پیغمبر«ص» و آل پیغمبر«ص» ترازوی سنجش‌اند – گفتاری منتشر نشده از علامه حسن‌زاده آملی

در حدیثی آمده است: جناب آدم ابوالبشر سلام الله علیه اشباه نوریه‌ی پیغمبر(ص) فاطمه و علی و حسن و حسین سلام‌الله‌علیهم را که مشاهده می‌کند می‌پرسد که اینها اشباه کیست؟ خداوند می‌فرماید که اینها از من مشتق‌اند. از من، ظاهر شده‌اند. من حمید و محمودم در افعال خود، این شبَه، این شخص، از من مشتق است که محمد است. و من علی و عظیم هستم و این شخص، علی است و من فاطر سماوات و الارض هستم و فاطمِ اعداء از رحمتم هستم و فاطم اولیاء هستم از آنچه که موجب شِین و عیب و نقصشان بشود و این شبَه، فاطمه است و من محسنم، مُجملم؛ این حسن است و این حسین.

بعد به جناب آدم فرمود: «هؤلاء خِیارُ خَلیقَتی: اینها بهترین آفریده‌های من هستند.» ؛ «و ِکرامُ بَرِیّتی: در میان بندگان من کریم‌ترینشان و بزرگوارترینشان هستند.» که کرامت انسان، به آن حقیقت وانسانیت و به راستی و درستی‌اش است.

عارفی دنیا را تشبیه می‌کند به دوشیزه و از قول دنیا می‌گوید: «آنهایی که مرد بودند به سراغ من نیامدند و کسانی هم که پیرو این بزرگان بودند نجات یافتند.» البته گاهی دست‌اندازهایی به خاطر جنبه‌ طبیعت بشری و به خاطر نداشتن آن نیرو و قوت عقلانی و ایمانی، برایشان پیش آمده، اما خیلی زود استغفار کردند و پشیمان شدند و زود برگشتند. این افراد نجات می‌یابند.

«هؤلاء خیار خلیقَتی و کِرامُ بَریّتی: اینها بهترین آفریده‌های من هستند» ؛ «بِهِم آخُذُ و بِهِم اُعطِی و بِهِم أُعاقِبُ و بِهِم اُثِیبُ.» مقصود بنده از عنوان حدیث، این قسمت بود.

ای جناب آدم اینها را که می‌بینی؛ من به اینها  آخُذٌ، اگر کسی را مؤاخذه کنم به بودِ اینهاست. اگر کسی را عطا کنم به بودِ اینهاست. اگر باید کسی را عقاب کنم به بودِ اینهاست. اگر کسی را ثواب بدهم به بودِ اینهاست.

عرض کردم که همین حرف‌ها را درباره‌ عقل دارد که وقتی خداوند عقل را آفرید؛ به عقل گفت: «من مخلوقی گرامی‌تر از تو نیافریدم و مؤاخذه و ثواب و عقاب و عطای من، به بودِ توست.»

عقل، نعمت خوبی است. تمام گرفتاری‌ها از بی‌عقلی است. اگر عقل باشد؛ اجتماع گلستان و بهشت است. همه (گرفتاری‌ها) از جهل و نادانی است. عقل که آدم را به فحشا وادار نمی‌کند. جهل، آدم را به فحشا وا می‌دارد. دنیاپرستی و غصه‌ دنیا خوردن، از بی‌عقلی است. عقل، غصه‌ ابدش را می‌خورد.

جناب رسول الله«ص» در مجلسی نشسته بودند. یک نفر سرمایه‌دار و پولدار هم آنجا نشسته بود. فردی مستمند و فقیر آمد و کنار آن سرمایه‌دار نشست. آن سرمایه‌دار، در خودش یک گرفتگی و ناراحتی و انقباض و اشمئزازی مشاهده کرد. خودش را کنار کشید و لباسش را جمع کرد. جناب رسول‌الله«ص» متوجه شدند و به سرمایه‌دار فرمودند: «شما که خودت را جمع کردی؛ آیا بیم آن داری که از فقر او به تو چیزی برسد؟» گفت: «نه.» فرمودند: «می‌ترسی از دارایی تو چیزی نصیب او بشود؟» گفت: «نه.» فرمودند: «پس چرا خودت را جمع کردی؟» سرمایه‌دار عرض کرد: «یا رسول الله! چیزی، شیطان و قرینی در من هست که مرا بیچاره کرده و باعث شد که من خودم را از این بیچاره کنار بکشم. یا رسول الله! من نصف زندگی خودم را به این آقا تقدیم می‌کنم که با او این‌ طور رفتار کردم.» رسول الله «ص» رو کردند به آن مستمند و فرمودند: «ایشان می‌خواهد نصف مالش را به شما تقدیم کند.» مرد فقیر گفت: «نمی‌خواهم.» پرسیدند: «چرا؟» گفت: «می‌ترسم مال که به دست من آمد، آن چیزی که از ناحیه‌  مال، در سرش آمده؛ همان قرین و شیطانش، بیاید و در من هم رسوخ کند. من اگر صاحب مال بشوم، اما این خیال خام به سرم بیفتد چه کنم؟ من نمی‌خواهم یا رسول‌الله.»

اصلاً مؤمن، قانع است و قانع، عزیز است. ما چند سال در خدمت اساتیدمان بودیم. خدا گواه است ما در تن ایشان یک فاستونی ندیدیم. خیلی عادی بود لباسشان. بیش از آن، دیگر تکلف است. اگر ما هم مثل آنها بودیم به مقاماتی می‌رسیدیم. دنیا شکارمان کرده است. مگر شما خیال کرده‌اید که هر دلِ مرده‌ای، اهل قرآن است؟ هر دلِ مرده‌ای، خواب‌های خوش می‌بیند؟ هر دلِ مرده‌ای، اهل توجه و حضور و مراقبت است؟ هر دلِ مرده‌ای با ماوراء طبیعت انس پیدا می‌کند؟ مگر می‌شود؟ خیلی دهان پاک می‌خواهد. دل پاک می‌خواهد. غذای پاک می‌خواهد. مراقبت می‌خواهد. بی‌اعتنایی به دنیا می‌خواهد.

تکان بخورید و به راه بیفتید و کشکول گدایی دست بگیرید. اگر ما به راه بیفتیم و گدایی کنیم بدان که یک ارحم الراحمینی هست. یک رحمان و رحیمی هست. بدان که در کنار سفره‌ آن رحمان، که سفره‌ عام هست و آن رحیم، که سفره‌ خاص است؛ هیچ مستعدی در کنار این دو سفره محروم نمی‌ماند. باید مستعد شد. باید صاحب اشتها شد. باید به راه بود؛ به کار بود تا اینکه آدم (فیض را) بگیرد. آن هم نه اینکه امروز آمدی و یک وضویی ساختی و یک مقداری تسبیح به دست گرفتی و خودت را به بی‌اعتنایی زدی؛ دیگر امشب بهت خروار خروار می‌دهند؛ نخیر. همان طوری که چوب در کنار آتش بیکبارگی ذغال نمی‌شود و باید باشد تا کم‌کم کمال همنشین در او اثر بکند؛ ابتدا خشک بشود تا قابلیت پیدا بکند و حرارت را از مجاور خود بگیرد تا کم‌کم تبدیل به ذغال و انگِشت بشود؛ شما هم همین طور.

و این را بدان که بالا رفتن مشکل است. بالا رفتن از نردبامی که مثلا ۵۰ یا ۶۰ پله داشته باشد؛ در حالی که بار هم به دوش داشته باشی؛ طوقی هم به گردنت باشد و غل و زنجیر هم به پایت بسته باشد؛ خیلی مشکل است، مگر اینکه پله پله که بالا می‌رویم؛ این طوق‌ها، این غل و زنجیرها را بیندازیم.

الحمدلله که بنای خداوند بر ستاری هست. حالا که با شدت و حدّت و خستگی چند پله از نردبام بالا رفتی؛ اگر یک جایی پایت بلغزد؛ می‌بینی که ده پله افتادی. ده پله را که مدتی جان کنده بودی تا بالا بروی می‌بینی به‌سرعت افتادی. افتادن خیلی آسان است، اما بالا رفتن خیلی دشوار است. .

طی این مرحله بی‌همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی

استاد بزرگوارمان می‌فرمود بی‌اعتنایی به مشایخ علم و بدبین بودن به بزرگان عالَم، اول کیفری که عاید شخص بدبین می‌کند این است که از برکات انفاس و علوم او، محروم می‌ماند. این سوءظنّ است و سوءظنّ آدم را دور می‌کند. حسن‌ظنّ به الله و اولیاءالله، امیدواری و رجا، به آدم برکت می‌دهد. امید آدم را می‌کشاند (در مسیر). ناامید نباید بود. باید در تلاش بود و امیدوار هم بود. به‌خصوص در این مقطع زمانی و در این انقلاب و بحرانی که الان همه‌ ما در آن هستیم. امیدتان را به خدای‌تان،از بهره‌ قیامتان،از الله اکبر و لا اله الا الله‌تان قطع نکنید. امیدوار باشید که این درخت شما به ثمر می‌رسد. امیدوار باشید که این کشتی شما به ساحل می‌رسد. امیدوار باشید که ولایت شما عالَمگیر می‌شود. امیدوار باشید که دین خدا شرق و غرب عالم را فرا می‌گیرد. این را بدانید که قاعده‌ اجتماع بنی‌آدم در این نشئه، قرآن است و در عوالم بی‌انتهای انسانی و در مراتب عروج و ارتقای انسانی هم، باطن قرآن است. «اقرا و رقا». جز این، نردبامی نداریم. جز این، قاعده و اساسی نداریم. جز این (قرآن)، دستور و برنامه‌ای نداریم. جز این، نوری نداریم که ما را از ظلمات نجات دهد و به کمال قرب حق تعالی برساند.

جوانانتان متوجه می‌شوند و به‌زودی به سوی شما برمی‌گردند و وقتی آمدند به سویتان با ایشان ترشرویی نکنید. این جوان‌ها ساده‌لوح‌اند و اکثرشان گول خورده‌اند. اینها گمشده دارند و به دنبال گمشده‌شان می‌روند.

حرف درشت و تلخ به اینها نزنید. به مجلس شما آمدند؛ خوش آمدند. اینها آخر می‌بینند که هر چه هست این طرف است. هر چند که ما متاع دین را در معرض بروز و ظهور نمی‌گذاریم. ما که دینداری نداریم. این اندازه هم که هست؛ گلی به جمال بیگانه‌ها که ما را به مسلمانی قبول دارند، و الا ما چه چیزی در معرض ظهور می‌گذاریم؟ ظاهرمان که این است. بلا نسبت مجلس که مجلس سنگینی است؛ ریش‌هایمان که این است (تراشیده است). گرانفروشی‌هایمان که این‌ گونه است. معاملات ربایی‌مان که آن ‌طور. اینکه متاع دین را اظهار نمودن نیست. اینی که ما داریم، اِعراض از دین است، نه عرضه نمودن دین.

حالا که بیدار شدید و انقلاب کردید مواظب باشید. هی اعتراض نکنید که چرا به ما پول نمی‌دهند. چرا خانه‌ ما بهتر نشده یا خانه نداریم یا کار نداریم و… شما تنها این جانب و این‌ سو و این بُعد انقلاب را نبینید. آن سوی دیگر هم هست. آن بُعد هم هست آقاجان. عالم ملکوت و ماوراء هم هست. یعنی مراتب روحی ما هم هست. اینها، این انقلاب، همه مقدمه است برای آن حقیقت.

آقاجان! قرآن می‌فرماید « یَوْمَ تُبْلىَ السَّرَائرُ»(طارق/۹) در پیش داریم صبر کن که آنجایی بشوی ببینی چه خبر است!

اگر جز به حق می‌رود جاده‌ات

به  آتش  کشانند سجاده‌ات

نماز، گولت نزند. روزه، گولت نزند. مسجد و محراب، گولت نزند. پناه بر خدا ببر برادر. تا امتحانی پیش بیاید و ببینیم چه کاره‌ایم!

(خداوند) درباره‌ عقل فرمود: «ای عقل! من به تو عقاب می‌دهم. من به تو ثواب می‌دهم. من تو را مؤاخذه می‌کنم. من به تو عطا می‌کنم.» که اگر عقل نباشد؛ تکلیف نیست. آنجا به عقل می‌فرماید که ثواب و عقاب و مواخذه به بودِ توست.اینجا هم به این کلمات تامّه‌ الهیه، به این عقول محضه، به پیغمبر«ص» و آل پیغمبر«ع» می‌فرماید: «شما عقل محض‌اید. شما عقل اجتماع‌اید و مؤاخذه و ثواب و عقاب به بودِ شماست.» پیغمبر«ص» و آل پیغمبر«ع» عقل منفصل‌اند. این بزرگواران عقل ما هستند. عقل، پیغمبر ماست و پیغمبر، عقل ماست. می‌بینید که یک حقیقت را در باره دو چیز، در باره‌ دو اصل، بیان فرمود که هر دو به جهتی پیغمبرند و به جهتی، عقل‌اند.

(خداوند می‌فرماید) ای پیغمبر و آل پیغمبر! ای سفرای من! ای موازین قسط من! ای ترازوی عدل من! ای میزان‌های انسان‌سنج من! مؤاخذه و عطا و ثواب و عقاب من به بودِ شماست.

اگر این عقل در اجتماع هست؛ اجتماع عاقل است. اگر این عقل‌ها را بردارید؛ اگر قرآن برداشته بشود؛ اگر پیغمبر برداشته بشود؛ اگر در اجتماع، دین نباشد؛ اگر در اجتماع، سفیر الهی نباشد؛ آن اجتماع، عاقل نیست؛ آن اجتماع، مکلف نیست. آن اجتماع، بالغ نشده و هنوز به حد تکلیف نرسیده است. اجتماع، هرج و مرج است. اجتماع، بچه‌گانه است. همان‌طور که طفل تا به مرحله‌ عقل نرسیده مؤاخذه و ثواب و عقاب ندارد؛ اجتماعی که در آن نبی و ولیّ قدم نگذارد آن اجتماع، عاقل نیست؛ آن اجتماع، بالغ نیست؛ آن اجتماع، مکلف نیست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *