راین” جهت حرکت آنها را تشخیص می دهد و ممکن است جنگنده های شوروی بر فراز خط “اودرنایسه” راه آنها را بربندند. علاوه بر این حسن وضعیت طبیعی، فاصله “اودر” تا مسکو فاصله ای نسبتا طولانی است. هر گونه حمله هوایی غربی هم که از خاورمیانه و سمت ترکیه و یونان به منظور انهدام پایگاهها و تاسیسات صنعتی شوروی در منطقه اورال صورت گیرد، همان وضعی را خواهد داشت که حمله از اروپای غربی به مسکو و غرب شوروی.

این وضعیت ژئو استراتژیک که هم شوروی دارد و هم ایالات متحده ی آمریکا، به کلی با وضعیت اروپای غربی فرق می کند آنجا که دفاع در برابر حملات هوائی دشمن بسیار دشوار و پیچیده است. مثلا شوروی قادر است نیروی هوائی خویش را از پایگاههایش در لهستان یا آلمان شرقی، ظرف چند دقیقه به لندن و پاریس و هامبورگ برساند این وضعیت، کار دفاع از اروپای غربی در برابر حمله ی هوائی شوروی را سخت دشوار کرده است، زیرا مقابله با چنین هجومی فقط در ظرف چند دقیقه اول جنگ امکان پذیر است، و این واقعیت را دستگاههای الکترونیک دفاع هوائی به هر دقتی که برسند نمی توانند تغییر دهند. دشواریهای یاد شده را این مشکل هولناک سنگین می کند که بیشتر هدفهای استراتژیک اروپای غربی، متمرکز و حتی به هم چسبیده اند، به عکس حالت این هدفها در ایالات متحده ی آمریکا و شوروی که در مساحتهای پهناور پراکنده اند یا مثل هدفهای صنعتی شوروی زیر جنگلهای انبوه پوشیده اند و کار استتار آنها خیلی ساده تر و آسان تر از نظایر آنها در اروپای غربی است. حتی همه هدفهای حیاتی اروپای غربی در مساحت کوچکی به عمق چهارصد تا ششصد میل متمرکز شده است. به همین جهت، اولین و مهمترین وظیفه ی استراتژیک سیستم دفاع هوائی از اروپای غربی در حمایت و تامین همین کمربند باریک صنعتی در برابر عملیات هوائی شوروی خلاصه می شود، کمربندی که مراکز عمده و مهم صنعتی را در آلمان غربی و ایالت “ساز” و حوضه “لورن” و در بلژیک و هلند و انگلستان و فرانسه با بندرهای مهم اروپای غربی و دو پایتخت پاریس و لندن را به هم پیوند می دهد، و انهدام یک سوم این منطقه کافی است تا اروپای غربی را مختل و فلج و متوقف سازد.

بنابر آنچه گذشت، به نظر کارشناسان، دفاع هوائی از اروپای غربی در برابر چنین دشواریهای ناشی از وضعیت جغرافیائی این سرزمین، بایستی بر اصول زیر بنیان شود:

۱ـ ایجاد مجموعه بزرگی از سیستمهای دیده بانی و مراقبت متحرک در کنار پایگاههای دیده بانی ثابت، در طول این منطقه وسیع به طوری که جزایر اسکاندیناوی و منطقه ی مرکزی اروپا و منطقه ی غرب اروپا و ایتالیا را زیر پوشش بگیرد. نمونه ی سیستم دیده بانی و مراقبت متحرک، کشتیهای مجهز به رادار و دیگر وسائل الکترونیک اطلاع یابی و دیده بانی است که در آبهای بالتیک در گردش باشند، به اضافه هواپیماهای “آواکس” که مجهز به دستگاههای مراقبت و دیده بانی هستند ماموریتهای اکتشافی انجام می دهند. چنین دستگاهها و وسایلی کمک خواهد کرد به این که حدود چهل درصد نیروی هوائی دشمن پیش از رسیدن به هدفهای استراتژیک غرب اروپا منهدم شوند. طبیعی است از این سیستم دفاع هوائی، کاری در برابر موشکهای هسته ای تهاجمی ساخته نیست. زیرا این موشکها احتیاج به یک سیستم دفاع با موشکهای ضد موشک هسته ای دارد. کارشناسان اینطور نظر میدهند که هر گاه دشمن در یک حمله ی هوائی به اروپای غربی متوسل به روشهای پارازیت اندازی علیه سیستم مراقبت و هشدار دهی شود یا با انجام حمله از چندین جهت باعث دستپاچگی و سردرگمی گردد یا به نحوی دستگاههای رادار را از کار بیندازد، هواپیماهائی به تعدادی بسیار کمتر از آنچه تخمین زده شد، از دست خواهد داد.

۲ــ تقویت سیستم دفاع هوائی در نقاط مختلف این کشورها چه با سلاحهای معمولی نظیر توپها و مسلسلهای ضد هوائی در برابر حملاتی که از ارتفاع پائین به تاسیسات صنعتی و مراکز مسکونی صورت می گیرد و چه به وسیله ی موشکهائی که تجربه ی چندین جنگ محلی و محدود، کارآئی آنها را ثابت کرده است. بدیهی است وسایل مختلف و سلاحهای گوناگون دفاع هوائی بایستی با نظارت تحت فرماندهی واحدی به کار رود که مسئولیت دفاع از سرتاسر منطقه اروپای غربی را به عهده داشته باشد.

 

استراتژی بین المللی در اقیانوس هند:

می توان گفت که اقیانوس هند تا چند سال پیش برخلاف دو اقیانوس اطلس و آرام اقیانوسی نسبتا آرام و با ثبات بود. اما اکنون وضع آن به کلی تغییر کرده و کانون کشمکش استراتژی بین المللی دولتهای بزرگ در دو محور سیاسی و نظامی گشته است.

در گذشته، اقیانوس هند تقریبا در انحصار امپریالیسم انگلیس بود. به طوری که اکنون عده ای می گویند که سابقا اقیانوس اطلس یک دریاچه ی انگلیسی بوده، زیرا همه ی دروازه‌ های آن را در قبضه داشته است! بر راه ورودی آن از اقیانوس اطلس پایگاه دریائی انگلیس “در سیمونز تاون” واقع در جنوب آفریقا مسلط بود. بر راه ورودی آن از اقیانوس آرام، پایگاه دریائی انگلیس در سنگاپور تسلط داشت. دروازه آن به روی دریای احمر به دست پایگاه دریائی انگلیس در عدن بود. در مشرق آن اقیانوس، انگلیس به وسیله پایگاه های دریائی خود در طول ساحل استرالیا، فرمانروائی میکرد. این سیطره ی دریایی انگلیس، اقیانوس هند را تقریبا از رقابت دیگر قدرتها و از منافع آنان دور نگه می داشت و منافع انگلیس را تثبیت می کرد و به او اجازه می داد سیاست استعماری خود را در این منطقه‌ی استراتژیک پیش ببرد.

با ضعفی که پس از جنگ جهانی دوم بر ارکان امپراطوری انگلیس عارض گشت، امپریالیسم آمریکا اجازه یافت با قدرت و تحرک نظامی روز افزونی وارد اقیانوس هند شود. در ۱۹۴۸، آمریکا نیروی نظامی محدودی را در یکی از پایگاه های بحرین متمرکز کرد تا منافع نفتی خود را در خاورمیانه که به تازگی به دست آورده بود، حراست کند.توجه این امپریالیسم به حضور در اقیانوس هند در آن زمان، نسبتا محدود بود. “رونالد اسپایرز”، رئیس دایره سیاسی ــ نظامی وزارت خارجه ی آمریکا در شهادتی در برابر کنگره از این حقیقت چنین یاد کرد: “اقیانوس هند از آن جهت که آمریکا به اهمیت آن به عنوان یک عامل تعیین کننده در کشمش نیروهای بلوک غرب و بلوک شوروی پی نبرده بود، برخلاف اروپا و آسیا در حاشیه توجهات آمریکا قرار گرفته بود.

اما با آغاز دهه ی ۱۹۶۰ توجه سران آمریکا به اقیانوس هند جلب شد و روز به روز هم بیشتر گشت. در ۱۹۶۶ دو دولت آمریکا و انگلیس قراردادی در مورد پایگاههای انگلیس در اقیانوس هند امضا کردند که به موجب آن آمریکا از انگلیس اجازه می یافت که در جزیره “دیه گوگارسیا” که دارای اهمیت استراتژیک نسبتا زیادی است، تاسیسات نظامی برپا کند. گرچه مساحت این جزیره از ۴۰ کیلومتر مربع تجاوز نمی کند اما از روی آن با یک نیروی نظامی محدود می توان بر اقیانوس هند مسلط شد. توجه آمریکا به این اقیانوس وقتی شدت گرفت که در ۱۹۶۸ انگلیس اعلام کرد تصمیم دارد نیروهای نظامی خود را از منطقه ی شرق کانال سوئز عقب بکشد، در این هنگام آمریکا با استدلالهای گوناگون از ضرورت ورود خویش به اقیانوس هند و حضور نظامی فعال در آن، دم زد و گفت که باید پایگاههای دریائی بسازد و تجهیزات نظامی خود را افزایش دهد. از جمله استدلالهای آمریکا این بود که اقیانوس هند حلقه اتصالی است میان ساحل شرقی آفریقا و ساحل جنوبی آسیا که آمریکا در هر دو منافع حیاتی دارد. بدین سان تقویت حضور نظامی آمریکا در اقیانوس هند با هدفهائی که طرح بلند مدت سیاست امنیتی آمریکا را تعقیب می کند، توافق و انطباق می یافت.

گفته می شود: آثار مستقیم حضور نظامی آمریکا در اقیانوس هند در دو حادثه ی بین المللی بروشنی به ظهور رسیده است: نخست در اثنای جنگ هند علیه پاکستان در اواخر سال ۱۹۷۱ که کشتیهای ناوگان هفتم آمریکا از اقیانوس آرام وارد خلیج بنگال شدند و برای فشار آوردن بر هند متجاوز، در نزدیکی “شیتا گونک” متمرکز شدند. بار دوم در جنگ اکتبر ۱۹۷۳ در خاورمیانه که بعضی از کشتیهای ناوگان هفتم به “باب المندب” در دهانه ی  دریای احمر نزدیک شدند تا با این قدرت نمائی، دولتهای عرب را بترسانند و فشاری را که روی اسرائیل وارد می شد و از طریق بسته شدن این تنگه بر روی اسرائیل و متحدانش در مضیقه افتاده بود، تخفیف بخشند.

بهانه ی آمریکا برای تحرک نظامی خود در منطقه ی اقیانوس هند، این است که شورویها نیروی دریائی خود را وارد این اقیانوس کرده اند و می روند تا بر منطقه خلیج فارس با ذخائر نفتی سرشارش که رگ حیاتی صنایع غرب است، فشار آورند و برای محدود کردن این فشار، لازم است آمریکا چنین حضور فعالی در این منطقه داشته باشد. شورویها با رد ادعاهای آمریکا، تاکید می کنند که نیروی دریائی شوروی در محدوده ی آبهای بین المللی این اقیانوس حرکت می کند و این تنها راه دریایی است که آبهایش منجمد نمی شود و بنادر شوروی در دریای سیاه و دریای “آرف” را به بنادر شوروی در خاور دور متصل می سازد. وانگهی ناوگانهای شوروی هیچ پایگاه ثابتی در اقیانوس هند ندارد و برای بعضی خدمات ضروری آن هم در چهار چوب مقررات بین المللی، از بنادر بعضی دولتهای کناره ی این اقیانوس استفاده می کند. بعضی دولتها هم که توسط محافل غربی متهم به دادن پایگاه دریائی به شوروی شده بودند، این اتهام را رد کردند، مثلا دولت صومالی منکر این شد که پایگاه “بربره” را که مشرف بر اقیانوس هند است به شوروی داده باشد حال آنکه هیاتی که از طرف کنگره آمریکا در ۱۹۴۷ برای بررسی این مساله از صومالی بازدید کرد، اعلام داشت که “بربره” یکی از عظیمترین و مجهزترین پایگاههای نظامی شوروی در جهان است.

شورویها همچنین می گویند که: حضورشان در اقیانوس هند ماهیت دفاعی محض دارد، زیرا کشتیهای جنگی آمریکا که در این منطقه در گردشند و مجهز به موشکهائی با کلاهکهای هسته ای هستند که قادر است خاک شوروی را بکوبد، و همین باعث شده است که شورویها در هر مناسبتی، روی ضرورت دور کردن اقیانوس هند از میدان کشمکش نیروهای بین المللی و تبدیل آن به منطقه امن و ثبات، تاکید و پافشاری می نمایند. و در این اثبات تصمیم و حسن نیت خویش به طرح صلحی استشهاد می کنند که کنگره ی بیست و چهارم حزب کمونیست شوروی در ۱۹۷۱ تصویب کرد و در آن پیامی به دولتهای کناره ی اقیانوس هند داد تا همه ی تلاش خود را برای تحقق این هدف بکار برند.

در کنار کشمکشی که آمریکا و شوروی در اقیانوس هند و بر سر آن دارند، می بینیم که دو دولت انگلیس و فرانسه نیز حظور نظامی مؤثری در آن دارند. جزایر “شاگوس” که جزیره “دیه گو کارسیا” یکی از آنها است، در قبضه انگلیس است، و این را در ازای موافقت با استقلال جزیره موریس، کسب کرده است. به علاوه، به حکم روابط محکمی که انگلیس با رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی دارد، حق استفاده از پایگاه دریائی خود را در بندر سیمونز همچنان برای خود حفظ کرده است. همچنین به موجب قرار دادی که در ۱۹۷۱ میان انگلیس از یک طرف و استرالیا و زلاندنو و مالزی و سنگاپور از طرف دیگر به امضا رسید، دولتهای نامبرده به انگلیس اجازه دادند، تا در بنادری که در کناره ی اقیانوس هند دارند، گذرگاههایی داشته باشد و چندین اسکادران هلیکوپتر و واحدهائی از نیروی نظامی نگهداری کند. فرانسه نیز می کوشد تا نیروی دریائی خویش را در اقیانوس هند تقویت کند. بدین منظور موقعیت خود را در جیبوتی تقویت می کند تا پس از تخلیه پایگاه دریائی “دییگوسوارز” در ماداگاسکار بدون پایگاه نماند. در همین حال بر حضور نظامی خویش در جزایر “یونیون” که در قلب اقیانوس هند واقع است، می افزاید.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *