کربلا واقعهای است که پس از توجه به متن تاریخی آن، باید به بررسی ریشهها و نتایج آن پرداخت، زیرا تحلیل هر حادثهای نتیجه حقیقی آن را به ما ارائه میدهد. نهضت کربلا به عنوان آیندهای در مقابل ماست تا دائماً جایگاه خود و جامعه و انقلاب اسلامی را ارزیابی کنیم و نسبت به وضع موجودِ جامعه، بهخصوص در رابطه با فرهنگ مدرنیته، تحلیل داشته باشیم و آن رخداد را عبرتی برای تعالی هرچه بیشتر انقلاب اسلامی قرار دهیم.
چگونگی نگرش به تاریخ به عنوان مقدمه
۱- تاریخ یعنی تعیین و تحدیدِ «وقت»، از ریشه «اَرَخَ» و «وَرَخَ» است و این تعیین وقت یا حضوری است یا حصولی. یاد گذشته در صورتی که باواسطه باشد «حصولی» و اگر بیواسطه باشد «حضوری» است. پس تاریخ میشود «وقتیابی» حال یا به صورت حصولی و مفهومی و یا به صورت حضوری و وجودی. یعنی گاهی خبردار میشویم که در گذشته، چه گذشته و یا گاهی خود را در آن «وقت» و زمانه حاضر میکنیم و با آن «وقت» زندگی میکنیم. این نوع وقتیابی هر چند نادر است، ولی بسیار لازم و مفید است.
۲- یاد حادثه کربلا در فرهنگ شیعه، یعنی آن طور که شیعه با آن روبهرو میشود، علم حضوری به تاریخ است. به عبارت دیگر کربلا در فرهنگ شیعه، یک تاریخ حضوری است. یعنی شیعه با «وقتیابیِ» کربلا در آن صحنه و وقت حاضر میشود؛ خود را در «وقتِ» اصحاب کربلا قرار میدهد و به کمک کاری که امام حسین«ع» در کربلا انجام دادند، هنر چنین «وقت»یابیی را در رویارویی با صحنه کربلا به دست میآورد، همچنان که نهضت کربلا به امامت حسین«ع» هنر چنین «وقتدهی»ای را دارد.
۳- اگر تاریخ توان چنین حضوری را در صحنههای گذشته به ما ندهد، هر چه هم که باشد، چیزی نیست، چون آن تاریخنگری و وقتیابی نتوانسته است زمانها را در هم ادغام کند و ما را از «زمان فانی» به «زمان باقی» سیر دهد؛ در حالی که بحمداللّه شیعه عموماً به کربلا با چشمِ «زمان باقی» مینگرد و در نگاه دین – بهخصوص در قرآن – حادثههای تاریخی با همین حضور بابرکت مطرح هستند.
۴- اگر در نگاه به کربلا این «همعهدی» و «هموقتی» با امام حاصل نشود، در واقع از کربلا چیزی گفته نشده است و اگر هم که گفته شود، کربلا نیست. سلام و صلوات خداوند بر ائمه معصومین«ع» ما که با زیارتنامههایی که برای شیعه تدوین کردند و با توصیه به زیارت قبور ائمه«ع» نگذاشتند این نگاه حضوری به کربلا از دست برود.
۵ – اگر بپذیریم که هر حرکتی در تاریخ نیاز به مفسری دارد که روح و حیات حضوری آن حادثه را تفسیر کند، در کربلا باید تفسیر اصلی حادثه را از زبان امامان معصوم«ع» یعنی امام سجاد، امام باقر و امام صادق«ع» شنید، انسانهایی که دلشان را جمال و جلال حق پر کرده است.
تاریخنویسان تلاش کردهاند کربلا را با زبان علم حصولی بنویسند و در واقع آن را بمیرانند، ولی امام باقر«ع» با زیارت عاشورا، کربلا را از نگاه حصولی نجات دادند و آن را با نگاه حضوری ترسیم فرمودند؛ لذا کربلا دیگر نه تنها جزء زندگی هر شیعه میشود و طرح آن برای خوابکردن انسانها و حواله دادن آنها به حوادث گذشته نیست، بلکه در طول قرنها خوابها را بیدارکرده است و از همین روی کربلا تنها قصّه گذشته و امروز نیست، بلکه تاریخ فردای ما نیز هست؛ فردایی که هنوز افقهای حضوریش برای این نسل پیدا نشدهاند و فقط در انتظار فرجِ آن باید امروز شکیبایی کند.
۶- کربلا ریشهای است که اگر بشر عصر مدرنیته از آن فاصله بگیرد، مثل بسیاری از ملتها و تمدنها تماماً پژمرده میشود. این همه امید به فردای تاریخ، حاصل تفسیر حضوری کربلاست. به همین زیارت عاشورا را با سلام آغاز میکنیم که مگر جز این است که انسان به کسی سلام میکند که حاضر است؟
۷- نگاه حصولی به تاریخ، نگاه به پوسته بیجان حوادث گذشته است. چنین نگاهی نمیتواند فریادی بر نفس امّاره بشر امروز باشد؛ غرور او را بشکند و سنن پروردگار عالم را در پیش روی او حاضر کند، یعنی با نگاه حصولی به کربلا، کربلای دیگری بر پا نخواهد شد و بشر امروز دیگر در لاابالیگری، خود را همسرنوشت با یزید احساس نمیکند.
۸- نگاه حضوری به تاریخ موجب خوف اِجلال یعنی حیرت و هیبت در مقابل پروردگار و در نتیجه اسقاط اضافات و ترک تعلّقات و تعیّنات موهوم میشود، چون خود را همراه و روبهرو با حقیقتی جاری در هستی مییابد که باید خود را نسبت به آن حقیقتِ فعّال تنظیم کند و این است شرایطی که سرانجام، وارستگی و انس به حق را موجب میشود.
۹- در نگاه حضوری به کربلا یک احساس همدلی و «هموقتی» برای همه انسانها با حضرتحسین«ع» و یک تنفّر عمیق نسبت به همه شخصیتهای جبهه مقابل حاصل و انسانسازی کربلا از اینجا شروع میشود؛ در نتیجه کربلا خزینه اسرار و ورود به یک زندگی بینهایت معنوی خواهد شد.
۱۰- اکنون بسیاری از اقوام جهان از تاریخ حضوری خود بیرون افتادهاند و در تاریخ تجدّد جایی برای خود نیافتهاند. نظر بر حسین«ع» و کربلا، ما را در متن تاریخی بزرگ و هدایتگر قرار میدهد و گویا حسین«ع» متوجه این رسالت بزرگ خود بوده است.
۱۱- تاریخ بسیاری از اقوام، امروزه، نقطه جدا افتاده از زمان است، ولی کربلا این گونه نیست و نمیگذارد ما از گذشته خود گسسته شویم. راه نجات از جدایی تاریخی ملتها را نیز باید از طریق نگاهی که از کربلا میتوان گرفت، جستجو کرد تا گذشته و آینده، نقاط و لحظات جدا و ناپیوسته زمان تلقی نگردند.
۱۲- مردم برای زندگی و عبرتآموزی نیاز به حافظه تاریخی دارند و گسستگی از تاریخ گذشته و عدم حضور تاریخی برای انسانها خطرناک است. برای تحقق چنین حضوری در تاریخ باید در لحظهلحظه تاریخ زندگی کرد. برای زندگی در تاریخ باید در کنار کسانی به سر برد که میتوان از لحاظ عصمت و علم با آنها اتحاد روحی و قلبی بر قرار کرد. کربلا بحمدالله میتواند چنین کمکی را به انسانها بکند، وگرنه انسانها در گسستی تاریخی، خود را قطرهای تنها و سرگردان در میان اقیانوس تودههای انسانی مییابند؛ هیچ پیوندی با گذشته خود ندارند و لاجرم هیچ پیوندی با امروز خود نیز نمیتوانند داشته باشند.
۱۳- اگر حافظه تاریخی، یعنی همان تاریخ حضوری از میان برود، اشیاء و امور از جای خود خارج میشوند و دیگر هیچ چیز به هیچ جا و هیچ زمانی تعلق ندارد و عالَم انسانی به عالَمی انتزاعی و غیرحضوری مبدل میشود، عالَمی که مردمان در آن با اشیاء و امور انتزاعی زندگی میکنند.
۱۴- مردم زمانی حافظه تاریخی دارند که نسبت خود را با گذشته و آینده باز شناسند و به امکانهای زندگی خود آگاه باشند. کربلا با به صحنهآمدن امام معصومی که همه رازهای خلقت را میشناسد، چنین امکانی را به انسانها میدهد. درست به همان اندازه که با تاریخِ حصولیِ پادشاهان بیگانه با ما نمیتوان زندگی کرد، بدون تاریخ هم نمیتوان بود. باید ببینیم تاریخ ما کدام است و ما در کجای تاریخ قرار داریم؛ زیرا اگر ملتی به بیتاریخی دچار شود، در حقیقت از بازی زمان بیرون میافتد و به تماشاگری حسرتزده تبدیل میشود. پیوستن به حسین«ع» شیعه را از تاریخسازترین اقوامِ آینده قرار داده است. به تعبیر دیگر شیعه با کربلا آیندهدارترین ملتهاست.
انتخابی فوق رسم زمانه
از خداوند میخواهیم ما را به فرازی از شعور وحکمت حسینی برساند تا هم معنی آن نهضت و حکمت بزرگ را بفهمیم، هم عزاداریهای خود را به اوج برسانیم و در راه اتّحاد بیشتر با مقام والای ابا عبدالله«ع» به حیات نوینی دست یابیم. میخواهیم به شرایطی بنگریم که بسیار پیچیده است و احتیاج به تأمل زیادی دارد.
فرهنگ امویِ معاویه از کجا ریشه گرفته است؛ چه میخواهد بگوید و چرا بسیاری از صحابه و تابعین ماندهاند که چگونه با آن مبارزه کنند؟ اگر چه حرف همه آنها این بود که: «فرهنگ معاویه پسندیدنی نیست»، امّا حرف دیگرشان هم این بود که: «چارهای هم جز پذیرفتن آن نیست». این چه فرهنگی است که نخبگان جامعه را اینچنین مرعوب ومنکوب خود کرد و طوری خود را نمایاند که گویا مقابله با آن غیرممکن است و تنها ابا عبدالله«ع» بود که توان مقابله با آن فرهنگ پیچیده را در خود دید و موفق هم شد. امام«ع» همه ابعاد قضیه را میشناسند و به همین جهت تحلیل ایشان غیر از تحلیل سیاستمداران زمان است. برای شناخت آن فضا باید معاویه را شناخت تا بتوان بیشتر به عمق نهضت حضرت سیدالشهدا «ع» در کربلا پی برد.
قبل از اسلام جنگِ فرهنگ جاهلیت اموی در مکّه با بنیهاشم بود و این دو به عنوان دو رقیب در صحنههای سیاسی و اقتصادی رو در روی هم بودند؛ ولی با ظهور اسلام، آن مقابله و رقابت بهظاهر بیرنگ شد. امّا همین فرهنگ جاهلیت اموی وقتی به شام آمد و با فرهنگ جدیدی به نام فرهنگ رُمی ترکیب شد، دیگر آن فرهنگ جاهلیت ابوسفیانی بیرنگ شده نبود، بلکه تبدیل به فرهنگ «امویِ رومیِ» معاویهای شد.
شام محل تفکّر رومیان است و روم فرهنگ خاصّی دارد، فرهنگی که حتّی وقتی پس از چهار قرن مسیحیت را پذیرفت، بیش از آنکه رنگ مسیحیت را به خود بگیرد، رنگ خود را به مسیحیت زد. در نهایت هم همین فرهنگ رومی حتّی بعد از ۹ قرن حضور مسیحیت در اروپا، مسیحیت را حذف و فرهنگ رنسانس را با برگشت به اومانیسم تأسیس کرد. اصلاً اومانیسم که محور فرهنگ امروز اروپاست، یعنی «آداب رومی»، یعنی آدمیّتِ رُمی. آدمیّتی که بهجای خدا، انسان محور عالم است.
اولین برخورد اساسی با اسلام
اوّلین برخورد اساسی با اسلام برخورد فرهنگی است که توسط امویانِ مجهّز به فرهنگ غربی شروع شد. معاویه فرزند فرهنگی بود که کینه جاهلیت عرب را با فرهنگ نیهیلیستیِ اومانیستی رومی ترکیب کرد و به مقابله مبنایی با تمام اسلام آمد. ضربههای مبنایی به اسلام در طول تاریخ از همین فرهنگ است و هنوز هم این مقابله با هویّت خاص خود ادامه دارد.
انحراف از اینجا شروع شد که امویانِ مجهز به فرهنگ غربیِ رُمی، به جنگ اسلام آمدند. مسیحیتی هم که فرهنگ رُم بر آن غلبه داشت، به جنگ اسلام آمد. معاویه فرزند فرهنگی است که جاهلیت عرب را با فرهنگ رُمی ترکیب کرده و خود را در رویارویی با اساس اسلام قرار دادهاست.
در زمان حضرت علی«ع» مردم متوجّه عمق فاجعهای که معاویه ایجاد کرده بود، نشدند؛ به همین دلیل تصور میکردند حساسیت حضرت، یک حساسیت افراطی است. در زمان امام حسن«ع» هم مردم نتوانستند عمق فاجعه را بفهمند، لذا امام را تنها گذاشتند و فرهنگ «امویِ رُمی» امام حسین«ع» را شهید کرد.
فرهنگ ابوسفیانی تا وقتی دست در دست فرهنگ رُمی نگذاشت، شکست خورد و حتّی قلدریِ بنیامیّه و یورش آنها به اسلام در زمان عثمان هم نتیجه نداد و کار به قتل عثمان کشید؛ کلّ مملکت اسلامی متوجّه انحراف عثمان شد؛ با آن مقابله کرد و زشتی حاکمیّت اموی در زمان عثمان را شناخت؛ ولی امویان وقتی که از طریق معاویه که ترکیب جاهلیّت اموی و فرهنگ رُمی بود به صحنه سیاسی آمدند، عدهای از صحابه که با عثمان مقابله کردند با معاویه از در سازش در آمدند. بنابراین معاویه وقتی که به شام آمد، نه تنها با فکر غربی رُمی مقابله نکرد، بلکه به آن حساسیتی هم به خرج نداد و همان روش قیصرها را پیشه کرد. «ابنمنصور سرجون»، مشاور معاویه فردی است مسیحی با فرهنگ غربی و این نمونهای است از اینکه فرهنگ معاویه چگونه با فرهنگ رُمی ترکیب شد.
قصه کربلا، قصه فرهنگ مقابله اسلام است با دشمن اصلی خود یعنی فرهنگ غربی حسّزده و این امام معصوم است که میداند چگونه با آن فرهنگ مقابله کند. امروز هم در مقابله با یورش فرهنگی غرب هیچ راهی جز استفاده از حکمت و روش حسینی نداریم و هر راه دیگری که برای مقابله با دشمن انتخاب کنیم، نشناختن غرب و نشناختن حسین«ع» و حکمت حسینی است و غافل شدن از دشمنی که مانع اصلی به ثمر رسیدن تمدّن شیعی است. بنابراین باید اولاً دشمن و تواناییهای او را درست بشناسیم و ثانیاً توان مقابله با آن را با تمام چهرههای متفاوتش، فقط و فقط در حکمت حسینی جستجو کنیم.
در نهضت مشروطه هم غربگرایان مجلس را در دست گرفتند و شیخ فضلاللهنوری را به شهادت رساندند و رضاخان را آوردند تا با کلّ دین مقابله کنند. به همین دلیل هم رضاخان با همه ریاکاریهایی که داشت و خود را عزادار امام حسین«ع» جا میزد، آخرالامر با عزاداری امام حسین«ع» مقابله کرد، چون خوب فهمیده بود که تنها از طریق تواناییهای حکمت حسینی میتوان با او مقابله کرد.
بنابراین توجّه به امام حسین«ع» یعنی نفی خطرناکترین حوزه فرهنگی امروز، یعنی پوچانگاری غرب. با روشن شدن حقیقت نیهیلیسم یا پوچانگاری فرهنگ غرب، عظمت و توانایی حکمت حسینی در رویارویی با چنین فرهنگی نیز بهخوبی آشکار و عمق خطر درک و امکان دفع آن بهدرستی ارزیابی میشود.
به همین دلیل تمام حیات ما به عنوان ملت اسلام به امام حسین«ع» است و تمام دشمنی دشمن ما نیز مقابله با امام حسین«ع». انقلاب اسلامی با فرهنگ کربلا پیروز شد و ماه محرّم بود که کار را یکسره کرد. «سولیوان» سفیر آمریکا در ایران (سال ۵۷) میگوید: «در ملاقاتی که قبل از محرم آن سال با شاه داشتم، او گفت اگر از محرّم امسال سالم بگذریم پیروز میشویم.»؛ چون شاه خودش را از کربلا ضربهپذیر میدید.
نهضت و حکمت امام حسین«ع» یک انتخاب واقعی و مافوق رسم زمانه است؛ زیرا مبنای انتخابِ عالِم علم مبتنی برآگاهی است. برعکس؛ ترس مبنای حرکت انسانِ جامعهزده و مرعوب است. چنین انسانی انتخاب آزاد ندارد. انتخابی که بر اساس کششهای غریزی یا ترس صورت گرفته باشد، آزادانه نیست. معاویه میداند که عدّهای تحت تأثیر جوّ جامعه زندگی میکنند و نقشه و حیله خود را از همین جا شروع میکند و همانها را طعمه سیاستهای خود قرار میدهد. چنین انسانهایی در طول تاریخ کم نبودهاند. معاویه حکومت زورمدارانهای را برپا میکند که انسانِ برخوردار از اقتدارِ روحی نمیتواند تحمّل کند، ولی انسانهای بیمحتوا، بهراحتی طعمه پوچی زمانهای میشوند که ترس بر آن حکومت میکند و آلت دست قرار میگیرند.
در زمان سه خلیفه اول، افراد جامعه به دلیل غفلت از معارف دینی و پشتکردن به اهلالبیت پیامبر(ص) به نهایت پوچی رسیدند و حدود سی سال مشغول همه چیز شدند جز معارف دینی و لذا راحت آلت دست ارعاب جو حاکم شدند.
انسانها در شرایط ترس، فقط به زیستن میاندیشند
در شرایط ترس و وقتی انسان بیمحتوا میشود، دیگر اراده نمیکند تا هر طور که خودش خواست زندگی کند. انسان بیمحتوا فقط به زیستن فکر میکند و نه به چگونه زیستن و زنده ماندن را زندگی میپندارد. معاویه روان جامعه و ترس مردمان را میشناخت و نه تنها درصدد درمان آن برنیامد، بلکه تلاش کرد پایه حکومت خود را بر این روان اجتماعی بنا کند. او هدفی بالاتر از این نداشت که مردم را در همین شرایط فکری نگه دارد.
معاویه کسی نبود که همه او را بپذیرند، ولی کاری کرده بود که این عدم پذیرش، برای او مشکلی بهوجود نیاورد؛ همه تسلیم او شوند و باور کنند که در برابر او نمیتوان کاری کرد. و حسین«ع» آمد تا شعار «کاری نمیتوان کرد» را که استمرار فرهنگ معاویه در گرو آن بود، بشکند.
وقتی تفکّر و علم و دین، مدار و محور زندگی انسان و جامعه نباشند، ترس از ستمگر و تملّق و چاپلوسی به او رواج پیدا میکند. خودکامگان در این شرایط بدون هیچ مقاومتی، ابتکار عمل را در دست میگیرند و به قیمت ترسی که ایجاد کردهاند در امنیت زندگی میکنند. حسین«ع» در چنین شرایطی زندگی خود را بر اساس توکّل و علم و ایمان انتخاب میکند و جوّ زمانه، او را از خود باز نمیستاند و به وضع موجود صحّه نمیگذارد.
رمز بهکار نشستن حیلههای معاویه از آنجاست که مسلمانان پس از جنگ و کشورگشاییهای طولانی در زمان خلیفه دوم، از کمالات معنوی خالی شدند و معاویه به کمک چنین افراد عملزدهای با فرهنگ علوی روبهرو شد، مردمی که بیش از دهسال فقط جنگیدند، آن هم چه جنگی! جنگی که خلیفه دوم دستور داد تا «حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل» را از اذان حذف کنند تا نماز بهترین عمل قلمداد نشود و جنگ و کشورگشایی مقصد اصلی مردم باقی بماند.
در زمان خلیفه دوم عملزدگی حاکم و زمینهای شد تا معاویه بتواند در چنین بستر مناسبی نقشههای خود را عملی کند. یک ملّت بیمحتوا که نه فکر دارد، نه دین و علم، هم میترسد، هم بهراحتی خضوع میکند و هم چاپلوس و تملّقگوی کسی میشود که از او میترسد. در واقع آن جنگها فتوحات اسلامی نبودند، بلکه فتوحاتی بودند برای معاویه تا قلب مردم مسلمان را با رعب خود تسخیر کند و از فداکاری برای اسلامِ معنوی باز دارد.
ترس، منشأ انتخاب
در زمان معاویه همه چیز برمبنای ترس تنظیم شده بود و معاویه بر اساس ترس بیعت گرفت. ترس، حافظ نظم زمانه شد و ترسوهای چاپلوس میداندار شدند. معاویه خوب میدانست که در زمان خلافت علی«ع» میتواند با ترسی که در حوزه حکومت آن حضرت ایجاد میکند، مقاومت مردم را از بین ببرد و عملاً از طریق غارتهای بُسربن ارطاتها (از فرماندهان سپاه خود)، در حوزه حکومت حضرت اختلال ایجاد کند.
وحشت از عدم رفاه، عامل سکوت و سکون همه افراد شده بود. مردمی که دهها سال به تنآسایی و پرخوری خو کرده بودند، از ترس جدا شدن از آن تن پروری هر کاری میکردند و به هر تسلیمی تن درمیدادند.
اکثر صحابه در اثر فتوحات و جنگهای طولانیِ زمان خلیفه دوم مال و کنیز و باغهای بسیار داشتند. معاویه میدانست که اینها دلبسته اموالشان هستند و با حسین«ع» کنار نمیآیند. آنها چنان مشغول زندگی بودند که نمیتوانستند به راه دیگری فکر کنند و آگاه نبودند که راه گریزی از این نوع زندگی هم هست. در چنین شرایطی آنچه مطرح نیست فکر کردن و نسبت به روند جامعه آگاهی داشتن است. مشغول زندگی شدن و زندگی را به عنوان یک گرفتاری پذیرفتن و خود را در چنگال آن افکندن، خودآگاهی را از افراد میگیرد و دیگر نمیتوانند خود را در ماوراء روزمرّگیها تحلیل کنند. در اینجا دیگر نصیحت و وعظ هم کارساز نیست.
حسین«ع» ، مذکِر خودآگاهی
امام حسین«ع» برای همیشه عاملی شد که معنی خودآگاهی را در هر عصری به انسانها آموزش دهد تا متوجّه شوند از راه دین و به روش ایشان میتوان در هر زمانی خودآگاهانه زندگی کرد و همواره اتّصال عهد خود را با حقیقت و با نبوّت محفوظ داشت و متوجّه بود که سایه سیاه تبلیغات اموی نباید ما را از عهد نبوی غافل کند و به پوسیدگی در زندگی بکشاند. امویان، مردم را از آن عالَم باطنی که پیامبراکرم «ص» پیامآور آن بودند، غافل میکردند و حسین «ع» تجدید کننده آن عهد و آن باطن بود. این جبهه هنوز هم گشوده است.
هر انسانی تا آگاهی به زمان خود نداشته باشد و راه رهایی از طلسم زمانه را نشناسد نمیتواند درست زندگی کند. عظمت نهضت امام حسین«ع» در این است که خودآگاهی لازم را برای شناخت و تحلیل عهدی که در آن زندگی میکنیم به ما میدهد. مَشْی و روش دشمن، مَشْی و روش ترس و رعب و به پوچی کشاندن مردم و گرم کردن بازار سازش و چاپلوسی و تنها راه مقابله با آن، راه اباعبدالله«ع» است تا بتوانیم حیلههای دشمنِ اموی رُمی را با خودآگاهی به شرایط تاریخی خود، درست تحلیل کنیم و طعمه نقشههای او قرار نگیریم، زیرا او واقعاً پیچیدهتر از آن است که بتوان با عقل خود و بدون نور حسین«ع» از دام حیلههایش رهائی یافت.
اباعبدالله«ع» با روش خود، ما را به چنان خودآگاهیای رساند که هیچ وقت تلاش و تحرکِ مطابق با آن روش، به شکست منتهی نمیشود. دشمن امروز بشریّت، همان دشمن سیدالشهداست در کربلا. حسین«ع» به عنوان امام معصوم آمد تا ریزهکاریهای فرهنگی دشمن را با تمام ابعادش به ما نشان بدهد و نیز راه مقابله همهجانبه با آن را به ما بنمایاند. و بقیه ائمه«ع» هم حافظ رسالت کربلا بودند؛ کربلایی که میتواند ورای ترسی که دشمن ایجاد میکند، به انسان قدرت انتخاب صحیح را بدهد.
عهد حسینی، عهدی پایدار
غربزدگی میخواهد ما را از عهد حسینی جدا کند. امروز نیز دو عهد و دو جبهه در کارند: یکی عهد و جبهه حسینی که حیات انسانی را معنیدار میکند و دیگری عهد و جبهه ترس و پوچی که زندگی را تباه میسازد. حسین«ع» کهنهشدنی نیست. عامل کهنه شدن جامعه اسلامی، نزدیک شدن به فرهنگ معاویه است و برای کسانی که به عهد نبوی وصل هستند، حسین«ع» همیشه زنده و جاوید است. تنها عهد نبوی تازه میماند و درک این مطلب تنها از طریق حکمت و نهضت حسینی ممکن است و لاغیر.
وقتی فرهنگ اموی همه روابط را اشغال کرد و زندگی بر اساس ذوق اموی، عادت جامعه شد؛ برای انسان، تنها و تنها، انتخاب یکی از راههای ناحق باقی میماند، مگر اینکه حسینوار بر اصل فرهنگ اموی شورشی صورت بگیرد و راه جداگانهای مطرح شود.
در فرهنگ معاویهای فکر و اخلاق و تربیت و ادب همه رُمی شد و هیچ کس نفهمید که حقیقت اسلام در حال از بین رفتن است و حتی کسی متوجّه نشد آن نمازی که در فرهنگ معاویه خوانده میشود، نماز نیست، چنان که حجّش نیز حج نیست. در اردوگاه حسین«ع» و با ملاکی که او میدهد، همه چیز فرهنگ رُمی باطل و شیطانی است. بهداشت فرهنگ «رُمی معاویهای»؛ یعنی فاصله گرفتن از ملکوت و مقصد را «تن» انگاشتن و بیشتر به جنبه حیوانی خود پرداختن.
ولی همان بهداشت در فرهنگ حسینی«مِنَ الاْیمان» است. راستی چه سادهاند آنهایی که میخواهند با آشتی با فرهنگ غرب، حقّی و حقّانیتی را برای انقلاب اسلامی حفظ کنند و از این طریق به اسلام و انقلاب اسلامی آبرو بدهند. ارزشهای جهتدهنده و واقعی از درون فرهنگ کفر صادر نمیشوند، بلکه از درون فرهنگی برمیخیزند که تسلیم زندگی پوچ دنیازده اموی نشده است.
انسانی که خود را پوچ نمیخواهد، ولی شرایط پوچگراییِ فرهنگ اموی را پذیرفته است، راه جدیدی را پیشنهاد نمیکند و فقط از انحرافی به انحرافی دیگر پابهپا میشود. حسین«ع» مقابل فرهنگ اموی میایستد و عالَم و فرهنگ دیگری را پیشنهاد میدهد که سراسر غیر اموی است، نه اینکه با چند انتقاد جزیی بخواهد با آن فرهنگ روبهرو شود. اصلاً عالَم حسین«ع»، عالم دیگری است و برعکس؛ سراسر فرهنگ غیرالهی پابهپا شدن از خطایی به خطایی دیگر است. تا زیر سقف چنین فرهنگی باشیم، فقط از ستونی به ستون دیگر پناه میبریم، ولی از این فرهنگ آزاد نمیشویم، زیرا عالَم ما عالَم فرهنگ رُمی است. باید عالَم ما عالَم حسینی شود تا نجات پیدا کنیم.
به همین دلیل است که در جامعه غربزده، همواره کارشناسی میآید و بقیّه کارشناسان را تحقیر میکند و خودش به گمان خود حرف صحیحی را میآورد. بعد کارشناس دیگری میآید و قبلی را تحقیر میکند، زیرا تا فرهنگ به معصوم«ع» وصل نباشد، کارش از خطایی به خطایی دیگر پناه بردن است.
فرهنگی که انسان را قربانی میکند
حسین«ع» این را خوب فهمید که در نزدیکی به فرهنگ رُم، انسانیّت قربانی میشود و نهتنها در آن جوّ غالب مأیوس نشد و مقابله کرد، بلکه راه نجات را به ما هم نشان داد. قلّه فرهنگِ اومانیستی انسانکشِ غرب بهقدری بلند است که انسان تصور میکند هرگز نمیتوان بر آن غلبه کرد، بهطوریکه یأسی عمیق سراسر قلب را فرا میگیرد و تنها راه را تسلیم و تملق و چاپلوسی میداند. بسیاری از کسانی که مبلّغ فرهنگ غرب هستند، تملّق و تبلیغ آنها به جهت یأسی است که سراسر وجودشان را پر کرده است و باور نمیکنند که راه نجاتی هم هست، لذا ناخواسته خود را تسلیم آن میکنند و به تملّق تن میدهند. و این حسین«ع» بود که از قلّه فرهنگ رُمی معاویه فراتر رفت و راه نجات را به ما نمایاند و فرمود، «انسانیّت خود را جز به خدا به هیچ چیز و کسی نفروشید و در این راه، جان را به عشق الهی گرم نگه دارید و برای تن که تنها راه نفوذ فرهنگ اومانیستی است،بیش از آنچه که باید ارزش قائل نشوید تا همه ابهّتهای دنیا زیر پای شما قرار گیرند.
در فرهنگ کاخ سبز معاویه تمامی انسانیّت قربانی میشود. دیگر نه دین میماند نه اخلاق و آنگاه انواع رخوتها و شکها و انزواها ظاهر میشوند. حسین«ع» راه درمان را مقابله با ریشه این تفکّر دانست، حال چه شهید شود و چه بماند. مهم این است که راه رهائی حتّی به قیمت خون نشان داده شده است، زیرا خون توان زیادی دارد و پیامی که با خون همراه است، هم بیشتر میماند و هم روشنتر و عمیقتر است.
در نهضت کربلا راه نجات نشان داده شد تا انسانیّت قربانی نشود و این راه به خون نزدیک شد تا روشنتر و پایدارتر بماند، وگرنه اصل مَشْی و حکمت حسینی، مشی و حکمت مقابله با رخوت و شک و انزوا و پوچی و اضمحلال است که فرهنگِ رُمیِ معاویه آن را تبلیغ میکند.
وقتی بشر در سیطره قوانین حاکمیّت غیردینی از اختیار و انتخاب آزادانه شیوه زندگی باز میماند، دیگر کنار آمدن با فرهنگ حاکم معنا ندارد. در این حالت هر چیزی رعایت شود، رعایت حاکمیّت جور است و تصدیق سیطره باطل و اثبات صورت حیوانی انسان. لذا مقابله و سرباز زدن در مقابل کل حاکمیّت جور، تنها راه است و حکمت حسینی جز یک نوع ژرفانگری و پشت کردن به کل چنین فرهنگی نبود. درست برعکس عدّهای مقدّسمآب و به اصطلاح روشنفکر آن دوران که ریشه را رها کردند و به شاخهها پرداختند و برای انحراف امنیّت و مشروعیت ایجاد کردند.
اشک و تمدید امید
اشک بر حسین«ع» یعنی اینکه ما هنوز چون حسین«ع» و اصحاب او در انتخاب، آزاد و در آن قافله و اردوگاهیم. عزاداری برای اباعبدالله«ع» یعنی تمدید امید و یکدل شدن با کسی که دل در هوای خدا داشت و اسیر فرهنگ زمانه امویِ رُمی نشد. از همین روی فرهنگ دشمن شدیداً ما را تهدید میکند و چشم طمع خود را به بریدن ما از اردوگاه حسینی دوخته است. اتّصال به فرهنگ و حکمت حسینی از طریق اشک و عزاداری، به طمع دشمن اجازه قوت گرفتن نمیدهد.
عزاداری و اشک بر حسین«ع» تمدید امید به فرهنگ و حکمتی است که ناممکنهای مقابله با فرهنگ اموی را که به یأسِ ما برای تغییر سرنوشتمان دامن میزد و میزند، ممکن میکند. دشمن تمام حیلهها و توان خود را به کار گرفت تا ما زندگی و حیاتی را که میخواهیم، انتخاب نکنیم و همواره ما را در خیالات وَهمی و سایهای و در چنگال انتخاب نکردن قرار داد.
سلام و صلوات خدا برحسین«ع» که از این قیود آزاد شد و در جایی که اِبْنعباسها هم اسیر شرایطی شدند که خودشان انتخاب نکرده بودند و مثل فکر کردند و در نتیجه آنچه را که معاویه میخواست انتخاب کردند؛ آزادگی را انتخاب کرد و بنا نهاد. امام حسین«ع» آزاد از حیله معاویه، آنچه را خواست با زیبایی تمام انتخاب کرد و چنین راهی را تا انتهای تاریخ گشود.
ما هنوز زندهایم، چون از دَم حسینی نوشیدهایم و لذا میتوانیم آزادانه انتخاب آزاد بکنیم. امام خمینیدر قرن بیستم، قهرمان چنین انتخاب آزادانهای است. بحمدالله ما زنده و پایدار قهرمان راهی هستیم که رهروان آن، با این همه مانعتراشیها و حیلههای جهان غرب، در مقابل مقصدی که انتخاب کردهاند، هیچ یأسی را نمیشناسند.
صراطهای مستقیم، حیلهای در مقابل صراط مستقیم
وقتی صراط مستقیم خانهنشین شود، برترین ارزشها یعنی امام معصوم«ع» بیارزش میشود و فرهنگ باطل خود را حق جا میزند. ارزشهای دروغین آبرو میگیرند و مذاهب بیشمار جانشین مذهب حق میشوند و هر گروهی قداست مییابد، زیرا عدهای آمدهاند و میگویند هیچ چیز مقدّس نیست.
حکمت حسینی شوریدن برهمه این حیلههاست؛ لذا آنها را در کاخهای روشنفکری خود رها میکند تا جدا از مردم در تنهایی ذهن خود و بریده از روح معنوی صراط مستقیمِ دین فرمایش بفرمایند که: «دین قبض و بسط دارد» و نتیجه بگیرند که چون همه آنچه از مفهوم دین داریم بشری است و بشر هم که قداست ندارد، پس همه آنچه از دین تتبّع شده است غیرمقدّس است و آخر الامر میخواهند هیچ چیز غیر از خودشان مقدّس نباشد!
این قصه جدیدی نیست. قصّه قداستزدایی در دین پیشینهای دیرینه دارد. دشمن گاهی علنی حمله میکند و گاهی هم با زبان دوست. عمده نظر دشمن این است که به نتیجهای که میخواهد برسد و آن نفی هرگونه قداست از جامعه اسلامی است. مسلّماً در این حال، دشمن اسلام به آنکه و آنچه که میخواهد قداست میبخشد.
معاویه فرزند فرهنگی است که کینه و عصبیت جاهلی عرب را با فرهنگ بَزَککرده نیهیلیستیِ اومانیستیِ رُمی ترکیب و اساسیترین و مبناییترین دشمنی را با اسلام کرده و دقیقاً به مقابله با تمامیت اسلام برخاسته است و حسین«ع» مبارزه خود را با چنین معاویهای شروع کرد.
امروز هم راه مقابله با غرب و حیلههای قداستزدای آن جز از راه حسین«ع»، یعنی عشق به حق و پاکبازی در راه دین ممکن نیست. این راهی است که جانها را آفت ناپذیر، حیات را پرنشاط و دشمن را مأیوس میکند. مهم آن است که نهضت و حکمت امام حسین«ع» را درست بشناسیم تا به آن دلبستگی پیدا کنیم.
فرض میگیریم که شیعیان عموماً میدانند امام«ع» چه کرد؟ بحث بر سر آن است که آنچه را حضرت انجام داد درک کنیم و متوجه معنی آن بشویم، به همین دلیل است که میگوییم میتوانیم معنی آن نهضت را برای نجات امروزمان میتوانیم درک کنیم و همین امروز از پوچیها وآفات فکر معاویهای دوران مدرن، نجات یابیم.
جوانان و پوچی!
آیا شما برای این جوانانی که دارند در آتش پوچی دارند خاکستر میشوند نگران نیستید؟ آیا درمان این پوچی را جز باید از راه محتوا دادن به زندگی پیدا کرد؟ بهترین درمانها برای نفله نشدن، راه حسین«ع» است. عشق حسینی برای نجات دین از خطراتی که آن را تهدید میکند، راه نجات از پوچیهاست؛ زیرا معنی دادن به زندگی در مکتب حسین«ع» بهنحوی کمالیافته به صحنه زندگی بشر آمده است.
این ماییم که با اشتغالات رنگارنگ، پوچیهای خود را پنهان میکنیم، ولی بسیاری از جوانان ما به دلیل روح آزادی که دارند نمیتوانند خود را مشغول چیزهائی کنند که ما خود را به آن مشغول کردهایم. آنها پوچیهای زندگی خود را میشناسند و در جستجوی راهی برای رهائی از آنها هستند که جز راه حسین«ع» و خود را به اسلام سپردن از طریق او نیست و این یعنی احیاء شدن؛ حضور و ظهور و شور و شعور حسینی در خود و در جامعه.
سوتیترها:
۱٫
کربلا در فرهنگ شیعه، یک تاریخ حضوری است. یعنی شیعه با «وقتیابیِ» کربلا در آن صحنه و وقت حاضر میشود؛ خود را در «وقتِ» اصحاب کربلا قرار میدهد و به کمک کاری که امام حسین«ع» در کربلا انجام دادند، هنر چنین «وقت»یابیی را در رویارویی با صحنه کربلا به دست میآورد، همچنان که نهضت کربلا به امامت حسین«ع» هنر چنین «وقتدهی»ای را دارد.
۲٫
باید ببینیم تاریخ ما کدام است و ما در کجای تاریخ قرار داریم؛ زیرا اگر ملتی به بیتاریخی دچار شود، در حقیقت از بازی زمان بیرون میافتد و به تماشاگری حسرتزده تبدیل میشود. پیوستن به حسین«ع» شیعه را از تاریخسازترین اقوامِ آینده قرار داده است. به تعبیر دیگر شیعه با کربلا آیندهدارترین ملتهاست.
- در زمان معاویه همه چیز برمبنای ترس تنظیم شده بود و معاویه بر اساس ترس بیعت گرفت. ترس، حافظ نظم زمانه شد و ترسوهای چاپلوس میداندار شدند. معاویه خوب میدانست که در زمان خلافت علی«ع» میتواند با ترسی که در حوزه حکومت آن حضرت ایجاد میکند، مقاومت مردم را از بین ببرد و عملاً از طریق غارتهای بُسر بن ارطاتها(از فرماندهان سپاه خود)، در حوزه حکومت حضرت اختلال ایجاد کند.
۴٫
در فرهنگ معاویهای، فکر و اخلاق و تربیت و ادب همه رُمی شد و هیچ کس نفهمید که حقیقت اسلام در حال از بین رفتن است و حتی کسی متوجّه نشد آن نمازی که در فرهنگ معاویه خوانده میشود، نماز نیست، چنان که حجّش نیز حج نیست. در اردوگاه حسین«ع» و با ملاکی که او میدهد، همه چیز فرهنگ رُمی باطل و شیطانی است.
۵٫
اشک بر حسین«ع» یعنی اینکه ما هنوز چون حسین«ع» و اصحاب او در انتخاب، آزاد و در آن قافله و اردوگاهیم. عزاداری برای اباعبدالله«ع» یعنی تمدید امید و یکدل شدن با کسی که دل در هوای خدا داشت و اسیر فرهنگ زمانه امویِ رُمی نشد. از همین روی فرهنگ دشمن شدیداً ما را تهدید میکند و چشم طمع خود را به بریدن ما از اردوگاه حسینی دوخته است. اتّصال به فرهنگ و حکمت حسینی از طریق اشک و عزاداری، به طمع دشمن اجازه قوت گرفتن نمیدهد.