موضع امام در برابر منافقین و لیبرالها

حجت الاسلام سید احمد خمینی

س- موضع امام در مقابل منافقین، بنی صدر و لیبرالها چیست؟

ج- مسئله موضعگیری امام در مقابل منافقین چیزی نیست که مربوط به بعد از انقلاب باشد، این رشته سر دراز دارد. ناچارم کمی بعقب برگردم. زمانی که مجاهدین خلق علیه شاه دست بمبارزه مسلحانه زدند، بعلت اینکه کاری بود که تا آن موقع سابقه نداشت، برای مبارزین چه روحانی و چه غیر روحانی جالب بود تا آنروز هر چه بود اعلامیه بود و سخنرانی، مبارزه بشکل مسلحانه آن هم بصورتی سازمان یافته و تشکیلاتی نبود. وقتی سر و صدای مجاهدین بلند شد و یکی دو عملیات صورت گرفت جاذبه آن موجب شد تا روحانیون دست اندرکار مبارزه علیه رژیم از آنان ترویج کنند و بعضی ها پا را فراتر گذاشته و کمک مالی می کردند و بعضیها پا را فراتر گذاشته و عضو شدند. دیگر در هر محفلی نام آنها بود و ترویج خوبی آنها و تدین و تقوایشان حضرت آیت الله العظمی آقای منتظری و آیت الله طالقانی و آقای هاشمی رفسنجانی و آقای خامنه ای و سایر دوستان از کوچک و بزرگ همه تعریف می کردند و تمجید این داستان ادامه پیدا کرد و کار بجائی رسید که مراجع عظام هم بنفع آنان اعلامیه دادند البته آقایان مراجع موقعی که بعضی از آنها را می خواستند اعدام کنند نوشتند که اینان آدم های متدین و حافظین قرآنند آنها را نکشید. در این موقع این سئوال برای همه بود که کسی که در راس مبارزات است یعنی امام چرا کلمه ای درباره اینان نمی گوید. من از این باب نام همه را در تایید مجاهدین بردم تا معلوم شود حنیف نژاد و میهن دوست و سایرین را از منافقین نمی خواندند آنها را نماز شب خوانانی معرفی کرده بودند که یکی از بزرگان امروز ایران من را در تهران خواست و گفت شنیده ام می خواهی نجف بروی گفتم آری گفت بآقا بگو اینان حکومت را می گیرند و شما ناچار آنها را تایید می کنید ولی تایید شما دیگر دیر شده است پس تا دیر نشده است آنها را تایید کنید. گفتم چشم و رفتم و بامام گفتم و امام سکوت کردند. آری آنان را اینگونه معرفی کرده بودند و افراد مذکور آنان را تایید می کردند ولی تنها و تنها نه امام تایید کردند و نه برای آنان پول دادند و نه حاضر شدند کلمه ای درباره آنان بگویند. از امام در این زمینه سؤال کردم فرمودند:

من کتابهای اینان را خواندم دیدم اسلامی نیست و انحراف دارد لذا تایید نکردم.

اینجا این سؤال پیش می آید که این کتابها را که همه خوانده بودند در قم و تهران و مشهد وسایر شهرها همه مبارزین چیز فهم خوانده بودند پس چه شد که آنها هیچ نگفتند و تایید کردند و پول دادند.بعقیده من آنان دست بکاری می زدند که بقیه حاضر نبودند لذا جذب حرکات متهورانه آنان شدند و انحراف آنها را از مکتب یا متوجه نمی شدند و یا چیزی که مهم باشد تلقی نمی کردند. ولی امام چه! امام که خود سمبل شجاعت است جذب حرکات آنان نشدند و با دقت و تیزبینی با اعتقادات آنان برخوردی ایدئولژیک کردند آنرا مطابق با آنچه خود یافته بودند ندیدند لذا حاضر به هیچگونه عملی نشدند.

من بعید می دانم که اولی های آنان بهتر از آخری هایشان باشند. همه از یک قماشند اقتصاد ساده را که در بست یک اقتصاد مارکسیستی است مگر چه کسانی نوشتند همان اولی ها شناخت را مگر چه کسانی نوشتند همان اولیها اینکه آنها خیلی متدین هستند و چه هستند و چه هستند را برایشان در آورده بودند. از طرفی چون مارکسیستها خدا را قبول نداشتند اینها می گفتند خدا هست و نماز هم می خواندند سردمداران مبارزان روحانی همین را قبول کردند و تبلیغات بنفع آنها شروع شد.

یادم است امام فرمودند:

آقای دعائی آمد پیش من و گریه کرد که ولو چند کلمه از اینان تائید کنید.

البته خود برادر عزیز و مبارزم دعائی هم این را بارها گفته است، آقای مطهری شهید بزرگوارمان و آقای منتظری و طالقانی که برای امام نامه نوشته بودند که تائید کنید ولی چون امام، امام است زیر بار تعریفهای زیاد همه نرفتند و در این موضوع هم مثل سایر موضوعات خود تصمیم گرفتند و برای همه افتخار آفریدند.

این یک دوره. دوره بعد از ۵۴ که دیگر معلوم بود همه برگشتند ولی باز امام کلمه ای نفرمودند تا از پاریس آمدیم. در قم مجاهدین خواستند با امام ملاقات کنند حضرت امام فرمودند:

«اصول الدین خود را بنویسید و بعد بیائید.»

در این موضوع لطافت بسیار ظریفی خوابیده است و آن اینکه مثل اینکه امام آنانرا مسلمان نمی داند و فرموده اند اول اصول الدین خود را بنویسید و بعد ملاقات کنید.

آنها نوشتند بعد امام فرمودند باید در روزنامه ها چاپ کنید آنها چاپ کردند وقتی خدمت امام رسیدند امام آنها را خیلی نصیحت کردند که دست از این کارهایتان بردارید و مانند سایرین باشید و الا روزی که احساس کنم کاری بر خلاف می کنید بمردم معرفیتان می کنم. حضرت امام در آن جلسه حجت را با آنها تمام کردند. دیری نپائید که آنها پا از گلیم خود بیرون گذاشتند و امام هم بمردم معرفیشان کردند. امام آنها را آمریکائی می دانستند که می خواهند در ظاهر بروسیه بگویند با شمائیم.

اینها از خطرناکترین عناصری هستند که انقلاب ما با آنها روبرو بوده و هست امیدوارم برادران سپاه روزی همه آنانرا دستگیر نموده و بجزای اعمالشان برساند. این آمریکائیهای روسی بهترین افراد ما را کشته اند و هنوز هم که هنوز است دست بردار نیستند، آنها بهشتی عزیز و محمد منتظری و دستغیب و مدنی و باهنر و رجائی و صدوقی و صدها افراد ارزنده ای چون اینان را کشتند، اینها به هیچکس رحم نمی کنند حتی اعضاء خودشان. اگر روزی عضوی از اعضاء آنان سئوالی داشته باشد اول به او اخطار می کنند و بعد جواب سئوال او را با گلوله می دهند، مگر شریف واقفی و صمدیه لباف را همینها نکشتند. پیکاریها و اینها هیچ فرقی در آدم کشی ندارند.

بحمدالله امروز چهره کریهشان بر مردم ما روشن شده است و اگر بعضی ها ابهامی داشتند با نوع قتل ها و کشتار و بمب گذاریهای آنها که بی گناهان را می کشند ابهامشان بر طرف شده است خداوند ذلیل و خوارترشان کند. ولی مردم ما باید توجه داشته باشند که آنها هنوز تمام نشده اند و باید همانگونه که امام فرموده اند با هوشیاری کامل مواظب رفت و آمدهای مشکوک باشند، باید دادگاههای انقلاب در مقابل آنها کوتاه نیایند.

اینان ریاکارانه بهر وسیله ای که می شد می خواستند خودشان را به امام نزدیک کنند از هر دری وارد می شدند، مثلا برای امام نامه می نوشتند ولی وقتی دیدند امام جواب آنها را نمی دهند بمن می نوشتند، وقتی دیدند من جواب نمی دهم از دیگران دست بردار نبودند. در ابتدا امام می خواستند آنان را هدایت کنند در این زمینه تلاش ها شد ولی فایده نداشت آنها از اجانب الهام می گرفتند.

بنی صدر هم چیزی شبیه منافقین بود با این تفاوت که نه امام ماهیت کثیفش را می شناختند و نه مردم، لذا در مناصب مهم مملکتی هم قرار گرفت. ضربه ای که کشور و انقلاب از بنی صدر خورد کمتر از ضربه ای نبود که از مجاهدین خورد. بنی صدر با خارج و داخل ساخته بود تا انقلاب اسلامی ای را که امام و امت قبول داشتند از بین ببرد. او به اسلام فقاهت عقیده نداشت، او هم به اسلامی معتقد بود که منافقین معتقد بودند یعنی تا آنجا که با فکر آنها جور در آید اسلام درست است از آن پس نه. امام هم زمانی که فهمیدند او دارای چه نوع تفکراتی است فاتحه اش را خواندند و مردم را از شرش یعنی شر آمریکا و دست نشاندگان آن راحت کردند.

بنی صدر با تمامی ضد انقلاب در داخل و خارج ساخته بود او می کوشید تا همه آنها را متحد کند تا امام و یارانشان را از بین ببرد. او تلاش می کرد بهر وسیله ای که شده است حکومت کند حال استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی ای که مردم برای آن شهید شدند چه می شود! هر چه می خواهد بشود؟!

موضع گیری امام در مقابل بنی صدر را به سه دوره می شود تقسیم کرد:

دوره اول که امام سعی داشتند او را براه راست هدایت کنند، چون همه گمراهان در ضمن ماهیت نحس او را هم نمی شناختند لذا در اعلامیه هایشان در سخنرانیهایشان از او تعریف می کردند و هر وقت خدمت امام می رسید او را تشویق می کردند و نصیحت می فرمودند.

دوره دوم که دوره ای بس سخت بود که بما و امام و امت بسیار سخت گذشت، دوره ای است که ماهیت آمریکائیش بر امام روشن شده بود. بر امام روشن شده بود که او با منافقین ضد خدا و انسان و انسانیت ساخته است و برای نابودی جمهوری اسلامی حاضر است با تمام اشرار دست برادری دهد و از تمام نیروهای اجنبی کمک گیرد.

در این دوره مسئولیت امام خیلی سنگین بود از طرفی افراد فهمیده و کاردان می آمدند که این خائن دارد بلائی بر سر ایران میآورد که شاه نیاورده است از طرف دیگر بعلت تعریفهای امام، او مقبول عامه شده بود. در این دوره امام شروع کردند به گفتن و تشریح کردن مواضع ضد جمهوری مثلا اینکه هر کس قوه قضائیه را تضعیف کند خائن است، هر کس مجلس و دولت را تضعیف کند آمریکائی و خائن است. خوب چه کس و یا کسانی تضعیف می کردند معلوم است. امام مردم را مهیا می کردند تا خود صغری و کبری را بچینند و نتیجه بگیرند. کم کم مردم روشن شدند و مقصود امام را فهمیدند. وقتی امام مردم را روشن کردند آنوقت کار را تمام کردند. بقدری امام خوب و عالی پیش رفتند که بعقیده من از عهده هیچ کس این گونه برخورد بر نمی آمد.

دوره سوم هم که با یکی دو سخنرانی صریحا او را بمردم معرفی نمودند.

امام در مقابل لیبرالها هم موضعی چون بنی صدر داشتند به دولت موقت نگاه کنید این دوره ای است که امام از آنان شناختی نداشتند. امام شناخت نداشتند خوب حق داشتند برای اینکه در طول مبارزاتشان با آنها محشور نبودند امام کی آنها را می شناختند و از مواضع فکری آنها اطلاعی داشتند؟ در اینجا این سئوال است که چرا آنهائی که اینها را می شناختند صریحا بامام نگفتند که اینان دارای چه دیدگاه هائی هستند؟ جواب این سئوال روشن است اولا آنها هم افراد دولت موقت را نمی شناختند و یا اگر می شناختند اوضاع اول انقلاب بصورتی بود که نمی شد غیر از این تصمیم گرفت. آنها چهره های شناخته شده ای بودند که مردم آنها را قبول داشتند ولی این نباید درست باشد برای اینکه در ابتدا هم مثل حالا امام هر کس را انتخاب می کردند مردم قبول می کردند. خوب شرائط بصورتی بود که پیش آمد آنچه نباید پیش می آمد. رئیس لیبرالها بنی صدر بود و موضع امام در مقابل بنی صدر هر چه بود در مقابل لیبرالها هم همان است.

***

گفتیم موضع امام در مقابل بنی صدر هر چه بود در مقابل لیبرالها هم همان است و اکنون مناسب است درباره لیبرالیسم و لیبرال بحث نمائیم و آنگاه موضع امام را در قبال آنها بیان کنیم.

لیبرال: طرفدار آزادی: آزادی خواه:

(فرهنگ معین)

لیبرالیسم: نظریه طرفداران آزادی در مقابل سوسیالیسم و رهبری دولت قرار دارد.

۲- اختصاصا فرضیه ای که طبق آن دولت نباید در روابط اقتصادی افراد و اشخاص طبقات جامعه یا ملت دخالت کند:

(فرهنگ معین)

ریشه لاتینی لیبرالیسم بمعنای نظریه یا سیاستی است که خواهان حفظ درجاتی از آزادی است در برابر دولت و یا ارگان های دیگری که سلب کننده و بخطر اندازنده آزادی است. لیبرالیسم می گوید مردم نمی توانند خودسرانه عمل کنند بلکه باید تابع قانون باشند و قانون باید از آنها حمایت کند و در امور کلی و عمومی مردم باید از طریق مجلسی بر دولت نظارت کنند.

یعنی درست مثل وضع خیلی از کشورها که مردم با انتخابات خود نمایندگانی را انتخاب می کنند که آنها بر دولت نظارت می کنند که اگر قدم کج گذاشت به حسابشان برسند.

در زمینه فلسفی به نظریه جان لاک انگلیسی می رسد. که دارائی، زندگی، سلامت و آزادی هر کس محفوظ است و هیچ کس حق تعرض به اینها را ندارد. در زمینه اقتصاد و اندیشه های اقتصادی لیبرالیسم چیزی در مقابل سوسیالیسم است یعنی مقاومتی است در برابر تسلط دولت بر حیات اقتصادی، حتی لیبرالیسم اقتصادی مخالف محدود کردن تجارت با مالیات بر واردات است یعنی هر کس هر کاری که توانست بکند. البته به اصول لیبرالیسم صدمه بزند و بطور کلی منکر مداخله ضرر آور دولت در تولید و توزیع است. پس باین معنا باید توجه کنیم که لیبرالیسم بر فردگرائی تکیه دارد در مقابل قدرت دولت. البته چه دولتی بعدا می آید ولی همین اندازه باین مطلب اشاره کنیم که چون بورژوازی تنها از طریق پیکار بر ضد دولتهای مطلقه پلیسی و نظامی می توانست مکان خوب اجتماعی کسب کند مجبور بود بر فردگرائی اصرار ورزد و این موضوع را در فلسفه لیبرالیسم و اقتصاد آن می توان دید دولت قبل از ظهور لیبرالیسم چیزی بود نماینده خدا و هر کاری که دلش می خواست می کرد و بقیه هم می بایست گوش بفرمان پادشاه و یا دولت که نمایندگان خدا بودند باشند لیبرالیسم مکتبی شد که هر فرد را آزاد دانست و گفت زیر بار آنچنان دولتی نباید رفت.

از نظر اقتصادی معتقدند که هر فرد خود صاحب اختیار منافع اقتصادی خویش است و وظیفه دولت بر طرف کردن موانعی است که بر سر راه نظام طبیعی از این نوع قرار می گیرد و دولت هم نماینده مردم است نه خدا و باین نتیجه رسیده بودند که بر اساس قوانین طبیعی هرگاه اقتصاد بآن صورتی که ترسیم کردیم رها شود در نهایت در جهت رفاه عموم گسترش خواهد یافت. به شرط این که سعی هر فردی در جهت کسب سود برای خودش باشد و با دیگران تبانی نکند (یعنی تحت شرایط رقابت آزاد) لیبرالیسم معتقد است در این صورت رفاه عموم به بهترین وجه تأمین می گردد. ولی این شرائط تنها هنگامی فراهم می آیند که هر عرضه کننده ای خود تولید کننده باشد یا بعبارت دیگر هر کارگری خود مالک وسائل تولیدش باشد. پس باید توجه داشت که اقتصاد لیبرالیستی فرض خود را بر وجود جامعه ای از تولید کنندگان کوچک قرار می دهد البته قدرت اقتصادی هر صاحب کالائی را در محدوده نظامی وسیع فرض می کنندکه در آن نظام هیچ فرد نمی تواند کوچکترین تأثیری در مکانیسم قیمت داشته باشد و لذا هیچگاه قادر نخواهد بود به عنوان قدرتی عرض اندام کند و بر سایر صاحبان کالا مسلط گردد و باصطلاح کار را بآنجا بکشاند که دیگر ارگانها و کارخانجات یا ور شکست شوند و یا جذب آن و بعد نیروئی گردند که مثلا در آمریکا رئیس جمهوری، تعیین کنند لیبرالیسم معتقد است که الزاماً تحت چنین شرایطی تعادل بین عرضه و تقاضا یعنی یک اقتصاد سالم بوجود می آید.

موضع لیبرالیسم در مقابل مسائل اقتصادی درست مشابه موضعی است که در مقابل دولت و مسائل سیاسی دارد یعنی لیبرالیسم جهشی است در مقابل اعتقاد به این که دولت نماینده خداست. در اثر مبارزات بسیار مشروعیت دولت را بعنوان نماینده خدا و قدرت بلاواسطه آسمانی آن گرفتند و گفتند نه، شما هم مثل ما هستید فقط مردم شما را تعیین می کنند تا بر کارها نظارت داشته باشید در این جا موردی نمی بینم که بیشتر وارد بحث شویم ولی همین اندازه بدانیم که تقریبا در مقابل لیبرالیسم سوسیالیسم است.

اما سوسیالیسم که معتقد به قدرت دولت است برای اینست که همه بدبختیها را در فردگرائی و انباشته شدن ثروت فرد که بر اثر آن قدرت سیاسی را بدنبال دارد می داند بهمین جهت است که هدف در سوسیالیسم مالکیت یا نظارت جامعه بر وسائل تولید، سرمایه، زمین، اموال می باشد و اداره آنها به نفع عموم است. البته اختلاف در این مکتب از همین جا سرچشمه می گیرد زیرا مالکیت و نظارت یک امر وسیع و کشداری است که حد و مرزش قابل شناسائی نیست و یا شناسائی آن بسیار مشکل است بطور کلی مهمترین مسئله ای که در سوسیالیسم می توان نشان داد که تمام افراد معتقد باین مکتب، آن را قبول داشته باشند تقدم جامعه و منافع عمومی بر فرد و منافع فردی است درست در مقابل اندیوید و آلیزم: که سعادت فرد را غایت عمل اجتماعی و زندگی می شمارد و این دسته می گویند سرانجام سودجوئی فرد به سودجوئی جامعه کشیده می شود و اینان مخالف نظارت نامحدود دولت بر امور اجتماعی می باشند مخفی نماند که پیدایش مارکسیسم در نیمه قرن نوزدهم نقطه تحول بسیار بزرگی در اندیشه سوسیالیستی است زیرا تمامی دستجات و جنبشهای سوسیالیستی با تفاوتهائی تحت تأثیر این مکتب قرار گرفتند سوسیالیستها می گویند فرد عضو جامعه است نه در مقابل جامعه و این موجب شد تا مکاتیب مختلفی بوجود آمد از آنارشیزم و سندیکالیزم تا سوسیالیسم چه دموکراتیک آن و چه مسیحی آن که از بحث خارج می شویم اما آنچه همه اینها را تحت تأثیر قرار داده است مارکسیسم است که عنوان سوسیالیسم علمی را یدک می کشد، حال که از لیبرالیسم به سوسیالیسم کشیده شدیم این جمله را هم عرض کنم که سوسیالیسم لیبرال معتقد به لزوم کنترل وسائل تولیدی است ولی در امر توزیع محصول، کنترل را باطل می داند یعنی از حرف اولشان برگشتند اینها لیبرالهای چپ هستند چرا که در اول آزادی را مادام که بغیر ضرر نزند جایز می دانستند ولی سوسیالیسم مارکسیستی معتقد به کنترل وسائل تولید و توزیع است و ماشاءالله تا دلتان بخواهد سوسیالیسم شقوقات دارد این را فراموش نکنیم که آنچه بعنوان دولت قبل از لیبرالیسم مطرح بوده است با آنچه که بعنوان دولت در سوسیالیسم مطرح است و یا بهتر است بگوئیم آنچه را که لیبرالیستها بعنوان دولت زیر بارش نمی رفتند با آنچه را که سوسیالیسم در بست خودش را در اختیار دولت قرار می دهد زمین تا آسمان فرق می کند. داستانی بذهنم آمد بد نیست که بگویم:

یکی از دانشمندان بزرگ اروپا مسیحی بود بعد از مدتی منکر دین و دیانت و خدا و پیغمبر شد که قهرا کشیش و اهل محل از او رنجیدند و او به الحاد خود باقی بود و مطالعه می کرد و پس از چند سالی دوباره مسیحی شد کشیش خوشحال آمد منزل دانشمند مسیحی شده که الحمدالله بدینمان برگشتی خیلی بد بود اگر مشرک می مردی تبریک عرض می کنم من می دانستم بالاخره بخودمان بر می گردی تو آدمی نبودی که دست از مسیحیت بکشی از چهره نورانیت پیدا بود و هست!!! که خدا بالاخره ترا هدایت خواهد کرد دانشمند مذکور همینطور گوش می کرد آخرش به کشیش گفت پدر جان تو اگر بخواهی مسیحی ای که من شدم بشوی یک دوره ۸ ساله کفر لازم داری من از دین تو و معتقدات تو عبور کردم و تکامل یافتم رسیدم بکفرم و بعد تکامل پیدا کردم و حالا رسیده ام به آنچه که مسیحیون واقعی می گویند. حال دولتی را که سوسیالیستها خود را در اختیار آن قرار می دهند یک چنین فرقی دارد زیرا در سوسیالیسم و بهتر است بگوئیم در مارکسیسم وضع دولت بدین گونه است که پرولتاریا پس از دست گرفتن قدرت برای عبور ازمرحله جامعه طبقه ای به جامعه بدون طبقه رژیم سیاسی به وجود خواهد آورد به نام دیکتاتوری پرولتاریا که در آن قدرت سیاسی در دست یک طبقه منحصر یعنی پرولتاریاست پرولتاریها پس از انتقال مالکیت وسائل تولید از افراد به دولت و حذف همه ی طبقات استثمارکننده خود نیز بعنوان طبقه از میان خواهند رفت و بدنبال آن همه پدیده های طبقاتی از میان خواهند رفت و مبارزه انسان با انسان تبدیل می شود به مبارزه انسان با طبیعت با عرض معذرت که الکلام یجر الکلام گردید بگردیم به لیبرالیسم مورد بحث لیبرالیسم بدو شعبه لیببرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی تقسیم می گردد. پس همانطور که آوردم لیبرالیسم سیاسی عبارت است از آزادی فکر و منطق عمل فرد تا آنجا که منافی آزادی دیگران نباشد وطرفداری از اصالت فرد و همینطور لیبرالیسم اقتصادی یعنی فرد آزاد است هر معامله ای را انجام دهد بدون اینکه هیچگونه کنترل سیاسی و دولتی او را محدود کند. واضح است که این آزادی بدون در و پیکر در هر جامعه ای که فرض شود قابل دوام نیست معلوم است که عده ای با ارتباط با دست اندرکاران و سردمداران می توانند معاملات بزرگ را در دست گیرند و هر کاری که دلشان بخواهد بکنند این عمل کم کم موجب می شود که سر و صدای عده ای در آید و بفکر کنترل بیافتند و کنترل هم بدین صورت که کارخانجات و سازمانهای بزرگ تجاری را دولت زیر نظر بگیرد قهری است که این موجب می شود عده ای با این وضع مبارزه کنند زیرا منافعشان بخطر می افتد لذا در اینجا دو دسته بوجود می آید یکی آن دسته که می خواهند حالت قبل را حفظ کنند که لیبرالهای محافظه کار نام می گیرند و عده ای هم چپ روی مختصری می کنند که لیبرال سوسیالیست نامیده می شوند باز این اجتناب ناپذیر است که وقتی لیبرالیسم سوسیالیسم بر کل یا جزء جامعه ای حاکم شد لیبرالیسم سیاسی بخطر خواهد افتاد چرا که دیگر اجازه نمی دهند که هر کسی هر چه دلش خواست بگوید و بهر چه مایل بود اعتراض نماید. قهری است که لیبرال محافظه کار محدوده آزادی عمل سیاسی خود را خیلی وسیع می داند و هم چنین دایره کارهای اقتصادی را باندازه قدرت فرد در مبارزات تجاری می داند ولی یک لیبرال سوسیالیست هرگز وسعت عمل سیاسی خود و دیگران را بآن اندازه نمی دانند در اینجاست که در اصل اینکه در چه محدوده ای آزادی موجب زیان دیگران نمی شود بحث بمیان میآید: واضح است که اختلاف بسیار می گردد و محافظه کار دایره آزادی غیر مضرب دیگران را تا خدا می کشاند ولی دسته دیگر این را قبول ندارند باز در این جاست که باید در اصل مفهوم لیبرالیسم سیاسی بحث کرد چرا که با روشن شدن آن تا اندازه ای می شودمحدوده لیبرالیسم اقتصادی را در دو حالتش بررسی نمود. خوب حالا این آقایان ایرانی که معروف به لیبرال ها شده اند چه می گویند آیا اینها می گویند که باید آزادانه مجلسی درست نمودکه ناظر بر کار دولت گردد و همه آزادند و محدوده آزادی آنان بآن اندازه است که بدیگران لطمه وارد نیاید این که چیز بدی نیست مگر الان جمهوری اسلامی این را نمی گوید نه آقایان آزادی را در محدوده ای می گیرند که در تعارض مستقیم و رو در رو با اسلام است.

