دلایل خصومت غرب با سپاه پاسداران در گفتگو با دکتر سعدالله زارعی

اشاره: باتشدید دشمنی‌های غرب علیه ملت ایران و تلاش آنها برای افزایش فشارها علیه جمهوری اسلامی ایران، و تصمیم نابخردانه‌ی اخیر پارلمان اروپا برای قرار دادن «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» در فهرست گروه‌های تروریستی، که دقیقاً پس از شکست پروژه ایجاد آشوب و اغتشاشات در ایران، کلید زده شد، خدمت آقای دکتر سعدالله زارعی کارشناس ارشد مسائل سیاسی و بین المللی رسیدیم تا تحلیل ایشان را درباره دلایل خصومت آمریکا و غرب بر علیه جمهوری اسلامی ایران بشنویم. در ادامه حاصل این گفتگو را می‌خوانید:

*اصولا فلسفه تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی چه بود؟ و نیروهای اولیه‌ی شکل دهنده‌ی این نهاد، برخاسته از چه طبقه‌ی اجتماعی و با چه گرایش فکری و اعتقادی بودند؟ و نقش آنان در پاسداری از نظام نوپای اسلامی را چگونه ارزیابی میفرمائید؟

در یک نگاه باید گفت: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برآمده از جوانان انقلابی و متدینی بود که برای تثبیت و گسترش انقلاب اسلامی و رفع موانع آن به میدان آمدند. این جوانان عمدتاً «نخبه‌های» فعال در پیروزی انقلاب اسلامی بودند، «تدین» و «داشتن مطالعات»، دو عنصر اصلی آنان بود بر این اساس وقتی در سال ۱۳۵۸ سپاه شکل گرفت در این دو ویژگی از معدل جامعه بالاتر بود.

جوانان متدین اهل مطالعه، وقتی در «سازمان» سپاه گردهم آمدند، به مهم‌ترین قوه پدید آمده نظام اسلامی تبدیل شدند. براین اساس وقتی توطئه‌ها علیه جمهوری اسلامی در دو سطح خارجی و داخلی شکل گرفت، نیروهای سپاه با همه‌ی جوانی و فقدان تجربه امنیتی و نظامی، توانستند از پس کار برآیند و توطئه‌ها را خنثی کنند. این توطئه‌ها آنقدر سنگین و چندلایه بودند که بدون چنین نیرویی خنثی نمی‌شدند. از این‌رو حضرت امام خمینی ـ قدس‌سره ـ ۲۹ مرداد ۱۳۵۸ در تحلیل حجم توطئه‌ها و تحلیل اقدامات سپاه پاسداران، فرمودند «اگر سپاه نبود، کشور هم نبود».(۱)

توانمندی سپاه پاسداران و نیازهای نوبه‌نو امنیتی کشور سبب شد که حضرت امام در اواخر شهریور سال ۱۳۶۴ طی فرمانی، دستور گسترش سپاه و تشکیل سه نیروی زمینی، دریایی و هوایی را صادر فرمودند. سپاه در کوتاه زمانی گسترش پیدا کرد و به ابعاد سه‌گانه مدنظر حضرت امام مجهز گردید. سپاه پاسداران در عرصه دفاع از کشور در دو مقطع آشوب‌های امنیتی سال‌های ۵۸ تا ۶۰ و جنگ تحمیلی سال‌های ۵۹ تا ۶۷ از جان مایه گذاشت و ضمن آنکه عزم خود را در دفاع از کشور و نظام انقلابی آن نشان داد، یک تجربه، روش و حتی نظریه جدید هم پیش‌‌روی کشور و مجامع انقلابی خارج از کشور قرار داد. بر این اساس وقتی جنگ تحمیلی و توطئه‌های امنیتی در سال ۱۳۶۷ تمام شدند، نیروی جدیدی از آنها در صحنه‌های امنیتی و نظامی کشور برجای مانده بود که خود به تنهایی یک دستاورد عظیم به حساب می‌آمد. دستاوردی که در دهه‌های بعد توانست صحنه‌های مختلفی را به نفع انقلاب مدیریت کرده و مانع به نتیجه رسیدن اقدامات انحرافی علیه نظام اسلامی گردد.

 

* جنابعالی اصلی‌ترین تفاوت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با سایر نیروهای حافظ یک انقلاب یا یک کشور که به نوعی نظامی و یا شبهه نظامی هستند را در چه می‌بینید؟

در تحلیل این موضوع باید گفت در عرصه نظامی متعارف، نیروی نظامی وظیفه دارد با به‌کارگیری تکنیک‌ها و تکنولوژی‌ها، مانع به نتیجه رسیدن اهداف دشمن گردد؛ اما این نقش‌آفرینی در مقابل دشمن یک مرز دارد و آن «حفظ جان نیروهای عمل‌کننده» است. در ارتش‌های دنیا، نیروی نظامی عمل می‌کند اما اگر از نظر نفرات یا امکانات نسبت به دشمن، در موقعیت ضعیف قرار گرفت، اجازه دارد بلکه از نظر نظامی موظف است که برای حفظ جان خود تا حد لازم عقب‌نشینی کند. این عقب‌نشینی گاهی منجر به از دست رفتن بخشی از سرزمین‌ یا موقعیت‌های مادی مشابه می‌گردد. در عرف بین‌الملل، این نوع عقب‌نشینی پذیرفته شده است و قابل سرزنش نمی‌باشد. کما اینکه در آمریکا که ارتش آن از نظر نفرات و حجم امکانات و کیفیت ابزارها، دارای برترین موقعیت در بین ارتش‌ها می‌باشد، جاری است و در آن «جان باختن» برای حفظ یک موقعیت جایگاهی ندارد.

سپاه پاسداران از این خط و حد عبور کرد و نیروهای سپاه علیرغم آنکه در یک سازمان مشخص نظامی قرار داشتند، «داوطلبانه» در صحنه‌های دفاع از آب و خاک ایران و در مقابله با دشمنان اسلام و ایران، از جان مایه گذاشتند و کسری عده و عُده خود را با تقدیم جان جبران می‌کردند. در اینجا مفهوم «شهادت» تبدیل به سلاحی کارآمد گردید و بلکه به مهم‌ترین سلاح میدانی آنان تبدیل شد. شهادت در واقع پذیرش «مرگی آگاهانه و روحانی» برای رسیدن فرد و جامعه به اهداف و موقعیت‌های «متعالی» است؛ هدف فردی در این میان، کسب «مرضات‌الله» و هدف اجتماعی آن، «تشکیل جامعه الهی و معنوی» است. پذیرش مرگ در میدان جهاد، استیصال نیست و شباهتی به خودکشی برای رستن از رنج و درد ندارد، این یک ابتکار برای رسیدن به تعالی فردی و اجتماعی است. از همین‌رو در جامعه‌ی شهید داده، تعالی روحانی شکل گرفته و پایمردی در راه هدف و شجاعت و ایثار و جانبازی و استقبال از خطر،  جنبه عمومی پیدا می‌کند. لذا حضرت امام خمینی ـ سلام‌الله علیه ـ در تاریخ ۱/۴/۱۳۶۰ در پیامی به مناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران فرمودند: «شهادت هنر مردان خداست» و شهید سلیمانی معتقد بود «شهادت، مرگی رندانه است» و این شعر «سیدمحمدمهدی شفیعی» را زمزمه می‌کرد که «بی‌شهادت، مرگ با خسران چه فرقی می‌کند».

 

*خب این شهادت و شهادت‌طلبی که از آغاز هم در مکتب تشیع بوده است به نظر جنابعالی این عنصر شهادت با چه عنصر دیگری در هم آمیخته که این‌چنین جلوه جهانی پیدا کرده است؟

ببینید اگرچه در جامعه شیعه و نیز در جامعه ایران، شهادت مفهوم روشنی داشت و شیعه و پیروان ولایت، میراث‌داران مرگ سرخ بوده و ائمه(علیهم السلام) با شهادت به لقاء الله رفته بودند، اما شهادت در بین آنان، مفهوم عمومی پیدا نکرده بود. مردم ایران از شهدا تجلیل می‌کردند ولی این شهادت در ذهن آنان با «مظلومیت» درهم آمیخته و کمتر جنبه «خواستنی» پیدا کرده بود. سپاه پاسداران در واقع شهادت را با مفهوم «اقتدار» درهم آمیخت و به مهم‌ترین عنصر «قدرت» تبدیل کرد. بر این اساس شهادت‌طلبی از حالت استثنا و پیش‌آمدی خارج و عمومی به، طلب مؤمنان تبدیل شد. وقتی جنگ به پایان رسید، خیلی از رزمندگان از اینکه به شهادت نرسیده‌ بودند، به شدت ناراحت بودند و حضرت امام خمینی(ره) با درک این موضوع، در پیام پذیرش قطعنامه ـ مورخه ۲۹ تیر ۱۳۶۷ـ به پاسداران و رزمندگان فرمودند «راه همان است، چیزی عوض نشده و کمربندها را بسته نگه دارید که رسم و راه شهادت، کور شدنی نیست».(۲)

نفرات سپاه پاسداران در آغاز جنگ تحمیلی حدود ۳۰ هزار نفر بود و ـ به قول سردار سیدیحیی صفوی ـ وقتی جنگ تمام شد، ۳۰ هزار نفر از آنان شهید شده بودند، گویا اعضای سپاه در پایان جنگ به‌طور کامل به شهادت رسیده بودند! اما البته نفرات سپاه در پایان جنگ تحمیلی به بیش از ۱۰۰ هزار نفر ارتقاء پیدا کرده بود و در سال‌های بعد گسترش بیشتری هم یافت.

 

*به بُعد اعتقادی و خاستگاه سپاه اشاره کردید در بُعد تجهیز و دستیابی به فن‌آوری و به روز شدن آن هم اگر نکته‌ای دارید بفرمایید.

همان‌طور که گفته شد، سپاه علاوه بر آنکه یک سازمان جدید انقلابی بود، یک تجربه و تکنیک نو در مواجهه با خطرات و تهدیدات هم بود. به مرور که جنگ تحمیلی وارد ابعاد جدید میدانی می‌شد، نیاز به دانش‌های نو نیز در آن موضوعیت پیدا می‌کرد، بالطبع سپاه نیز از نظر تخصص، تکنیک و تکنولوژی متنوع می‌شد و لذا در پایان جنگ به یک سازمان کامل در جنبه‌های مختلف تبدیل گردید و وجود نیروهای شهادت‌طلب و کارآمد در آن، این سازمان را به یک موقعیت استثنایی و ویژه رسانده بود. یکی از خصوصیات سپاه، جنبه برون‌مرزی آن بود. با توجه به نقش‌آفرینی در جنگ طولانی‌مدت افغانستان ـ ۵۷ تا ۶۹ ـ و جنگ تحمیلی و طولانی عراق ـ ۵۹ تا ۶۷ ـ سپاه دارای موقعیت خاص منطقه‌ای هم شده بود. سپاه در طول دوران‌ این دو جنگ، ضمن آنکه در درون به یگان‌ها و نفرات تخصصی و کارآمدی دست پیدا کرده بود، در این دو کشور -افغانستان و عراق- نیروهای فراوان مجاهدی را نیز جذب کرده و سازمان داده بود که قادر بودند روند تحولات این دو کشور را به دست بگیرند. کما اینکه بعدها این نیروها در افغانستان و عراق توانستند اهداف راهبردی آمریکا را با شکست مواجه کنند، تا جایی که دونالد ترامپ رئیس‌جمهور سابق آمریکا با صراحت گفت ایالات متحده علیرغم هزینه ۷ تریلیون دلاری، دستاوردی در منطقه نداشته است.

سپاه پاسداران در مسیر تکاملی خود، در سال ۱۳۶۹ به دو نیروی جدید مجهز گردید؛ «نیروی مقاومت بسیج» و «نیروی مقاومت قدس». این دو نیرو که یکی عمدتاً کارکرد داخلی و دیگری به طور کامل کارکرد خارجی داشت، در آستانه تحولات عظیم بین‌المللی ـ قضایای دهه ۱۳۸۰ و دهه ۱۳۹۰ ـ پدید آمدند و تا رسیدن به این زمان‌ها تمرین کردند و توانستند بر پدیده‌های سنگین این دو دهه مسلط شده و نقش اساسی ایفا نمایند. کما اینکه آمریکایی‌ها به صراحت اعتراف کردند که «نیروی قدس سپاه توانسته است منطقه وسیعی از مهم‌ترین نقطه ژئوپلیتیکی جهان را از کنترل غرب خارج کرده و به یک قدرت منطقه‌ای تبدیل نماید.»

نظر به اهمیت موضوع ، این تحولات را بیشتر توضیح دهید

*به شکل‌گیری نیروی مقاومت با تحولات عظیم بین‌المللی اشاره داشتید، نظر به اهمیت موضوع، لطفا این بحث را بیشتر توضیح دهید.

اجازه دهید از مقطع دهه ۷۰ شروع کنم. جهان از دهه ۱۳۷۰ ـ ۱۹۹۰ ، وارد یک مرحله تاریخی جدید شد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی که تحت تأثیر موج معنوی برخاسته از انقلاب اسلامی ایران و خطاهای فاحش سیستمی و مدیریتی شوروی، صورت گرفته بود، وضعیت جدیدی را نوید می‌‌داد. در این میان آمریکایی‌ها با برجسته‌سازی تدابیر و افسانه‌پردازی درباره نقش خود در فروپاشی شوروی و اضمحلال کمونیسم سعی کردند، وضعیت جدید جهان را به دست گرفته و مانع تحول اساسی در مفهوم، منطق، ساختار و رویکردهای قدرت بین‌المللی شوند و در این میان غیر از انقلاب اسلامی، با نیروی معارضی هم مواجه نبودند؛ روسیه در شرایط بحران هویتی و سیاسی قرار گرفته بود؛ چین بر مبنای استراتژی «عدم چالش خارجی تا ۲۰۳۵» از روند تحولات دور بود، اروپا به‌دلیل ده‌ها سال انحلال در ذیل قدرت آمریکا، قدرت خود را از دست داده بود و کشورهایی نظیر هند، ژاپن، برزیل و مالزی که در حال جست و خیز برای کسب موقعیت بهتر اقتصادی بودند، انگیزه‌ای برای تعارض با سیاست توسعه‌طلبی آمریکا نداشتند. بنابراین «جرج واکر بوش» رئیس‌جمهور سال‌های ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۱ آمریکا، در سال ۱۳۶۹ در حالی که به قدرت نظامی آمریکا اشاره می‌کرد، در روی عرشه یک ناو جنگی این کشور در اقیانوس هند گفت «همه از من درباره قرن آینده سؤال می‌کنند، من با اطمینان می‌گویم ما یک قرن آمریکایی پیش‌رو خواهیم داشت.» او نخستین سیاستمداری بود که در سخنرانی ۱۹۹۰ خود خطاب به کنگره آمریکا از واژه نظم نوین جهانی یا دولت جهانی استفاده کرد و سخنرانی او منجر به جنگ اول خلیج فارس در سال ۱۳۶۹ شد. البته این واژگان، قبلاً در اظهارات بعضی چهره‌های آمریکایی آمده بود.

بوش پدر مجال چندانی برای پیگیری ایده «نظم نوین جهانی» (International New Order) و به تعبیر خودش پی‌ریزی «یک قرن آمریکایی» پیدا نکرد. او در مبارزات انتخاباتی آبان ۱۳۷۱ در مقابل حزب دموکرات شکست خورد و رقیب او «بیل کلینتون» سرِ کار آمد. ایده ایجاد یک قرن آمریکایی ذیل عنوان کوچک‌تر «خاورمیانه جدید» (New Middle East) در دوره کلینتون توسط جمهوری‌خواهان دنبال گردید. یک تیم لااقل ۳۰۰ نفره تحت ریاست «پل ولفوویتز» تشکیل شد تا ایده تغییر جهان و آمریکایی کردن آن با پروژه خاورمیانه جدید را کلید بزند. ولفوویتز یهودی است و پدرش جیکوب (یعقوب) از یهودیان لهستان بود. او که متولد ۱۳۲۲ است، در دوره ریاست‌جمهوری رونالد ریگان دستیار وزیر خارجه و در دوره بوش پسر، جانشین وزارت خارجه شد و در فاصله سال‌های ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۷ به ریاست بانک جهانی منصوب شد و به دلیل درز فساد اخلاقی‌اش برکنار شد. تیم ولفویتز در مراسم شام سفیران سازمان ملل در سال ۱۳۶۹ به فرصت پیش آمده از فروپاشی شوروی اشاره کرده و گفته بود «ما در شرف دگرگونی، چیزی که نیاز  داریم بحرانی بزرگ و به موقع است تا کشورها نظم نوین جهانی را بپذیرند و از آن تبعیت کنند.»

به نظر می‌آید جنگ اول خلیج فارس در سال ۱۳۶۹ اساساً با همین هدف استقرار نظم نوین صورت گرفته است. “اوری آونری” روزنامه‌نگار اسرائیلی در تابستان ۲۰۰۳ در این خصوص نوشته است: «پس از پایان جنگ عراق، دنیا با دو واقعیت مهم و سرنوشت‌ساز مواجه شد؛ اول اینکه برتری گسترده ارتش آمریکا به نحوی است که می‌تواند بر هر ملتی در هر گوشه‌ای از دنیا و به هر میزان که جسارت و مقاومت نشان دهد، فایق آید. دوم اینکه گروهی کوچک که ائتلافی متشکل از بنیادگرایان مسیحی و نومحافظه‌کاران یهودی هستند به آغازگر  جنگی تبدیل شدند که به ارمغان‌آورنده‌ی پیروزی بزرگی برای آنها بود».

او کار خود را از سال ۱۳۷۳ شروع کرد. نتیجه بررسی‌ها و مطالعات و طراحی‌های او و تیم قدرتمندش، تشکیل یک دولت جنگ‌آور بود. بر این اساس پس از ۸ سال ریاست‌جمهوری دموکرات‌ها (۱۳۷۹ ـ ۱۳۷۱) «نئوکان‌ها» روی کار آمدند و بدین صورت، آمریکا به استقبال قرن و هزاره جدید رفت.

*به استقبال قرن، برای براه انداختن جوی خون در خاورمیانه با یک بهانه خود ساخته…

بله در ماه‌های آغازین ریاست‌جمهوری نئوکان‌ها، انفجار در برج‌های دوقلوی منهتن ـ تجارت جهانی ـ پیش آمد. برج‌های  دوقلو به شکل عجیبی مورد حمله یک هواپیمای غیرجنگی قرار گرفتند و فرو ریختند و طی آن صدها نفر کشته شدند. یک خبر موثق بیانگر آن است که مرکز یهودیان آمریکا ـ آیپک ـ ساعاتی پیش از وقوع حمله، یهودیان را وادار به خروج از این برج‌ها کرده است. کما اینکه حمله به یک ساختمان حساس در محله منهتن نیوریورک، موضوعی نبود که بتوان سازمان‌های عریض و طویل اطلاعاتی آمریکا و FBI را بی‌خبر از آن تصور نمود. بلافاصله پس از این حمله، مقامات آمریکا انگشت اتهام را به سمت «تروریزم اسلامی» و «تروریست‌های مسلمان» بردند و به عبارت دیگر آدرس «خاورمیانه» را دادند. از آنجا که خاورمیانه در طرح پیچیده و چندلایه پل ولفوویتز به مثابه قلب بود، منتسب کردن انفجار ۱۱ سپتامبر به مسلمانان ـ افغان و عرب ـ در خاورمیانه نوعی برنامه‌ریزی را تداعی کرده و قطعی می‌نمود. شش ماه پس از این حادثه و بعد از انتساب آن به عرب‌ها و افغان‌ها، جنگ سنگین و مستقیم نظامی ارتش آمریکا که پل ولفووتیز و تیم او آن را لازمه شکل‌دهی به قرنی براساس مطلوبیت‌های آمریکا دانسته بودند، حمله به افغانستان شروع شد. آمریکایی‌ها مدعی بودند طراحی حمله به برج‌های دوقلو، توسط سازمان شبه‌نظامی القاعده صورت گرفته و این سازمان در پناه دولت طالبان در افغانستان عمل می‌کند. طالبان هم این انتساب و هم هرگونه دخالت در حمله به برج‌های دوقلو را با صراحت تکذیب کرد، اما به آن اعتنایی صورت نگرفت. کما اینکه سال‌ها پس از حمله آمریکا به افغانستان و اسقاط دولت طالبان، ادعای آمریکا اثبات نشد و سندی هم برای آن ارائه نگردید. اما آمریکا به بهانه جست‌وجوی القاعده نه تنها افغانستان، بلکه یمن و سومالی را هم زیر بمباران‌های پیاپی قرار داد. پیامد حملات هوایی جنگنده‌های آمریکا علیه صنعا و موگادیشو معلوم بود؛ فروپاشی دولت و سربرآوردن گروه‌های شبه‌نظامی که بعضاً مشکوک هم بودند.

در طول ۲۰ سال گذشته اسناد زیادی منتشر شده‌اند و نئوکان هم با سکوت خود آن را تأیید کرده و حتی به آن افتخار نموده‌اند که بیانگر برنامه‌ریزی مقامات دولت جرج دبلیو بوش برای تجزیه کل منطقه محل سکونت مسلمانان از مصر تا عربستان بوده است. «آونری» در مقاله مهم خود که پس از روی کار آمدن «پل بریمر» و جایگزین شدن او با «جی گارنر» حاکم یهودی آمریکا بر عراق پس از سقوط رژیم صدام حسین منتشر گردیده است، می‌گوید «ائتلاف بنیادگرایان مسیحی و نومحافظه‌کاران یهودی، با رؤیای شکل‌گیری یک امپراتوری آمریکایی، بر آن است تا نظام‌های حاکم بر کشورهای عرب را به گونه‌ای تغییر  دهد که نتیجه آن، شکل‌گیری هرج و مرج و آشفتگی دائمی در منطقه و دامن زدن به پیامدهایی خواهد بود که پیش‌بینی آنها در چنین مقطع زمانی ناممکن است.»

«آونری» در مقاله خود به جلسه‌ای اشاره می‌کند که «ریچارد پرل» ـ که از سال ۱۳۵۰ تا سال ۱۳۹۴ در دولت‌های مختلف آمریکا دارای موقعیت‌های متعددی بوده و هم‌اینک مشاور بنیاد یهودی امور امنیت ملی می‌باشد ـ در سال ۲۰۰۲ که مدیر کمیته سیاست وزارت دفاع آمریکا بوده، آن جلسه را تشکیل داده که در آن جلسه یکی از سخنرانان، برای امنیت بخشیدن به اسرائیل به عنوان “سرزمین مادر” نه تنها پیشنهاد جنگ با عراق، بلکه با مصر و عربستان را نیز مطرح کرده است. وی بر این نکته پافشاری نموده که عراق صرفاً یکی از اهداف جنگی محسوب می‌شود که البته توجیه این طرح، تنها در مقام ضرورت دفاع از اسرائیل معنا می‌یابد.

بعضی از شخصیت‌های کلیدی طرح “پل ولفوویتز” که از او به عنوان پدر واقعی جنگ علیه عراق یاد شده، عبارت‌اند از ریچارد پرل، ویلیام کریستول مؤسس هفته‌نامه استاندارد، داگلاس فیث، مدیر کمیته برنامه‌ریزی پنتاگون، الیوت آبرامز رئیس مسایل خاورمیانه در دولت اول جرج دبلیو بوش، جان بولتون مشاور وزیر خارجه در دولت اول بوش و اوزاکیم مسئول امور مالی وزارت دفاع دولت اول بوش، دونالد رامسفلد وزیر دفاع دولت اول بوش، دیک چنی، معاون اول بوش، “جوزف شارتون”، “مایتو اسکالی” و “جان مک کونل” تهیه‌کنندگان نطق‌های بوش و دیک‌چنی، میراو ورمسر مدیر مرکز سیاست خاورمیانه در مؤسسه هدسون و همسر او دیوس فعال مؤسسه امریکن اینترپرایز، الیوت کوهن، دون کراس، مدیر نشریه اورشلیم پست.

کمیته‌ای که به ابتکار “ریچارد پرل” و تحت ریاست “پل ولفوویتز” از سال ۱۳۷۳ در اثنای دولت اول کلینتون تشکیل گردید و در واقع ترکیبی از یهودیان آمریکا در شکل دادن به سیاست تهاجمی خارجی دولت بوش نقش اساسی داشتند، بود. به گفته اونری «لحظه سرنوشت‌ساز این گروه با فرو ریختن برج‌های دوقلو رقم خورد» آنان تنها ۹ روز پس از واقعه ۱۱ سپتامبر با انتشار نامه‌ای که ۴۱ امضا نومحافظه‌کار برجسته، را پای آن داشت، به رئیس‌جمهور آمریکا یادآور شدند نابودی شبکه اسامه بن‌لادن نه تنها کافی نبوده و نه تنها باید صدام را سرنگون نمود بلکه باید علیه سوریه و ایران هم دست به اقدام نظامی زد. آنان در این نامه که در هفته‌نامه استاندارد چاپ شد، این  جنگ‌ها را کشمکش بین فرزندان روشنایی ـ منظور آمریکا و اسرائیل ـ و فرزندان تاریکی ـ منظور اعراب و مسلمانان ـ خواندند.

*پس هدف اصلی چیزی فراتر از سوریه و افغانستان و عراق و حتی ایران بوده است!

همینطور است. در تئوری آمریکایی‌ها که بعدها توسط «کاندولیزا رایس» وزیر خارجه آمریکا در دولت دوم جرج دبلیو بوش با صراحت بیان شد، آمریکا خطوط مرزی ترسیم شده میان کشورها را قبول ندارد. از نظر آنان، خطوط فعلی پس از جنگ اول جهانی، در حالی توسط انگلیس و فرانسه ـ موسوم به طرح سایکس  پیکو ـ صورت گرفته که صلاحیت آن را نداشته‌اند. استدلال دستگاه سیاسی آمریکا این بود که این مرزبندی‌ها توسط دو دولت شکست‌خورده و نه فاتح، در جنگ جهانی اول صورت گرفته، در حالی که تقسیم‌بندی مرزهای میان کشورها حق دولت فاتح و محور پیروزی در جنگ، یعنی آمریکا بوده است.

آنچه رایس و بقیه مقامات و سازمان‌های آمریکایی دنبال می‌کردند، نوعی هرج و مرج (آنارشی هدفمند) بود. آمریکا معتقد بود برای ایجاد دولت‌های جدید، به نوعی آنارشی پرفشار احتیاج می‌باشد. این آنارشی که به پیدایی ده‌ها گروه شبه‌نظامی تروریستی در شمال آفریقا و غرب آسیا منجر گردید و ظاهراً آمریکا با آنها مخالف بود، زمینه انحلال دولت‌ها و مدخلات آمریکا را فراهم می‌کرد. اما از آنجا که این آنارشی حکومت‌های وابسته در مصر و عربستان هم نگران می‌کرد، همه کشورهای منطقه را در مقابل آن قرار ‌‌داد. بر این اساس در این مقطع زمزمه همگرایی دولت‌های غرب آسیا ـ اعم از دولت‌های مقاومتی و دولت‌های سازشکار ـ بلند شد.

«مکس سینگر» مؤسس مرکز هدسون در سال ۲۰۰۴ به مسئولان وزارت دفاع آمریکا طرحی ارائه کرد که در آن بر ضرورت تجزیه عربستان سعودی تأکید شده بود. مجله آمریکایی «ونیتی فیر» در سال ۲۰۱۵ از باقی ماندن دیدگاه تجزیه عربستان در دولت اوباما خبر داد. این مجله در گزارشی نوشت مشاوران مرکز مطالعات واشنگتن از جمله دنیس راس، دیوید فرومکین، کنت پولاک و دانیل بایمن، برنارد لوئیس و نوح فیلدمن بر ایده تجزیه عربستان سعودی تأکید دارند. جالب این است که آنان همان کسانی‌اند که طرفداران حکومت آل سعود در عربستان به حساب می‌‌آیند!! در این بین «ریچارد نورتن تایلور» توضیح می‌دهد که «سلطه وهابیت و یک خاندان بر عربستان، در نهایت برای آمریکا و انگلیس یک مشکل اساسی خواهد بود» نکته مهم این است که آنان که علناً از لزوم تجزیه عربستان سعودی صحبت کرده‌اند همان کسانی هستند که پیش از این نقش بزرگی در راه‌اندازی جنگ در افغانستان و عراق و هرج و مرج امنیتی در لیبی و سوریه داشته‌اند. همزمان با این مباحث، روزنامه‌ نیویورک تایمز آمریکا در سال ۱۳۹۶ نقشه‌ای از ساختار خاورمیانه جدید چاپ کرد که در آن عربستان در وضعیت تجزیه به چند کشور قرار داشت!

*با این تحلیل و اسناد موجود باید گفت تنها مانع عملی شدن توطئه صهیونیزم بین‌الملی، ایران و در خط مقدم این مقاومت کنش‌گری سپاه پاسداران بوده است و به‌نوعی می‌توان کشورهای منطقه بویژه عربستان سعودی را مدیون ایران و حضور سپاه در منطقه دانست.

نه تنها کشورهای منطقه، (از جمله عربستان سعودی) بلکه کل جهان اسلام مدیون جمهوری اسلامی و سپاه است. اسناد منتشره نشان داد منطقه غرب آسیا با یک توطئه جدی و سنگین مواجه بوده و پیروزی بر این توطئه پیچیده تا چه حد بزرگ است و اهمیت دارد. از آنجا که جمهوری اسلامی، تنها کشوری بوده که به مقابله جدی با آن توطئه پرداخته و بر آن غلبه کرده، در کانون اقدامات تلافی‌جویانه قرار گرفته است و تحریم‌های پی در پی بخش‌های مختلف دفاعی، صنعتی و اقتصادی آن و به ویژه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به عنوان کانون اقدامات خنثی‌کننده، بیانگر آن است.

