روزی كه آفتاب غروب كرد

سحرگاه نوزدهم ماه رمضان و با گذشت 40 سال از
هجرت پيامبر اكرم ((ص)) و شصت و سه سال عمر سراسر عبادت، شهامت، شجاعت،‌پارسائی، و
عظمتِ سرور پارسايان و رهبر خداجويان علی (ع)، و در همان حال كه ديدگان مردم به
خواب رفته و ديدگان علی با راز و نياز در دل شب بيدار بود و در حالی كه قلبش برای
ديدار با محبوب و در شوق وصال به تپش افتاده بود، و پس از صرف نان و نمكی اندك در
منزل دختر مهربانش، برای‌ شتافتن به محراب خونين پرستش، به خود خطاب كرده فرمود :
كمر بند خود را برای مرگ محكم كن كه وقت آن سر رسيده است و آنگاه از منزل خارج شد
و روانه مسجد كوفه گشت.

چرا آن روز علی (ع)خرسند نباشد كه عمری در اين
دنيا بی‌ارزش كه آن را از لنگه كفش وصله خورده ای بدتر می داند، با آن همه رنج ها،
محنت ها،‌فراق ها، حق كشی‌ ها،‌ظلم ها، و خيانتهائی كه بر او داشته است، و برای‌ خدا
تحمّل كرده و اينك اين دنيای فانی را پشت سر می گذارد و به آرزوی ديرينه اش كه
شهادت و لقای‌ محبوب است می رسد.

وانگهی مرگ را علی چگونه می داند؟ « والله
لابن ابي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي اُمه » به خدا سوگند، فرزند ابوطالب با
مرگ مانوس تر است از كودك خردسال به پستان مادرش.

علی (ع)اينچنين علاقه به مرگ دارد چرا كه
سرآغاز زندگی‌ جاويد است. علی‌از مرگ هراسی ندارد زيرا پرونده اش سفيد ترين پرونده
تاريخ است.علی از مردن نمی‌ترسد چرا كه به متاع زود گذر دنيا لحظه ای‌ دل نبسته
است كه اكنون از فراقش غمين باشد.

علی از مرگ وحشتی ندارد زيرا هيچ قيد وبندی‌
او را وابسته به دنيا نكرده و او چنان از دنيا فاصله گرفته است كه همانند فاصله
گرفتن آفتاب از نخهای‌تار شب سياه.

اين آينه تمام نمای پيامبر در منزل را گشود و
با دلی آرام روانه خانه معشوق شد. علی خوشحال و مسرور است كه دنيا را وداع می گويد
ولی دنيا سخت ترين و شديدترين روز خود را می گذراند. او اين را نمی خواهد كه بی
ارزش و زودگذر است اين او را می خواهد كه تمام ارزش ها در او خلاصه می شود و هميشه
جاويد است. او اين را نمی‌خواهد زيرا در فضا‌ی مرگبارش محيطی پر از فساد و
ظلم  وجنايت و اهانت و خيانت وو… ديده
است و اين او را می خواهد چون مجسّمه ايمان،‌عدالت، تقوای‌، پرهيزكاری‌،‌زهد و
الگوی‌ تمام فضائل است و به زندگی‌ صفا و رونق و ارزش می بخشد.

ولی علی (ع)دل خوشی از اين دنيا و مردم آن
نداشت علی دنيا را نمی خواست زيرا سايه̾ پايداری نداشت و كسی كه به اين سايه های‌
روان دل ببندد،‌چقدر بايد حقير باشد، امام علی كه از همه كس و همه چيز خود را بی
نياز می ديد و تنها نيازش به ذات اقدس بی نياز علی الاطلاق بود،‌بی گمان دنيا را
به آب زهد عجين كرده و با نان جوينی‌ كه او را توان عبادت دهد،‌بسنده می‌كرد.

و امّا از مردم دنيا و دنيا دوستان نيز بی زار
بود كه هر گاه آنان را به جهاد با دشمن فرا می خواند،‌راحت طلبی و دلبستن به دنيای
فانی‌،‌آنان را به عذرخواهی‌ و عقب نشينی وا می‌داشت، زمستان را از سرمايش و
تابستان را از دمايش بهانه می‌آوردند وكناره گيری می كردند. و آنچنان به متاع اندك
دنيا راضی و خشنود بودند كه با چند درهم معاويه،‌دين خود را فروختند. علی‌ خدا را
می جويد و آنان دينار دنيا را. علی قيام را می‌خواهد و آنان آسايش را. علی از دنيا
فاصله می‌گيرد و آنان به دنيا می‌چسبند،‌پس بايد علی از آنان فاصله بگيرد ولی او
خليفه خدا در زمين و رهبر واقعی‌ مردم است،‌ پس بايد تا آخرين لحظات تلخ زندگی،
آنان را نصيحت كند و به سوی‌ خدا بازخواند گرچه می‌داند كه اينها را چشمی بينا و
گوشی‌ شنوا و قلبی دانا نيست. تا آنجا كه از دست آنان ناله می كند و می فرمايد :

«قاتلكم الله ! لقد ملأتم قلبي قيحاً وشحنتم
صدري غيظاً‌» خدا شما را بكشد ! دل مرا پر از جراحت كرديد و سينه ام را پر از خشم.

در هر صورت، متأسفانه آن بی خردان بدسرشت،‌ به
قدری‌ قلب علی را جريحه دار كردند كه ديگر تاب تحمّل را نداشت، خدايش را خطاب كرده
عرض می كند :

خداوندا من از اين كوفيان بيزار شده ام و آنها
هم از من ملول و خسته گشته اند،‌پس به من افرادی‌ بهتر از آنان بده و به جای‌من
شرّی به آنها عطا فرما.

در هر صورت، گرچه تمام امامان ما مظلوم بودند
ولی ظلمی كه بر علی‌ در طول ساليان محنت وارد شده بود،‌اگر بررسی شود،‌قابل قياس
با ديگر ستمها نيست.

و لذا علی (ع)با قلبی مجروح به سوی‌ عبادتگاه
و قتلگاه خويش رفت و در حالی‌ كه فرق مباركش با شمشير مسموم پليدترين پليدان
روزگار شكافت و محاصن شريفش از خون سرش رنگين شد،‌ندای اجل را لبيك گفته فرمود:
«فزت و رب الكعبه » به خدای‌ كعبه قسم، رستگار شدم.

و آن روز بود كه آفتاب غروب كرد و ديگر
بازنگشت زيرا علی (ع)نمازش را به وقت خوانده بود.