جناب رسول الله(ص) فرمود: «اُطلُبُوا اَلْعِلمَ وَ لَو بِالصِّینِ وَ هُوَ عِلمُ مَعرِفَهِ اَلنَّفسِ وَ فِیهِ مَعرِفَهُ اَلرَّبِّ عَزَّ وَ جَلَّ»(۱) علم را طلب کنید اگرچه در چین باشد و آن علم معرفت نفس (خودشناسی) است و در آن، معرفت پروردگار نیز میباشد.
از امام صادق«ع» سؤال کردند که این روایتی که از پیغمبر اکرم«ص» نقل شده است که فرمودند: «اُطلُبوا العِلمَ و لَو بِالصّین» دنبال تحصیل علم بروید ولو اینکه علم در چین باشد…». کدام علم است که انسان دنبال آن برود ولو در چین باشد؟ حضرت فرمودند: علمِ «معرفهُ النّفس»؛ مراد پیغمبر چنین علمی است؛ علم «معرفهُ النّفس» خیلی مهمّ است که برای کسب آن حتی باید تا چین بروید.
شما که رنج غربت دیدی و در یک امر به خصوص مثلاً، آمدی و گیاهشناس شدی؛ زمینشناس شدی؛ مهندس شدی؛ معمار شدی؛ در فلان رشته دکترا گرفتی. خب نمیگوییم آنها همه غلط، اما حالا زحمت رفتن به چین را که میکشی؛ یک چیزی عایدت بشود که بیارزد به این خستگی تو.
اینها را نمیگوییم نه. این علوم کمابیش هست همهجا. ما یک دردی داریم؛ آن درمان بشود خیلی مهم است. ما یک گمشدهای داریم؛ دنبال آن گمشده میگردیم و آن را نیافتیم. این در و آن در میزنیم. پیش این و آن میرویم. کتاب میخوانیم. همه (به خاطر) این است که ما یک گمشدهای داریم و به دنبال آن گمشدهایم و آن گمشدهای است که از همهی علوم بهتر است.
حالا که زحمت میکشید و اینطرف و آنطرف میروید؛ علمی را تحصیل کنید که به کارتان میآید. حالا بندهی معمار مثلاً، بندهی پزشک، بندهی زمینشناس، ستارهشناس و فلان رشته، حالا سر مرز قرار گرفتی و داری تشریف فرما میشوی (آن نشئه) حالا از شما سؤال میشود که چکارهای؟ میگویی مثلاً نانوا. (به شما میگویند) ما اینجا نانوا نمیخواهیم. نانهای بهشتی همه به یک انشاء، درست میشود. دیگر خمیر و… نمیخواهد. اتوماتیکی نان درست میشود.
جنابعالی چه کاره بودی؟ مثلاً حصیربافت بودم. جواب میدهند که ما اینجا احتیاجی به حصیرباف نداریم. شما چه کاره بودید؟ بنده، پیشنماز بودم. اینجا دیگر دارِ تکلیف نیست که نیاز به پیشنماز باشد. بله، در یک مرحله بعد از این نشئه البته، امر به سجده داده میشود.
«أُطلبوا العلم ولو بالصّین» حالا که داری میروی به چین، سعی کن که کسی را بیابی. اگر صد سال عمرت باشد؛ اینی که میگویند خداوند تو را هزارساله کند این نفرین هست چون شما بعد از این (نشئه)، دیگر هزار سال و ده هزار سال و صد هزار و اینها نیست؛ هستیم که هستیم که هستیم دیگر. آنقدر عمرت دراز هست آقا، که پایان ندارد. این جنابعالی، دیگر از بین رفتنی نیستی. خاطرت جمع باشد. اینکه دیگر میمیری و فانی میشوی؛ این نیست.
حالا اگر در این مرحله، صد سال در این نشئه باشی؛ در این مدت عمر تو در این مدت صد سال، اگر نود سالش، نود و نه سالش، نود و نه سال و یازده ماهش، در به در بگردی تا یک آدم بیداری پیدا کنی؛ اگر به چنگت آمده؛ اگر پیدا کردی؛ آن یک ماه را، یک هفته را، یک روز را، با استعداد، با قابلیت، در کنف آن بیدار بشوی؛ آن یک روز، کار هزار شب را میکند و یک عمر دنبالش گشتی؛ ضرر نکردی. اما اگر پیدا کردنش مشکل است.
یک آقایی داشت با جفر، حساب میکرد که فلان ولیالله را الآن کجا باید پیدا کرد؟ این که داشت اینجا حساب میکرد؛ همان ولیالله که آن آقا دنبال او میگشت؛ در همان شهر رفته پیش یک هم جنس خودش و به او گفت: «برو و به فلانی بگو که خودش را زحمت ندهد که من کجا هستم؛ به ایشان بگو شما خودتان را آمادگی بدهید؛ ما خدمتتان میرسیم. ما میآییم پیشتان. ما از شما دور نیستیم؛ شما از ما دور هستید. به جفر حساب کردن، لازم نیست.»
چون به چشمت داشتی شیشه کبود
زین سبب عالم کبودت مینمود
امام صادق(ع) فرمود: «هو علم معرفت النفس و فیها معرفت الرّب» این علمی که پیغمبر«ص» فرمود این در و آن در بزن و گدایی بکن و بخواه و بجوی؛ این علمِ «خودشناسی» است؛ انسانشناسی است؛ کتاب وجود خودش را انسان، فهمیده ورق بزند؛ است. این علم که حاصل شده؛ در این علم، علم معرفت ربّ هم هست.
نمیشود خودت را نشناسی؛ ربّت را بشناسی. این نیست. به همان اندازه که ربّت را میشناسی؛ قطعاً خودت را میشناسی منتهی غفلت داری.
چون هر یک از ما راهی جز خودمان به متن هستی نداریم. دار هستی را که میخواهیم ببینیم؛ با دیدگانمان است. باید بشنویم؛ با قوهی سامعه از شنوایی است. باید لمس کنیم از حس لامسه است و همینطور، خیال ما، وهم ما، عقل ما، فوق عقل ما؛ شبکهی ارتباط به خارجاند. اینها روزنهها و درهای به خارج از خودمان است. ما باید از خودمان به عالم خارج، ارتباط پیدا کنیم. راهی جز این نداریم. به هرچه که رسیدیم از خودمان رسیدیم. هر چه را که یافتیم از خودمان یافتیم. راه، خودمان هستیم و باید از خودمان پیش برویم.
از رسولالله«ص» سؤال میکنند که چه وقتی ما میتوانیم به ربّمان آشنایی پیدا کنیم؟ رسولالله«ص» فرمود؛ آن وقتی که به خودتان آشنایی پیدا کردید وقتی که به خودتان آشنایی پیدا کردید؛ آن وقت خدایتان را یافتید. «معرفه النفس» نردبان «معرفه الربّ» است؛ وسیلهی «معرفه الرب» است.
از خودتان غافل نباشید «ولا تکونوا کالذین نسوالله فانساهم انفسهم» و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشی» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.»(۲) خودتان را فراموش نکنید. خودمان را فراموش نکنیم. و عمده این است و مهم این است. مصیبتی است در این فراموشی و غفلت.
خیلی هم دلت برای دنیا نتپد. خودت را خسته نکن. شد، شد. نشد هم، نشد.
چه بسا برای شما پیش آمده باشد که یک کسی به دشمنی بر علیه شما قیام کرد؛ بعد میبینی آن دشمنی کردنش چقدر پرفایده بود و الآن چقدر برای شما کار میرسد. و آن دشمنی او، چقدر شما را زیرک، بار آورده. چقدر شما را مواظب و مراقب بار آورده. او مدام سنگها پیش پای شما گذاشت و شما مدام تدبیر و چارهاندیشی و حلم اعمال کردید تا از چنگ او به در بروید. ورزیده شدهاید؛ کارکشته شدهاید. او شما را به سنگلاخهایی برد و شما با تدبیر و فکرتان از آن سنگلاخها به در آمدید. و به عکس، میبینید که دوستی، برای شما چقدر این در و آن در میزد! چقدر حرف شما را میزد! چقدر شما را میستود! چقدر تعظیمتان میکرد! چقدر بهبهتان میکرد تا مثلاً فلان کارتان جوش بگیرد و درست بشود! مثلاً آن مغازه و یا آن خانه را بخرید. بعد که خریدید؛ دیدید چه گرفتاری عجیبی پیش آمد. آن مال، از دستت رفت آن مقام و منصب، از دستت رفت. این خیال و پندار از دستت رفت. این را کی کرده؟ اینرا آن آقای دوستی که اینهمه برای شما اعمال دوستی میکرد؛ او کرده، که البته او هم کار بدی نکرده بود بندهی خدا. اما جنابعالی الآن میگویی که ایکاش نمیکرد. ایکاش نمیشد. ایکاش نمیبود و من بیخیال بودم. هرچند او در دوستیاش مقصر نیست. اینها وقایعی است که کمابیش داریم. برای من هست؛ برای جنابعالی هم هست. حالا که این است؛ حالا که ما از آن طرف صفحه بیخبریم؛ حالا چهبسا که دشمن در دشمنیاش کار صدتا دوست را با من میکند و چه بسا دوست در دوستیاش، نتیجهاش، کار صدتا دشمن میشود. حالا که این است چه بهتر که من، جنابعالی و دیگران، دنیا ما را شکار نکند. اقبال شد؛ شد. نشد؛ نشد. تو آرمیده باش. یعنی آن عظمت روحیِ خودت را، آن وقار انسانیِ خودت را، به این چیزها از دست نده. تو آرام باش و از این آرامش و اطمینانِ خودت بهره میبری و با خلق خدا در نمیافتی. لااقل با خودت دعوا و نزاع نداری و این حرفی را که به عرض رساندیم؛ منافاتی با فکر شما، تدبیر شما، با کار شما، با پیشرفت شما، با هنر شما هم، ندارد. با دل آرمیده، به کارتان هستید. مردم، اقبال کردند؛ کردند. ادبار کردند؛ کردند.
یک روزی برای شما آمل تنگ شده؛ نمیتوانید باشید. شده که شده. قرآن میفرماید «إنّ ارضی واسعه؛ زمین من فراخ است.» اینهمه افراد مثل شما هستند؛ مگر همه در آمل هستند؟ اینهمه زمین هست. اینچنین نیست که خدا اینجا را قواره کرده باشد فقط.
و اینهمه افراد که میگویند مال من و مال من و…، یاد آن داستان آقای بهلول میافتیم که رفته بود در گورستان و یک چوب دستی به دست گرفته و افتاده بود به جان قبرها. هی قبرها را میزد. گفتند؛ آقای بهلول! دیوانه شدی؟ قبرها را برای چه میزنی؟ گفت میخواهم دروغگویان را ادب کنم. گفتند چرا؟ گفت؛ مگر این قبر فلانی نیست؟ گفتند چرا. گفت؛ این شخص مگر نمیگفت آن کوه، از دامنهی کجا تا کجا، مال من است؟ این مگر قبر فلانی نیست؟ گفتند چرا. گفت؛ مگر این نمیگفت که دشت، از کجا تا کجا مال من است؟ مدتی است که این اشخاص مردهاند اما آنها (کوه و دشت) تکان نخوردند از جای خود. از بس اینها دروغ گفتند؛ دارم اینها را تنبیه میکنم.
عارف شبلی با کاروانی در سفر بودند؛ دزد آمد و افتاد به جان کاروان. همه آه و ناله کردند مگر شبلی، که آرمیده بود به حال خودش. یکی به شبلی گفت مگر شما سرمایه نداری؟ گفت من سرمایهای دارم که کسی نمیتواند آن را بدزدد. بعد این آقای شبلی را به گروگان گرفتند. گفت باز هم من، خودم هستم دیگر. سرمایهای دارم که زایل شدنی نیست. پوسیدنی نیست. تباه شدنی نیست. «اطلبوا العلم ولو بالصین» این علم را قصد کن.
نمیگویم خانه و زندگی و داد و ستد نباشد. اینها باشد؛ ناچاریم از اینها. باید داشته باشیم اما، نه اینکه هدف اوّلی، اینها باشد.
بارها عرض کردم این جوانهای ما را خیلی کلاه سرشان میگذارند. گرچه این جوانها همه متنبه و بیدار میشوند. این جوانها بیدار میشوند و متوجه میشوند که کلاهی سرشان گذاشتند، این دختران هم، اینها هم متنبه میشوند. حرفهای ما به گوش اینها میرسد. حرفهای ما را به گوش اینها برسانید و به ایشان بگویید ای دختران من! ای فرزندان من! شما مادران آیندهی این اجتماع هستید. فرزند، میوهی شماست. میوه، درخت پاک میخواهد. میوه، رحم پاک میخواهد. میوه، پستان پاک میخواهد. میوه، دامان پاک میخواهد. قرار است انسان به بار بیاید. ما، درنده که نمیخواهیم. مار و افعی که نمیخواهیم.
تو ای دختر ساده، این جوانها دارند عفت تو را و آن مقام انسانی تو را از تو میگیرند و این چند صباحی که طراوت و تازگی داری دنبال تو هستند.
آقای من! پدران من! مادران من! این را بدانید که هیچ یک از ما، برای خودمان نیستیم. یعنی جنابعالی پدر، حق نداری در خانه با هر لباسی باشی. جنابعالی پدر، جنابعالی مادر، شما حق ندارید هرجور دلتان خواست هر لقمهای بردارید و هر کاری خواستید بکنید. این فرزندان را چه میکنید؟ اینها از شما رنگ میگیرند. شمای پدر و مادر که معلم اولینشان هستید؛ حق ندارید هر حرفی را در خانهتان عنوان بکنید. این فرزندان که از خانه میروند بیرون، معرِّف شما هستند. معرف پدر و مادرشان هستند. معرف محیطشان و خانهشان هستند. اصلاً ما که از این شهر میرویم به جای دیگر، رفتار ما، گفتار ما، معرف محلهی ماست. معرف شهر ماست. اینها یک واقعیتهایی است.
هیچ یک از ما برای خودمان نیستیم. بهخصوص این سلسله که طلبه هستند. منه طلبه باید خیلی حواسم جمع باشد که بیش از اصناف دیگر که در لباس من نیستند؛ برای خودم نیستم. این بزرگان ما، روحانیت ما، مظاهر اسماء و صفات الهی ما، اینها روشنگر افکار مردماند و مردم از اینها توقعاتی دارند.
این جوانهای ما احساساتیاند و آنچه را که به ظاهر میبینند قضاوت میکنند. عقلشان پخته نشده و سرشان به دیوار نخورده. فعلاً جست و خیز دارند؛ اما آرام میشوند و میفهمند. مردم ما که بیدار شدند الحمدلله ربالعالمین. و ما امیدی که داریم از این مردم بیدارِ کشور به حق قیام کردهی اسلامی، ایمانی، قرآنی، علوی، وَلَوی، عیسوی، موسوی، جعفری و مهدوی داریم. الحمدلله که مردم بیدار شدند و این خیلی ارزشمند است. این قیام (انقلاب ۵۷) کار چندین هزار سال منبر ما را کرده است. خداوند بر بیداری ما، بر معرفت ما بیفزاید.
جناب فیض رحمهالله در علم الیقینش نقل کرده که امام صادق(ع) فرمود؛ شما دل خوش کردید که چند تا مسئلهی حلال و حرام مثلاً، چند تا مسئلهی در رسالهی عملیه در رسالهی فقهی، همینها علم شده؟ علم یعنی این؟ این مسائل فروع دین، علم فقه متعارف کنونی، مسائل حلال و حرام، مربوط به مسائل روزمرهتان است و برای ساختن اجتماع ما و ظاهرمان است؛ اینجایی است، به یک معنا. میفرماید این علم حلال و حرامِ این چنینی، در تعدادی آیه از آیات قرآن است. در صورتی که بقیه آیات آن، همه علوم و معارف و ترقیات انسان و کمالات انسان است. آن باطنها را بیابید. آن اسرار عالم، آن مقام ولایت، آن مراتبی که برای انسان کامل است، برای اولیا الله است. برای جنابعالی است که إقرأ ورقاً. بخوان و بالا برو
این سفرهی علم فقه، محدود است اما بقیهاش که نامحدود است و مربوط به کمالات انسانی است آنها را إقرأ ورقا، آنها به انتظارِ تو نشستهاند.
انشاءالله که این بذرها سبز بشود که میشود هم انشاءالله. انشاءالله هم در منِ گوینده که به یک معنا شنونده هم هستم؛ سبز بشود هم در شما سبز بشود. هر روزی یک دانه هم سبز بشود خیلی است. یک دانه از این بذرهای معارف در جان ما سرسبز بشود و جوانه بزند؛ میشود شجره طوبی. انشاءالله حقیقت عالم، ارتباط ما را با اهل ولایت بیشتر بفرماید.
پینوشت:
- نقل به اختصار
۲٫بحار الأنوار ج۲ ص۳۲
۳٫حشر / ۱۹