جمهوری اسلامی در این فضا موقعیت تازه‌ای پیدا کرد و با توجه به موج مردمی مخالفت با هر طرح غربی و موج دولتی مخالف تقسیم جدید کشورهای غرب آسیا، توانست به عنوان یک «راه‌حل» مطرح گردد. ایران برای مواجهه با این صحنه، آمادگی قبلی پیدا کرده بود. حضرت امام خامنه‌ای در سال ۱۳۶۹ نیروی قدس را تأسیس کرد که یک نیروی مقاومتی با هدف‌گذاری مقابله با توطئه‌های غرب علیه جهان اسلام از جمله علیه فلسطین بود.

وقتی خوب به صحنه خاورمیانه و عمل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نگاه می‌کنیم، درمی‌یابیم، اولاً کشورهای مسلمان علیرغم آنکه از خطرات ویرانگر و مداوم تقسیم جدید کشورهای غرب آسیا نگران بودند، اما در خود یارای مخالفت عملی با این طرح نمی‌دیدند و لذا توجه آنان به‌طور طبیعی و خواه‌ناخواه به سمت ایران دوخته می‌‌شد. از آن طرف، سپاه پاسداران توانست به مرور ظرفیت‌های موجود در کشورهای اسلامی را به سطحی از سازماندهی برساند و در کشورها توان مقابله به وجود آورد. همان‌طور که گفته شد، آمریکا علاوه بر حمله به افغانستان، یمن را نیز به بهانه پناه گرفتن القاعده در «کوه‌های مران» مورد حمله قرار می‌داد و این حملات سبب تضعیف دولت «علی عبدالله صالح» علیرغم آن‌که به عربستان نزدیک بود، می‌شد و در همان حال به نیروهای مردمی این فرصت را ‌‌داد که با استفاده از ظرفیت ضدغربی مردم یمن، یگان‌های انقلابی شبه‌نظامی به وجود آورند. این‌گونه بود که به مرور «جنبش انقلابی انصارالله» که ابتدا در قالب حلقه‌های قرائت قرآن در مساجد فعالیت می‌کرد، شکل گرفت و توانست علاوه بر غلبه بر دولت عبدالله صالح و دولت منصور هادی با نیروهای غربی درگیر شود و سبب بیرون رفتن افراد و پایگاه‌های نظامی آمریکا از یمن گردد. سپاه پاسداران در این صحنه به مثابه یک نماد و یک تجربه و یک مدرسه مورد توجه بود. از این‌رو انصارالله بیش از آنکه یک سازمان عربی باشد، یک سازمان مقاومتی شبیه‌ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.

سپاه پاسداران در افغانستان نیز به شکل‌گیری سازمان متناسب، در مقابل پدیده اشغال خارجی کمک اساسی کرد. سپاه پاسداران، نیروهای در حاشیه‌ی افغانستان که در مقابل سلاح مدرن غرب احساس ضعف می‌کردند را در مقابل نیروهای متجاوز، توانمند ساخت. آمریکا که در ابتدای ماجرای برج‌های دوقلو با هدف شکل‌دهی به مدل غرب آسیای مطلوب خود، دولت افغانستان در کابل را ساقط کرده بود، با طالبان که حالا قدرتمند شده بود، درگیر شد. در اینجا در واقع آمریکا در تله سپاه وارد شد.

بعدها وقتی قوای نظامی آمریکا از افغانستان گریخت، یک افسر اطلاعاتی آمریکا که سال‌های متمادی در شهر قندهار زندگی کرده بود، کتابی تألیف کرد تا به این سؤال که «چرا آمریکا در افغانستان شکست خورد» پاسخ می‌دهد. او در کتاب ۶۰۰ صفحه‌ای خود نوشت «ما از افراد حاشیه شهرها شکست خوردیم. دلیل آن هم این بود که اگرچه ما توانسته بودیم با استفاده از ضعف اقتصادی افغان‌ها، جمعی از آنان را جذب نمائیم، اما در نهایت ما در چشم افغان‌ها یک «کافر متجاوز» بودیم، در مقابل جنگجویان افغان که از نظر مردم این کشور «مسلمان مجاهد» بودند، تعجب نکنید ما نمی‌توانستیم حتی برای ده سال آینده جایگاهی در بین مردم این کشور پیدا کنیم.»

*نقش‌آفرینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بویژه سپاه قدس در بر هم زدن معادلات و برنامه‌های غرب در منطقه و جهان امروز بر کسی پوشیده نیست اگر بخواهیم راهبرد سپاه را در برخورد با آمریکا در منطقه تحلیل کنیم این راهبردها چه بوده؟

راهبرهای سپاه متناسب با مناطق و عرصه‌های متفاوت بود قبل از پرداختن به این مسئله مطلبی عرض کنم؛ صاحب‌نظران عرصه روابط بین‌الملل معتقدند ماندگاری «ابرقدرت» به چهار عنصر بستگی دارد؛ ۱- عنصر ایجاد قوانین آمره یا عنصر اجبار، ۲-عنصر ائتلاف‌سازی یا عنصر نظم‌سازی، ۳-عنصر اقناع و پذیرش یا عنصر اخلاقی ۴-عنصر مهار قدرت‌های رقیب. کاری که سپاه پاسداران در این عرصه انجام داد، این بود که این برگه‌ها را از دست آمریکا گرفت. آمریکایی‌ها به مرور قدرت اجبار خود را در حوزه‌های مختلفی از جهان از دست دادند، تا جایی که حتی کشورهای وابسته به آمریکا، نظیر عربستان و امارات در مواردی از پذیرش قوانین آمره آمریکا خودداری کردند؛ عنصر ائتلاف‌سازی آمریکا در پرونده‌های عراق و یمن اثر خود را از دست داد؛ آمریکا در عراق ائتلاف ضدتروریزم تشکیل داد و هدف آن مصادره پیروزی نیروهای مقاومت بر داعش و بازسازی حضور نظامی خود در عراق بود، اما ناگزیر شد در روند تحولات این کشور، پایگاه‌های ‌نظامی و نیروهای نظامی خود را کاهش دهد و با این وجود نیروها و یگان‌های آمریکایی در عراق بارها مورد حملات مسلحانه قرار گرفتند. آمریکا نتوانست برای تصمیماتی که می‌گیرد و یا به اجرا می‌گذارد، پذیرش اخلاقی یعنی “اقناع و همراه‌سازی” به وجود آورد. کما اینکه واشنگتن نتوانست به پروژه ابراهیم یا عادی‌سازی روابط عربی-اسرائیلی، وجاهت اخلاقی دهد و علیرغم تلاش زیاد نتوانست حتی گروه‌هایی مثل حزب‌الله لبنان را کنترل کند و مانع آسیب‌رسیدن به نیروهای خود از این جنبش‌ها شود. در این میان تردیدی نیست که سپاه پاسداران در، از اعتبار انداختن «ابرقدرتی آمریکا» نقش محوری داشت.

