هر جهت، هر کار، هر دَم و نفس و همه حالات و موجودات سرتاسر دار هستی جلوه حقاند و:
«هر دَم از این باغ بَری میرسد
تازهتر از تازهتری میرسد
اینها همه تجلّیات «بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم»اند. اینها همه فروغ الهیاند. اینها همه نور «اللَّهُ نُورُ السَّمَوَتِ وَالأَرض» هستند. حق عیان است، ولی این طایفه بیبصرند. او از ما دور نیست. او به ما خیلی نزدیک است. ما از او دوریم.
چه شد که از او دور شدیم؟
چرا پیشوای ما جناب امیرالمؤمنین«ع» میفرماید: «لَم أَعبُدُ رَبّاً لَم أَرَهُ» من معبود، خدا و ربی را که نبینم نمیپرستم. ایشان این طور حرف میزند و منِ کور شمعی در دست گرفتهام و دنبال آفتاب میگردم و از نور یک کرم شبتاب آفتاب را میجویم. چرا این قدر در حجابم؟ چرا این قدر دورم؟ این حجاب چیست؟
مرحوم صدوق ابنبابویه در کتاب توحیدش از امام هشتم«ع» نقل میکند که از آن جناب سئوال شد که آقا! چه چیزی حجاب ما از خدایمان شد، چشم بصیرت و سرّ ما را گرفت، بینایی انسانی خود را از دست دادیم و آن ذائقه چشیدن و لذایذ معنوی از ما گرفته شد؟ آقا در جواب فرمود که: «حجابی جز گناه نیست.»
من میدانم این آلودگی برایم هست، وگرنه من چرا محرومم؟ چون هیچ مستعدّی در دار هستی محروم نیست.
محال است که استعداد حاصل بشود و از آن سوی، امساک و مسامحه و امروز و فردا بشود.
رُستنیها، جانورها، انسانها، معدنیها، خاکها، آبها، هر چیزی که برای گرفتن صورتی، حقیقتی و کمالی مستعد شده باشد، از آن طرف هیچ امساک و معطلی و خستگی و درنگی نیست.
خستگی از این سوست.
امام علی«ع» فرمودند هیچ کسی، هیچ مسجد و محراب و حاج آقا و کربلایی و شیخ و آیتالله و آخوندی از خلوت شب با خدایش محروم نماند، مگر آنکه گناه روزش او را از آن خلوت شبانه بازداشت.
«جَعَلْنَا اللَّیلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشا». روز برای زندگیتان است و خوراک و پوشاکتان و شب برای آسایش و آرامشتان.
همان طور که در سوره مبارکه مزمّل میخوانید به اندازهای که برایتان میسور و مقدور است، نیم ساعتی، چهل دقیقهای، یک ساعتی را صرف کنید از برای همانی که مقدمه است برای رسیدن به مقام محمود، مقام پسندیده. خداست که شما را میکشاند به مقام محمود با تهجّد و سجدهها و تلاوت قرآن شبانه. آن حضور و انس با حقیقت عالم در شب شماست. هیچ کسی از این نعمت محروم نمیماند، مگر اینکه آلودگی به گناه دارد گه پناه بر خدا.
تمام این تجلیّاتی را که میبینید، همه امواجیاند، اشعهای هستند، ظهوراتی هستند، آثار و برکاتی هستند، مائدههایی هستند، ثمرههایی هستند، انوارند، ارواحند. قضائی هستند که از یک حقیقت « کُلَّ یَومٍ هُوَ فِی شَأْن» صادر و نازل میشوند و هر کسی مطابق استعداد خود میگیرد.
خویشتن را بپّا. آفتاب که میتابد، درخت گل خوشبو میشود؛ لکن بر مردار که میتابد، بویش بدتر میشود. مردار بگوید که ای آفتاب! تو تابیدی و من بدبو شدم؟ نه. تو مرداری، تو لاشهای، تو بدی، من کارم نور دادن است تا گیرنده کی باشد. آب، بد نیست. شیرهها و عصارههای گلها و میوهها بد نیستند. زنبور عسل میخورد، عسل میشود. زنبور هرزه میخورد نیش و زهر میشود. تا خورندهها، مکندهها، چشندهها کی بوده باشند.
همین قرآن نیست که: «یُضِلٌّ مَن یَشَآءُ وَیَهدِى مَن یَشَآء» است؟ همین قرآن «یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهدِی بِهِ کَثِیراً» نیست؟ً همین قرآن به عدهای عرضه میشود و آنها را عروج و ترقّی و ترفّع میدهد.
بر عدهای خوانده میشود و آنها را به اسفل السافلین میبرد.
امام هشتم«ع» فرمودند: «بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ. اَقرَبُ الی اسمِ الله الاعظم مِن ناظرِ العَین الی بَیاضِها»: مردمک چشم شما چقدر به سپیدی چشمتان نزدیک است؟ بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ به اسم اعظم از این اندازه هم نزدیکتر است. منتهی باید اسم اعظم شد. باید به راه افتاد. باید برنامه را بر خویشتن پیاده کرد. باید قرآن در متن اجتماع ما و در متن مسیر تکاملی انسانی ما پیاده بشود نه اینکه روی طاقچه خانه و بغلمان و مغازه باشد. باید قرآن پیاده بشود در متن اجتماع ما.
ببینید امیرالمؤمنین«ع» چه جوری فرمایش میفرمایند: «خَلَقَ الانسانَ ذا نَفسٍ ناطِقَه اِن زَکّاها بِالعِلمِ وَ العَمَل فَقَد شابَهَت جواهرَ اوائل عِلَلِها. خداوند به شما سرمایهای و روحی و قوّهای داد که اگر با علم و عمل، روشن و پاک و تطهیرش کنی و دانش بیاموزی، شما را به کمال انسانی میرساند و علم و عملی را انجام میدهی که شجره طوبی میشود و نه بیرون از شما، اینها شما را میسازند.
علم و عمل میشوند خود شما.
اگر آدمی جان و سرّ و روح و سرمایهاش را با علم و عمل تزکیه و تطهیر کند، علم و عمل، انسانسازند. ما علم و عمل میخواهیم، معلّم میخواهیم، مربّی میخواهیم، مرشد میخواهیم، مرشد یعنی راهنما.
این الفاظ را هم آلوده کردند. به موپرستی و سبیلپرستی و این حرفها کار درست نمیشود. ما مرشد و هادی و معلّم و مربّی میخواهیم، هر دُم بریده شاخداری که به شما و به اجتماع شما تلقین کرده که اسلام خوب است، ولی ما دین اسلام را میخواهیم منهای روحانیت، میخواهد معلّم، مربّی، مرشد، منبر، محراب و قرآن را از شما بگیرد.
اصلاً این معنا ندارد که ما مدرسه میخواهیم منهای معلّم و مدیر.
دانشگاه میخواهیم منهای مدیر و استاد. این چطور میشود؟
ما خانه میخواهیم منهای بنّا، نجّار، معمار، مهندس. چطور میشود؟ راه ندارد. غلط است.
ما اسلام میخواهیم منهای روحانیت. آخوند نباشد، اسلام باشد. آخوند نباشد، اسلام باید چه جوری باشد؟ و چرا آخوند نباشد؟ چرا تو باید بوده باشی و آخوند نباشد؟ راست میگویند. اینهاتمام زخمهایی که خوردند به شهادت تاریخ از آخوند خوردند. این همه سفرای الهی همه ملا بودند.
«ما طبیبانیم و شاگردان حق».
فرق میان آن آخوند با این علما و آخوندهایی که میبینید با اختلاف مراتبشان این است که اینها علمشان کسبی است. یکی از اساتید ما که خدا درجاتش را عالی کند، میفرمود به جان کندن، این کتاب و آن کتاب و این حدیث و آن روایت و این قول این و آن قول را خواندن، یک کلمهای را میفهمیم، اما آنها طبیبانند و شاگردان حق. آخوندی هستند که معلّمشان خداوند و حقیقت عالم است و این آخوندها در پرتو، سایه و حاشیه سفره آنها ارتزاق میکنند و لقمه برمیدارند و همهشان هم متّفقاً خواهان سعادت شما هستند و خیر شما را میخواهند. کِی شنیدی که آخوند، بد شما را بخواهد؟
درست است که آخوندنماها در این لباس هستند فراوان، بهخصوص این اواخر در قم که چه معرکهای گرفته بودند. از این ماشینهای بزرگ گله گله آخوند از تهران به قم وارد میکردند. در چندین ماه آن قدر واردات ما در قم زیاد بود که چه عرض کنم! چه آخوندهائی! ریشها به چه بلندی. شال به چه عظمت. عمامه آنچنان. یک معرکههایی و افعیهائی و اژدرهایی.
بله ما بسیار دیدهایم چهرههای انکر و شیاطین انسی در لباس روحانیت.
اینها را که نباید به حساب روحانیت آورد.
اینها روحانی نیستند. اینها گرگ درندهاند.
اینها همان کسانی هستند که امیرالمؤمنین«ع» فرمود: «بارالها! چنان ریشهکن شوند که اثری از ایشان روی زمین باقی نماند.» شما بهتر از روحانیت چه کسانی را میتوانید پیدا کنید که دلسوز به حال شما و خواهان خیر و سعادت شما باشند و در تمام شئون زندگی و حالات شما، از وقتی که پا به این نشئه گذاشتید، آداب و دستور درباره تو گفتند و سعادت تو را خواستند و به پدر و مادر وصیت کردند درباره تعلیم تو و حرف زدند و کتاب نوشتند و گفتند تا به تلقین. در قبر هم که گذاشتند آنجا هم حرف دین است. آنجا هم «لَا تَخَف وَلَا تَحزَن» است. آنجا هم به شما میگوید خوف و حزن به خودت راه نده. از تو سئوال میکنند، جوابت این باشد.
اگر انسان خودش را به علم و عمل، با این دو گوهر گرانبها، با این دو نور خدایی تزکیه و پاک کند، آن سلسله طولی وجودی، آن ملائکه مُدبِّر و آن انوار ملکوتی که مُحیطاند بر این نشئه و مُخرِج نفوس هستند، او را از نقص به کمال رهنمون خواهد شد. همان طور که آنها دست تصرف در ماده کائنات دارند، شما هم اگر خودتان را به علم و عمل تزکیه کنید، وجودتان اشتداد مییابد و قدرت و نیرویی مییابید که با آنها همراه میشوید و کار آنها را میکنید.
جنابعالی به آن اندازه که به آن اسم اعظم نزدیک شدی و تشبه پیدا کردی، به همان حد اسم اعظم است، چون اسم اعظم مراتب دارد که فرمودند: «مَن عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه.» یکی از اکابر اهل معنا درباره اسم اعظم میفرماید که یقین، اسم اعظم است. یقین چیست؟ یقین آن حال، علم، نور، ایمان، اعتقاد و حکم، عقیده مطابق با واقع برای انسان است که با آن دل مطمئن است و آرمیده و میگوید این است و جز این نیست. این یقین است. چنین انسانی در توحیدش، در ایمان به عالم غیبش و در اعتقادش به سفرای وحی به یقین رسیده است. نمیگویم شک نه که شک مقدمه یقین است زیرا سئوال میآورد، آدم را میشورانَد و او را تحریک و وادار به پرسیدن میکند تا به دنبال کمال برود.
این عیب ندارد، اما آنچه که در مرحله عمل به کار انسان میآید و جان و مغز اعمال و عبادات است، یقین است. افراد و اشخاصی را میبینید که میگویند ما مسلمیم، مؤمنیم، موحّدیم، ایمان آوردهایم و معتقدیم و با وجود این مشاهده میفرمایید که آنی را که نباید بکنند، میکنند و آنی را که باید بکنند، نه. اینها در یقینشان ضعیفاند وگرنه اگر انسان به یقین رسیده باشد میداند که هیچ کاره بود و هست. پریروز از تو اسمی نبود. دیروز نطفهای بودی و امروز شدی این.
از او میپرسید دارید چه کار میکنید؟ دارم نشاء میکنم، درخت میکارم. گندم میکارم. دانهها را زیر گِل پنهان میکنم. نمیپوسد؟ خراب نمیشود؟ گِل، استخوان وچوب و سنگ و آجر و فولاد را از بین میبرد. چگونه است که این بذر کوچک، این دانه گندم سرسبز و خرم میشوند و یکی میشود چند صد تا. من چه میدانم؟ تو چه میدانی؟ ما چه میدانیم؟ ما چه میدانیم چه دستی و چه کاری و چه عالمی و چه ملکوتی در کار است! دانه گندم را کاشتیم و سبز و خرم و خوشه میشود و درغلاف میماند و تا وقتی در آنجاست، خراب نمیشود.
ما چه میدانیم؟ ما معدّیم و واسطهایم، والّا سازنده، به بار آورنده، رشددهنده اوست. «و لا یَعلَمُ جنودَ رَبِّکَ الّا هُو». این همه لشکر خدا از برای آدمی هستند. حالا بیا و ببین که چقدر دستپاچه است. حالا این آقا میبینی که آنچنان ترس و بیم و شیطان گولش میزند که حلالش را حرام میکند. آدمِ به یقین رسیده به دنبال حرام نمیرود و خودش را نمیبازد.
یقین، اسم اعظم است. از یقین خیلی کارها بر میآید. آدمِ به حدّ یقین رسیده رشد میکند، مراقب و مواظب و مطمئن است. این حدیث را التفات بفرمایید. حدیث از جناب خاتم انبیا، پیغمبر اکرم«ص» است. از جنابش سئوال شد که اسم اعظم خدا چیست؟ رسول الله در جواب فرمود کُلُّ اسمٍ مِن اسماء الله اعظم. ما هیچ اسم الهی نداریم که کوچک باشد. تمام اسماء الله اعظماند. دانه کنجد کم موجودی است؟ در او کم حرفی است؟ دانه خردل همین طور.
کدام ذره و موجود هست که اعظم نیست؟ چی هست در نظام هستی که اعظم نیست؟ چی هست که حیرتآور نیست؟ ما از بس اینها را میبینیم معتاد شدهایم که اینها را سرسری ببینیم و بگذریم.
آن چیست که حیرتآور نیست ؟ پرنده، خزنده، صحرایی، دریایی، زیر زمینی، رو زمینی، آسمانی. چه عرض کنم؟ موجودی را بفرما که در نظام هستی اسم اعظم نباشد؟ حیرت اندر حیرت. به عالم پرندهها میرسید، عالمشان عجیب، زندگیشان عجیب، خانههایشان عجیب.
میآیید به پیشگاه جناب زنبور عسل، عجیب عالمی زنبور عسل دارد. آن کندوی شش گوشهاش، آن خانههای مسدّسش، آن دستهبندیای که در کارش هست. آن عصاری که زنبوران عسل میکنند که وقتی رفتند و گلها را مکیدند و آوردند، یکی باید دم در بو کند و بیازماید که آلوده و از گُلِ مانده و میوه پوسیده نباشد. باید ببوید تا اجازه بدهد که وارد کندو بشود.
اگر ما این قدر پرواز کنیم، برای برگشتن باید از صد نفر بپرسیم که خانه ما کجاست؟ اما زنبور عسل کجاها رفته و سیر کرده و از گلها مکیده، آنقدر هم مکیده که تا بیاید و به کندو برسد، باید چند جا دمی بزند و نفسی تازه کند تا بارش را به مقصد برساند. دائم به شما خدمت میکند و این همه را در طبق اخلاص میگذارد تا کام شما شیرین بشود. حیرت اندر حیرت. این زنبور عسلش است. هر موجودی و هر ذرهای همین طور است.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
چرا بیحالی؟
راه خیلی رفته و خسته شدهام.
چرا بیحالی؟
خیلی حرف زدهام.
چرا بیحالی؟ خیلی بار کشیدهام.
چرا بیحالی؟ روزه دارم. بیحال اندر بیحال.
نبات از اصلش که قطع شد، دیگر نامی و نموکننده و رستنی نیست. جماد شده است.
همه حیرت اندر حیرت. آن چی هست که اسم اعظم نیست؟ آن که اسم اعظم نیست کدام است؟ تمام قطرات باران اسم اعظماند. تمام ستارگان اسم اعظماند.
تمام تار و پود وجود شما اسم اعظم است. آنچه که در دار هستی در کار است اسم اعظم است. آن ریشههای مویی درختان همه اسم اعظماند.
پس چطور است که برخی دنبال اسم اعظم میگردند؟
رسولالله فرمود: خودت را غربال کن و شستشوی بنما. این علفهای هرزه را که در جان تو روییده، ریشهکن کن. این مزرعه جانت را وجین کن. بگذار زلال باشی. بگذار جان تو سلیم، پاک و سالم باشد. بگذار جان تو باشد و خدای تو. آن وقت خدا را به هر اسمی که بخوانی اسم اعظم است.
اینها همه به تو برگشت میکنند. جنابعالی بایستی قوی شوی. شما باید یک دستی به دلتان بکشی و جانت را تزکیه کند. انبیا آمدند برای تصفیه و تزکیه جان تو. باید تصفیه و پاک شوی.
اگر جز به حق میرود جادهات
به آتش نشانند سجادهات
باید خودت را تصفیه و تزکیه کنی و هر چه زودتر با موازین شرع تطبیق بدهی.
چرا باید من و شما این قدر ضعیف و بیعرضه باشیم که باطل به ما بخندد؟ ما باید به او بخندیم. این یک وظیفه الهی و تکلیف و دستور است.
هر چیزی برای خود، شکل و شمایلی دارد و آنی را که خدا فرموده، اگر خلاف آن بشود بدریخت میشود. خلاف آن را امضا و اجازه نفرمود. انسان سیمایی دارد. خودت را ابوالهول درست نکن که بعضیها آنطور درست میکنند.
به پدر ابوسعید ابوالخیر گفتند که پسرت دیوانه شده است. پرسید: چرا؟ گفتند برای اینکه از شما و از دستگاه دولت و از دربار فاصله گرفته است. این پسر بیعرضه تو به سبب حضور تو در دربار، چنین مقاماتی داشت، اما کنار کشید. پدر گفت بروید ببینید این پسر دارد در حجرهاش چه کار میکند؟ آمدند به حجره و دیدند یک کتاب و قرآن پیش روی اوست و تابلوهای خط از آیات قرآنی و نام خدا و از این جور حرفها روی دیوار.
این حجره یک طلبه و فرزند آن پدر درباری کذایی، حجره ابوسعید ابوالخیر معروف است. پدر شاهدوست! یک عده از جوانهای ما را خام کرده بودند و میگفتند شاهدوست با آن الفاظ قُلمبه و سلمبهای که داشتند و چه کارها که نمیکردند. رجالی که میگفتند ما شرق و غرب دیدهایم، در چندین رشته فنون علمی داریم و در چند رشته دکترا گرفتهایم و کذا. خودشان را رجل میدانستند و دولا میشدند و به یکی کمتر از خود تعظیم میکردند و دستش را میبوسیدند. رجال کارشان به اینجا کشیده بود. سیاست وقت اقتضا میکرد، اما یک طلبه با یک پدر شاهدوست میشود ابوسعید ابوالخیر که از او پرسیدند این تابلوها بر در و دیوار تو چیستند؟ گفت اسامی شاه من.
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان
آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست
ما به این شاه دلخوشیم. شما به هر شاهی که میخواهید دلخوش کنید. این شاه و خدای ماست: «…فَلَیسَ فی الحقیقه لله اسمٌ دونَ اسمٍ بَل هٌو الله الواحدُ القهّار»: هر اسمی از اسم دیگر عظیمتر. همه اسماء اعظماند. هر اسم، هر کلمه، هر ذرّه اسم الله هستند. انشاءالله برسی به جایی که بیابی در هر حال، هر جا، هر کار، هر عالم و هر نشئهای خداست که دارد خدایی میکند. به هوش باش. او با دل تو، نیّت تو، نور چشم تو، فکر تو، حقیقت تو، کارهای تو و با توست. او فوق توست.
بعد از تو هست، قبل از تو هم بوده است و دارد خدایی میکند: «هُوَ اللهُ الواحِدُ القَهّار». چون به این حقیقت برسید انشاءالله.
خداوند بر توفیق همگان بیفزاید.
سوتیترها:
۱٫
همان طور که در سوره مبارکه مزمّل میخوانید به اندازهای که برایتان میسور و مقدور است، نیم ساعتی، چهل دقیقهای، یک ساعتی را صرف کنید از برای همانی که مقدمه است برای رسیدن به مقام محمود، مقام پسندیده. خداست که شما را میکشاند به مقام محمود با تهجّد و سجدهها و تلاوت قرآن شبانه. آن حضور و انس با حقیقت عالم در شب شماست. هیچ کسی از این نعمت محروم نمیماند، مگر اینکه آلودگی به گناه دارد گه پناه بر خدا.
۲٫
کدام ذره و موجود هست که اعظم نیست؟ چی هست در نظام هستی که اعظم نیست؟ چی هست که حیرتآور نیست؟ ما از بس اینها را میبینیم معتاد شدهایم که اینها را سرسری ببینیم و بگذریم.
آن چیست که حیرتآور نیست ؟ پرنده، خزنده، صحرایی، دریایی، زیر زمینی، رو زمینی، آسمانی. چه عرض کنم؟ موجودی را بفرما که در نظام هستی اسم اعظم نباشد؟ حیرت اندر حیرت. به عالم پرندهها میرسید، عالمشان عجیب، زندگیشان عجیب، خانههایشان عجیب