ظرف علم، نامحدود است / گفتاری منتشر نشده از حضرت علامه حسن‌زاده آملی(ره)

حضرت امیر المومنین «ع» فرمود: «کل وعاء یَضیقُ بما جُعِلَ فیه الا وعاء العلم فانه یتسّع؛»
هر ظرفی حد معینی دارد و ضیق است به‌جز ظرف علم که هر چه علم در آن ریخته شود، وسعت می‌یابد.
انسان دو ظرف متضاد دارد: یکی دیگ شکم که محدود و ضیق است و دیگری ظرف علم که نامحدود است و سیری ناپذیر. هر چه مظروف در آن ریخته شود، گنجایشش بیشتر می‌شود.
اگر احساس می‌شود که انسان گاهی از علم‌آموزی خسته می‌شود و فراغت می‌خواهد؛ این، جسم است که خسته می‌شود نه نفس. مَرکَب خسته می‌شود و نیاز به استراحت دارد، نه راکب.
خواجه نصیرالدین طوسی چهار صد هزار جلد کتاب داشت. خب چرا سیر نمی‌شد از کتاب و علم؟ این اشتهای انسانی است. انسانی که این اشتها را ندارد؛ مریض است. این اشتها باید در انسان باشد والا دستگاه گوارش انسانی، بیمار شده است. وقتی انسان مریض شد؛ از غذای سالم لذت نمی‌برد. مانند نُقلی که انسان سالم می‌خورد و می‌گوید چقدر شیرین است؛ اما همین را یک فرد تبدار بخورد می‌گوید چقدر تلخ است! اینها را باید معالجه کرد. این چه اشتهایی است که هرچه به او غذا بدهی سیر نمی‌شود؟
طعام آن‌ است که انسان از آسمان بگیرد. یکی از معنای مادُبه، سفره‌ حق است. آن سفره‌ای ا‌ست که غذاهای انسانی و روحانی روی آن چیده شده‌اند؛ منتهی باید اشتها باشد. تشنه و گرسنه باشی بعد کنار این سفره بنشینی. در این سفره غذاهای گوناگون و جورواجور هست.
سفره انداخته شده است. غذاهایی که هیچ‌ وقت بو نمی‌گیرند. غذاهایی که همیشه معطرند. نسیم عطر و بویشان دلنشین است. این خوان الهی همیشه گسترده است. منتهی اشتها می‌خواهد.
اگر اشتهایت کور است، هر چه زودتر خودت را به طبیب برسان. بنای عالَم بر این نیست که درد باشد و پزشک نباشد. اگر اشتها ندارید؛ اطبای عالم هستند که اشتها را به شما برگردانند که هر چه هم بخورید سیر نشوید، بلکه اشتهایتان بیشتر بشود.

بر ضیافت‌خانه‌ فیض، نوالت منع نیست
در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته
خالی‌ترین جان، آن جانی‌ است که از معارف انسانی و معارف قرآنی خالی باشد.
باید از شنیدن در بیایید. یعنی صرفِ شنیدن نباشد. باید این بذرهایی که در مزرعه جان شما می‌افشانیم، سبز بشوند.
از ابن بابویه سئوال شد در شب قدر که بهتر از هزار ماه است چه کنیم؟ فرمود: تحصیل علم. بهترین عمل در شب‌های قدر، یادگرفتن است. انسان باید دانا بشود. انسان باید تحصیل علم کند. باید به دنبال معارف و حقایق برود. انسان، معلم و مربی می‌خواهد و مرشد و هادی می‌خواهد.
این که می‌شنوید چشمه‌ کوثر، سلسبیل، شجر طوبی، بهشت و درخت‌های بهشتی که سایه‌شان به درازای یک‌ سال راه و بیشتر است، اینها همه همین قرآنند. مقامات انسانی، درجات بهشت، مقامات عرفانی و قرب الی‌الله شما، همه، همین کتابُ الله و قرآن است.
تا برسیم به آن بهشتی که « لَیْسَ فِی الجَنَّهَاِلاّ الله» به بهشتی که در آن بهشت جز خدا هیچ چیز نیست. این چه بهشتی است؟ چه زمان باید به این بهشت برسیم؟ اگر همت داری؛ همین امروز. همین الان.
من که امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود
وعده فردای زاهد را کجا باور کنم؟
چه چیز مانعتان شده که در بهشتی که« لَیْسَ فِی الجَنَّهَاِلاّ الله» ساکن نباشید؟
این قرآن، پیغمبر و امام است در میان ما. این پیغمبر ساکت، بیان می‌خواهد که نوابِ آنها اولیاءالله هستند. بیانش، علمای به حقِ دینند؛ افرادی که زحمت کشیده‌اند.