پس از آنکه مشخص شد، داعش و گروه‌های تروریستی دیگر در سوریه و عراق رو به اضمحلال گذاشته‌اند، آمریکا برای آنکه مانع اتصال نیروهای مقابله‌کننده با داعش در ایران، عراق و سوریه شود و از آنجا که این ائتلاف می‌توانست تهدید جدی برای رژیم اشغالگر صهیونیستی پدید آورد، در صدد برآمد یک دالان مسلح به عمق ۵۰ کیلومتر را در طول مرز شرقی سوریه از اردن تا ترکیه در اختیار بگیرد و بر این اساس امکانات پیشرفته دفاعی را در پایگاه‌هایی که در این نوار ایجاد کرده بود، مستقر کرد. اما در نهایت نتوانست مانع به هم پیوستن یگان‌های مقاومت از ایران، عراق و سوریه تا لبنان و فلسطین شود. بر این اساس در طول این سال‌ها هر جا ضرورت پیدا کرد، نیروهای حشدالشعبی از مرزهای عراق عبور نموده و در عمق خاک سوریه عملیات کرده‌اند. به هم زدن این منطقه قُرُق، دقیقاً به سپاه پاسداران مربوط است.

آمریکا سردمدار اجرای ایده دو دولتی با محوریت دولت تل‌آویو در خاک فلسطین بوده و در فاصله سال‌های ۱۳۷۰ تا ۱۴۰۰ طرح‌های مختلفی را دنبال کرده است. مذاکرات اسلو در سال ۱۳۷۱ و مذاکرات مادرید در سال ۱۳۷۳ شکل گرفت و طرح‌های بعدی نظیر معامله قرن برای به سرانجام رساندن این مقصود به تصویب رسیدند. براساس طرح دو دولتی قرار بود بدون آنکه حتی حداقلی از حقوق فلسطینی‌ها استیفا گردد، به مسئله فلسطین خاتمه داده شود. با فشار آمریکا طرف فلسطینی هم سوار لوکوموتیوی شده بود که لوکوموتیوران آن آمریکا بود! ایران در این میان تنها مخالف طرح دو دولتی بود. اما با کمال شگفتی طرحی که همه کشورهای جهان  و حتی رهبران آن وقت گروه‌های فلسطینی با آن همراه بودند، به نتیجه نرسید و با شکست مواجه گردید. حدود  ۳۰ سال از زمان طرح اسلو گذشته است، بسیاری از رهبرانی که در این شهر اجتماع کرده و پای ورقه صلح میان کشورهای عربی و رژیم صهیونیستی امضا کرده‌اند، اینک مرده‌اند و به همراه آنان طرح اسلو هم دفن شده تا جایی که خلف یاسر عرفات  چندی پیش با صراحت اعلام کرد: توافقات امنیتی اسلو دیگر اعتباری نخواهند داشت.

نقش سپاه در از بین رفتن توافقات اسلو و مادرید و طرح‌های بعدی بسیار پررنگ بود. سپاه از طریق کمک به گروه‌های فلسطینی و محوریت‌بخشی به آن دسته از فلسطینی‌هایی که اعتمادی به توافق با رژیم صهیونیستی نداشتند و در همان حال به دلیل فقدان سازمان، صدایشان پژواکی پیدا نمی‌کرد، ابتدا موانعی بر سر راه پذیرش توافقات اسلوو قرار داد و سپس با استفاده از فرصت‌ها و با آشکار شدن عدم تمکین رژیم صهیونیستی به توافق با فلسطینی‌ها، روند تحولات فلسطین را کاملاً سمت و سوی مقاومتی داد. بر این اساس رژیم صهیونیستی بارها درصدد برآمد با راه‌اندازی جنگ، مقاومت فلسطینی‌ها را سرکوب و روند را به نفع تشکیلات خودگردان که مولود توافقات مادرید و اسلو بود، برگرداند. اما هر بار در جنگ‌هایی که از ۲۰۰۷ به بعد راه انداخت با شکست سنگین مواجه شد و پس از هر جنگ، مقاومت، جان و جلوه جدیدی پیدا کرد و به نماینده واقعی قاطبه فلسطینی‌ها تبدیل گردید.

فلسطین به مرور از جبهه‌ سازشکار عربی و ترکی فاصله گرفت و به ایران نزدیک شد. در جریان بحران امنیتی سوریه، برخی از رهبران فلسطینی به گمان اینکه اخوانی‌ها می‌توانند جایگزین دولت اسد در دمشق شوند، دچار انحراف شدند اما کمی بعد سپاه پاسداران توانست آنان را برگرداند. جدا شدن پرونده فلسطین از جبهه‌ سازش و به شکست کشیده شدن طرح اروپا درباره فلسطین ـ موسوم به کمیته چهارجانبه ـ و شکست طرح‌های متنوع آمریکا درباره فلسطین و نیز شکست طرح عربی ـ موسوم به دو دولتی ـ در واقع محصول تلاش سپاه پاسداران بود و از این‌رو به موازات آنکه جایگاه سپاه در تحولات منطقه برجستگی خاصی پیدا می‌کرد، به همان میزان در کانون کینه‌ورزی‌های غرب هم قرار می‌گرفت.

*به راهبردها و موفقیت‌های سپاه در برابر نظام شوم سلطه اشاره کردید. تحلیل جنابعالی درباره راهبرد نظام سلطه و در رأس آن آمریکا در عرصه بین‌المللی در برابر سپاه چیست؟

در یک جمعبندی از راهبرهای نظام سلطه باید گفت در گام اول، آمریکا، اروپا، کشورهای عربی و رژیم صهیونیستی، با مشخص شدن نقش سپاه پاسداران در شکست طرح‌های آنان به سمت تحریم آن و قرار دادن در لیست سیاه تروریزم رفتند و این در حالی بود که علی‌الاصول نمی‌توان سپاه را تحریم کرد و یا آن را در لیست تروریزم قرار داد؛ چرا که بخشی رسمی از نیروی نظامی ایران است.

غربی‌ها با دو هدف علیه سپاه وارد عمل شدند؛ هدف اول آنان سخت شدن مراودات سپاه در محیط فراملی و هدف دوم آنان بدبین کردن مردم ایران نسبت به سپاه پاسداران بود. از نظر آمریکا و متحدانش، تحریم سپاه پاسداران، مردم ایران را به این نتیجه می‌رساند که غرب با نظام و مردم ایران مشکلی ندارد و تنها با سپاه مشکل دارد، لذا بهتر این است که سپاه از دخالت در مسایل خارجی پرهیز داده شده و حوزه سیاست خارجی ایران، منحصراً در اختیار دیپلمات‌های ملزم به فعالیت در چارچوب‌های بین‌المللی قرار گیرد. غرب یقین داشت تحریم سپاه و متهم کردن آن به اقدامات تروریستی، حمایت مردم ایران از آن را به شدت کاهش می‌دهد و سپاه ناگزیر می‌شود از فرایند خارجی به فرایند داخلی نقل مکان نماید. اما بررسی‌های بعدی آنان خلاف این را نشان داد. مؤسسه آمریکایی «پیو» به همراه یک مؤسسه کانادایی در یک نظرسنجی که در سال ۱۳۹۷ انجام داده و در سال ۱۳۹۹ تکرار کردند، دریافتند که نزد مردم ایران هیچ چیز پذیرفتنی‌تر از اقدامات جمهوری اسلامی در محیط منطقه‌ای نیست. براساس این دو پیمایش، ۸۵ درصد مردم ایران از فعالیت‌های برون‌مرزی سپاه پاسداران حمایت کرده بودند و رضایت آنان از سیاست خارجی نظام در مقایسه با رضایت از سیاست‌های داخلی دولت وقت ایران خیلی معنادار بود. رضایت ایرانیان از فعالیت دولت در حوزه اقتصادی ۱۶ درصد و رضایت آنان از فعالیت نظام در محیط فرامرزی ۸۵ درصد بود. شاهد دیگر شرکت عجیب و سیل‌آسای مردم ایران در تشییع پیکر شهید حاج قاسم سلیمانی در دی ماه ۱۳۹۸ بود. بسیاری از ناظران این حضور را استثنایی و بی‌نظیر دانستند و یک گزارش بیانگر آن بود که در مجموع ۲۰ میلیون نفر در این تشییع شرکت داشته‌اند.

 

*با این محبوبیت و مقبولیت سپاه در ایران و منطقه و بلکه در بین آزادگان جهان باز از فتنه‌گری بر ضد این نهاد مردمی اسلامی و انقلابی دست بر نمی‌دارند.

درست است اینها دست بردار نیستند. سپاه پاسداران یک بار دیگر پس از غلبه بر طرح مشترک آمریکا، اروپا و کشورهای عربی در عراق در فاصله ۱۸ مهر ۱۴۰۰ تا ۲۰ مهر ۱۴۰۱، مورد حمله سنگین قرار گرفت. پارلمان اروپا با ۳۱۳ رأی، سپاه پاسداران را یک سازمان تروریستی خواند، اما در همان حال اتحادیه اروپا از تأیید مصوبه پارلمان خودداری کرد و کشورهای امضاکننده مصوبه پارلمان، بعضاً با صراحت با تروریستی خواندن سپاه مخالفت کرده و در واقع رأی خود را پس گرفتند. در این میان سخنگوی وزارت خارجه آلمان گفت «موضع ما این است که تروریستی اعلام کردن سپاه از نظر سیاسی با عقل جور در می‌آید اما این کار علاوه بر موانع سیاسی با موانع حقوقی هم روبه‌رو است» مصوبه پارلمان اروپا تا امروز مورد تأیید اتحادیه قرار نگرفته است.

کما اینکه در هفته پایانی دی ماه ۱۴۰۱ که لفاظی علیه ایران به اوج رسید، ولیعهد عربستان در دیدار با یک هیئت نظامی آمریکا گفت «تشدید تنش در منطقه، بیش از آنکه به ایران ضربه بزند به ما ضربه می‌زند؛ چرا که در صورت تداوم تهدیدات امنیتی علیه ایران، جمهوری اسلامی وادار به واکنش شدید خواهد شد. واکنش شدید ایران، خالی شدن منطقه از نیروهای نظامی آمریکا را در پی خواهد داشت و این موضوعی است که ما دولت‌های عربی خواستار آن نیستیم». واضح است که تحریم کردن و تروریست خواندن، دست سپاه را در اقدامات ضدغربی، بازتر می‌کند و این موضوعی است که اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها از آن آگاهی دارند. کسی نمی‌تواند از نیرویی که آن را به رسمیت نمی‌شناسد، توقع رفتار همگرا داشته باشد. سپاه پاسداران البته یک «نهاد اصولمند» است و با دیسیپلین خاص خود فعالیت می‌کند، فعالیت‌های آن با زبان دیپلماتیک قابل بیان و همراه‌سازی است.

ناظران بین‌المللی و گزارشگران ارتش آمریکا با صراحت گفته‌اند، پس از ترور سردار سلیمانی، هیچ چیزی به ضرر ایران تغییر نکرده است. متن کتاب پمپئو که در اوایل بهمن ماه ۱۴۰۱ منتشر گردید هم تأیید می‌کند که دردسرهای آمریکایی‌ها پس از شهادت سردار سلیمانی افزایش پیدا کرده و این نشان می‌‌‌دهد آن محاسبه‌ای که آمریکا را به سمت ترور فرمانده بسیار برجسته ایران سوق داد، درست نبوده است.

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. صحیفه امام، ج ۹، ص ۳۱۴
  2. صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۳