شناخت خدا

درسهائي از نهج البلاغه

قسمت هفتم

خطبه 186

آية الله العظمي منتظري

مقدمه

همان گونه که قبلا نيز تذکر داديم، حضرت امير عليه السلام
در اين خطبه مسائل عميق فلسفي را مطرح کرده اند، و ما سعي بر اين داريم که بدون
بکار بردن اصطلاحات علم فلسفه، سطح مطالب را براي فهم همگان ــ تا آنجا که توان
داريم ــ پائين بياوريم زيرا شناخت خداوند زير بناي تمام عقايد ما است و اگر ما
خدا را بشناسيم، اخلاق و اعمالمان نيز اسلامي و خدائي خواهد شد و بدون شک کسي که
خدا را مي شناسد و توجه دارد که تمام اعمال او مورد توجه خداوند است و «هو معکم
اينما کنتم» را خوب دريافته است، بدون شک ظلم و تعدي را به ديگران روا نمي دارد و
حقوق هيچ کس را ضايع نمي کند و کارهاي ناشايسته را انجام نمي دهد.

اگر کسي بخواهد کار بد و ناشايستي را انجام دهد، به تمام
اطراف و جوانب خود مي نگرد که نکند کسي او را ببيند و از حال او مطلع و آگاه شود و
موجب رسوائي و خجالت او شود، ولي اگر اين انسان واقعا عقيده داشته باشد که خداوند
بيش از همه و پيش از همه ناظر اعمال او است و آن چه ديگران نمي توانند ببينند او
مي بيند و آگاه است و هر چند محيط تنهائي گير بياورد خداوند با او هست و فرشتگان
خدا موکّل اعمال او هستند و تمام کارهاي بد و خوب او را يادداشت مي کنند، قطعا
چنين انساني، با چنين شناخت و عقيده اي هيچ گاه کار بدي را انجام نمي دهد. و اين
معرفت خداوند است که در اخلاق و رفتار و گفتار او تاثير به سزايي خواهد داشت.

اينجا است که مي بينيم حضرت امير عليه السلام همواره در
خطبه هاي خود، خدا را معرفي مي کند و اين جهت را به ما مي فهماند که خداي تبارک و
تعالي هميشه حاضر و ناظر است و کارهاي ما را زير نظر دارد.

اکنون به قسمتي ديگر از خطبه مي پردازيم:

«مَنَعَتْهٰا (مُنْذُ)[1]
الْقِدَمِيَّ، وَحَمَتْهٰا (قَد) [2]الْأزَلِيَّة
وَ جَنَّبَتْها (لولا) [3]التّکْمِلَة».

آلتها را واژه «منذ» از قديم بودن منع کرده و واژه «قد» از
هميشه بودن جلوگيري کرده و واژه «لولا» از کامل بودن منع نموده است.

در اين جمله، حضرت امير عليه السلام هم فلسفه را به کار
برده و هم ادبيات عرب را. و اين جمله دو احتمال دارد که هر دو را ــ به خواست
خداوند ــ تفسير مي کنيم، و اميدواريم برادران و خواهران دقت نمايند.

سه حرفي که از ادبيات عرب است و حضرت به آنها استشهاد کرده
است: 1ـ منذ 2ـ قد 3ـ لولا مي باشد

منذ:

علماي نحو گفته اند که «منذ و مذ» براي ابتداي زمان است.
مثلا اگر از کسي سوال کني: از چه وقت تا به امروز پدرت را نديده اي؟ و او در پاسخ
بگويد: «مٰا رَأيْتُهُ مُنْذُ يَوْمِ الْجُمْعَةِ» پدرم را از اول روز جمعه تا به
حال نديده ام، در اينجا کلمه «منذ» ابتداي زمان را تعيين مي کند.

قد:

«قد» اگر بر سر فعل ماضي بيايد، زمان گذشته را به زمان حال
نزديک مي کند.

و اينکه مي گويند: قد بر سر فعل ماضي براي تحقيق است براي
همين است که زمان گذشته هر چه به زمان حال نزديکتر باشد محقق تر مي شود.
«رَأَيْتُهُ» ـ او را ديده ام؛ ممکن است ده سال پيش او را ديده باشي ولي اگر گفتي:
«قَدْ رَأَيْتُهُ» قطعا ديده ام او را؛ معنايش اين است که همين چند روز پيش او را
ديده ام. پس «قد» براي اين است که زمان گذشته را به زمان حال نزديک کند.

لولا:

«لولا» براي امتناع جمله به سبب وجود اول مي آيد مثلا اگر
بخواهي کسي را تعريف کني، کمالاتي را براي او مي شماري و در آخر مي گوئي لولا
اينکه فلان صفت بد را دارد. در اينجا ضمن وجود آن همه کمالات با کلمه ي «لولا»،
عيب و نقصي را براي آن شخص تعيين مي کند و آن کمال را از بين مي برد. به عنوان
نمونه: زيد آدم خوبي است، سواد دارد، فضل و کمال دارد «لولا» اينکه حسود است، اين
«لولا» که به معناي « اگر چنين نبود» مي آيد، آن کمالها را نفي مي کند، يعني با
اينکه در جمله کمالاتي ذکر شده، ولي کلمه ي «لولا» آنها را نفي کرده و ممتنع مي
سازد.

اين سه کلمه نسبت به من و شما صحيح است ولي نمي شود از
آنها در مورد خداوند استفاده کرد. خداوند ابتداء زمان ندارد که «منذ» درباره او
راه داشته باشد يعني نمي تواني بگوئي خداوند ــ مثلا ــ از صد ميليون سال پيش، تا
حالا بوده است! زيرا خدا زمان ندارد. «قد» نيز درباره ي خدا راه ندارد زيرا اين
کلمه همه در مورد زمان است و براي نزديک کردن گذشته به حال از آن استفاده مي شود.
«لولا» همه در خدا راه ندارد زيرا هر چه کمال است مال خدا است و هيچ عيبي براي
ساحت مقدسش متصور نيست که کسي بگويد تمام کمالات را دارد، اگر نبود که اين عيب را
دارد!!

 

اکنون مي پردازيم به دو احتمالي که شراح نهج البلاغه داده
اند:

1ـ يک وجه اين است که «ها» در کلمه «منعتها» بر گردد به
همان آلات و وسايل ادراکيه. که در اين صورت «ها» مفعول اول، «منذ» فاعل و
«القدميه» مفعول دوم مي شود. پس اگر ضمير «ها» بر گردد به آلات و ادوات ادراک،
مفاد جمله اين است که: اينها در ادوات ادراک هست و در خدا نيست و به عبارت روشنتر:
اين سه حرف «منذ ـ قد ـ لولا» در آلات و ادوات ادراک ما راه دارند مثلا وقتي سوال
شود شما از چه وقت به دنيا آمديد؟ در پاسخ مي گويد: منذ أربعين سنه. از چهل سال
پيش به دنيا آمده ام؛ پس ما قديم نيستيم چون زمان داريم و «منذ» از ادواتي است که
دلالت بر زمان دارد. و معناي جمله حضرت اين مي شود که «منذ» قدميّت و قديم بودن را
از ما منع کرده است. و همين طور در مورد آن دو کلمه ديگر.

«قد» در من و شما استعمال مي شود چون زمان داريم. پس لفظ
«قد» حفظ و حمايت کرده است ادوات و آلات ادارکيه ي ما را از ازليّت يعني ما را از
ازل نبوده ايم زيرا آغاز و ابتدائي داريم ولي خدا است که ازلي است چون ابتداء و
واوليتي در مورد آن ذات مقدس تصور نمي شود.

و «لولا» دور کرده است ادوات و آلات ادارکيه ي ما را از
کامل بود، يعني همين که يک عيب و نقصي در ما پيدا شود،دليل بر اين است که ما کامل
نيستيم، و آن که هيچ عيب و نقصي ندارد و ذات مقدسش از هر نقصي مبرا است و کمال
مطلق است، خداوند مي باشد. بنابراين، لفظ «لولا» که درباره ي ما استعمال مي شود،
ما را از کامل بودن باز مي دارد.

پس اين سه حرف دليل بر اين است که ما قديم نيستيم، ازلي
نيستيم و کامل هم نمي باشيم.

2ـ وجه دوم اين است که جمله را درباره ي خداوند معني کنيم
يعني کلمات «القدمية»، «الازلية» و «التکمله» را فاعل فعل بگيريم و سه حرف «منذ»،
«قد» و «لولا» را مفعول حساب کنيم. آن وقت معناي عبارت چنين مي شود: قديم بودن
خداوند منع کرده است ما را از اينکه کلمه ي «منذ» را در مورد او استعمال کنيم. چون
خدا قديم است. پس قديم بودن خدا مانع از اين است که ما بتوانيم از کلمه «منذ»
درباره ي خدا استفاده کنيم. و ازليّت خدا منع کرده است ما را که بتوانيم «قد» را
در مورد خدا استعمال کنيم. و کامل بودن خدا منع کرده است، ما را از اينکه «لولا»
را در مورد خدا به کار ببريم در نتيجه: قديم بودن، ازلي بودن و کامل بودن خداوند
منع کرد است ما را از اينکه سه واژه «منذ»، «قد» و «لولا» را درباره ي خدا به کار
ببريم.

بنابراين، مقصود حضرت امير عليه السلام اين است که اين سه
حرف که يکي براي ابتداي زمان است و دومي براي نزديک کردن زمان گذشته به زمان حال و
سومي براي اينکه عيبي را در چيزي نشان دهد، در خدا راه ندارد ولي نسبت به ما به
کار مي رود زيرا، ما زمان داريم، قديم نيستيم، آغاز و ابتدائي داريم و هر گونه عيب
و نقصي در ما وجود دارد ولي خداوند نه زمان دارد، نه حادث است و نه عيب و نقصي
دارد.

«بِهٰا تَجَليّٰ صٰانِعُهٰا لِلْعُقُوْلِ»

خداوند که آفريننده و خالق آن ادوات و آلات است، به وسيله
آنها براي عقل ها آشکار گرديد.

 

ادوات ادراک، معرِّف خداوند است

همان گونه که قبلا تذکر داديم، مقصود از آلات و ادوات
ادارکيه، همان حواس و مشاعر ما است که عبارتند از: 1ـ حاسه باصره 2ـ حاسه سامعه 3ـ
حاسه شامه 4ـ حاسه ذائقه و حاسه لامسه، که اين حواس نمي توانند خدا را درک کنند
زيرا خداوند جسم نيست که ديده شود يا شنيده شود … ولي از همين راهها و توسط همين
حواس بايد خدا را بشناسيم.

اگر با دقت به آن لطايف و دقايقي که در چشم «حاسه باصره»
وجود دارد بنگريم، مي بينيم تمام ريزه کاريهائي که در آن ميکرسکوبها و دوربين هاي
قوي ــ که پس از زحمتها و مطالعات و بحثهاي دقيق علماي فيزيک ساخته شده ــ وجود
دارد، نه تنها در چشم ما که در چشم يک مورچه ي کوچک نيز به کار رفته است و علاوه
بر اين به وسيله ي همين چشم، عالم پهناور طبيعت را مي بينيم و موجودات و مخلوقات
خداوند را مي نگريم. پس گرچه چشم نمي تواند خدا را درک کند ولي دقت کردن در چشم
موجب شناخت خداوند مي شود. و نه تنها چشم که دقت کردن در تمام مدرکات معرف خداوند
است زيرا در اثر نگاه کردن و غور نمودن در آيات آفاق و انفس و نشانه هاي وجود و
قدرت خداوندي، انسان به توسط عقل خود، پي به خالق و آفريننده اين جهان پهناور
آفرينش مي برد. خداوند در قرآن مي فرمايد:

«سَنُرِيْهِمْ آيٰاتِنٰا فِي الْآفٰاق وَ في أَنْفُسِهِمْ»[4]
ما آيات و نشانه هاي وجود و قدرت خود را در جهان و در خلقت خودشان، به آنها مي
نمايانيم.

آري! يک دقت حقيقت بين در چشم کافي است که انسان بداند:
اتم ها و مولکولها نمي توانند به طور تصادفي با هم جور شوند و اين ماده کور که
شعور و ادراک ندارد بتواند اين اتمها را به اين صورت دقيق در آورد که چنين چشم
بيننده اي را ايجاد نمايد! پس معلوم مي شود که دست صانع مقتدري پس سر اين عالم هست
و اين نظام وجود، وابسته به اراده و علم و قدرت نامتنهاي او است.

اينجا است که حضرت مي فرمايد: آلات و ادوات ادراک ما با
اين کوچکي و ظرافت و آن همه ريزه کاريهائي که در بدن ما وجود دارد ، به وسيله همين
آلات، خالق و آفريننده آنها براي عقل ما تجلي کرده و از راه اينها است که پي به
خدا مي بريم.

«وَ بِهَا امْتَنَعَ عَنْ نَظَرِ الْعُيُوْنِ».

و به وسيله اين آلات و ادوات، (مي يابيم) خداوند از ديد
چشم ها به دور است.

موجودات، جسم اند و محدود و لذا با چشم انسان ديده مي شوند
ولي نمي شود خالق اين موجودات محدود باشد، پس نمي شود خدا را با چشم ديد. و ما از
راه همين چشم مي فهميم که خدا را نمي توان با چشم ديد براي اينکه به وسيله چشم
اجسام را مي بينيم چون اجسام محدود مي باشند ولي خالق اين اجسام نمي شود که محدود
باشد زيرا اگر او هم محدود شد، نياز به خالقي دارد که او را بيافريند!

بنابراين، به وسيله همين ابزار و آلات ادراک ــ که يکي از آنها
چشم است ــ درک مي کنيم که خداوند ممتنع است از اينکه چشمها بتوانند او را ببينند.

گويا حضرت مي خواهند بفرمايند: گرچه اين آلات ادراکيه نمي
توانند خدا را درک کنند ولي به خود ياس راه ندهيد، زيرا توسط همين آلات و ابزار
است که عقل شما مي تواند پي به وجود خالق و آفريننده تان ببرد.

ادامه دارد



1ـ «منذ» از حروف
جز و مختص به زمان است. و در «زمان» شرط است که معين باشد و مبهم نباشد. پس نمي
تواني بگوئي: «ما رايته منذ يوم» بلکه بايد تعيين کني روز را و مثلا بگوئي: «ما
رأيته منذ يوم الخميس» يا «ما رأيته منذ خمسة ايام» و معناي منذ ابتداي زمان است.