جهان غارت‌زده (مروری بر داستان سیاه: غرب چگونه غرب شد؟) – دکتر مهدی سعیدی

استعمار، به‌عنوان پدیده‌ای سیاسی – اقتصادی حدود سال ۱۵۰۰م.، آغاز شد. در طول این مدت، استعمارگران برخی از کشورهای اروپایی مناطق وسیعی از دنیا را کشف کردند و در آنجا ساکن شدند و به بهره‌برداری پرداختند.

بعد از کشف راه‌های دریایی در اطراف آفریقای جنوب شرقی (۱۴۸۸م.) و کشف قاره‌ آمریکا در سال ۱۴۹۲م.، مسافرت‌های دریایی به منظور استعمار و کشف سرزمین‌های جدید آغاز شد. آنها در ابتدا به دنبال طلا، عاج و اشیای قیمتی بودند؛ اما رفته رفته انگیزه‌های وسیع‌تر اقتصادی نظیر تجارت، انتقال مواد اولیه‌ معدنی و کشاورزی به سرزمین‌های اروپایی و فروش کالاهای اروپایی، به فعالیت‌های استعماری وسعت بخشید.

 

سلطه همه‌جانبه

جنبه‌های اقتصادی استعمار (یعنی بهره‌کشی کشورهای اروپایی از سرزمین‌ها و جوامع دیگر) بدون جنبه‌های سیاسی و نظامی نمی‌توانست دوام یابد. کشورهای استعمارگر خیلی زود دریافتند که برای تداوم بهره‌کشی، لازم است که بر جوامع مستعمره‌ خود نظارت سیاسی داشته باشند و حتی فرهنگ آنها را تحت کنترل درآورند. این کار در سرزمین‌ها و جوامعی (مانند جوامع بومی آمریکا، آفریقا و اقیانوسیه) که مراکز اقتدار و فرهنگ و تمدن بومی آنها ضعیف بود یا در اولین یورش‌های استعمار فرو ریخته بود، بسیار راحت صورت گرفت.

در این سرزمین‌ها مراکز قدرتی به وجود آمدند که کاملاً زیر نظارت استعمارگران بودند. استعمارگران در کنار نهادها و مؤسسات سنتی بومیان، در این کشورها نهادها، سازمان‌ها و شیوه‌ها و مناسبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جدیدی راایجاد کردند که در حقیقت پاسخ به نیازهای استعماری خودشان بود و نه نیازهای مردمان بومی آن سرزمین‌ها.(۱)

استعمارگران در برخورد با کشورهایی مانند ایران و چین که از قدرت بالایی برخوردار بودند و قادر به تسلط کامل بر آنها نبودند، سعی کردند تا تغییراتی را به منظور حفظ منافع و تأمین نیازهای خود به وجود آورند. به‌طور کلی، سلطه‌ استعمار و قدرت‌های استعماری بر کشورهای مستعمره در طول حدود پنج قرن، آثار و پیامدهای منفی عمیقی بر جای گذاشت و موجب عقب‌ماندگی آنها در عرصه‌های مختلف شد.

در این دوران، شاهد شکل‌گیری سرمایه‌داری تجاری هستیم که در اثر استفاده از کشتی‌‌های دریاپیما و اختراع توپ پدید آمد. انقلاب تجاری، فئودالیسم را در کشورهای اروپایی متلاشی کرد و صاحبان سرمایه تجاری یعنی بازرگانان، صاحبان کشتی‌ها و قشرهای مرتبط با آن را به قدرت رساند.

در این مرحله کشورهای اروپایی بیشتر وارد کننده بودند تا صادرکننده و به تجارت مواد کمیاب و مورد نیاز در غرب مانند: ادویه، محصولات مناطق گرمسیری و فلزات گرانبها می‌پرداختند. انقلاب‌های این دوره، انقلاب‌های سرمایه‌داری تجاری علیه فئودالیسم است. باید برای بازرگانان، موانع را از بین برد و جریان آزاد کالا را تأمین کرد. باید بازار وسیع ایجاد کرد و جاده و راه ساخت. واحد پول، اوزان و مقادیر مورد قبول در همه جا برقرار کرد و خلاصه اساس دولت‌های جدید یا دولتی ملی را بنیان نهاد. از این رو پادشاهان (در کشورهای ساحلی اقیانوس اطلس) با طبقه بازرگانان و سرمایه تجاری، علیه فئودا‌ل‌ها همداستان شدند و انقلاب‌هایی نظیر انقلاب ۱۶۴۸ در انگلستان به وجود آمدند.

در این مرحله، بازرگانان اروپایی کمتر کالایی برای مبادله با محصولات مورد نیاز خود داشتند؛ بنابراین کوشش آنان صرف به دست آوردن سهمی از تجارت در بین کشورهای آسیایی شد. در اینجا محصولات مرغوب‌تر غرب یا سیستم بازرگانی برتر آنان نبود که سبب پیشبرد هدف‌هایشان شد؛ بلکه قدرت نظامی برتر آنان (کشتی و توپ) بود که به آنها امکان داد تا سیستم بازرگانی سنتی در مناطق مختلف را متلاشی کنند و با تسلط بر خطوط دریایی، تجّار خود را جایگزین تجّارکشورهای آسیایی کنند.(۲)

دوران استعمار کلاسیک را می‌توان از یک منظر به دو دوره تقسیم کرد:

 

غارت مستقیم منابع

این دوره از اواخر قرن ۱۵ میلادی تا آغاز انقلاب صنعتی به طول انجامید. در این دوره اروپایی‌ها با وحشی‌گری به دنبال غارت منابع موجود قابل استفاده در شرق بودند. فلسفه‌ حاکم در این دوره نظریه‌ سوداگری (مرکانتلیسم) بود؛ ولی با توجه به اینکه در اصل اروپا چیزی برای مبادله نداشت؛ بنابراین، جریان این تجارت به صورت غارت در آمد و تجارت یک‌جانبه ثروت از شرق به غرب موجب چپاول و انتقال ثروت‌های موجود و علتی برای از هم پاشیدگی اقتصادی و اجتماعی کشورهای مورد تهاجم بود. در عوض انباشت سرمایه‌ انتقال یافته به کشور مهاجم، امکان سرمایه‌گذاری برای تولید را به آن کشور می‌داد.

 

غارت غیرمستقیم منابع

این دوره، از انقلاب صنعتی شروع شد و تا اواخر قرن ۱۹ میلادی به طول انجامید. فلسفه‌ حاکم بر این دوره، تجارت آزاد و تقسیم بین‌المللی کار بود که به ظاهر با نظریه مرکانتیلیسم تضاد داشت؛ اما با کمی تأمل مشاهده می‌شود که روح مرکانتیلیسم همچنان بر کل حرکت اقتصادی و سیاسی این جوامع حاکم است و هر دولتی سعی در ازدیاد حوزه‌های نفوذ و مستعمرات خود برای ایجاد زمینه‌ صادرات بیشتر دارد.

در این دوره ضمن اینکه هنوز غارت مستقیم منابع موجود کشور مورد تهاجم ادامه دارد؛ ولی اساس استثمار به‌تدریج به سمت تبدیل این کشورها به تولیدکننده در جهت تأمین نیاز استعمارگر پیش می‌رود که حاصل آن به وجود آمدن اقتصاد تک محصولی در کشور‌های مورد تهاجم است.(۳)

غارت مستعمرات، هر چند سرزمین‌های سوخته‌ای برای ساکنین سرزمین‌های غارت شده به جای گذاشت؛ اما از دیگر سو، مکنت و توسعه و آبادانی کشورهای استعمارگر را به همراه داشت. اروپا که در قرن ۱۴ و ۱۵ در فقر و فلاکت  غوطه‌ور بود، به واسطه ثروت‌های باد آورده، در مسیر آبادانی قرار گرفت و توانست رفاه و توسعه را برای خود تضمین کند و به دیگر تمدن‌ها و سرزمین‌ها تفوق یابد. به‌خصوص آنکه این ثروت هنگفت، تبدیل به قدرت نظامی و دست‌مایه شکل‌گیری نظام سلطه و تداوم همه جانبه استعمار و استیلا شد.

 

جهان سوم؛ غرق در فقر و فلاکت

بدون شک یکی از مهم‌ترین عوامل فقر و فلاکت جهان سوم در غارت منابع زیرزمینی و کشاورزی و جنایات متعددی نهفته است که توسط متجاوزان اروپایی صورت گرفت. نویسنده کتاب «میراث‌خوار استعمار» می‌نویسد: «اسپانیایی‌ها از قرن شانزدهم به بعد برای جبران انهدام بومیان آمریکای لاتین به کارگران آفریقایی متوسل شدند و به خرید بردگان سیاه پرداختند. پرتغالی‌ها و هلندی‌ها و انگلیسی‌ها از طریق این معاملات سودآور و وحشتناک به ثروت‌های کلانی رسیدند. انگلستان جدید اولین سرمایه‌های خود را از این راه تحصیل کرد. در ۱۸۱۸ نیمی از نفوس برزیل را سیاهان تشکیل می‌دادند و پرتغالی‌ها از آنها به‌عنوان حیوان بارکش استفاده می‌کردند.

از لحاظ تجارت، اسپانیا علاوه بر طلا و نقره بی‌حسابی که از آمریکای لاتین خارج می‌کرد، از طریق تعیین قیمت کالاهایی که به مردم این منطقه می‌فروخت، سود کلانی به جیب می‌زد. آمریکای لاتین در واقع از همین برهه تاریخی، تحت استعمار و استثمار سخت قرار گرفت و منابع و منافع آن به سوی اسپانیا و پرتغال روانه شدند. استخراج طلا و نقره بر عهده بومیان بود و از این طریق تلفات منهدم کننده‌ای به ایشان وارد می‌آمد. معادن آمریکای لاتین کارگران بومی را می‌بلعیدند و ثروت کلانی به جیب آریستوکراسی معدنی سرازیر می‌کردند.»(۴)

همین وضعیت استثمارگرانه کافی بود تا در طول قرون اخیر، فقر بر نیمه‌ای از جهان، به‌خصوص بر آفریقا سایه افکند؛ به‌نحوی که به نوشته منابع معتبر در قرن بیستم: «درآمد متوسط سرانه این ۲۵ کشور در سال ۱۹۷۵ از رقم ۱۲۵ دلار در سال کمتر بود. بین سال‌های ۱۹۶۵ و ۱۹۷۵ افزایش سالانه رشد میانگین درآمد سرانه یک در صد بیشتر نبود؛ حال آن =که این میزان در مورد کشورهایی که دارای «درآمد واسطه‌ای» بودند معادل ۵% (در سال ۱۹۷۵- ۹۵%) و ۳% در مورد کشورهای صنعتی ثروتمند (۵۵۰۰ دلار در سال ۱۹۷۵) بود.»(۵)

مروری بر نظریات ارائه شده توسط نظریه‌پردازان توسعه‌نیافتگی و وابستگی، به‌خوبی حکایت از نقش استعمار در عقب‌ماندگی کشورهای جهان سوم دارد. نظریه‌پردازان مکتب وابستگی بر این اعتقادند که توسعه نیافتگی، محصول ساخت و یا ویژگی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی یک جامعه نیست؛ بلکه تا حدود زیادی نتیجه ارتباط تاریخی گذشته و مداوم اقتصادی میان کشورهای توسعه نیافته و کشورهای توسعه یافته است.(۶)

سخن پایانی آنکه استعمار ماجرایی مربوط به گذشته نیست و در عصر حاضر نیز به پایان نرسیده است؛ بلکه جریان سیالی است که بعد از قریب به پنج قرن، همچنان با قدرت تمام در حال تداوم و پیشروی است، با این تفاوت که در طول دهه‌های مختلف رنگ و بوی متفاوتی یافته است. امروز، شاید از استعمار کهنه و شیوه‌ها و سناریوهای آن کمتر خبری باشد؛ اما از سوی دیگر استعمار فرانو با مشخصات و ویژگی‌های منحصر به ‌فرد جدیدی، توسط استعمارگران غربی در حال پیگیری و تداوم است.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در تقسیم‌بندی خود از دوران استعماری چنین می‌فرمایند: «یک روز استعمارِ کهنه بود. استعماری که بعدها اسمش را گذاشتند استعمار کهنه و کهن. می‌رفتند و بر کشورها تسلط پیدا می‌کردند؛ مثل هند، الجزایر و خیلی از کشورهای دیگر. با بیداری ملت‌ها این استعمار از بین رفت و دیگر نتوانستند ادامه بدهند. البته در سال‌های دوران استعمار، ملت‌ها را فشردند و واقعاً رمق آنها را گرفتند؛ ولی به هر حال استعمار کهن از بین رفت و جای آن، استعمار نو را آوردند. استعمار نو این بود که در رأس کشورها بیگانگان نمی‌آمدند حکومت کنند و مثل دوران استعمارِ قدیم نبود که حاکم انگلیسی برود و در هند حکومت کند؛ بلکه از خود کشورها کسانی را می‌گماشتند؛ مثل رژیم طاغوت، رضاخان و پسرش و بسیاری از دولت‌های دیگر کشورهای به قول خودشان جهان سوم و از جمله کشورهای اسلامی.

سال‌های متمادی ملت‌ها را فشردند؛ مستبدان را آوردند؛ نظامی‌های کودتاچی را سر کار آوردند و هرطور توانستند از حضور ملت‌ها مانع شدند. امروز می‌بینند این هم بُردی ندارد؛ لذا راه دیگری را برای تسلط بر کشورها در پیش گرفته‌اند و آن، نفوذ در ملت‌هاست؛ که این همان چیزی است که من چندی پیش گفتم استعمار فرانو بالاتر از استعمار نو، یک نوع استعمار دیگر است. ایادی خودشان را به کشورها می‌فرستند و با پول و تبلیغات و اغواگری‌های گوناگون و رنگین و موجه نشان دادن چهره‌ مستکبران ظالم عالم، بخشی از ملت‌ها را اغوا و تحریک می‌کنند.»(۷)

 

فهرست منابع

۱)بیانات امام خامنه‌ای در دیدار مردم استان قم به‌مناسبت سالروز قیام ۱۹ دى، ۱۹/۱۰/۱۳۸۳٫

۲)الهی، همایون، شناخت ماهیت و عملکرد امپریالیسم، تهران: قومس، ۱۳۸۶٫

۳)بهار، مهدی، میراث‌خوار استعمار، تهران: امیرکبیر، ۱۳۴۴٫

۴)ساعی، احمد، توسعه در مکاتب متعارض، تهران: نشر قومس، چاپ ششم، ۱۳۹۲٫

۵)ساعی، احمد، مسائل سیاسی – اقتصادی جهان سوم، تهران: سمت، چاپ دوم، ۱۳۷۸٫

۶)کورنون، ماریان، تاریخ معاصر آفریقا، ترجمه ابراهیم صدقیانی، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۵٫

۷)مگداف، هری، و تام کمپ، امپریالیسم، ترجمه هوشنگ مقتدر، تهران: انتشارات کویر، ۱۳۸۲

 

پی‌نوشت‌ها:

۱- احمد ساعی، مسائل سیاسی اقتصادی جهان سوم، ص ۴۷٫

۲- هری مگداف و تام کمپ، امپریالیسم، صص. ۲۲-۲۱

۳- همایون الهی، شناخت ماهیت و عملکرد امپریالیسم، ص.۳۸٫

۴- مهدی بهار، میراث‌خوار استعمار، ص. ۷۰٫

۵- ماریان کورنون، تاریخ معاصر آفریقا، ص. ۲۹۶٫

۶- احمد ساعی، توسعه در مکاتب متعارض، ص. ۹۲٫

۷- بیانات امام خامنه‌ای در دیدار مردم استان قم به‌مناسبت سالروز قیام ۱۹ دی، ۱۹/۱۰/۱۳۸۳٫

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *