در آستان امامان
شرحی بر زیارت جامعه کبیره
امامان و مرز با دشمنان
«در آستان امامان» نام مجموعه مقالاتی است که در حوزه «امام شناسی» مطرح میشوند. محور این سلسله مقالات «زیارت جامعه کبیره» است. در این مقاله به چند فراز دیگر از این زیارت بلند میپردازیم.
با شما هستیم
« فَمَعَکُم مَعَکُم لاَ مَعَ عَدُوَّکُم» :پس با شما هستم با شما نه با دشمن شما
در بعضی نسخهها آمده: «فَمَعَکُم مَعَکُم لاَ مَعَ غَیرِکُم» : با غیر شما نیستم
در نسخه مرحوم کفعمی آمده: فَمَعَکُم مَعَکُم ان شاءالله لاَ مَعَ غَیرِکُم
در این فراز سخن از پیوند ناگسستنی با امامان سلامالله علیهم اجمعین و اعلام موضع است.
معنای این فراز این است که من موضعی جز موضع شما ندارم. علمداران دین باید «مواضع حق» را بشناسند که مولی علی«ع» فرمود: «… وَ لا یَحْمِلَ هذَا الْعَلَمِ اِلَّا اَهْلُ الْبَصَرِ وَ الْصَّبْرِ وَالْعِلْمِ بِمَواضِعِ الْحَقِّ…»(۱) : «علم دین را جز اهل بصیرت و صبر واهل علم به مواضع حق نمیتوانند حمل کنند.»
موضع حق
و «موضع حق» موضع امامان«ع» است. موضع آنان است که «حجت شرعی» است.
«عمروبن حمق خزاعی» از یاران وفادار حضرت امیر مؤمنان علی«ع» و در همه جنگها همراه مولی علی«ع» بود(۲) و حضرت آرزو میکردند صد نفر یار همانند او داشته باشند.(۳) او بزرگی است که سرانجام به فوز عظیم شهادت نائل آمد. او به مولی چنین عرضه داشت: «یا امیرالمؤمنین انا والله ما اجناک عصبیه علی الباطل و لا اجنا الا الله عزو جل و لا طلبنا الا الحق… و لیس لنا معک رأی؛(۴) ای امیرمؤمنان! به خدا قسم بر اساس تعصب باطل با تو همراهی نکردیم. همراهی با حضرتت پاسخ مثبت به خدا و طلب حق بود…، گوش به فرمان شما هستیم و برای خود رأی نداریم (رأی ما رأی شماست)». این مصداق برجسته «فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ» است.
در زمان غیبت حضرت ولیعصر«عج»، توقیع اسحاق بن یعقوب که از آن حضرت رسیده «ولی فقیه» را حجت شرعی نامیده است: « وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الوَاقِعَهُ فَارجِعُوا فِیهَا إِلَی رُوَاهِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُم حُجَّتِی عَلَیکُمْ» و اَنَا حُجَّهالله و در نقل دیگر و اَنَا حُجَّه الله عَلَیکم(۵) اما در حوادثی که پیش میآیند به راویان حدیث ما «فقها» رجوع کنید که آنان حجت من بر شما و من حجت خدا بر آنهایم.
در این فراز از زیارت هم اثبات هست «فَمَعَکُم مَعَکُم» و هم نفی «لا مَعَ عَدُوکُم» با دشمنان شما نیستم معنای این نفی این است که زائر میگوید: «من با دشمنان شما مرز دارم؛ یعنی تنها ابراز محبت و ارادت به امامان«ع» کافی نیست، بلکه باید همراه با آن با دشمنان هم مرز داشت. ادبیات دوستان اهلبیت«ع» نباید ادبیات دشمنان و رفتار آنان نباید همانند رفتار دشمنان باشد.
امامان یک مجموعه نور
« آمَنتُ بِکُم وَتَوَلَّیتُ آخِرَکُم بِما تَوَلَّیتُ بِهِ اَوَّلَکُم» : به شما ایمان آوردم و ولایت آخرین شما را پذیرفتم؛ همان گونه که ولایت نخستین شما را پذیرفتم.
در این فراز زائر چنین عرض ادب میکند که ایمان به شما دارم.
ایمان باور است و فوق علم. یعنی با تمام وجودم شما را امام حق میدانم و راه شما را صراط مستقیم خداوند. بر این باورم که رهروی از راه شماست که انسان را به هدف تعیین شده از سوی خدا میرساند.
و در جمله دیگر زائر میگوید من تمام امامان را یک مجموعه نور میدانم همان ارادت و عشقی که به حضرت امیرمؤمنان«ع» دارم همان را به حضرت بقیهالله«عج» دارم. که ایمان به همه امامان یک تکلیف است و انکار هیچ یک از آنان جایز نیست.
در روایتی از عبدالله بن سنان (از یاران حضرت امام صادق«ع» و امام کاظم«ع») نقل شده است که درباره امامان«ع» از حضرت امام کاظم«ع» پرسیدم حضرت فرمودند: «من انکرو احداً من الاحیاء فقد انکر الاموات؛(۶) هر کس منکر یکی از امامان زنده شود، تحقیقا، منکر امامان گذشته از دنیا رفته شده است.» یعنی نباید با امامان گزینشی رفتار کرد و باید همه امامان را باور داشت.
بنابراین چهار امامی شدن (زیدیه)، شش امامی شدن «فطحیه»، هفت امامی شدن (واقفیه) راه انحرافی و نادرست است، همان گونه که با قرآن نباید گزینشی رفتار کرد. رفتار «نُؤمِنُ بِبَعضٍوَنَکفُرُ بِبَعض»(نساء/۱۵۰) ایمان آوردن به بعضی و کفر به بعضی دیگر روش نادرست است. قرآن کریم این را کفر حقیقی میداند.
«إِنَّ الَّذِینَ یَکفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَن یُفَرِّقُواْ بَیْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَیقُولُونَ نُؤمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکفُرُ بِبَعضٍ وَیُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلًا أُولئِکَ هُمُ الکَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُهِینًا؛(۷) قطعاً کسانی که به خداوند و پیامبرانش کفر میورزند و میخواهند میان خدا و پیامبرانش جدائی بیفکنند و میگویند به بعضی ایمان میآوریم و به بعضی کافر میشویم و میخواهند در این میانه راهی را در پیش گیرند (که مطابق هوس باشد نه عقل و استدلال) به حقیقت کافر همینهایند و ما برای کافران عذاب خوارکنندهای آماده ساختهایم.
نبوت و امامت یک جریان و سنت دائمی الهی است و همچون زنجیر به هم پیوسته است. باید به این جریان با همه اجزایش ایمان داشت.
التقاط
گزینشی برخورد کردن با دین همان «التقاط» است. «التقاط» یعنی کنار هم قرار دادن اعتقاد حق و باطل و به هر دو ایمان داشتن. هم، دم از اسلام زدن و هم دم از مارکسیسم زدن، این التقاط است. هم دم از اسلام زدن و اقتصاد اسلامی را پذیرفتن و هم اقتصاد کاپیتالیستی و سوسیالیستی را پذیرفتن این التقاط است. حضرت مولی علی«ع» التقاط را چنین ترسیم میکنند: «…وَ لَو أَنَّ اَلْحَقَّ خَلَصَ مِن لَبسِ اَلْبَاطِلِ اِنقَطَعَت عَنهُ أَلْسُنُ اَلْمُعَانِدِینَ لَکِن یُؤخَذُ مِن هَذَا ضِغثٌ وَ مِن هَذَا ضِغثٌ فَیُمزَجَانِ فَهُنَالِکَ یَستَولِی اَلشَّیطَانُ عَلَى أَولِیَائِهِ وَ یَنجُو اَلَّذِینَ سَبَقَت لَهُم مِنَ اَللَّهِ اَلْحُسْنَى …؛(۸) …و اگر حق از آمیزه باطل پاک و خالص میشد زبان دشمنان و معاندان از آن قطع میشد، ولی بخشی از این گرفته میشود و بخشی از آن و این دو را به هم میآمیزند و اینجاست که شیطان بر دوستان و پیروان خود مسلط میشود و تنها کسانی که مشمول رحمت خدا باشند از آن نجات مییابند…»
امامت در معیت الهی
امامان یک مجموعهاند و این موهبت الهی به همه آنان داده شده است وقتی موهبت شد، فرقی بین امام ۶۳ ساله و امام ۵ ساله نیست. وقتی نبوت موهبت الهی شد، فرقی بین پیامبری که در گهواره این موهبت به او داده شده با پیامبری که در سن ۴۰ سالگی مبعوث میشود، نیست. سخن از «اصل نبوت و امامت» است. آری مقامات انبیاء متفاوت است، زیرا هم شعاع مأموریت آنها متفاوت بوده است و هم میزان فداکاری آنان.
« تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعضَهُم عَلَى بَعْضٍ مِنهُم مَن کَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعضَهُم دَرَجَاتٍ…؛(۹) بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم و با برخی از آنان خدا سخن میگفت و بعضی را درجاتی برتر دادیم…».
نمونه کامل این برتری مقام پیامبر گرامی اسلام«ص» است که آئینش کاملترین و آخرین آئینهاست و کسی
که رسالتش آوردن کاملترین ادیان باشد، باید خود او نیز از همه برتر باشد؛ بهخصوص اینکه خداوند در
یه ۴۱ سوره نساء پیامبر اسلام را در قیامت به عنوان گواه همه پیامبران شمرده در حالی که هر پیامبری گواه
خویش است:
« فَکَیْفَ إِذَا جِئنَا مِن کُلِّ أُمَّهٍ بِشَهِیدٍ وَجِئنَا بِکَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِیدًا» : پس چگونه خواهد بود آنگاه که از هر امتی گواهی از خودشان بیاوریم و تو را نیز بر آنان گواه بیاوریم؟». حضرت مولی علی«ع» بعد از تلاوت این آیه فرمود: «هو محمد شهید علی الشهداء و الشهداء هم الرسل؛(۱۰) پیامبر اکرم«ص» شاهد بر شهیدان اعمال هست و شهیدان بر اعمال پیامبران هستند.»
براین اساس پیامبر اعظم اشرف انبیاست چون انبیا بر اعمال امت خود گواهند، ولی پیامبر اسلام، بر اعمال انبیاء گواه است.
برائت از دشمنان اهل بیت«ع»
« وَ بَرِئتُ إلَى اللّهِ عز و جل مِن أعدائِکُمْ» : به درگاه خدای از دشمنانتان برائت میجویم.
برائت و نفرت جستن از دشمنان خدا و اولیائش جایگاه بلندی در معارف اسلامی یعنی قرآن و عترت دارد. « لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» از برائت از غیر خداوند شروع میشود و آنگاه به الله ختم میشود. این ارزش میگوید این مکتب هم بر بعد اثباتی دین که «توحید» است اهتمام دارد و هم بر بعد سلبی آن که برائت از غیر اوست عنایت دارد:
۱ـ برائت در قرآن
الف) قرآن میگوید دعوت همه انبیاء هم توحید را داشته هم اجتناب از طاغوت را: « وَلَقَد بَعَثنا فی کُلِّ أُمَّهٍ رَسولًا أَنِ اعبُدُوا اللَّهَ وَاجتَنِبُوا الطّاغوت ؛(۱۱) ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.»
اجتناب از طاغوت عبارت دیگر برائت از غیر خداست. براساس این آیه دعوت به «توحید» و برائت از طاغوت که تجلی یافته در اجتناب از آن است، اساس دعوت همه پیامبران را تشکیل میداده است زیرا اگر پایههای توحید محکم نشوند و طاغوتها از جوامع انسانی و محیط افکار طرد نگردند، هیچ برنامه اصلاحیای قابل پیاده کردن نیست. در آیه شریفه آیهالکرسی کفر به طاغوت بر ایمان به خدا مقدم شده است… « فَمَن یَکفُر بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤمِن بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُروَهِ الْوُثْقی لاَ انفِصامَ لَها وَ …»(۱۲)
بر این اساس، جایگاه برائت از دشمنان خدا در ردیف ارزش والای توحید است.
ب) منطق قرآن این است که اساس روابط باید روابط مکتبی باشد. در این عرصه حتی اگر پدر و برادر مشرک بودند، نباید با آنها رابطه دوستانه داشت، گرچه اصل ارتباط به عنوان «صله رحم» باید باقی باشد.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِیمَانِ وَ مَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ؛(۱۳) ای کسانی که ایمان آوردهاید، هرگاه پدران و برادران شما کفر را بر ایمان ترجیح میدهند، آنها را ولی (یاور، یار، تکیهگاه، دوست) خود قرار ندهید و کسانی از شما که آنان را ولی خود قرار دهند، ستمگرند.
معنای این آیه این است که بر سر دو راهیهای روابط عاطفی و رابطه خدائی، باید رابطه خدائی را ترجیح داد و عشق به خداوند را برگزید.
الگوی این عرصه جناب ابراهیم خلیل الرحمن و یاران او هستند که رابطه مکتبی را بر رابطه عاطفی ترجیح دادند و از نزدیکان کافر برائت جستند: « قَد کَانَت لَکُم أُسوَهٌ حَسَنَهٌ فِی إِبرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذ قَالُوا لِقَومِهِم إِنَّا بُرَآءُ مِنکُم وَمِمَّا تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ کَفَرنَا بِکُم وَبَدَا بَینَنَا وَبَینَکُمُ العَدَاوَهُ وَالْبَغضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ…؛(۱۴) برای شما سرمشق خوبی در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند وجود داشت در آن هنگام که به قوم مشرک خود گفتند ما از شما و آنچه غیر از خدا میپرستید بیزاریم، ما به شما کافریم و میان ما و شما عداوت و دشمنی همیشگی آشکار شده است تا آن زمان که به خدای یگانه ایمان بیاورید…».
ج) از نگاه قرآن محک ایمان، برائت از دشمنان خداست: « لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَومِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَن حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَو کَانُوا آبَاءَهُم أَو أَبنَاءَهُم أَو إِخوَانَهُم أَوْ عَشِیرَتَهُم أُولَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنهُ وَیُدخِلُهُم جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ أُولَئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفلِحُونَ؛(۱۵) هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمییابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند هر چند پدران یا برادران یا خویشاوندانشان باشند، آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده و آنها در باغهائی از بهشت وارد میکند که نهرها از زیر درختانش جاری است. جاودانه در آن میمانند، خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند. آنها «حِزبُالله» بدانید حزبالله پیروزان و رستگارانند.»
در این آیه برائت از دشمنان خدا محک «حزبالله» بودن است. «حزبالله» در قرآن به معنای حزب مصطلح به معنای سیاسی آن نیست، بلکه مقصود عموم دلدادگان خداوند هستند. نمیشود هم دلدادگی نسبت به خداوند را ابراز کرد و هم دشمنان خدا را دوست داشت.
« مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَینِ فِی جَوفِهِ؛(۱۶) خداوند در سینه انسان دو دل قرار نداده است.» دوستی با دشمنان خدا انسان را به گرایشهای فکری عملی، اخلاقی به سوی آنان میکشاند. این با دینباوری سازگار نیست.
د) قرآن کریم کسانی را که با دشمنان خدا طرح دوستی میریزند مورد نکوهش قرار داده است: « أَلَم تَرَ إِلَى الَّذِینَ تَوَلَّوا قَومًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِم مَّا هُم مِّنکُم وَلَا مِنهُم وَیَحلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَهُم یَعلَمُونَ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم عَذَابًا شَدِیدًا إِنَّهُم سَاءَ مَا کَانُوا یَعمَلُونَ؛(۱۷) آیا ندیدی کسانی را که با گروهی که مورد غضب خداوند بودند طرح دوستی ریختند، آنها نه از شما هستند و نه از آنان و با اینکه خود میدانند به دروغ سوگند میخورند که (از شما هستند) خداوند برای آنان عذاب سختی آماده ساخته زیرا کار بدی انجام میدهند.»
در این آیه محک نفاق مرز نداشتن با دشمنان و برائت از آنان است.
« قَومًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِم » قومی که مورد غضب خداوند هستند، گروههای مختلفی هستند، ولی مراد در آیه یهودیان هستند. با توجه به مدنی بودن سوره و اینکه سه بار در قرآن، آنان با جمله با ؤال بغضب از آنان یاد شده است (سوره بقره آیه ۶۰ و ۹۰ و آلعمران ۱۱۲) و مراد از کسانی که با گروه مورد غضب واقع شده طرح دوستی با آنان ریختند منافقان هستند.
برائت از دشمنان اولیاء خداوند هم زیرمجموعه برائت از دشمنان خداست، چون «حب محبوب خدا حب خداست».
زائر در این فراز از دشمنان معصومان برائت میجوید.
به یاری خداوند در مقاله آینده برائت از دشمنان خدا را از نگاه روایات پی میگیریم. انشاءالله
پینوشتها
۱ـ نهجالبلاغه، خطبه ۱۷۳٫
۲ـ موسوعه الامام علی بن ابیطالب، ج ۱۲، ص ۲۳۸، به نقل از الطبقات الکبری، ج ۶، ص ۲۵ و… و… .
۳ـ موسوعه الامام علی بن ابیطالب، ج ۱۲، ص ۲۳۸٫ به نقل از وقفه صفین، ص ۱۰۴، الاختصاص، ص ۱۵٫
۴ـ همان، ج ۱۲، ص ۲۳۹٫
۵ـ الاحتجاج، ج ۲، ص ۵۴۳٫
۶ـ اصول کافی، ج ۱، ص ۳۷۳، باب من ادعی الامامه و لیس لها باهل حدیث ۸٫
۷ـ نساء، ۱۵۱ـ۱۵۰٫
۸ـ نهجالبلاغه، خطبه ۵۰٫
۹ـ بقره، ۲۵۳٫
۱۰ـ تفسیر برهان، ج ۱، ص ۳۷۰، تفسیر عیاشی، ج ۱، ص ۲۴۲٫
۱۱ـ نحل ۳۶٫
۱۲ـ بقره، ۲۵۶٫
۱۳ـ توبه، ۲۳٫
۱۴ـ ممتحنه، ۴٫
۱۵ـ مجادله، ۲۲٫
۱۶ـ احزاب، ۴٫
۱۷ـ مجادله، ۱۴ و ۱۵٫
سوتیترها:
۱٫
گزینشی برخورد کردن با دین همان «التقاط» است. «التقاط» یعنی کنار هم قرار دادن اعتقاد حق و باطل و به هر دو ایمان داشتن. هم دم از اسلام زدن و هم دم از مارکسیسم زدن، این التقاط است. هم دم از اسلام زدن و اقتصاد اسلامی را پذیرفتن و هم اقتصاد کاپیتالیستی و سوسیالیستی را پذیرفتن این التقاط است.
۲٫
برائت و نفرت جستن از دشمنان خدا و اولیائش جایگاه بلندی در معارف اسلامی یعنی قرآن و عترت دارد. « لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» از برائت از غیر خداوند شروع میشود و آنگاه به الله ختم میشود. این ارزش میگوید این مکتب هم بر بعد اثباتی دین که «توحید» است اهتمام دارد و هم بر بعد سلبی آن که برائت از غیر اوست
.