تجسم ایثار

مروری بر زندگی پاسدار شهید جعفر حیدریان مسئول آموزش و عضو شورای فرماندهی سپاه قم

سبز پوش دلیر ، پرکار کم گوی ، خوش سیمای خنده رو ، شهید عاشق.. جعفر حیدریان سال ۱۳۳۵ شمسی در قریه ” فردو” روستایی در کویر قم، زاده شد.

زندگی پررنج و زحمت خود را با ایمان به خدا جلا داد و در صحنه های سیاسی دوران خویش نظر داشت . کار روزانه و تحصیل شبانه ، فراهم نمودن مخارج زندگی مادی ، درگیری با پسر اویسی جلاد، اختفا ، … تا محافظت از مراسم ورود امام و پس از آن پیوستن به سپاه قم و پاسداری منزل امام و بعد هم روانه کردستان شدن …..

نشان از یک زیست شرافتمندانه اسلامی دارد.

“اولین روزی که در سپاه قم با او روبرو شدم سخن از این می گفت که “عمل به وظیفه شرعی” او را واداشته تا این لباس را بپوشد . اهل مطالعه بود اما تاکید داشت که مطالعه را برای عمل می خواهد . وقتی مسئول حفاظت بیت امام شد آثار بی خوابی بر چهره اش نمودار بود . از او سئوال کردم که چرا ؟ جواب داد : هر وقت به یاد مسئولیتم میافتم و برخی از سستی ها را در اطرافم می بینم ، بر خود می لرزم هر چند که ملائکه الله حافظ ایشان هستند و ما وسیله ایم . چه بسیار شبهایی که او را در نمازخانه سپاه به راز و نیاز ، دیدم .

وقتی مسائل کردستان پیش آمد با تعدادی از برادران داوطلب به کردستان اعزام شد . سنندج در اشغال گروهکهای آمریکایی بود و بچه ها در پادگان و باشگاه افسران محاصره شدند برادر حیدریان با دیگر یاران از خود گذشته محاصره را شکسته و به باشگاه رسیدند و پاکانی نیز به خون نشستند اما بر اثر خیانت و نارسائی های دولت لیبرال باشگاه باز محاصره شد و چهل روز به سختی بر عزیزان ما گذشت. بر اثر نبود امکانات چه برادرانی که روبروی چشمان دیگران شهید می شدند … اما حیدریان که فرماندهی را به عهده داشت با خواندن قرآن و زیارات و سخن گفتن ، به برادران روحیه و درس مقاومت می داد .

اولین بار که پس از کردستان دیدمش تبریک گفتم که بالاخره نجات یافتی پاسخم داد:

اگر شهید می شدم تبریک داشت ! گفتم چه خوب مقاومت کردی گفت : ” و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی “…

… از کردستان خاطرات بسیاری داشت و شاهد بودم که در مقاطع گوناگونی آنها را به عنوان تجربه به دیگران منتقل می کرد.

روی پله های جلو روابط عمومی سپاه بچه ها بگردش حلقه زده بودند و او داشت از حرکت ستون زرهی در یک جاده کوهستانی کردستان و فعالیت و ایثار سروان صیاد ( سرهنگ ) حرف می زد که می کوشید هماهنگی لازم در حرکت ستون بین بچه های سپاه و ارتش به وجود آید تا کارایی و بازدهی لازم رابدهد…

با اصرار او را در قم نگه داشتند و مسئولیت آموزش را به او دادند و پس از مدتی که مسئولیتش به شخص دیگری واگذار شد روانه جنوب شد و به آرزوی دیرین خود که حضور در جبهه بود ، رسید.

آخرین باری که او را دیدم به مرخصی آمده بود پس از گفتگو هنگام  خداحافظی اظهار نمود که شاید دیگر همدیگر را نبینیم گفتم انشاءالله برمی گردی . جواب داد یعنی هنوز لیاقت شهادت را ندارم ؟ ”

یک روز قبل از حمله گسترده فتح المبین جعفر در تب وتاب و کوشش بود . مسئولیت و فرماندهی حمله را در قسمت “تپه چشمه” به عهده داشت … حمله پیروزمندانه پیش می رفت پس از زخمی شدن وقتی به هوش آمد ناگهان تکان شدیدی به خود داد. و فریاد کشید تپه ۲۴۰- تپه ۲۴۰٫٫٫ و به سوی دیار معبود پر کشید و عروج نمود. روانش شاد و راهش گرامی . باشد که این چهره ی خدایی و محبوب الگوی دوستان و آشنایانش باشد و این چند سطر گوشه ای از روحیات او را ترسیم کرده باشد.       والسلام.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *