حکومت رضاخان و فرجام خودکامگی او
پادشاهی رضاشاه پایان فرمانروایی قاجاریان و آغاز دوران نظام پهلوی بود. او با محوریت انگلستان، نیروهای قزاق را برای اشغال تهران گسیل داشت و در کودتای اسفند ۱۲۹۹ نقش محوری داشت و از آن پس خود با فریب و تطمیع و تهدید زمینه سلطنت خویش را فراهم ساخت و در سال ۱۳۰۴ در قامت یک مزدور انگلستان، بر تخت پادشاهی نشست و تا سال ۱۳۲۰ برای ملت مسلمان ایران به عنوان یک حاکم قلدر تمام عیار ظاهر و به رضاخان قلدر مشهور شد.
امام خمینی(س) در بیانات خود مدرس را بیش از هر عالم دیگر میستود و او نقش عمدهای در تکوین شخصیت سیاسی امام داشت. امام خمینی درباره ایشان میفرماید: «مرحوم مدرس را هم دیده بودم. او هم یکى از اشخاصى بود که در مقابل ظلم، در مقابل ظلم آن مرد سیاهکوهى، رضا خان قلدر ایستاد و در مجلس بود.»
انحراف در حرکتی عدالتخواهانه
در جهان اسلام، نخستین کشوری که نهضت مشروطه را به صورت پایدار تجربه کرد، ایران بود. این خیزش دینی و مردمی با انگیزه عدالتخواهی، مبارزه با ستم و برنتابیدن منکرات صورت گرفت و از نقاط عطف تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران به شمار میرود که در نتیجه تجربههای مداوم جامعه اسلامی این سرزمین برای حفظ عزت، سربلندی و استقلال شکل گرفت. استعمارگران روسی و انگلیسی از آنجا که عمیقتر شدن این خروش را به زیان خود میدانستند، برای مهار و منحرف کردن آن تلاشهای وسیعی را به کار بردند. آنان در هیئت حاکمه نفوذ کردند و موفق شدند دولتهایی وابسته به خود را از میان افراد مستبد تشکیل دهند. سعدالدوله، عینالدوله و وثوقالدوله، نخستوزیرهایی بودند که توسط بیگانگان تحمیل شدند.
بیگانگان از مجلس دوم تلاش کردند برای تأمین منافع خود در این نهاد قانونی نفوذ نمایند و شرایط را برای ورود نمایندگان وابسته به خود در مجلس شورای ملی هموار کردند، وجود این عناصر در پارلمان، مانع از استمرار انقلاب و انجام اصلاحات مناسب شد، بعد از پیروزی نهضت مشروطه و تأسیس مجلس، عناصر صادق و خوشفکر که در برابر استبداد و استکبار سازشناپذیر بودند و عمدهترین آنان را علما و روحانیان مبارز و مقاوم تشکیل میدادند با مشاهده انحراف هیئت حاکمه و عقیم ماندن تلاشها در مجلس، از ادامه نبرد دست نکشیدند و کوشیدند حرکتهای اصیلی را برای بازگردانیدن انقلاب به سرچشمههای ناب، آغاز کنند.
با گسترش این قیامها، قوای اجانب برای در هم پاشیدن و سرکوب کردن آنها، با حاکمان ایران تبانی کردند. در این میان عدهای روشنفکر غربزده در صحنههای سیاسی حاضر شدند و برای ایجاد انحراف در جنبش مذکور نیرنگهایی را اجرا و سعی کردند صبغه مذهبی این انقلاب را کمرنگ جلوه دهند و بین دین و سیاست تفکیک قایل شوند و رفتهرفته روحانیت آگاه و بیدار را که در صف مقدم این خروش مقدس قرار داشتند، منزوی کردند.(۱)
امام خمینی فرمودهاند: «در جنبش مشروطیت علما در رأس بودند؛ اما از آن طرف عمال قدرتهای خارجی در کار بودند که اینها را از صحنه خارج کنند و سیاست را بدهند به دست آنهایی که به قول آنها میتوانند، یعنی فرنگ رفتهها و غربزدهها و شرقزدهها و کردند آنچه را کردند، یعنی اسمش مشروطه بود، واقعیتش استبداد. استبداد ظلمانی. مشروطه اسم بیمسمایی بود. گفته میشد ما مجلس داریم و مشروطهخواه هستیم؛ لکن استبداد به تمام معنای خودش حکومت میکرد. روحانیت بهکلی از صحنه خارج و به انزوا کشیده شد و دست قلدران و غربزدگان باز شد. به دنبال خروج روحانیان و یا به عبارت دیگر اخراج آنان از صحنه، عموم متدینین از هر قشری، از دخالت [در امور] کناره گرفتند و یا برکنارشان کردند.»(۲)
آشفتگیهای پس از مشروطه
انقلاب مشروطه به جای رسیدن به فضایی آرام و امن، مسیری آشفته و آمیخته به هرج و مرج را پیمود و رقبا رفتارهای بیقاعده و خودسرانهای را از خود بروز دادند. عدهای روشنفکر خودباخته و شیفته غرب، آزادی واقعی را با لجام گسیختگی یکی گرفتند و گمان کردند در فضای جدید از قید هرگونه مقدرات و موازین رها شدهاند، مطبوعات چنان رفتار میکردند که گویی هیچگونه حد و مرزی برای بیان دیدگاههای آنان وجود ندارد. آنها هیچگونه احساس مسئولیت اجتماعی از خود نشان نمیدادند و در توسل به آزادی گاهی زنندهترین لحنها را درباره شخصیتها به کار میبردند، ناآرامی، طغیان و راهزنی فزاینده در گوشه و کنار کشور جریان داشت. در مرکز حکومت تروریسم حاکم بود و حکومت مرکزی برای اداره کردن امور فاقد هرگونه قدرت و ابزارهای لازم بود.(۳)
در آشفتگیهای بعد از حرکت مشروطه، ابرقدرتها نقش اساسی داشتند. روسها بخش وسیعی از مناطق شمالی و مرکزی ایران را در اختیار داشتند و نواحی جنوبی و جنوب شرقی نصیب انگلیسیها شد. نیروهای نظامی روسیه و دولت عثمانی برای تصرف نواحی شمال غربی ایران با یکدیگر درگیر شدند، حاصل این جنگ قحطی و از بین رفتن هزاران ایرانی بود. در پی این اشغال و تجاوز و عوارض ناشی از آن، جریانهای هرج و مرجطلب و فروپاشنده بار دیگر هم در مرکز و هم در دیگر نقاط پدید آمدند و در واقع ناآرامیهای مورد اشاره را متفقین رقم زدند.(۴)
در این میان بیگانگان و اعوان و انصارشان چنین اشاعه دادند که پایان دادن به چنین آشوبهایی ضرورت دارد؛ اما سیاستمداران سنتی و مشروطهخواه از بهبود بخشیدن به وضع کشور ناتوانند. از سوی دیگر رضاخان سخت درگیر استوار کردن نیروهای تحت امر خود بود و از بودجههای رو به رشد قانونی و غیرقانونی برای بهبود کمی و کیفی نفرات، تسلیحات سازمان و آموزش، بهرهبرداری میکرد. در عین حال با سیاستمداران هم روابط دوستانهای برقرار میکرد و خود را بهعنوان یک واسطه سیاسی با اهداف خیرخواهانه نشان میداد و چنین وانمود میکرد که برای حفظ نظام و انضباط، بی جایگزین است. همچنین مناسبات بسیار خوبی را با سِر پرسی لورن، وزیر مختار انگلیس و با وزرای مختار شوروی، روتشتاین و شومیاتسکی برقرار کرد.
هدف درازمدت بریتانیا در ایران تغییر سلطنت بود و بدون خلع قاجارها نمیتوانست به هدف مورد نظر خود برسد. فساد دستگاه قاجاریه از یک سو و بدبینی مردم از سو دیگر و کمی تجربه شاه نوجوان و بعضی مقاومتهای او در امضای قرارداد وثوقالدوله، دولت انگلستان را به این نتیجه رساند که بهترین راه آن است که زمینه را برای تغییر قدرت مرکزی فراهم کند. برای یافتن مهره دستنشانده مطلوب و موجه جلوه دادن آن نزد عموم مردم، لازم بود حرکتی تدریجی صورت بگیرد. یکی از آنها ایجاد کودتایی علیه حکومت مرکزی بدون تلاش برای سرنگونی احمدشاه قاجار بود. برای این منظور یک عنصر سیاسی و یک فرد نظامی انتخاب شدند: سید ضیاءالدین طباطبایی، مدیر روزنامه رعد و مدافع قرارداد استعماری ۱۹۱۹م. و رضاخان میرپنج فرمانده نیروهای قزاق.(۵)
عوامل آشکار و پنهان کودتا
در بهمن سال ۱۲۹۹ ش. ژنرال سر ادموند آیرونساید انگلیسی با دو عامل کودتا ملاقاتی را در قزوین انجام داد. در این دیدار رضاخان پذیرفت که پس از فتح تهران توسط نیروهای قزاق به فرماندهی او، مقام نخستوزیری به سید ضیاءالدین طباطبایی سپرده شود و برای اینکه رضاخان مطمئن شود که در راه تصرف تهران مانعی وجود نخواهد داشت، به او اعلام کرد که نورمن، سفیر بریتانیا دشواریهای احتمالی را برطرف خواهد کرد. سپس قوای قزاق از قزوین به سوی تهران حرکت کردند و در شاهآباد اردو زدند. همان روز مدیر روزنامه رعد، سید ضیاءالدین در حالی که عبا و عمامه را تبدیل به کلاه پوستی کرده بود، به نیروهای اعزامی پیوست و برای آنان سخنرانی کرد.
در روز سوم اسفند در اولین دقایق سپیدهدم بخشی از قوای قزاق وارد شهر شدند و بلافاصله کلانتریها، وزارتخانهها و سایر دوایر دولتی و مراکز حساس شهر را تصرف کردند. با توجه به اینکه فرمانده نیروهای ژاندارم و دیگر محافظان پایتخت از سوی انگلیسیها تطمیع شده بودند، برخی وابستگان دستگاه حکومت قاجار را که احتمال داده میشد مقاومت کنند، دستگیر و روانه زندان کرده بودند. بدین ترتیب، کودتا بدون خونریزی، پیروز شد.(۶) آیرون ساید میگوید:
«من آگاهی پیدا کردم که رضاخان نقشه کودتا را با موفقیت اجرا کرده است، تصور میکنم همه بر این عقیده باشند که این برنامه را من تنظیم کرده و بر اجرایش از پشت پرده نظارت کردم. صادقانه بگویم. حقیقت همین است.»(۷)رضاخان خودش در حضور مشیرالدوله، دولتآبادی و حاج مخبرالسلطنه اقرار کرده بود که او را انگلیسیها آورده بودند.(۸) فردوست مینویسد:
«شاپور جی برایم تعریف کرد که پدرش اردشیر، رضاخان را بهعنوان فرد مناسب برای اداره ایران به انگلیسیها معرفی کرد. خان اکبر (میرزا کریم خان رشتی) بهکرات به محمدرضا پهلوی گفته بود که پدرت مرا خانهنشین کرد، در حالی که بعد از کودتا بین سفارت انگلیس و او واسطه بودم و همیشه نظرش را نزد انگلیسیها تأمین میکردم.»
یکی دیگر از مهرههای مهم رابط بین رضاخان و مأموران بریتانیایی، سلیمان بهبودی بود. از اشخاص مؤثر دیگر و شاید مهمترین آنها محمدعلی فروغی بود که در صعود رضاخان به حکومت و سپس در روی کار آمدن فرزندش نقش مؤثری را ایفا کرد، زیرا رضاخان بسیار مراقب بود بهطور علنی و آشکارا با مقامات انگلیسی تماس و ملاقاتی نداشته باشد.(۹)
البته آنچه آیرون ساید و فردوست بیان کردهاند تمام واقعیت نیست. این افراد عاملان اجرایی کودتا و طراحان و عاملان اصلی دستهای آشکار و نهانی بودند که در حاکمیت دولت انگلستان قرار داشتند. آنان با توسل به این واسطهها گرداننده اصلی این غائله بودند و کودتا و چگونگی صعود رضاخان را بر اریکه قدرت مدیریت میکردند. در رأس آنان وینستون چرچیل، وزیر مستعمرات خارجی انگلیس بود که در سیاست خارجی انگلستان نقش مؤثری داشت، از نقش دستگاه جاسوسی و اطلاعاتی انگلستان (اینتلیجنت سرویس) و امپراتوری نامرئی خاندان یهودی روچیلدها در این کودتای سیاه و شوم و روی کار آمدن سلسله پهلوی نباید غافل بود.(۱۰)
امام خمینی میفرماید: «از اول انگلیسیهای جنایتکار و غیر صالح، رضاخان را اسلحهدار کردند و این آدم ناشایسته بیاصل را با اسلحه آوردند و مسلط کردند بر مردم و چه جنایاتی در این مدتی که آن مرد سیاهرو روی کار بود [اتفاق افتاد] نمیتوانیم تلخیهای آن روزها را برای شما تشریح کنیم. در رادیو دهلی که آن وقت تحت اختیار انگلیسیها بود، من خودم شنیدم که [میگفتند] رضاخان را ما آوردیم در ایران.»(۱۱)
مقام معظم رهبری فرمودهاند: «اینها با زور و قدرت به حکومت رسیده بودند. البته رضاخان (همچون نادرشاه و آغامحمدخان قاجار) در سایه شمشیر خودش هم نبود، در سایه شمشیر دولت بریتانیا بود که حکومت را به دست آورده بود.»(۱۲)
چقدر کوچک و زبون و بیمقدارند کسانی که خود را دلبسته نظامی بدانند که در رأس آن افرادی فاسق، فاسد و خائن امثال رضاخان و وابستگان بدنام و مجرمشان باشند و آمریکا و انگلیس ارباب این همه و صاحباختیار ملک و ملت باشند.(۱۳)
جرثومه خشونت و شرارت
رضاخان فرزند عباسعلی خانیاور بود. پدرش در فوج سوادکوه خدمت میکرد و رئیس تأمینات (نظمیه) بابلکنار بود. او به طایفه پاهلون از اقوام الشتری انتساب داشت. رضاخان در ۱۳۰۹ قمری که نوجوانی بیش نبود توسط عمویش بهعنوان قزاق پیادهرو وارد فوج سوادکوه شد. این قوا بعد از قتل ناصرالدین شاه در ۱۳۱۳ق. توسط میرزارضا کرمانی (از حامیان سید جمالالدین اسدآبادی) به تهران فراخوانده شد و حفاظت از سفارتخانهها و بانکهای خارجی را بر عهده گرفت. سرانجام رضاخان در قزاقخانه وارد گردان شصت تیر و مأمور حراست از سفارتخانههای هلند، آلمان و بلژیک شد.
در بیست سالگی با درجه ستوانی افسر قزاق شد. او نه فردی تحصیلکرده و نه رجل سیاسی بود. تنها مشخصه او وجهه نظامیگریاش بود. بعدها منصبهای نظامی بالاتری را به دست آورد. در سال ۱۲۸۶ش. با مرگ عبدالله خان (ماژور سرهنگ) رضاخان فرمانده گردان شصت تیر شد. در سال ۱۲۹۷ش. درجه سرتیپی گرفت و فرمانده فوج تیراندازان آتریاد همدان و بعد فرمانده فوج آتریاد تهران شد. طی این مدت در مأموریتهای نظامی متعددی شرکت کرد که عمده آنها در مسیر سرکوبی قیامها و آشوبهای داخلی بود.(۱۴)
رضاشاه را غالباً فردی بیسواد و یا کمسواد معرفی کردهاند. سِر پرسی لورین، وزیرمختار جدید بریتانیا در ایران به جای هرمن نورمن از شهریور ۱۳۰۰ش. میگوید: «با در نظر گرفتن اصل و نسب و پرورش نازل رضاخان طبیعی است که او مردی تحصیل نکرده و کمسواد باشد.»(۱۵)
رضاشاه طبعی تند داشت. سریع خشمگین میشد و بهسرعت بر اثر عصبانیت تصمیم میگرفت؛ ولی بعد دچار تردید و پشیمانی میشد. در کارها عجول و شتابزده بود و نظامیگری اخلاق و روحیهاش را خشن کرده بود. استبداد رأی و تفرعن و تکبرش موجب رنجش بزرگان کشور از او میشد. فهم ناقص و سطحی رضاخان از توسعه فرهنگی که از القائات روشنفکران ملیگرا و غربزده بود باعث شد اقداماتی را انجام دهد که مغایر با باورهای مردم، سنتهای مذهبی و آداب و رسوم بومی بود.(۱۶)
دوگانگی در موضعگیریهای مذهبی و حالات اخلاقی
از آنجا که رضاخان از خود استقلالی نداشت و مطمئن بود دولت انگلستان مراقب وی و تشکیلات اداری سیاسی اوست، در حالات، رفتارها و موضعگیریهایش، چندگانگی دیده شود. رضاخان قبل از دستیابی به قدرت، همواره خود را پایبند و علاقهمند به موازین و شئونات مذهبی نشان میداد. در ایام عاشورا در دستههای سوگواری حضور مییافت و در روز عاشورا با پای برهنه در مراسم حاضر میشد. او حتی در سالهای پس از کودتا حداقل بهظاهر رفتاری دینی از خود بروز میداد؛ اما از حدود سال ۱۳۰۶ش. نه تنها گرایشهای مذهبی او تغییر یافتند، بلکه به سختگیری علیه مراسم شیعیان، اقدامات علمای شیعه و مراکز آموزشهای حوزوی پرداخت. حسین مکی مینویسد:
«رضاخان در ایام وزارت جنگ، تکیه قزاقخانه را در ایام عاشورا آئینبندی و سیاهپوش میکرد و خود جلوی در ورودی تکیه میایستاد و به دستجات سینهزن طاق شال اهدا میکرد. در روز عاشورا سردارسپه را همراه با عدهای از افسران پابرهنه در جلوی دسته میشد دید، در حالی که سر برهنه بود و کاه بر سر میریخت. شب یازدهم محرم شام غریبان میگرفت و شمع به دست و بدون تشریفات به مجالس، مساجد و تکایای بازار میرفت.»(۱۷)
مکی در جای دیگر نوشته است:
«به خاطر دارم در اواخر سلطنت پهلوی حرکت کاروان شادی مصادف بود با شب عاشورا و در کامیونها و دستجات رقاصه با ساز و آواز در شهر به پایکوبی و رقص میپرداختند و در عوض اگر احیاناً افرادی از ذاکرین امام حسین(ع) با عبا و عمامه دیده میشدند، تحت تعقیب قرار میگرفتند.»(۱۸)
در واقع رضاخان زمانی که به حمایت علمای شیعه و مردمان مؤمن نیاز داشت به مذهب تظاهر میکرد؛ اما وقتی بر اریکه قدرت تکیه زد، دیگر خود را از تظاهر به دین بینیاز دانست و افکار و باورهای درونی خویش را آشکار ساخت. تأثیر روشنفکران لائیک بر اندیشه او و نقش عوامل بیگانه و واسطههای آنها نیز در تغییر موضعگیری مذهبی رضاخان مؤثر بود. بهعلاوه رضاخان در ادامه مسیر قدرتطلبی خویش احساس کرد اقتدار مذهبی که در وجود روحانیت تجسم یافته است، رقیب سرسخت اوست. قدرتی که چون سدی استوار در برابر تصمیمگیریهای او مقاومت میکند و خلافها و منکرات و تفرعنهایش را برنمیتابد.(۱۹)به همین دلیل تهاجم علیه ارزشها و سنتهای اسلامی را آغاز کرد. سیروس غنی گفته است:
«رضاشاه متفکر سیاسی نبود. نه برای تجدید بنای کشور طرح جامعی داشت و نه برای حل مشکلات دنیوی و دینی.(۲۰) او دو هدف عمده داشت که برایش تفکیکناپذیر بودند و یکسان. او میخوست مقداری از عظمت گذشته ایران را باز آورد و در کشوری نوساخته برای خود قدرت مطلقی را برقرار کند. بی امان میتاخت و حتیالمقدور همه مخالفانش را از میان برمیداشت. بدین ترتیب استقلال عشایر و… مورد حمله قرار گرفت و اقتدار روحانیان را نیز ناگزیر کاهش داد.»(۲۱)
منش، روش و خوی رضاشاه با موازین اخلاقی و ارزشی سازگاری نداشت. او به درجهای از تکبر و غرور رسیده بود که حتی مجلس شورای ملی آلت فعل کامل او شده بود و احدی جرئت مخالفت با دیدگاهها و نقشههایش را نداشت.
فاقد طبع گرم و عواطف انسانی بود و از شهرت بدخلقی و مستبدی خویش، تشویشی به دل راه نمیداد. اصولاً در فکر جذب محبت و علاقه مردم نبود و اشخاص در هر درجهای از قدرت سیاسی و اجتماعی که بودند بیشتر از او میترسیدند تا دوستش داشته باشند. آنچه برایش اهمیت داشت اطاعت دربست و احترام افراد نسبت به او بود. وقتی عصبانی میشد فریاد میکشید و فحشهای رکیک و موهن میداد. هراس نزدیک شدن به مرگ یا اجل ناگهانی، او را درباره اطرافیان صاحب اقتدار بدگمان ساخت و به تهمت زدن و از بین بردن افراد مقتدری پرداخت که تصور میکرد رقیب او هستند.(۲۲)
امین سایکل پژوهشگر دانشگاه کمبریج انگلستان میگوید:
«رضاشاه گرچه ظاهر مشروطه را حفظ کرد؛ ولی حکومتی خودکامه را بنیاد نهاد. او را ناسیونالیستی متجدد دانستهاند که نگرش مستبدانهای درباره اداره امور ایران داشت.»(۲۳)
رضاخان در هر فرصت مناسبی خود را دموکرات و حامی قانون نشان میداد؛ اما تنها چیزی که منش بیمارگونهاش آن را نمیشناخت، رعایت قانون بود. او حتی ظواهر امر را هم مراعات نمیکرد و خودسرانه هر کاری را که مایل بود انجام میداد. فحاشی، ضرب و شتم حتی وزیران و نمایندگان مجلس و دستاندازی به قانون اساسی از نمونههای اخلاق و رفتار خودسرانهاش بود.(۲۴)
امام خمینی فرمودهاند: «رضاخان با چاپلوسی و اظهار دیانت مردم را اغفال کرد. به صورت یک آدم مقدس اسلامی خدمتگزار به ملت [در ابتدا] درآمد؛ اما وقتی حکومتش مستقر شد، همه اقشار را اغفال کرد تا اینکه جای پایش محکم شد. او که آدم قلدری بود به اسم نجات ایران وارد شد و همه قدرتها را در دست گرفت و در اختیار انگلیس قرار داد.»(۲۵)
تثبیت قدرت سیاسی از راه خدعه و ارعاب
بعد از کودتای ۱۲۹۹ش. جاهطلبیهای رضاخان که پلههای قدرت را میپیمود، ابری از خودکامگی و استبداد در آسمان ایران به وجود آورد. او با وجود تعویض کابینههای سید ضیاءالدین طباطبایی، قوامالسلطنه، مشیرالدوله و مستوفیالممالک همچنان بر مسند قدرت در وزارت جنگ باقی ماند و در این مدت، استیلایش را بر ارتش افزایش داد، ژاندارمری را از وزارت کشور به وزارت جنگ انتقال داد و بر نفوذ خود افزود.»(۲۶)
اقدامهای خودسرانه رضاشاه در ایام تصدی وزارت جنگ منجر به طرح استیضاحش در مجلس به رهبری شهید آیتالله مدرس شد؛ اما او با طرح شایعه استعفای خود و صحنهسازی، حامیان خود را علیه مجلس شورای ملی تحریک کرد و مخالفان را مورد ضرب و شتم و ارعاب قرار داد. در این میان هوادارانش همچون تیمورتاش، داور، تقیزاده، سید احمد تدین و سلیمان میرزای دارای گرایش کمونیستی، به همراه بعضی از فراماسونرهای شناخته شده به شکلی سازمانیافته راه را برای دستیابی رضاخان به مقاصد شومی که در سر داشت، هموار کردند. سرانجام در سوم آبان ۱۳۰۲ش. پیرو تبلیغات گسترده و دسیسهچینیهای رضاخان، احمدشاه قاجار ناگزیر فرمان نخستوزیری او را صادر کرد.(۲۷)
سردار سپه با همدستی حزبها و طرفدارانش ابتدا در مجلس شورای ملی چهارم رخنه کرد. سپس با استفاده از ارتش، اعمال زور و دستکاری در انتخابات موفق شد اکثریت مؤثری از حامیان خود را در این نهاد قانونی و مردمی جای دهد. این جمع رضاخان را به نخستوزیری، فروغی را به سمت وزارت امور خارجه و سلیمان میرزا را به وزارت معارف برگزید. رضاخان که موفق شده بود چندین شورش داخلی را سرکوب کند، بهعنوان عامل برقرار کننده امنیت کشور شناخته شد. افزایش حمایت بریتانیا، جانبداری جریانهای سیاسی و احزاب، این باور را در میان اقشاری از مردم به وجود آورد که جز رضاخان کسی قادر نیست امنیت و آرامش را در این سرزمین حاکم کند.
بعد از زمینهچینیها و تبلیغات گسترده، مجلس شورای ملی در نهم آبان ۱۳۰۴ش. ماده واحدهای مبنی بر خلع قاجاریه و واگذاری نیابت موقت سلطنت به رضاخان را به تصویب رساند. اقلیت مجلس که در رأس آنان شهید مدرس درخشندگی داشت، با این طرح شوم مخالفت کردند؛ اما اکثریت نمایندگان به آن رأی مثبت دادند.
سرانجام در آذر همین سال مجلس مؤسسان با اصلاح چهار اصل از اصول متمم قانون اساسی، سلطنت دائمی ایران را به رضاخان و اعقاب ذکورش واگذار کرد و در چهارم اردیبهشت ۱۳۰۵ش. رضاخان بهعنوان پادشاه ایران رسماً تاجگذاری کرد. در این مراسم مقامات سفارت و دولت بریتانیا نهایت مساعدت و همکاری را کردند. رضاخان عبدالحسین تیمورتاش را بهعنوان وزیر دربار برگزید. سلسله قاجار پایان یافت و دوره حکومت پهلوی آغاز شد.(۲۸)
ویژگیهای حکومت پهلوی اول
- خودکامگی، اختناق و استبداد:
با وجود اصل تفکیک قوا در قانون اساسی، دخالت رضاشاه از آغاز پادشاهی وی، در تمام امور و ارکان مملکت افزایش یافت. در انتخابات مجلس ششم اگرچه عدهای از نمایندگان مخالف و منتقد به این نهاد راه یافتند؛ ولی اکثریت نمایندگان فرمایشی بودند و مردم در انتخاب آنان نقشی نداشتند. قوه قضاییه (عدلیه) و مجریه فاقد هرگونه استقلالی بودند. دستگاههای دولتی و اداری جرئت هیچگونه تصمیمگیری را نداشتند و غالباً به دلیل هراس از رضاشاه حتی قادر به اظهار نظر هم نبودند.(۲۹)
دیکتاتوری شاه به سوی حکومت فردی چرخید و اندکی بعد به حکمرانی خودسرانه مبدل شد. مخبرالسلطنه هدایت مینویسد:
«در دوره رضاشاه پهلوی هیچکس اختیار نداشت و تمام امور میبایست به عرض اعلیحضرت برسد و به آنچه فرمایش میرود، رفتار کنند. تا درجه اختیار نباشد مسئولیت معنا ندارد و رجال صاحب اراده پیدا نمیشوند.»(۳۰) و این موضوعی است که هدف دولت بریتانیا را تأمین میکند. آیرونساید میگوید:
«در واقع فقط دیکتاتوری نظامی مشکل ما را حل خواهد کرد و به ما فرصت خواهد داد تا بدون هیچگونه دردسری کشور ایران را ترک کنیم.»(۳۱)
با اعمال حکومت استعماری، اجرای برنامههای تجددگرایانه با سهولت افزونتری انجام پذیرفت. رضاشاه بهعنوان مصلح اجتماعی مطرح شد. تمام تبلیغات در راستای ستایش و تمجید از او قرار گرفت و با نظارت و کنترل بر نشریات، اختناق و سانسور در همه جا سایه افکند. تمام مخالفان اعم از روحانیون، ادیبان، نویسندگان و برخی از رجال کشوری و لشگری با شدت عمل سرکوب شدند.(۳۲)
۲- گسترش فضای وحشت و هراس توسط نظامیان و قوای انتظامی
کودتای ۱۲۹۹ش. با کمک نظامیان صورت گرفت. اینها در دوران حکومت رضاخان مصدر واقعی امور بودند و شالوده اداره کشور را تشکیل میدادند. مأموران اداری استانها در واقع تابع و مطیع این افسران نظامی به حساب میآمدند. نظامیان مذکور مکرراً ارتقاء مقام مییافتند و دست آنان در غارت اموال مردم باز بود. رضاخان به اتکای این افراد تمام مقاصد خود را عملی میساخت. آنان ستون فقرات قدرت و حاکمیت پهلوی اول را تشکیل میدادند و محرم اسرار رضاخان بودند.
سردار سپه در اندیشه بسط قدرت خویش، گسترش سازمانهای پلیسی را ضروری میدانست و در این راه از اجرای هیچ نقشهای خودداری نکرد. افرادی چون سرتیپ محمدخان درگاهی (رئیس کل تشکیلات نظمیه)، سرلشکر صادق کوپال، سپهبد فضلالله خانزاهدی، سرلشکر محمدحسین خان ایرم (رئیس شهربانی)، رکن الدین مختاری و امثال آنان سایه شوم وحشت و هراس را بر کشور افکندند. آنان چنان رعبی در دل مردم به وجود آوردند که افراد از بر زبان آوردن نام رضاشاه بر خود میلرزیدند. برخی از این افراد برای اینکه خود را به شخص پادشاه نزدیک کنند، نزدیکترین افراد به رضاشاه را با صحنهسازی و جعل نامههای دروغین از میان برمیداشتند؛ چنان که آیرم که فردی خونخوار، اخاذ و آلوده بود تیمورتاش و سردار اسعد را از صحنههای سیاسی اجتماعی حذف کرد.
جو ترور و وحشتی که همراه با غارت اموال مردم توسط رضاشاه با دستیاری افراد نظامی و انتظامی صورت میگرفت، تمام توان و نیروی سازندگی و رشد علمی و فکری را از مردم ایران سلب کرد. خبری از نوسازی و تحول در این فضای مسموم و رعبآور نبود.(۳۳)
۳- تجددگرایی، تأکید بر ملیگرایی افراطی و جدایی دین از سیاست
غربگرایی رضاشاه و اعوان و انصارش در واقع تقلید از پوسته ظاهری تمدن اروپایی بود و در این شیوه از محتوا و عمق فرهنگ و تمدن فرنگ خبری نبود.(۳۴) کنتس مادفون روزن، خبرنگار سوئدی میگوید:
«در گذر از سنت به تجددگرایی، آنچه که غالباً مورد توجه قرار میگرفت، تغییر سریع ظواهر بود. کارگزاران این رژیم تصور میکردند عقبماندگی ایران به از طریق هماهنگ شدن حالات ظاهری با غریبان از بین میرود. از این رو از یک سو موضوع عوض کردن پوشاک مردان و زنان، کنار گذاشتن حجاب اسلامی را مطرح کردند و از سوی دیگر رواج مدهای جدید، امکانات زندگی نوین، ایجات کلوبها، باشگاهها و برگزاری جشنها و مهمانهای مختلط همراه با رقص و موسیقی را در برنامههای فرهنگی و تفریحی خود قرار دادند.
ترویج آداب مأخوذ از فرهنگ بیگانه که با رسوم بازمانده قبل از اسلام آمیخته شده بود، در هنگامی که جامعه ایران بهشدت پایبند موازین دینی بود، حیات اجتماعی را آسیبپذیر ساخت.
از آنجا که فرهنگ و ارزشهای اسلامی با غربگرایی این رژیم در تضاد آشکار بود، رژیم رضاخان و کارگزارانش به همراه برخی از نویسندگان درصدد احیای فرهنگ ایران باستان برآمدند. این گرایش به باور غلط آنان با فرهنگ یونان و روم تجانس داشت، ضمن اینکه معیارهای دینی و هویت مذهبی را به حاشیه میراند.(۳۶)
با رسوخ افکار غربگرایانه همچون لیبرالیسم، دموکراسی و ناسیونالیسم، موضوع تفکیک بین دیانت و سیاست پیش آمد. رضاخان که تا زمان کودتای ۱۲۹۹ش. توانسته بود حمایت اقشار زیادی از روحانیون و افراد مذهبی را برای خود فراهم آورد، با رسیدن به سلطنت رنگ عوض کرد و تز جدایی دین از سیاست در دوران پادشاهی او بر همگان عیان شد. حکومت او پیروزی حامیان این تفکر را به دنبال داشت. بر اساس این نگرش در نظام قضایی اوقاف و امور آموزش و پرورش دگرگونیهایی پدید آمدند که به انزوای دیانت از صحنههای سیاسی اجتماعی منجر شدند.(۳۷)
۴- حمایت از دگراندیشان و برخی از فرقههای منحرف
در حالی که رضاخان و حامیانش ارزشهای اسلامی و موازین و سنتهای شیعه را که مذهب اکثر شیعیان ایران بود، در نظر و در عمل مورد یورشهای شدید قرار میدادند و میکوشیدند نشانههای دینی و مراسم و آداب و رسومی را که در اعتقادات و باورهای مردم ریشه داشت، از جامعه حذف کنند و شعائر اسلامی مورد بیاعتنایی و حتی اهانت و مرزبانان دیانت و فضیلت، یعنی علمای شیعه در معرض تهدید، ترور، تبعید و حبس قرار گرفته بودند، از اقلیتهای مذهبی بهشدت حمایت میشد. نتیجه این سیاست بهبود وضع اکثر ارامنه، یهودیان و زرتشتیها بود که باب مشاغل و حرفههای جدید و نیز ترقی اداری و رفاهی بر روی آنان گشوده شد.(۳۸)
با پشتیبانی رضاشاه از زردشتیها، آنان موفق به گسترش مراکز آموزشی و مذهبی خود شدند و در اجرای سیاست فرهنگی ضددینی رژیم با رضاخان همکاری کردند.(۳۹)
رضاشاه با پیروان فرقه ضاله بهائیت روابط حسنه داشت بهحدی که یک بهایی طراز اول را به آجودانی مخصوص ولیعهد منصوب کرد. محمدرضا پهلوی و نیز دختران رضاشاه آموزشهای اولیه خود را در مدارس بهائیان دیدند.(۴۰)
بهائیت در دوران پهلوی از شاخههای مؤثر و با نفوذ در تشکیلات سیاسی دولت و بهتبع آن ساختارهای فرهنگی و اجتماعی کشور بود. مقابله رضاشاه با علمای شیعه و مراکز علوم حوزوی و ضرب و شتم روحانیون، مطابق میل و هدف بهائیان بود و آنان برای انجام اموری چون کشف حجاب با دولت همکاری میکردند.(۴۱)
لُژ بیدادی ایرانیان (فراماسونری) با کمک اردشیر جی، احمدشاه را برکنار و زمینه را برای روی کار آمدن پهلوی مهیا ساخت. لژ بیداری در دوره رضاشاه به فعالیت خود ادامه داد و اعضای آن در تحکیم مبانی ضددینی حکومت پهلوی و مسلک ملیگرایی افراطی و باستانگرایی نقشی اساسی بازی کردند.(۴۲)
رژیم پهلوی اول تلاش کرد با حمایت از جریانهای انحرافی و یا سکوت در برابر فعالیتهای آنان از آنها برای نیل به اهداف فرهنگی خود بهرهبرداری کند. تبلیغات ضددینی و ترویج افراطی تجددگرایی در این دوره باعث شد تا اشخاصی چون شریعت سنگلجی باورهای متداول مذهبی را منکر شوند.
این نگرش مدرن به موازین اعتقادی از سوی دستگاه حکومت رضاخان تشویق و حمایت میشد. برنامههای تبلیغی شریعت سنگلجی که برخلاف دیدگاههای قاطبه علمای شیعه بود، بدون مخالفت شهربانی در مجامع عمومی و بر فراز منابر تبیین میشدند و آثارش را نیز اداره مطبوعات رژیم منتشر میکرد.(۴۳)همچنین تکاپوهای فکری و علمی کسروی که با موازین اسلام تعارضاتی داشت در راستای سیاست رژیم پهلوی اول قرار گرفت. او به بهانه مبارزه با خرافات، اعتقادات مسلم شیعیان را مورد تهاجم قرار داد. افکارش در این باره با دیدگاههای وهابیان همخوانی داشت.(۴۴)
کارنامه سیاه
رضاخان بعد از رسیدن به سلطنت به اقداماتی دست زد که برخی از آنها عبارتند از:
۱- مخالفت با سنتهای دینی و شعائر مذهبی
تحولات سیاسی و بنیادی در امور اجتماعی این دوره، رابطه دین و دولت را بر هم زد. سیاستهای سلب نفوذ روحانیون در امور آموزشی، فرهنگی و قضایی اجرا و همزمان با آداب و رسوم شیعه همچون سوگواریهای محرم مخالفت شد. قوانین شرعی از محاکم و امور روزمره مردم حذف و مقررات جدید ملهم از قوانین غربی جایگزین آنها شدند. هدف این بود که نقش سیاسی اجتماعی دین بهکلی فراموش شود. با کاهش کارکردهای حقوقی، قضایی، تعلیمی و تربیتی علمای شیعه و استفاده از نظامهای حقوقی و آموزشی اروپا و نظارت بر موقوفات، از منزلت این بزرگان کاسته شد. روحانیون از پوشیدن لباس ویژه خود و نیز سخنرانی بر منابر و روضهخوانی منع، عدهای از آنان شهید و برخی دستگیر و محبوس و یا تبعید شدند.(۴۵)
از جمله سیاستهای فرهنگی رژیم پهلوی علیه مذهب تخریب و یا تبدیل مدارس و مراکز آموزشهای علوم دینی بود. مدارس بزرگ و معروفی که در آنها معارف اسلامی را به طلاب آموزش میدادند مورد تهاجم قرار گرفتند و به تصرف ادارات دولتی و اوقاف درآمدند. بسیاری ازاین مدارس رو به ویرانی نهادند.(۴۶)
رضاشاه به نام تمدن و تجدد و مبارزه با کهنهپرستی به یک شکل کردن لباسها و نیز منع حجاب بانوان اقدام کرد؛ اما در برخی شهرهای ایران مؤمنین و علما در برابر این وقاحتها دست به مقاومت زدند، از جمله قیام اهالی مشهد به رهبری علما در مسجد گوهرشاد بود که طی آن عده زیادی کشته و مجروح شدند.(۴۷)
در مقابل این اقدامات در ایام سلطنت رضاشاه منکرات و امور خلاف شرع رواج پیدا کردند. مشروبات الکلی علناً فروخته و مطالب خلاف دیانت در جراید درج میشدند. دستههای رقاصهها با ساز و آواز به پایکوبی و رقص میپرداختند و در شهر به گردش درمیآمدند. نوشتههای ادبی و رمانها نیز نقش مهمی در اشاعه فحشا و منکرات ایفا میکردند. فیلمهای مبتذل نمایش داده میشدند و از عشرتکدهها و مراکز فسق و فجور به بهانه آزادی، حمایت میشد.(۴۸)
۲- سرکوب عشایر
رضاخان با تکیه بر سرنیزه، قدرت نظامی و به کارگیری فرماندهان ارشد خود در صدد سرکوبی ایلات و عشایر برآمد تا همگی را در برابر قدرت خویش به تسلیم کامل وادار سازد و امکان هرگونه مقاومتی را از سوی آنان سلب کند. بر اثر این تهاجم وحشیانه و خونین عده زیادی کشته شدند و اموال عشایر سلحشور و سختکوش غارت شدند. این اقدامات موحش باعث شدند تا گروههای عشایری برپاخیزند و در صدد مقاومت برآیند؛ اما رضاشاه با کمک ارتشی که در اختیار داشت موفق شد این خیزشهای ظلمستیزانه عشایر را خاموش سازد.(۴۹)
مهدی سرخی از طایفه ویکی سرخی جوان دلاوری بود که در جنگ سال ۱۳۳۶ق. علیه استعمار جنگیده بود. او جنگاوری پرآوازه بود؛ ولی سرانجام طی توطئهای خائنانه توسط قشون پهلوی اول دستگیر و در سال ۱۳۱۱ش. در میدان باغشاه شیراز به دار آویخته شد.(۵۰)
۳- غارت اموال ملی و تصاحب داراییهای مردم
رضاشاه ثروتهای زیادی را برای خود فراهم آورد و موقعی که میخواست از ایران بیرون برود چندین چمدان را از جواهرات پر کرد؛ اما در بین راه دریایی، انگلیسیها آنها را تصاحب کردند.(۵۱)
رضاخان حرص و ولع شدیدی برای تملک اراضی زراعی و باغی داشت و خود و کارگزارانش دیوانهوار در صدد تحقق این خواسته بودند. مدیران و سرپرستان املاکش از نفوذ، جاه و منصب خود استفاده میکردند و در مواقعی فشار و ارعاب به کار میبردند تا افراد را مجبور سازند دست از اموال غیرمنقول خود بشویند و آنها را به قیمت بسیار نازلی بفروشند. رضاشاه میکوشید به کمک نظام اداری که در وزارت دربار استقرار یافته بود، املاک با ارزش را شناسایی و آنها را تصاحب کند، این زمینها غالباً در شمال ایران واقع بود.(۵۲)
۴- بیوفایی با وفاداران
رضاخان در تمام طول عمر به هیچ کسی وفادار نماند. از روزی که دست به کودتا زد، عدهای از رجال سیاستپیشه، کارگزار و صاحب منصب عالیرتبه به حمایت از وی برخاستند. سران قشون هم بدون استثنا نه تنها یار و یاور او که اهرم قدرت او شدند؛ اما او که به دام غرور گرفتار آمده بود، وقتی بر دشواریها فائق آمد و به مقصودی که داشت نایل شد، با این یاران وفادار، بیوفایی پیشه کرد و هر یک را به بهانهای از میان برداشت. بعضی از کسانی را که در خدمتش بودند به قتل رساند. برخی اندک اندک از او کناره گرفتند. تنی چند هم مغضوب شدند و جلای وطن کردند و جز عده کمی بر جای نماندند. رجال خوشنام، وطندوست، خادم و علاقهمند به مردم از نیمه راه به سوی خانههای خود بازگشتند و گوشه نشینی و انزوا اختیار کردند.(۵۳)
اخراج و تبعید
با اشغال ایران توسط قوای بیگانه در شهریور ۱۳۲۰ش. ارتش نوین ایران با ۱۲۰۰۰۰ نیرو و امکانات مدرن جنگی در برابر اولین شعلههای جنگ جهانی دوم تسلیم شد، زیرا اعضای ارتش همچون مردم به حکومت دیکتاتوری وابسته به بیگانه اعتقادی نداشتند. ارتش ظرف شش روز از هم پاشید و رضاشاه توسط انگلیسی که روزی او را بر مسند قدرت نشانده بود، به جزیره موریس تبعید شد.
هنگامی که رضاخان سقوط کرد، اقشار گوناگون مردم به شادمانی پرداختند. اگر متفقین تلاش میکردند که با زور او را بر سر قدرت نگه دارند، هم به علت تهاجم به ایران و هم نگهداشتن رضاشاه بهعنوان فرمانروا با نفرت دوگانه مردم روبهرو میشدند.(۵۴)
پینوشتها:
۱- تاریخ معاصر ایران، علیاکبر ولایتی و دیگران، ص ۲۴، تاریخ ایران در دوران معاصر، گروهی از مؤلفان، ص ۷۶ – ۷۷٫
۲- تبیان، دفتر بیستم، ص ۶۷ – ۶۸٫
۳- هشت مقاله در تاریخ و ادب معاصر، محمدعلی همایون کاتوزیان، ص ۲۰۱ – ۲۰۲٫
۴- در آخرین روزهای رضاشاه، ریچارد استوارت، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص ۱۱ – ۱۳٫
۵- تاریخ ایران در دوران معاصر، ص ۸۰، هشت مقاله در تاریخ و ادب معاصر، ص ۲۴۵ – ۲۴۶٫
۶- تاریخ معاصر ایران از مشروطه تا سقوط رضاشاه، محمود حکیمی، ص ۶۱، در آخرین روزهای رضاشاه، ص ۱۲٫
۷- خاطرات سری آیرون ساید، ص ۳۳۷٫
۸- خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه هدایت، ص ۵۰۴، یاد آقابزرگ علوی، ص ۶۷٫
۹- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، فردوست، ج اول، ص ۸۲ – ۸۳٫
۱۰- تاریخ معاصر ایران، ص ۵۶ – ۵۷، انگلیسیها در میان ایرانیان، دنیس رایت، ص ۲۰۹٫
۱۱- تاریخ معاصر از دیدگاه امام خمینی، ص ۷۸- ۷۹٫
۱۲- حدیث ولایت، ج ۶، ص ۱۱۴ – ۱۱۵٫
۱۳- همان مأخذ، ج ۴، ص ۲۶۶٫
۱۴- رضاشاه و قشون متحدالشکل، باقر عاقلی، ص ۱۸ و ۲۴، رضاشاه از الشتر تا آلاشت، کیوان پهلوان، ص ۲۷ – ۳۵٫
۱۵- ایران بر آمدن رضاخان بر افتان قاجارها و نقش انگلیسیها، سیروس غنی، ص ۲۷۶٫
۱۶- رضاخان و توسعه ایران، سید حسین فلاحزاده، ص ۱۴۷٫
۱۷- تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکی، ج ۴، ص ۲۰٫
۱۸- همان مأخذ، ج ۴، ص ۲۴٫
۱۹- رضاخان و توسعه ایران، ص ۱۴۹ – ۱۵۰٫
۲۰- ایران، برآمدن رضاخان…، ص ۳۱۸٫
۲۱- همان منبع، ص ۳۱۹٫
۲۲- مدرک سابق، ص ۴۲۱ – ۴۲۲٫
۲۳- تاریخ ایران دوره پهلوی، به کوشش پیتر آوری، ترجمه مرتضی ثاقبفر، ص ۱۱۸٫
۲۴- روانشناسی رضاشاه، مرتضی صادق کاوه، ص ۲۶۰ – ۲۶۱٫
۲۵- تاریخ معاصر از دیدگاه امام خمینی، ص ۸۱ – ۸۲٫
۲۶- ایران بین دو انقلاب، پرواند آبراهامیان، ص ۱۰۷ – ۱۰۸٫
۲۷- تاریخ معاصر ایران، ص ۶۲ – ۶۳، تاریخ بیست ساله ایران، ج ۲، ص ۲۵۲، مدرس قهرمان آزادی، ج اول، ص ۲۸۶٫
۲۸- شهید مدرس ماه مجلس، از نگارنده ص ۱۷۴، رضاخان و توسعه ایران، ص ۱۰۰، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی، امینی، ص ۲۶، تاریخ ایران و جهان، غلامعلی حداد عادل و دیگران، ص ۱۸۸، آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص ۵۶ – ۵۷٫
۲۹- خاطرات و خطرات، ص ۴۰۲، اقتصاد سیاسی ایران، محمدعلی کاتوزیان، ص ۱۶۹، علل سقوط رضاشاه، نعمتالله قاضی شکیب، ص ۲۲۳٫
۳۰- خاطرات، خطرات، ص ۳۹۷٫
۳۱- خاطرات سری آیرونساید، ص ۳۶۰٫
۳۲- علما و رژیم رضاخان، حمید بصیرتمنش، ص ۴۰٫
۳۳- علل سقوط حکومت رضاشاه، ص ۱۲۳ – ۱۳۲، رضاخان و توسعه ایران، ص ۱۳۱ – ۱۳۲٫
۳۴- سفرنامه بلوشر، ص ۲۳۰٫
۳۵- سفری به دور ایران، مادفون روزن، ص ۴۲٫
۳۶- علما و رژیم رضاخان، ص ۴۲ – ۴۴٫
۳۷- همان مأخذ، ص ۵۱، ناسیونالیسم در ایران، ریچارد کاتم، ص ۱۷۷٫
۳۸- سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت کمبریج، ص ۴۱ – ۴۲٫
۳۹- رضاشاه در آیینه خاطرات، ص ۳۱۹، یادداشتهای کیخسرو شاهرخ، ص ۹۳٫
۴۰- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج ۱، ص ۳۷۴، رضاشاه کبیر، ایران نو، ساتن، ص ۴۳۵٫
۴۱- بهائیت در ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۲۳۷ – ۲۳۸٫
۴۲- نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای فرهنگی ایران، محمدحسین طباطبایی، ص ۳۴٫
۴۳- کشف اسرار، امام خمینی، ص ۳۳۳، دیباچهای بر رهبری، صاحب الزمانی، ص ۱۳۴٫
۴۴- علما و رژیم رضاخان، ص ۱۶۲ – ۱۶۳٫
۴۵- همان مأخذ، ص ۱۲۸ – ۱۲۹، سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی، ص ۲۸۲٫
۴۶- علما و رژیم رضاخان، ص ۱۴۴ – ۱۴۵٫
۴۷- خیزش مشهد در دفاع از حجاب، مقاله نگارنده، مبلغان، خرداد و تیر ۱۳۹۴ش.
۴۸- علما و رژیم رضاخان، ص ۱۴۸ – ۱۵۱٫
۴۹- رضاخان و توسعه ایران، ص ۱۳۷ – ۱۳۸، علل سقوط حکومت رضاخان، ص ۱۵۶٫
۵۰- تاریخ نوین ایران، ایرانف، ص ۸۳، یاد بزرگ علوی، ص ۶۱۳ – ۶۳۸ و ۶۶۲٫
۵۱- تاریخ معاصر از دیدگاه امام خمینی، ص ۹۲٫
۵۲- رضاخان و توسعه ایران، ص ۲۳۶، روانشناسی رضاشاه، ص ۲۵۲، علل سقوط رضاشاه، ص ۱۳۳٫
۵۳- علل سقوط رضاشاه، ص ۶۷ و ۷۵، روانشناسی رضاشاه.
۵۴- تاریخ معاصر ایران، ص ۷۷، حدیث ولایت، ج ۲، ص ۱۹۳ و هشت مقاله، کاتوزیان، ص ۲۳۴٫
سوتیترها:
۱٫
بیگانگان از مجلس دوم تلاش کردند برای تأمین منافع خود در این نهاد قانونی نفوذ نمایند و شرایط را برای ورود نمایندگان وابسته به خود در مجلس شورای ملی هموار کردند، وجود این عناصر در پارلمان، مانع از استمرار انقلاب و انجام اصلاحات مناسب شد.
۲٫
بعد از پیروزی نهضت مشروطه و تأسیس مجلس، عناصر صادق و خوشفکر که در برابر استبداد و استکبار سازشناپذیر بودند و عمدهترین آنان را علما و روحانیان مبارز و مقاوم تشکیل میدادند با مشاهده انحراف هیئت حاکمه و عقیم ماندن تلاشها در مجلس، از ادامه نبرد دست نکشیدند و کوشیدند حرکتهای اصیلی را برای بازگردانیدن انقلاب به سرچشمههای ناب، آغاز کنند.
۳٫
با رسوخ افکار غربگرایانه همچون لیبرالیسم، دموکراسی و ناسیونالیسم، موضوع تفکیک بین دیانت و سیاست پیش آمد. رضاخان که تا زمان کودتای ۱۲۹۹ش. توانسته بود حمایت اقشار زیادی از روحانیون و افراد مذهبی را برای خود فراهم آورد، با رسیدن به سلطنت رنگ عوض کرد و تز جدایی دین از سیاست در دوران پادشاهی او بر همگان عیان شد.
۴٫
با اشغال ایران توسط قوای بیگانه در شهریور ۱۳۲۰ش. ارتش نوین ایران با ۱۲۰۰۰۰ نیرو و امکانات مدرن جنگی در برابر اولین شعلههای جنگ جهانی دوم تسلیم شد، زیرا اعضای ارتش همچون مردم به حکومت دیکتاتوری وابسته به بیگانه اعتقادی نداشتند. ارتش ظرف شش روز از هم پاشید و رضاشاه توسط انگلیسی که روزی او را بر مسند قدرت نشانده بود، به جزیره موریس تبعید شد.
۵٫
هنگامی که رضاخان سقوط کرد، اقشار گوناگون مردم به شادمانی پرداختند. اگر متفقین تلاش میکردند که با زور او را بر سر قدرت نگه دارند، هم به علت تهاجم به ایران و هم نگهداشتن رضاشاه بهعنوان فرمانروا با نفرت دوگانه مردم روبهرو میشدند.