گوشه اي از زندگي امام صادق عليه السلام

سيد محمد جواد مهري

بيست و پنجم شوال سال روز شهادت يکي از
درخشنده ترين چهره هاي تابناک تاريخ، ششمين راهبر راستين اسلام، پس از پيامبر
گرامي صلي الله عليه و آله، يعني امام جعفر صادق عليه السلام است. و از اينکه
فرازي کوتاه از دوران زندگي محنت بار اين امام بزرگوار را روزنه اي از آزادي فرا
گرفته بود، و در اين مدت کوتاه که دوران فرسودگي و فرتوتي حکومت اموي و نوزادي و
آشفتگي حکومت عباسيان بود، امام صادق عليه السلام فرصت را غنيمت شمرده و براي
بازگشائي درهاي مکتب اسلام که از يک سو دچار اهانت و از سوئي ديگر گرفتار سستي و
پژمردگي شده بود،  قيام کرد.

بي گمان، در آن زمان کوتاه با آن همه
تبليغات مسموم دشمنان اهل بيت و جنايتهاي بيشماري که توسط امويان بر فرهنگ اسلام
وارد شده، و احکام خدا را واژگون جلوه داده بودند، و با ملاحظه ي تمام جوانب سياسي
اجتماعي امت اسلام، نه مجال حکومت کردن و نه توان آن را با آن شيعيان اندکي که
سراسر زندگيشان را ستم و جور فرا گرفته بود و اکنون تنها فرصت نفس کشيدن به آنها
داده شده بود، داشت و لذا تنها راه چاره در اين ديد که مردم را با فرهنگ اسلام
آشنا سازد و با اين آموزش علمي، در دراز مدت، آماده ي قيام عملي و بر اندازي
حکومتهاي جائرانه شوند و حکومت عدل الهي را جايگزين حکومت هاي خود کامه کنند.

و بدين سان منزل آن حضرت، در آن زمان
همانند دانشگاهي بود که پيوسته از دانش پژوهان براي دريافت علوم حديث، تفسير،
حکمت، کلام و و… موج مي زد که گفته اند، در حدود چهار هزار دانشمند مشهور پاي
سخنان دلرباي امام نشسته و از آن اقيانوس بيکران علم و فضليت، قطره اي نصيبشان شده
بود. و نه تنها اهل مدينه از آن آموزشگاه بهره مي­بردند، که آوازه ي امام به سراسر
جهان اسلام رسيده و چون مي ديدند که مجلس بحث امام از تنگنا و فشار هيئت حاکم خارج
شده، از کشورهاي دور دست نيز روايان و دانش اندوزان براي دريافت علم و روايت به
سوي آموزشگاه امام صادق روانه مي شدند و امام به عنوان رهبر حرکت علمي و فکري نزد
خواص و عوام به شمار مي آمد.

قبل از اين که اين دوران شکوفائي را به
ياد آوريم، مختصر اشاره اي مي کنيم به دوران گذشته امام صادق (ع) که چگونه در آن
دورانهاي ستم و وحشيگري و رعب مي زيست.

 

امام صادق و دوران امويان

امام صادق در شب جمعه 17 ربيع الاول 82
هجري قمري ــ در ايام تصدي عبدالملک مروان ــ به دنيا آمد. ايشان در زماني چشم به
دنيا گشود که پيشوايان ستم و سفاّکان خون آشام اموي، حکومت امت مسلمان را غاصبانه
و جائرانه به دست گرفته و هماره براي از دست ندادن تخت و تاج سلطنت، قربانياني را
بدون ارتکاب جرم از مسلمانان مي گرفتند، و با غارت و چپاول و ارتکاب بدترين و زشت ترين
جنايتها، حکومت خود را نگه مي داشتند.

امام صادق (ع) 12 سال در آغوش پر مهر
جدّ بزرگوارش امام سجاد صلوات الله عليه زندگي کرد، و پس از شهادت ايشان، 19 سال
در زير سايه ي پدر مهربانش امام باقر صلوات الله عليه عمر شريف خويش را گذراند.

امام صادق (ع) در آن دوران پر تلاطم که
بيشترين مصيبت ها، گرفتاري ها، سختي ها، محنت ها و بلاها بر سر ياران و پيروان آل
محمد (ص) فرو مي ريخت، زندگي را با قلبي آرام و مطمئن به وعده ي خداوند گذراند و
مصيبت ها را براي خدا تحمل کرد.

آن حضرت سه سال از عمر خويش را در
دوران حکومت عبدالملک مروان، نه سال و هشت ماه در ايام تصدي وليد، سه سال و سه ماه
در زمان خلافت غاصبانه سليمان، دو سال و پنج ماه در حکومت عمر بن عبدالعزيز، چهار
سال و يک ماه در حکومت يزيد بن عبدالملک، 20 سال در سلطنت هشام بن عبدالملک، يک
سال در حکومت وليد بن يزيد و 6 ماه در حکومت پر هرج و مرج يزيد بن وليد گذراند و
بدين سان چهل و چهار سال و سه ماه انواع ستم ها و محنت هائي که بر مردم بيگناه و
خصوصا اهل بيت پيامبر روا مي داشتند، شاهد بود.

امام صادق شاهد مسموم شدن و به شهادت
رسيدن جدش و پدرش به دست آن شاهان ستمگر بود و در هر چند وقتي، يک بار مي ديد که
يکي از بزرگان يا چند تن از اهل بيت پيامبر به نحو فجيعي به دست آن فاسقان سلطه گر
به شهادت مي رسيدند. در هر صورت، زندگاني امام صادق عليه السلام غرق در درياهاي
محنت و رنج و بلائي بود که از طرف زمامداران حق کش و ستم خواه بر ملت مسلمان روا داشته
بودند و با اين حال، هيچ گاه از دفاع ــ چه به صورت علني و آشکار و چه مخفيانه با
پيروان اندکش ــ دست بر نمي داشت و مردم را از همکاري و همزيستي با ستمگران جدا
جلوگيري مي نمود.

تاخت و تاز بيش از حد زمامداران اموي،
حکومتشان را به پريشاني و اضطراب کشانده و راه را براي قيامهائي گسترده مي گشود. و
از سوي ديگر علاقه و دلبستگي مردم که از آن حکومت هاي پليد به تنگ آمده بودند، به
اهل بيت پيامبر (ص) بيشتر شده، در گوشه و کنار جلسه ها و کنگره هاي پنهاني براي يک
دگرگوني عمومي و برانداختن حکومت امويان و سپردن مملکت به آل محمد افزوني مي يافت.

 

امام صادق و دوران عباسيان

در اين ميدان پر اضطراب که مردم سعي در
براندازي حکومت امويان و واگذاري آن به اهل بيت ــ خلفاي واقعي پيامبرــ داشتند،
عباسيان از فرصت سوء استفاده کرده و در پي بهره بردن برآمدند. و درست در آن موقع
که آتش انقلاب زبانه کشيده، امويان را در کام خود فرو مي برد، و مردم براي آل محمد
شعار مي دادند، اينان (عباسيان) فريب گرايانه خود را از نزديکترين افراد به پيامبر
(ص) معرفي کرده و در حالي که مردم هنوز درگير با تفاله هاي حکومت سابق بودند، بر
کرسي خلافت دست يافتند. سفاح عباسي با نيرنگ روي کار آمد و خود را به عنوان فردي
که براي بيعت گرفتن به نفع آل علي (ع) گماشته شده!، به مردم معرفي کرد و با
استفاده از نام مقدس آل علي (ع) جاي پاي خود را محکم نموده، با خيال راحت به چپاول
بيت المال و ظلم و ستم پرداخت.

پس از هلاکت سفاح، نوبت به برادرش
منصور رسيد. منصور يکي از داهيه ترين و سياستمدارترين خلفاي بني عباس بود که
توانست در آن دوران خطرناک ــ که از سوئي احتمال قيام علويان مي رفت و از سوئي
ديگر علماي مدينه، حکومت عباسيان را تخطئه کرده بودند و هم چنين امکان اجتماع و
قيام امويان شکست خورده بودــ با ساختن دژي محکم از اجساد بي گناهان، و آوردنِ
فشار اقتصادي بر مردم و لاي ديوار گذاشتن دشمنان خويش، بي رحمانه ريختن خون
فرزندان علي عليه السلام، حکومت خود را تثبيت کند.

قساوت قلب و سنگ دلي منصور دوانيقي به
حدي زياد بود که داستان هاي بسياري از ظلمها و ستمهاي او در تاريخ ثبت شده، و براي
نمونه يکي از آنها را نقل مي کنيم:

عبدالله بن حسن يکي از سران علويان بود
که همراه با بسياري از خويشان خود در زندان او به سر مي بردند. منصور در يکي از
مسافرتهاي خويش که به حج! رفته بود، با دختر عبدالله بن حسن مواجه شد. آن دختر بچه
خواست با سرودن چند بيت شعر، شفقت منصور را جلب کرده، شايد پدرش را آزاد کند، لذا
اين چند بيت را سرود:

«رحم کن بر کهنسالي شکسته که در رندان
تو با غل و زنجير به سر مي برد و رحم کن بر خردسالان بني يزيد که از فقد تو يتيم
شدند نه از فقد پدرشان. اگر خواستي نسبت به ما صلهٔ رحم کني، که جدّ ما و جدّ شما
خويشند و از هم دور نيستند…»

منصور در پاسخ گفت: خوب شد يادم آوردي!
برويد او را در سياهچال زندان به زيرزمين بيافکنيد تا جان بسپارد!!

 

منصور و ترس از امام صادق (ع)

منصور بيش از همه از امام صادق (ع)
وحشت داشت، نکند جواب مثبت به انقلابيون داده و به فکر رياست افتد. هر چه باشد او
سرور خاندان نبوت و رهبر هزاران نفر از شيعيان و مسلمانان است و از سوئي ديگر همه
روزه بيش از صدها دانشمند از نقاط مختلف جهان اسلام از محضر درسش استفاده مي کنند.
از اين روي، با احتياط زياد، امام را تحت نظارت و مراقبت قرار داد. او با اينکه در
صورت ظاهر چيزي که علامت قيام در آن باشد، از امام نمي ديد ولي ترس آن داشت که
امام در خفا و پنهان، با يارانش قصد براندازي داشته باشند، و لذا چندين بار، از
راههاي گوناگون امام را آزمايش کرد و چون امام با ديد تيزبينش و علم الهيش رازهاي
نهان را مي ديد با کمال احتياط با جاسوسان رژيم برخورد مي کرد و کوچکترين مدرکي به
دست دشمن نمي داد.

ابن شهر آشوب در مناقب خود (ج2، ص302)
نقل مي کند:

يک بار منصور دوانيقي خواست امام را
آزمايش کند که دستاويزي براي بازخواست آن حضرت در آينده داشته باشد. لذا ابن مهاجر
را طلبيد و به او گفت: اين پول را بگير و به مدينه برو. با عبدالله بن حسن و جعفر
بن محمد و خويشاوندان آنها ديدار کن و به آنان بگو: من از شيعيان خراساني شما هستم
و آنها اين مبلغ را براي شما فرستاده اند. و به هر يک مقداري از اين پول بپرداز و
بگو: من فرستاده اي بيش نيستم، لذا دوست دارم نوشته هائي از شما داشته باشم که
بدانند پول را به شما پرداخته ام.

ابن مهاجر روانه مدينه شد. پس از
بازگشت، منصور از او پرسيد: با آنان چه کردي؟ پاسخ داد: با آنها برخورد کردم و از
همه قبض رسيد گرفتم مگر جعفر بن محمد. هنگامي که به ديدن وي رفتم، در مسجد پيامبر
مشغول نماز خواندن بود پشت سر او نشستم. او به سرعت نماز را تمام کرد و بلند شد که
برود. به سوي من نگاه کرد و فرمود: « اي مرد! از خدا بترس و اهل بيت پيامبر را
فريب مده چرا که آنها تازه از شر امويان رهائي يافته اند و همه نيازمندند» عرض
کردم: چه مي فرمائيد؟ متوجه نشدم! فرمود: «نزديک بيا» نزديک رفتم، او به آنچه بين
من و تو گذشته بود خبر داد، گويا با ما بوده است.

منصور گفت: اي فرزند مهاجر! نيست از
اهل بيت پيامبر مگر اين که يکي از آنها حديث مي گويد و جعفر بن محمد امروز حديث
گوي ما است.

 

امام صادق و سران انقلاب

امام صادق (ع) که زمان را به هيچ وجه
مناسب نمي ديد و از طرفي آگاه بود که بيشتر ياران و نزديکان وي، داراي ايماني ضعيف
هستند و در برابر فشار و زور تحمل خود را از دست مي دهند و يا براي انگيزه هايي
مادي گرد وجود امام جمع شده اند و ديگران هم که زياد به مجلس امام حاضر مي شوند،
مي خواهند دانش و فضيليتي براي خود کسب کنند و گر نه اگر احساس خطر کنند يک لحظه
هم به آنجا نمي آيند؛ از اين روي، جواب منفي به سران انقلاب مي داد.

ابومسلم خراساني که در بر اندازي حکومت
بني اميه نقش به سزائي داشت و مردي نيرومند بود، هنگامي که بني اميه سرکوب شده
بودند، به امام نامه اي نوشت و از ايشان خواست که خود را براي خلافت مردم آماده
کند. حضرت در پاسخ وي چنين نوشت: «نه تو از افراد (پيروان) من هستي و نه اين زمان،
زمان من است»، (يعني شرايط زماني مناسب نمي باشد که من خلافت ظاهري را به دست
گيرم).

و هم چنين ابوسلمه در اوائل نهضت، و
قبل از اينکه ارتش وي برسد، خلافت را به امام پيشنهاد کرد ولي آن حضرت نپذيرفت و
ابوسلمه هم چنين سعي مي کرد که امام را براي پذيرش حکومت قانع سازد! تا آن گاه که
پرچمداران او رسيدند، به امام نوشت: هفتاد هزار رزمنده رسيده است و همه آماده ي
فداکاري هستد. امام باز هم پاسخ منفي داد زيرا مي دانست در برابر تبليغات گسترده
عباسيان با آن همه نيروئي که براي رسيدن به قدرت صرف کرده بودند، مجالي براي قيام
مسلحانه نيست، وانگهي آن روز لازم بود، امام مردم را از نظر علمي ــ که در سطح
نسبتا پائيني قرار داشتند و احکام واژگون جلوه داده شده بودــ مسلح کند. و از طرفي
ديگر حضرت مي دانست اينان که اظهار دوستي و اخلاص مي کنند، در حقيقت نه اخلاص
دارند و نه استقامت بلکه به اميد اينکه امام صحه بر انگيزه هاي آنها بگذارد، به
ميدان آمده اند و پس از اينکه کارشان پيش رفت، دست از امام خواهند برداشت.

و از اين روي، مي بينيم در پاسخ ابومسلم
مي فرمايد: «تو از پيروان من نيستي» و در پاسخ فرستاده ي ابوسلمه مي فرمايد: «مرا
با ابوسلمه چه کار در حالي که او شيعه و پيرو کسي غير از من است».

در هر صورت، با اين که برخي از اصحاب
با ديد سطحي خود چنين مي پنداشتند که فرصت مناسب است و بيش از صد هزار جنگجوي،
اظهار آمادگي براي فداکاري نموده اند ولي امام کاملا مي داست که آنها زير پرچم
افرادي سنگ به سينه مي زنند که آن افراد جزء پيروان مخلص امام نيستند و گرنه وقتي
امام به آنها فهماند که شرايط جنگ مسلحانه آماده نشده است، مي بايست نظر امام را
بر نظر خود ترجيح دهند و دست از قيام علني بردارند ولي با اين حال، کار خود را
دنبال کردند و در نتيجه ثابت شد که اخلاص نداشتند. و از آن پس اصحاب ساده انديش
امام مانند سهل بن حسن خراساني و سدير صيرفي که همواره امام را به حرکت و همکاري
با انقلابيون دعوت مي کردند، و امام به آنها فهمانده بود که اشتباه مي کنند، و نه
اينکه صد هزار مسلح با اخلاص ندارند که پيروان صديق حضرت متجاوز از عدد انگشتان دو
دست نمي باشد، براي آنها نيز ثابت شد که امام چقدر ژرف انديش و تيز بين است و آنان
در اشتباه بوده اند.

 

نهي از همکاري با ستمگران

و با اين حال، امام سعي مي کرد از راهي
ديگر مردم را به حرکت وا دارد، هر گاه دو نفر از اصحاب ايشان نزاعي داشتند، حضرت
آنان را از رجوع به دادگاه هاي ظالمانه حاکمان ستمگر، جدا نهي مي فرمود. و به آنان
دستور مي داد که نزد علمائي متدين و متعهد که از طرف آن حضرت منصوب شده اند،
مراجعه نموده و قضاياي خود را حل و فصل کنند.

در روايتي از حضرت نقل شده که فرمود:

«اياکم أن يخاصم بعضکم بعضاً الي اهل
الجور؛ و أيّما مؤمن قدم مؤمناً في خصومة الي قاض او سلطان جائر فقضي عليه بغير
حکم الله فقد شرکه في الإثم».

زنهار از اينکه نزد اهل جور براي محاکمه
و دادخواهي برويد. و همانا هر مؤمني، مؤمن ديگري را در قضيه اي نزد قاضي يا سلطان
ستمگري ببرد، و آن قاضي يا سلطان، به غير حکم خدا قضاوت کند، پس با او در آن گناه
شريک خواهد بود.

 

دعوت صامتانه

اين عوامل و انگيزه هائي که ذکر شد
امام را از قيام آشکارا وا مي داشت ولي اگر کسي نبود که دست از حرکت و قيام
بردارد، پس چه بايد مي کرد؟ امام با فکر و انديشه و دقت کار کرد تا آمادگي را در
نسل آينده برقرار نمايد. چنين است که يک مُصلح انديشمند، با ساختن کادرهائي مجهز
به علم وعمل، بزرگترين خدمت را به انقلاب مي تواند بکند. و لذا حضرت نيز با سفارشي
که به اصحاب با وفاي خود کرد چنين فرمود:

«اوصيکم بتقوي الله و اداء الامانة لمن
أئتمنکم و حسن الصحابة لمن صحبتموه و أن تکونوا لنا دعاة صامتين».

شما را به تقواي پروردگار و پرداختن
امانت به هر که شما را امين دانست و برخورد خوب با هر که شما را مصاحبت و همراهي
کرد و اينکه براي ما دعوت کنندگاني ساکت و بي سروصدا باشيد، سفارش مي کنم.

آنان از اين سخن امام به شگفتي آمدند،
چگونه لب بسته، دعوت به سوي امام کنند؟! حضرت در پاسخ آنها، چنين فرمود: «تعملون
بما أمرناکم به من العمل بطاعة الله و تعاملون الناس بالصدق و العدل و تؤدون
الأمانة و تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و لا يطّلع الناس منکم الاّ علي خير،
فاذا رأوا ما انتم عليه علموا فضل ما عندنا فتنارعوا اليه».

به آنچه،‌امر کرده ايم از اطاعت
خداوند، عمل کنيد و با مردم با راستي و عدالت رفتار نمائيد و امانتها را ادا کنيد
و امر به معروف و نهي از منکر نمائيد و مردم جز خوبي و خير از شما نبينند. پس اگر
شما را چنين يافتيد، به حقيقتِ آن چه نزد ما است پي خواهند برد و آن گاه به سوي ما
روي مي آورند.

راستي چه سفارش متين و ارجمندي که اگر
هر کس به اين سفارش امام صادق (ع) در هر زمان و مکان عمل کند، مردم را به سوي اهل
بيت فرا خواهد خواند. در واقع اين سفارشهاي امام يک برنامه جذب نيروي مخلص و
فداکار بود و لذا تشيع در زمان آن حضرت گسترش يافت تا آنجا که تشيع را مذهب جعفري
مي نامند.

پس روشن شد مقصود حضرت از دعوت صامتانه
و خاموش چيست؟ البته اينجا جاي سخن زياد است ولي براي اينکه سخن پردازي، محتواي
سخنان ارزشمند امام را از بين نبرد آن را بدون تفسير مي گذاريم. اما آن چه لازم
است بيان شود اين است که:

حضرت قبل از هر چيز پيروان خود را به
عمل صالح و معاشرت خوب دعوت مي کند، از آنها مي خواهد که در عمل به ديگران نشان
دهند که امانتدار، باوفا، خوش برخورد، راستگو و درست کردارند و وقتي مردم اين
اخلاق پسنديده را از آنان دريافتند، بدون شک به آنها مي گروند. پس از گرويدن مردم
ديگر درنگ نبايد کرد. فورا بايد امر به معروف و نهي از منکر نمود، و امر به معروف
و نهي از منکر منحصر در امر به نماز و روزه و … و نهي از دزدي و شرب و خمر و زنا
و و… نيست بلکه بارزترين مصداق آن نهي زباني، قلمي و سلاحي است از ظلم و ستم و
فسق و فجور حاکم بر جامعه که اگر ريشه ظلم و اساس فسق و فجور را بر نکنند، جامعه
از آلودگي ها پاک نخواهد شد. و اينجا ديگر جائي نيست که دعوت، خاموش و ساکت باشد
زيرا امر به معروف و نهي از منکر با عمل و اقدام جدي همراه است ولي موقع آن وقتي
است که با اخلاق پسنديده، نظر عامه مردم جلب شود اما در هر صورت اصل دعوت کدر که
به سوي امامان است، هم چنان مخفي مي ماند و آن گاه روشن مي شود که مردم از عملِ
پيروان امامان پي به فضليت و برتري و حق بودن آنان ببرند، و در آن حال طبيعي است
که بي دعوت به سوي امامان معصوم روي مي آورند، و دعوت بي سروصدا نتيجه خود را مي
بخشد.

به اميد اينکه اين سفارش امام ششم
صلوات الله عليه آويزه ي گوش ما همواره باشد و با عمل به احکام الهي و برخورد درست
و معاشرت صحيح با جهانيان بتوانيم راه امر به معروف و نهي از منکر را در لابلاي
اخلاق پسنديده مان هموار سازيم و تمام مردم را به سوي حق و حقيقت رهنمون شويم و با
تخلّق به اخلاق الله، تبليغات مسموم دشمنان را خنثي کنيم و با پيگيري سخنان
معصومين ريشه ظالمان و فاسقان و منافقان را از زمين بر کنيم تا پس از اين فتنه ها
و نفاق ها و توطئه ها و نقشه هاي پليد خائنين، احکام متعاليه اسلام را وارونه جلوه
ندهند که اماممان فرمود: کونوا دعاة للناس بغير السنتکم.