مثلا فرد آزاد است مشروب بخورد. بآن اندازه هم بخورد که بهیچ کس ضرر نزند درست مثل کسی که در کنار خیابان بستنی می خورد در اینجا اسلام می گوید این حرفها نیست طرف را بیاورید جلوی جمعیت و حدش بزنید. اگر کسی دزدی کرد و با بیّنه ثابت شد شکی نیست که باید حدش جاری شود ولی لیبرالها چه می گویند. می گویند اگر صاحب مال گفت ای بابا حالا دیگه ببخشیدش. ولش می کنند علاوه بر این اصلا به چه مجوزی در مقابل دزدی دست قطع کنند دیدید که صریحا گفتند و به لایحه قصاص حمله کردند. و در این مسئله که چه موقع وقت جاری شدن حدود اسلام است بحث نکردند بلکه اصولا مجازات را غیر متناسب با عمل انجام شده می دانستند و می دانند. مقصودم همین هائی است که مسلمان هستند و معروف به لیبرال. پس بعضی از لیبرالها مقداری از احکام را قبول ندارند و می گویند این مال هزار و چهارصد سال قبل و در جامعه حضرت رسول بوده است. یک موقع است بحث می کنند که ما قبول داریم که حد دزد چیست و حد زنا چه و حد شرب خمر چه و بقیه حدود را مو بمو آنچه در قرآن و روایات آمده است قبول داریم ولی امروز را روزی نمی دانیم تا این حدود جاری شود. ولی یک موقع است که می گویند این حدود با عاطفه سازگار نیست خوب شخصی که احکام اسلام را مال هزار و چهارصد (۱۴۰۰) سال قبل می داند صریحا می گوید اسلام جواب احتیاجات جامعه امروز ما را نمی دهد و یا می گوید اسلام احکام خشن و زننده ای دارد و با روح انسان سازگار نیست خوب واضح است موضع امام در مقابل اینها چیست قبلا هم گفتم ولی نمی دانم به چه مناسبت به این دسته لیبرال گفتند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *