صلحِ امام حسن مجتبی (ع)

يك مرد قهرمان و
آزاده از كشته شدن و كشتن و روياروئی با دشمن ابائی ندارد و آن را برای خودمايه̾
افتخار و سر بلندی می داند ولی قهرمان آزاده ای كه به ناچار صلح و سازش با دشمن
نياكان و دشمن دين و آئين خود را می‌ پذيرد بزرگترين و سنگين ترين مصيبت را بر قلب
خود تحمل كرده است گرچه از نظر معنوی و حالت رضا و تسليم در برابر خواست الهی و
مصلحت جامعه اسلامی هر دو امر برای اوليای خدا يكسان است و اين فرق كه گفته شد از
نظر ظاهر و ديد سطحی انسان است.

 

پانزدهم ماه مبارك
رمضان مصادف است با ولادت با سعادت سرور جوانان اهل بهشت، ريحانه رسول خدا امام
حسن مجتبی (ع)سيّد امت و قهرمان صلحی‌ كه زمينه ساز انقلاب قهرآميز عاشورا بود. با
توجه به اين مناسبت پر بركت و با توجه به اوضاع كنونی كه استكبار جهانی در صدد
توطئه ای برای تحميل صلح بر ملت رزمنده و رنجديده ايران است، لازم است مطلبی را كه
در ذهن بعضی‌ از افراد سؤال برانگيز است مورد بررسی‌ قرار دهيم و آن مسأله صلح
امام حسن (ع)است با معاويه،‌ سركرده̾ كفر و نفاق.

بسی مايه تعجب و تأسف
است كه با مرور قرنها و با همه̾ روشنگری ها كه از سوی‌ دانشمندان منتشر شده است،
هنوز حادثه̾ صلح امام حسن (ع)حتی در جامعه اسلامی و در ميان شيعيان آن حضرت مورد
ابهام و سؤال است و بدتر از آن كه هنوز مورد برداشتهای غلط و متناقض است و گاهی
سؤال می شود كه چرا با توجه به اين كه امام حسن (ع)با معاويه صلح كرد رهبران ايران
آن را به طور كلی نفی می كنند و صلح با صدام را يك امر مستنگر و غير قابل طرح می
دانند ؟ به نظر ما اين مسأله نشانه̾ عمق مظلوميّت امام مجتبی (ع)است.

گويا خطبا و وعاظ
تنها خود را موظف به بيان مصائب ائمه عليهم السلام می دانند آن هم مصائب جسمی كه
در مورد امام حسن (ع)تنها به چند مورد تهاجم دشمن داخلی‌ و سوء قصد به جان حضرتش
اكتفا می‌شود و بالاخره مسموميّت آن حضرت را بزرگترين مصيبت وارده می دانند و حال
آن كه تحمل اين صلح تحميلی‌ بسی تلخ تر و ناگوار تر از مصائب جسمی‌ و حتی‌ از
مصائب بزرگ عاشورا است.

به هر حال بايد اين
مطلب در سطح گسترده در ميان جامعه اسلامی به طور دائم مورد بحث قرار گيرد و خطبا و
وعاظ مطالب مربوط به آن را هميشه تذكر دهند تا 
همانگونه كه حوادث عاشورا به طور مداوم به وسيله منبر و مجالس وعظ و خطابه
زنده و جاويد و مورد بهره برداری‌ است. مسأله صلح امام مجتبی (ع)نيز به همان روش و
به همان اندازه مورد اهميت قرار گيرد تا عامه مردم نقش سازنده و مهم و حياتی آن را
در تداوم رسالت الهی محمد مصطفی (ص)و تحكيم مبانی اسلام راستين هيچ گاه فراموش
نكنند.

بررسی همه جانبه و
مشروح اين حادثه مهم تاريخی احتياج به بحث بسيار مفصلی دارد كه به طور قطع در يك
مقاله نمی گنجد و خوشبختانه دانشمندان و پژوهشگران متكفل بحث مفصل آن در كتابها
شده اند و اين امر مورد اهتمام علمای بزرگ از قديم الايام بوده و گذشته از بحثهای
مفصلی‌ كه در كتب تاريخی و غيره از قبيل ارشاد مفيد و علل الشرايع صدوق و تنزيه
الانبياء سيد مرتضی و بحارالانوار علامه مجلسی رحمهم الله و امثال آن آمده است،‌پيشينيان
و متأخرين كتابهای ويژه ای ـ به طور مفصل‌ـ در اين زمينه نوشته اند كه از آن جمله
است دو اثر ارزنده و جالب كه به فارسی‌ نيز ترجمه شده و  ما از بنياد نشر فرهنگ خواهان تجديد چاپ و نشر
آنها هستيم :

1- 
كتاب « صلح امام حسن
(ع)ـ پر شكوه ترين نرمش قهرمانانه تاريخ » نوشته دانشمند گرانقدر مرحوم آية الله
شيخ راضی آل ياسين و ترجمه حضرت حجة الاسلام و المسلمين سيد علی خامنه ای‌.

2- 
« زندگانی‌ حسن بن علی (ع)» نوشته محقق گرامی‌
شيخ باقر شريف القريشی و ترجمه استاد فخر الدين حجازی‌ كه حقا هر دو كتاب جالب و
جامع و تحقيقی‌ است.

تفسيرهای مختلف

حادثه صلح امام حسن
(ع)از پيچيده ترين حوادث تاريخی اسلام است كه از بدو وقوع تا كنون،‌ناظران و
نويسندگان درباره̾ آن نظرات و ديدگاههای مختلفی داشته اند. برخی از مورخان به دليل
وابستگی و تمايل به خاندان كثيف اموی، سعی در لوث كردن انگيزه های مقدس اهل بيت
عليهم السلام در همه̾ شئون داشته و دارند و حتی حادثه كربلا كه دوست و دشمن را به
اعجاب و تحسين واداشته است،‌ اين بيماردلان درباره̾ ان توجيه های غلط و حتی
داستانهای جعلی و دروغهای شاخدار به اسم تاريخ نوشته اند. گروهی ديگر از نويسندگان
به دليل جهالت و عدم اطلاع و آگاهی از ويژگی‌ های اهل بيت عليهم السلام و بيگانگی
از مسائل پشت پرده انبيا و اولياء،‌صلح امام حسن (ع)را دليل ضعف اراده و تدبير و
تمايل به خوشگذرانی‌ و ترك صحنه سياست دانسته و برای تأييد نظريه خود به دروغهای
گروه پيشين اكتفا نكرده،‌خود نيز بر آن افزوده اند و اينان غالباً مستشرقين و خاور
شناسانی هستند كه در هر زمينه از بحثهای تاريخی درباره̾ مسائل اسلامی دچار
اشتباههای خنده آوری شده اند كه گرچه اهل اطلاع را بی اختيار به خنده وا می دارد
ولی با توجه به شيفتگی جامعه اسلامی‌ به نوشتجات مسموم و گمراه كننده آنان، جای
گريه و تأسف است.

برخی از پيروان آن
حضرت نيز در حيات او اين صلح را به اشتباه مايه ذلت و  خواری مؤمنين تلقی كرده زبان اعتراض به آن امام
پاك و معصوم می گشودند. آن حضرت نيز با كمال گشاده روئی و تحمل به هر كدام آن گونه
كه در خور فهم و ادراك او بود پاسخ می فرمودند كه بررسی آن پاسخ ها خود يك مطلب
بسيار جالب و شيرين است.

ولی تاريخ نويسانی كه
به دقت و بدون تعصب، حوادث تاريخی آن زمان را بررسی كرده اند، با بيانات و برخورد
های‌ مختلف، صلح آن حضرت را يك ضرورت تاريخی‌ دانسته و اعتراضها را پاسخ گفته اند.

و اما دانشمندان بزرگ
و عارفان فضل و مقام والای آن حضرت با استفاده از سخنان او و جد بزرگوارش ان را يك
وظيفه خطير الهی دانسته اند كه از روز اول قلب پاك و نازنين امام حسن مجتبی
(ع)برای پذيرش و تحمل بار چنين  مصيبت و
مسئوليت بزرگ در نظر گرفته شده است همچنانكه وجود مقدس سيد الشهداء (ع)برای تحمل
بار سنگين مصائب عاشورا آماده شده بود.و اين دو امام بزرگوار كه ذخيره̾ الهی بودند
دو حلقه مهم و متفاوت را از زنجيره̾ حبل الله المتين و ريسمان ولايت كه تداوم بخش
رسالت مقدس جد والا مقامشان بود متكفل شدند. درود بر روان پاك و تابناكشان.

تاريخچه صلح

لازم است در اينجا
برای روشن شدن مطلب از نظر تاريخی  به طور
اجمال و فهرست وار حوادث آن زمان را بررسی كنيم تا خواننده̾ عزيز خود در اختيار هر
يك از اين برداشتها آزادانه و آگاهانه بيانديشد.

شهر مكه در دوران
جاهليت شهری بود اشراف نشين سران قوم با بهره برداری از موقعيت خاص خانه خدا و
احترام و تقدسی كه در جزيرة العرب داشت و با به دست آوردن ثروتی هنگفت از اين راه
و از راه تجارت هميشه مشغول عياشی و خوشگذرانی و فخر فروشی بودند ظلم و تجاوز به
زيردستان و فسق و فحشا و فساد شيوه̾ معمولی آنان بود تنها كسانی‌كه اين تجاوزها و
اعمال خلاف سنت پيغمبران و خلاف وجدان پاك انسانی را تقبيح می كردند و تنها دادرس
مظلومان و بی پناهان بودند نياكان پاك رسول خدا (ص)بودند و به همين دليل  در ميان مردم از احترام وابهت و محبوبيت خاصی
برخوردار بودند و مورد خشم و نفرت عياشان و زورگويان قرار می گرفتند. و اين كشمكش
و خصومت در دودمان اميه و هاشم به اوج خود رسيد هم به اين دليل كه خويشاوندی نزديك
داشتند و هم به اين دليل كه هر چه دوران نزول وحی و تشعشع و رسالت الهی نزديك می‌
شد پاكی‌ و طهارت اينان جلوه گرتر و فساد و تباهی‌ آنان نمودارتر می شد كه سنت
الهی بر اين قرار گرفته است كه در مقابل هر پيام آور حق دشمنی سر سخت از لشكر
شيطان و از تبهكاران ترين مردم روزگار قرار می دهد تا نزاع و كشمكش حق و باطل به
اوج خود برسد و در اين ميان تكامل انسانيت محقق شود و تا در ميان تاريكيهای جهل و
ظلم، فروغ علم و عدل و رسالت الهی بيشتر جلوه كند. « وَكَذالِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ
نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمينَ… ».

ابوسفيان پس از سالها
جنگ و مبارزه با حق ناچار تسليم قدرت فراگير اسلام شد و به ظاهر اسلام آورد تا
مبارزه را به شيوه ای منافقانه آغاز كند و آن را به بازماندگان خود بسپارد. او در
مناسبتهائی‌ چند علناً كفر خود را ابراز كرد و بنی اميه را سفارش كرد كه خلافت را
هم چون گوی به يكديگر پاس دهند.

معاويه از سوی خليفه
دوم والی شام شد. آنچنان والی كه اختيار تام آن خطه̾ پرحاصل و استراتژيك را به دست داشت. و خليفه
با اين كه نهايت سختگيری‌ را در مورد استانداران خويش روا می داشت كه هيچ يك از
تازيانه او در امان نبودند او را نه تنها با آن همه خوشگذرانی‌ ها و كاخ سازيها
بازخواست نكرد بلكه او را كسرای‌ عرب ناميد و هنگام مرگ كه خلافت را به شوری‌
گذاشت و شش نفر را برای شوری انتخاب كرد كه از ميان خود خليفه را انتخاب كنند آنها
را تهديد كرد كه اگر در اين امر موفق نشوند معاويه خلافت را از آنها خواهد گرفت و
بدين ترتيب معاويه كه هيچ چشم طمعی به خلافت مسلمين با آن سوابق سوء نداشت تدريجاً
به خود تلقين كرد كه می تواند به چنين مقامی‌ دست يابد.

معاويه شيطانی‌ حيله
گر بود كه تاريخ كمتر نظير او را در دغل بازی نشان داده. در طول سالها حكومت خود
بر شام چنان مردم آن منطقه را با تبليغات زهر آگين از واقعيتهای اسلام دورنگه
داشته بود و چنان اين سياست پس از وی تعقيب شد كه پس از به حكومت رسيدن بنی العباس
زعمای شام نزد خليفه عباسی‌ قسم ياد كردند كه تا به حال كسی را به جز بنی‌اميه به
عنوان خاندان پيامبر نشناخته اند. او با چنين دغل بازی توانست جنگهای خونينی بر
عليه امام و خليفه مسلمين اميرالمؤمنين (ع)بر پا دارد و گرچه جنگ صفين از نظر
نظامی به نفع او تمام نشد ولی با شيطنت و به كمك شيطان ديگر، عمرو عاص، توانست با
پيش كشيدن مسأله حكميت حداقل موضع خود را محكم تر كند و لقب خليفه كه تا آن روز
حتی شاميان به او نداده بودند بر خود قرار دهد.

و پس از جنگ صفين
بلكه در همان حال جنگ توانست با افسونگری‌ در ميان صفوف لشكر امام اخلال كند.
گروههای منافقی‌ را تشكيل دهد كه قدرت تحرك و پيشروی را از لشكر امام سلب كنند و
همين اخلال و فتنه انگيزی، سبب پيدايش گروه خوارج شد كه اميرالمؤمنين (ع)را شهيد كردند
و فتنه را در سرزمين عراق به اوج خود رسانيدند.

بلاهت و كودنی‌ مردم
شام و دوری آنان از مركز وحی و بيگانگی آنها از مفاهيم اصيل اسلام  از يكسو و سست عنصری‌ و فرومايگی و ضعف ايمان
مردم عراق و نفاق و دو روئی آنان كه خصلت هميشگی اكثريت آنها بوده از سوی ديگر دو
عامل مهم در پيروزی‌ سياست شيطانی معاويه در استحكام بخشيدن به پايه های‌ سلطنت
كسروی‌ بنی اميه بود. و با پايان يافتن عهد و ولايت كبری و شهادت مولای‌ متقيان
اميرالمؤمنين (ع)و شهادت جمعی از ياران خاص و باوفا و نيرومند آن حضرت همچون
عمارياسر و مالك اشتر و محمدبن ابی‌بكر و امثال آنها معاويه پنداشت كه ديگر هيچ
مزاحمی برای برقراری حكومت بنی اميه نيست و او می تواند با تأسيس حكومت، ريشه های‌
اسلام را بخشكاند و مشقتهای رسول خدا (ص)را بر باد دهد و كاری بكند كه از اسلام
واقعی تنها ذكری در تاريخ بماند نه اثری در جامعه. و بدين نحو شعار ( اُعْلُ هُبَل
) سربلند باش ای هبل ( بت بزرگ مكه ) كه پدرش سر می داد عينيت خواهد يافت.

ولی ناگاه شنيد كه
باقيمانده اصحاب رسول خدا (ص)و ياران اميرالمؤمنين (ع)كه با او از مدينه به كوفه
آمده بودند با امام حسن مجتبی‌ (ع)به عنوان خليفه مسلمين بيعت كرده اند و عامه
مردم نيز از آنان پيروی كرده راه را بر حكومت كسرای عرب بسته اند زيرا آنها می
دانند كه او چه عنصر خطرناكی‌ است گذشته از اين كه آزاد شده مسلمانان را حق حكومت
بر آنها نيست.

معاويه كه خود را بار
ديگر شكست خورده می ديد، دغل بازی‌ را شروع كرد و با فرستادن جاسوسها و فتنه
انگيزها سعی در بر هم زدن اوضاع در عراق و برانگيختن منافقينی همچون اشعث بن قيس و
عمرو بن حجاج و امثال آنها كرد.

دعوت به جنگ

امام مجتبی (ع)نامه
ای‌ اخطار آميز به او نوشت و او را سخت مورد نكوهش قرار داد و جاسوسان او را
دستگير و اعدام نمود. شيعيان كه انگيزه جنگ با معاويه پس از شهادت اميرالمؤمنين
(ع)در آنها بيشتر شده بود، به آن حضرت پيشنهاد جنگ دادند و حضرتش كه طبق وظيفه
شرعی‌ با بودن نيرو مبارزه با اهل بغی‌ را بر خود واجب می‌دانست، دستور بسيج داد و
آماده̾ جنگ شد. ولی از همان ابتدا سستی‌ و عقب نشينی را در لشكر خويش مشاهده كرد.
در اولين اجتماع مردم بر اين دعوت به جنگ احدی از آ‌ن مردم راحت طلب پاسخ امام و
پيشوای خود را نداد تا اين كه عدي بن حاتم، آن رادمرد شجاع برخاست و آنها را نكوهش
كرد و  خود يك تنه سوار شد و به لشكر گاه
رفت و سپس ديگران از خواص اصحاب آن حضرت برخاستند و تدريجاً انگيزه های‌ مختلف سبب
شد كه سايرين نيز دعوت را اجابت كنند. ولی چه سود كه اتفاق و هماهنگی در ميان
نبود. و چنان به سوی‌ جنگ روانه بودند كه گويا مستقيماً به سوی مرگ و چوبه دار
كشانيده می شوند. ـ ( كأنما يساقون الی‌ الموت و هم ينظرون ) گويا با چشم خود می‌بينند
كه به سوی‌ مرگ كشيده می‌ شوند.

چرا جنگ بر پا نشد ؟!

آری ! ضعف ايمان و
فرومايگی و ترس و راحت طلبی و خستگی از سه جنگ پياپی جمل، صفين، نهروان ؛ اهل عراق
را سخت از جنگ روگردان و بيمناك كرده بود. و انگيزه های مادی كه عده كثيری‌ از
لشكر عراق را وادار به تحرك كرد، ديری نپاييد كه با افسونگری معاويه از ميان رفت.
دسته ای ديگر از لشكريان امام از خوارج بودند كه در پی فرصتی بودند كه امام را
شهيد كنند. انگيزه آنها در جنگ اين بود كه ابتدا معاويه را از پای در آورند و سپس
اقدام به قتل امام كنند و چند بار نيز سوء قصد به جان آن حضرت كردند كه موفق نشدند
و همانها فرياد تكفير امام سردادند و اموال آن حضرت را غارت كردند و در ميان لشكر
تفرقه افكندند. و اين در وقتی بود كه از دست يابی به قتل معاويه مايوس شدند و
خواستند كه حداقل به قتل امام دست يابند.

و اكثريت سپاه امام
را عشاير تشكيل می دادند كه ايمانی محكم نداشتند و تنها حس عشايری و اطاعت از
فرمان رئيس قبيله آنها را وادار به شركت در جنگ كرده بود. و رؤسای عشاير نيز از
قبيل اشعث بن قيس مردمی منافق و دنيا پرست بودند كه اسلام را همانند ابوسفيان به
قصد رسيدن به اهداف دنيوی پذيرفته بودند و شايد شركت آنها در جنگ برای‌ همين بود
كه نيمه راه همچون داستان حكميت دو دستگی و اختلاف ميان لشكر امام ايجاد كنند و
راه پيروزی را در آخرين لحظات ببندند. و همين افراد بودند كه تا نام صلح را شنيدند
همه فرياد زدند كه « ما صلح می خواهيم !» و بدين ترتيب امام را تنها گذاشتند.

با چنين سپاهيانی
امام به جنگ معاويه رفت و او از آن سوی‌ با شصت هزار نفر از مردم شام كه سران آنها
را به انواع وعده های فريبنده خريده بود و چشم و گوش بسته، مطيع و فرمانبردار او
بودند آماده̾ نبرد شد و هر دو به سوی يكديگر شتافتند.

معاويه به چند دليل
از اين جنگ بيم داشت : 1- اطمينان چندانی به وعده̾ همكاری سران منافق عراق نداشت.
2- می ترسيد مردم شام امام حسن (ع)را بشناسند و از جنگ با پسر پيغمبر سر بازنند.
3- از جنگجويان عراق كه در صفين قدرت رزمی شگرف آنها را ديده بود سخت در هراس بود
و اين را بارها می گفت. جهات ديگری نيز شايد سبب صف آرائی و نپرداختن به جنگ شده
بود.

خيانت ارتشيان امام

امام دوازده نفر از
لشكريان خود را به سركردگی عبيدالله بن عباس به عنوان مقدمة الجيش فرستاد تا خود
از پی آنها بيايد. شايد منظور امام امتحان آنان بود. طولی نكشيد كه معاويه
عبيدالله را ـ با اينكه دشمنی شخصی‌ داشت و پدر داغداری‌ بود كه دو فرزند خردسالش
را لشكريان معاويه به وضع فجيعی سربريده بودند ـ خريد و وعده ميليونها پول و مقام
به او داد. او نيز شبانه با هشت هزار نفر از مقدمه لشكر به او پيوست و بدين ترتيب
شكاف عظيمی در لشكر امام به وجود آمد و تمام اركان آن در آنجا و در مقر امام لرزيد
و از اين رو اكثر مورخان گناه اين صلح تحميلی و شكست سپاهيان حق را به گردن
عبيدالله می  اندازند و او را مقصر اصلی می‌دانند.

معاويه در ادامه
شيطنت خود نامه های‌ پر از وعده های فريبنده به سران نفاق می‌نوشت. پول، مقام،
دامادی خليفه زهی‌ پستی و بی غيرتی كه وعده̾ دختر خود را به دهها نفر می‌داد و چون
پاسخ های‌ مساعد به او می رسيد آن نامه ها را خدمت امام می فرستاد تا آن حضرت را
از مكان اقامه جنگ مايوس كند و از سوی‌ديگر در ميان سپاه امام به شايعه پراكنی می
پرداخت و هر روز شايعه ای را منتشر می‌ ساخت و مردم را از اطراف امام پراكنده می
نمود. گاهی‌ شايع می‌ شد كه فرمانده ديگر لشكر، قيس بن سعد نيز تسليم شده و گاهی
شايع می شد كه قيس كشته شده و گاهی‌ گفته می شد كه امام از معاويه درخواست صلح
كرده است و بدين بهانه خوارج و فرصت طلبان و سران نفاق فرياد تكفير امام (
نعوذبالله ) را سر می‌دادندو به مقر فرماندهی‌ حمله می بردند و وسائل شخصی امام را
غارت می كردند.

كسانی كه در هر جنگ
به اميد غنيمت و مال دنيا حاضر می‌ شدند هر بهانه ای را كافی می دانستند كه به
اموال مردم دستبرد بزنند و از اين آشوب دشمنان سوء استفاده كرده چند بار قصد قتل
امام را داشتند و آن حضرت را زخمی نمودند.

چرا امام صلح را
پذيرفت

در اين ميان معاويه پيشنهاد
صلح داد و برگه̾ سفيد امضا شده ای خدمت حضرت فرستاد كه هر شرطی برای صلح دارد
ارائه دهد.

و امام صلح را با
شرايطی پذيرفت به حسب ظاهر امام چاره ای به جز صلح نداشت زيرا :

1- 
با آن گونه سپاه
جنگيدن چيزی به جز خودكشی نبود. و چنين لشكريان متفرق و سست اراده بدون شك مقاومتی
نداشتند.

2-  احتمال
قوی‌ اين بود كه آن فرومايگان امام را دست بسته تحويل معاويه دهند كه وعده̾ اين
كار را به او داده بودند و گزارش اين توطئه نيز به امام رسيده بود. آنها در نامه
ای به معاويه وعده داده بودند كه امام را می كشند و يا دست بسته تحويل می‌دهند.

در اين صورت بدون شك
اگر او امام را با همه بنی هاشم و اصحاب خاص اميرالمؤمنين می كشت، ديگر اثری از
حاملان پيام اسلام واقعی‌ باقی نمی ماند و اين نهايت آرزوی جبهه بنی اميه از قديم
الايام بود و اگر امام را می بخشيد و او را آزاد می كرد ـ كه به احتمال قوی نيز
چنين بود ـ منّتی بزرگ بر امام داشت و اين از كشتن بسی تلخ تر است.

3-   
به فرض اينكه منافقان
موفق به تسليم امام نشوند ولی در اين جنگ نابرابر كه بدون شك در صورت ادامه، تنها
خواص شيعه امام باقی می ماندند، به طور قطع همگی كشته می شدند و رسالتی كه به دوش
آ‌نان بود و آن رساندن پيام اسلام واقعی به نسلهای مسلمان آينده بود،‌بر زمين می
ماند.

4- 
وضع لشكر امام اين
احتمال را به حدّ يقين می رساند كه اگر صلح را نمی پذيرفت او را می كشتند و اين
تهديدی بود كه بارها سران نفاق آنرا اظهار كرده بودند و اين كشته شدن رنگ و بوی
شهادت و اثر عميق آن را در برانگيختن توده ها و تحريك عواطف و احساسات جامعه نداشت
زيرا با آن بوقهای تبليغاتی‌ بدون شك امام را به عنوان يك خليفه غير مطلوب كه
امّتش، او را كشته اند معرفی می كردند و ظواهر امر نيز شاهد مطلب بود و در اين
صورت اين كشته شدن اثری را كه برای‌ شهادت در جامعه است نمی داشت و حتی‌ حادثه
عاشورا نيز پس از چنين تبليغاتی اثر مطلوب را نداشت همان گونه كه كشته شدن عثمان
كه به وسيله خود مردم صورت گرفت در ميان جامعه به عنوان شهادت جانيفتاد.

5-  امام
با شرايطی كه در صلح نامه آورد، زمينه را برای‌ جنگ تمام عياری‌ در آينده فراهم
كرده بود. زيرا بحسب ظاهر شرايط به نفع آينده̾ امام بود پس اگر معاويه به وعده̾
خود وفا می‌ كرد كه چه بهتر و اگر وفا نمی كرد بهانه ای بود تا اگر نيروئی تهيه
شود جنگی را بر پا كنند كه بدون شك معاويه در آن مغلوب بود. زيرا شرايط صلح چنين
بود كه معاويه خلافت را به كسی نسپارد و پس از او امام حسن و سپس امام حسين
عليهماالسلام خليفه باشند و اصحاب اميرالمؤمنين (ع)از هر گزندی محفوظ بمانند و
تبليغات سوء بر عليه آن حضرت قطع شود و شرائطی ديگر از اين قبيل كه راه را برای
آماده سازی جبهه حق باز می‌كرد.

بنابراين صلح امام
حسن (ع)از نظر تاريخی‌ مانند صلح حديبيه رسول اكرم صلی الله عليه و آله بود كه راه
را برای تبليغ اسلام در جزيرة العرب باز كرد و نيروی لازم را برای جنگ تمام عيار
آينده فراهم نمود. و لذا تحليلگران تاريخ برنده̾ آن صلح را رسول اكرم (ص)می‌دانند
و اگر بحسب ظاهر در اين صلح امام مجتبی (ع)به پيروزی نرسيد به دليل شرايط نامساعد
اجتماعی بود كه آن مردم فرومايه از آن امتحان سخت سرافكنده و زبون خارج شدند.

و لذا مورخان با
انصاف و تحليلگران آگاه به اين امر اعتراف دارند كه صلح امام حسن (ع)ضرورتی تاريخی
بوده و امام چاره ای‌ جز اين نداشته است.

صلح از ديدی‌ دقيقتر

ولی عارفان مقام خطير
امامت و ژرف انديشان می دانند كه صلح آن حضرت يك وظيفه حساس الهی‌ بود كه از پيش
تعيين شده و برای مصلحت جامعه اسلامی بايد به وجود می‌ آمد و بار اين رسالت از
پيش،‌بر دوش نازنين اين امام مظلوم كه دوست و دشمن حق او را ندانستند، گذاشته شده
بود.

دو حديث از رسول اكرم
(ص)رسيده است كه بعد معنو‌ی اين صلح را روشن می كند.

1-  حديثی
است كه شيعه و سنی به سند های‌مختلف و با مختصر اختلاف نقل كرده اند كه می توان
گفت نزديك به تواتر است كه رسول اكرم (ص)بر منبر به وعظ و خطابه مشغول بود و حسن
(ع)در كنارش   نشسته بود. آن حضرت گاهی به
مردم نگاه می كرد و گاهی به حسنش. گويا از سيمای مباركش ژرفای آينده دور را می ديد
و با ديده̾ جان بينش آينده̾ درخشان فرزندش را كه مشعلدار امامت است ملاحظه می كرد
؛ ناگاه فرمود:« اِنَّ ابْني هذا سَيِّد وَلَعَلَّ الله اَنْ يُصْلِحَ بِه بَينَ
فِئَتَيْنِ عَظيمَتَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِيْنَ ». اين فرزند من سرور مردم است و
شايد خداوند به دست او ميان دو گروه عظيم از مسلمانان اصلاح كند.

اين حديث نشانگر
اهميت واقعی اين صلح است. گويا رسول خدا (ص)با اين بيان می خواهد بفرمايد كه اگر
نقش صلح طلبانه فرزندم حسن نباشد دو گروه عظيم از مسلمانان كه در زمان خود دو ستون
عظيم اسلام از نظر جمعيت و موقعيت اجتماعی هستند، به جان هم می افتند و كشتاری‌
صورت می گيرد كه اساس اسلام را متزلزل خواهد كرد. ما چه می‌دانيم شايد اگر اين صلح
نبود آن جنگ طليعه̾ جنگهای خونين ديگری می شد كه جامعه مسلمين را به شدت ضعيف می
كرد و دشمن خارجی (روم ) كه در كمين نشسته بود ـ گرچه به ظاهر با معاويه صلح كرده
بودـ از موقعيت استفاده می كرد و سرزمينهای اسلامی‌ را تسخير می نمود و بدين ترتيب
از اسلام حتی آن اسلام ظاهری چيزی باقی‌ نمی‌ماند و اين پيشگوئی رسول اكرم (ص)
گذشته از اعجاز و خبر دادن از غيب نشانگر عمق علاقه و اهتمام آن حضرت به اين صلح
است كه مايه اميد او برای‌ تداوم و بقاء رسالتش می باشد. نگاه های آن حضرت حكايت
از اميد او به فرزند عظيم الشأنش داشت كه در آن مقطع حساس پرچم را نگه خواهد داشت.

2-  حديث
ديگری از رسول اكرم (ص)كه به تعبير بعضی از محدثين به حد شهرت رسيده است،‌نقل شده
كه درباره حسنين عليهماالسلام فرمود : « اِبْنایَ هذانِ اِمامان قاما اَوْقَعَدا
». اين دو فرزندم امام و پيشوای مردمند چه قيام و نهضت كنند و چه در خانه بنشينند
و از حق خود بگذرند. شايد قبل از صلح امام حسن (ع) و انقلاب عاشورای امام حسين
(ع)كسی به معنای‌ واقعی اين حديث را نمی دانسته و قيام و قعود را نشست و برخاست می
پنداشت ولی با اين دو حادثه عظيم، عمق مقصود رسول خدا (ص)و اطلاع گسترده̾ او از
غيب،‌روشن شد. اين خود نيز از معجزات آن حضرت است.

برای روشن شدن معنای‌
اين حديث باز می گرديم به مطلبی كه در شماره پيشين مجله در مورد جنگ آورديم كه از
نظر اديان آسمانی‌ صلح بهتر از جنگ است. دين برای‌ تكامل انسان و دستگيری او در
سير الی الله آمده است و با صلح و آرامش اين كار ميسر تر است ولی اگر ضرورتی پيش
آمد و در راه دعوت حق ايجاد مانع شد چاره ای‌ به جز برداشتن آن نيست. بنابراين
رهبران دين از جنگ به عنوان يك ضرورت در راه هموار كردن راه دعوت استفاده می كنند
نه برای رسيدن به حكومت كه سياستمداران جهان به آن انگيزه می جنگند. زيرا حكومت از
نظر انبياء و اولياء وسيله است نه هدف. وسيله است برای‌ احقاق حق و ابطال باطل.
اميرالمؤمنين (ع)به ابن عباس فرمود : اين كفش پاره̾ من چقدر ارزش دارد؟ گفت هيچ.
فرمود: حكومت بر شما نزد من از اين كفش كم 
ارزشتر است مگر اين كه حقی را بر پا دارم و از باطلی‌ جلوگيری كنم.

امامت و پيشوائی دين
آن است كه رسالت آسمانی را تداوم بخشد : آنجا كه حكومت كردن نقش مهمتری در ادامه̾
آن دارد برای‌ برپائی آن بجنگد و آنجا كه كناره گيری و خانه نشينی‌ در تداوم آن
نقش مهمتری‌ دارد آن را با همه تلخی‌ بپذيرد ؛ در عين حال آن چه در توان دارد در
راه هدايت خلق كه تنها ايده̾ امامان است به كار گيرد.

و روی همين اساس
اميرالمؤمنين (ع)بيست و پنج سال در خانه نشست با اين كه او امام مسلمين بود. وظيفه
امامت چنين اقتضا می كرد زيرا دشمنان اسلام در صدد بودند از اختلاف صحابه رسول خدا
(ص)در مركز وحی‌ سوء استفاده كنند و مشعل اسلام را در آن دوران فتنه خاموش نمايند
و آنجا كه اصل اسلام در خطر است بايد همه چيز را فدا كرد. گذشته از اين سنت الهی‌
بر اين قرار گرفته كه مردم آزمايش شوند و يك راه آزمايش جامعه اسلامی همين پيش آمد
ها بود كه نقش امامان در آن بسيار عجيب و فعال و در عين حال آرام و پنهان است.

نتيجه گيری

صلح امام حسن (ع)در
آن مقطع تاريخی حساس وظيفه خطير امامت بود و تداوم بخش رسالت زيرا :

1- 
مسلمانان را از
خونريزی و همديگر كشی كه به مرحله بسيار خطرناكی‌ رسيده بود نجات داد. خطرناك زيرا
: دشمن خارجی‌ از يكسو منتظر فرصت و دشمن داخلی (بنی اميه ) منتظر بازگشت به دين
هبل پرستی و انتقام از رسول خدا (ص)بودند.

2- 
شيعيان پدر را که تنها
بازماندگان دوران وحی و حاملان پيام اسلام واقعی و ناب بودند از كشته شدن نجات داد
و اين نيز در آن مرحله بسيار مهم بود كه دشمن می خواست ريشه های تفكر اسلامی را در
جامعه از بين ببرد.

3-   
ميدان را به دست
معاويه داد تا آن چه در آن عنصر خطرناك نهفته است و مردم از آن اطلاعی‌ ندارند بر
ملا شود و آنان كه فريفته ظاهر او شده بودند به خود آيند. و سلاحی كه او به دست
داشت و آن فرياد مظلوميت به دليل قتل عثمان بود از او بگيرد. او اين سلاح را برای
نابودی اسلام و تشكيل سلطنت كسرائی می خواست. و امامان سلاح مظلوميت را برای زنده
نگه داشتن ارزشهای معنوی‌ اسلام و هدايت مردم كه آن ايده̾ اصلی‌ آنها است می
خواستند و به همين دليل صلح امام حسن راه را برای انقلاب عاشورا كه اوج مظلوميت
اهل بيت بود باز كرد. و به همان دليل كه گفته می شود حسين (ع)پيروز شد،‌حسن (ع)
نيز پيروز شد. او به كشته شدن و اين به صلح كردن و ميدان را خالی گذاشتن و دشمن را
به تاخت و تاز كشانيدن. اين در واقع يك عقب نشينی تاكتيكی بود و دشمن كه غافلگير
شده بود آن چه تباهی در نهان داشت ابراز كرد. و حسن (ع)پيروز شد زيرا او رياست نمی
خواست پيروزی او بدين جهت بود كه دين جدش پايدار ماند و از دستبرد آن اهريمن در
امان شد. او ديگر نمی توانست با تكيه زدن بر مسند خلافت، اصل دين را پايمال كندو
از سوی ديگر با زير پا گذاشتن شروط صلح و كشتن پاكان از صحابه و شيعيان صدها كار
خلاف شرع و عرف علنی‌ بر مردم رو شن شد كه اين سلطنت است نه خلافت.

آری ! صلح امام حسن
(ع)همان گونه كه خود فرمود برای امت جدش از آن چه آفتاب بر آن تابيده بهتر و با
بركت تر بود و از بركت آن ارزشهای اسلام باقی ماند و ارزشهای بنی اميه كه برای‌ آن
همه فداكاری‌ كردند از ميان رفت. و اين است پيروزی.

و اما امروز صلح با
صدام و ميدان دادن به او تنها وسيله برای حيات يافتن دوباره حزب بعث و جلوگيری‌ از
تحرك اسلام در منطقه و در جهان است. كسانی‌ كه نغمه صلح را سر می دهند دانسته يا
ندانسته نه تنها خون شهيدان اين سرزمين را پايمال می كنند بلكه خون شهدای‌ اسلام
را از صدر تا كنون.

خطر اينان از صدام و
معاويه اگر بيشتر نباشد كمتر نيست. زيرا اكنون كه قدرت اسلام به اوج خود در طول
تاريخ رسيده می خواهند پرچم آن را سرنگون سازند و قدرت آن را متوقف. قدرت اسلام
حكومت نيست. همان گونه كه گفتيم قدرت اسلام در روشنگری و هدايت است و اكنون در
تمام جهان و حتی‌ در كنار كاخهای سفيد و سرخ شرق و غرب اسلام در تشعشع است و
دشمنان را به هراس انداخته. آيا اين قدرت قابل انكار است ؟

در پايان سخن
اميدواريم رزمندگان اسلام با قدرت هر چه بيشتر در سنگرهای‌ خود پايدار باشند كه
آنها تداوم بخش رسالت اسلام و صلح امام مجتبی و انقلاب سيد الشهدا عليهماالسلام در
اين مقطع حساسند.                          
والسلام.