با زبان دین، قرآن و امام آشنا شدن دشوار است. تا آدم به زبان این بزرگان آشنا شود؛ کلی خون دل خوردن می‌خواهد. تا انسان، آگاه و عالِم شود و کلیدهای رمز را دستش بدهند؛ خیلی طول می‌کشد. شما کلید انبار کاه خودت را به هر کسی نمی‌دهی. چطور خداوند کلید خزائنش را بدهد؟ جناب امام زین‌العابدین «ع» فرمود: «آیات قرآن، خزائن الهی هستند و فهم این خزائن، کلید است.» « عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ». این کلیدها دست هر کسی داده نمی‌شوند. گاهی به یک کسی، یک کلید می‌دهند و او قرآن‌خوان می‌شود. یک کسی دیگر به ترجمه‌اش هم، آگاهی پیدا می‌کند. یکی به ‌صرف و نحو عربی قرآن هم آگاهی پیدا می‌کند. این هم یک مرحله است.
به فرمایش حضرت امام علی«ع»: « إقْرَأْ و ارْقا»: بخوان و بالا برو.» یعنی به هر حدی که رسیدی می‌توانی جهش علمی کنی و بالاتر بروی. تا کجا؟ پایان ندارد. به هر جا که رسیدی نگو من به سرّ این آیه رسیدم. بخوان و بالا برو.
این خواندن ظاهری یک نحوه خواندن است و آن ادراک معانی قرآن یک نحوه‌ دیگر خواندن است. این خواندن ظاهری نموداری از آن خواندن‌های باطنی است. تا خواننده و سالک چه کسی باشد؟ تا همت چه باشد؟ تا اشتها و ظرفیت چه اندازه باشد؟
آنهایی که کلیددار خزائن الهی و محرم اسرار شدند؛ خوشا به حالشان که آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند. بهترین عالَم را آنها دارند. عالم علم، عالم عقل…
در باب پنجاه و سوم ارشاد القلوب دیلمی این حدیث آمده است که: جناب امیر المومنین «ع» از قول جناب رسول‌الله «ص» می‌فرماید:
«إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ اَلْعَقلَ مِن نُورٍ مَخْزُونٍ مَکنُونٍ فِی سَابِقِ عِلْمِهِ اَلَّتِی لَم یَطَّلِع عَلَیْهِ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لاَ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ فَجَعَلَ اَلْعِلْمَ نَفسَهُ وَ اَلْفَهْمَ رُوحَهُ وَ اَلزُّهدَ رَأْسَهُ وَ اَلْحَیَاءَ عَینَیهِ وَ اَلحِکْمَهَ لِسَانَهُ وَ اَلرَّأْفَهَ هَمَّهُ وَ اَلرَّحمَهَ قَلْبَهُ ثُمَّ حَشَاهُ وَ قَوَّاهُ بِعَشَرَهِ أَشیَاءَ بِالْیَقِینِ وَ اَلْإِیمَانِ وَ اَلصِّدْقِ وَ اَلسَّکِینَهِ وَ اَلْإِخلاَصِ وَ اَلرِّفقِ وَ اَلْعَطِیَّهِ وَ اَلْقُنُوعِ وَ اَلتَّسلِیمِ وَ اَلشُّکرِ…»
به‌راستی که خداوند عقل را از نوری که در گنجینه علم پیشینش نهان بود بیافرید که هیچ پیغمبر مرسل و فرشته مقربی از آن آگاه نبود. پس قرار داد خداوند علم را نفس او، فهم را روح او، زهد را سرّ او، حیا را چشم او، حکمت را زبان او، رآفت را دهان او و رحمت را دل او. سپس پوشاند او را با ده چیز. نیرو داد او را به ده چیز. حقیقتش ده چیز است. قوامش به ده چیز است: به یقین، ایمان، صدق، سکینه، وقار، رفق، عطیه، قنوع، به تسلیم و شکر.
سکینه و وقار هر دو یعنی آرامش. سکینه یعنی سکون و آرامش جان. وقار یعنی آرامش تن. سکینه مهم‌تر از وقار است. وقار، آرامش ظاهر است و سکینه آرامش باطن. در قرآن خداوند می‌فرماید؛ خدا کسی است که سکینه را در قلوب مومنین قرار داد. دل مومن آرامش دارد. می‌گوید خدایی دارم که ارحم‌الراحمین است؛ توکل بر او می‌کنم. خودش سر داده روزی هم می‌دهد. خداوند در قرآن فرمود؛ اگر من زود بدهم؛ شما طغیان می‌کنید. من یک چند روزی فرستادن باران را به تاخیر می‌اندازم. می‌خواهم شما را به خودم نزدیک بکنم که شما را به سوز و گداز بیندازم که آن سوز و گداز شما، بیشتر از آن باران، شما را نفع می‌رساند.
ریشه‌ عقل از نور نهفته‌ گنجینه خداست. ذات عقل چیست؟ از نور است. خداوند چیست؟ الله نور السماوات و الارض. عقل، آن است که انسان را به سمت نور می‌کشاند.
بدان هر کسی که انسان را به سمت تیرگی و ظلمت، بدی و هرزگی، ولگردی و دنیاطلبی و اصطبل شکم و… بکشاند؛ هر چه هم تلاش کند عاقل نیست. عقل آن است که انسان را به سوی خدا بکشاند. به ما ملاک هم داده‌اند. هر حرفی که تو را به سوی بالا می‌برد؛ بدان که آن حرف از بالاست. هر حرفی که تو را به سمت اسفل‌السافلین می‌برد بدان که آن حرف از اسفل السافلین برخاسته است. پیش یک آدم صالح می‌نشینی؛ رنگ دیگری می‌گیری و حساب دیگری پیدا می‌کنی. در پیش یک عالِم می‌نشینی؛ رنگ دیگری پیدا می‌کنی. پیش یک نفر که شیطانی است می‌نشینی؛ بدبین می‌شوی، بدگمان می‌شوی. حرف خوب، انسان را به سوی بالا می‌کشاند. به انسان نور می‌دهد، صفا می‌دهد. حرف بد، آدم را تیره و بدبین می‌کند؛ با زن و بچه و کسب و کار و افراد با کمال و با هنر، بد می‌شود که چرا این شخص با کمال و با هنر است و به مقامی رسیده است؟ حسد می‌ورزد.
غبطه خوب است؛ حسد بد است. غبطه این است که انسان می‌گوید فلانی آن حُسن را دارد امیدوارم برای او برکت بکند. من هم آرزو دارم خداوند به من هم بدهد. غبطه، آرزوست. آرزو عیبی ندارد. حسود، زوال نعمت مردم را می‌خواهد. حسود خیلی بیچاره است. بعضی به‌قدری بدبخت‌ند که خودشان نعمتی را دارند؛ اما می‌گویند چرا دیگری هم دارد؟ انحصارا باید من داشته باشم. این دیگر، بدبختی فوق بدبختی است. این فرعونِ بدی است. اینها تربیت نشده‌اند آقا!بعضی‌ها آدم نشده‌اند. آدم شدن به انگشتر و تسبیح و عمامه نیست. هر کسی در هر مقامی است، اگر قرآن،این میزانِ حق، او را توزین و انسانیتش را تأئید نکرد و قدر و قیمت او را بیان نفرمود؛ در منطق انسان، علم، عقل و نظام هستی، آدم و انسان نیست و خودش را خیلی ارزان فروخته است. آدم شدن مشکل است.
انبیا و اولیا و سفرای الهی آمدند که دین درست بشود.
روایت در کافی از شیخ کلینی است که صادق آل محمد از جناب رسول‌الله«ص» فرمود: آن همه که معراج برای ما پیش آمد؛ آن‌همه سیر عوالم که برای ما پیش آمد و یافتیم؛ به‌قدری که شما از سوراخ سوزن می‌بینید؛ ما، همان اندازه یافتیم.
بدان که مدار بعثت رسل، مدار دینداری و مدار آمدن پیغمران و کلاً مدار دین، بر دو چیز است یکی: حق تعالی‌الله یکی، بقای نفس ناطقه‌ ما. آنکه حق است؛ حقیقت عالم است و این روح و نفس ناطقه را باید به او نزدیک کرد.
قرب به حق، بالا و پایین، یمین و یسار ندارد. قرب به حق یعنی به صفات حق در آمدن. به همان اندازه که عالِم هستی؛ به او نزدیک هستی. به همان اندازه که رحیم هستی؛ به او نزدیکی. به همان اندازه که جواد هستی؛ به او نزدیکی. به همان اندازه که صفات جمال و جلال داری و به صفات او متصف هستی؛ به او قرب داری. نماز و روزه، به شما قرب و صفات الهی می‌دهند. شما را شستشو می‌دهند و پاکتان می‌کنند.
ذات عقل یعنی علم. عقل از جایی و مقامی آمده که هیچ نبیّ مرسلی از آنجا اطلاع ندارد. از نهان و کُنهِ گنجینه‌ی خدا، آمده و تو را به آنجا می‌کشاند، چون هر کسی می‌خواهد به اصل خویش باز گردد.
خداوند در قرآن فرمود: در بهشت لغو و گناه نیست. حالا اگر در خانه‌ شما لغو و گناه نیست، آنجا بهشت است. در دکان شما اگر لغو و گناه نباشد؛ بهشت است. دارالسلام است. باید تصمیم گرفت و این خیالات باطل را از خود دور کرد. ما ابد را در پیش داریم. از هیچ کسی نترس، مگر از خودت. ببین خودت را چگونه ساختی؟ علم و عمل انسان‌سازند. این ادراکات شماست که دارد شما را می‌سازد. خودتان را گول نزنید. هیچ کاری را برای غیر خدا نکن و هیچ حرفی را برای غیر خدانگو. بگذار نیتت پاک باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *