درسي از عاشورا

پايداري در رزم

سيد مجمد جواد مُهري

 

در زمان معاويه

بزرگترين آرمان
خاندان ابوسفيان اين بود که روح قوميت و ناسيوناليستي را در مردم مسلمان زنده کرده
و آنها را به سوي جاهليت سوق دهند، و با اين کار جلوي پيشرفت اسلام را گرفته تا
رفته رفته آرمانها و اهداف مقدس و والاي اسلام به بوته ي فراموشي سپرده و نام آن
از بين برود.

معاويه گرچه کوشيد که
اين هدف را پياده کند ولي چون گرايش مردم به سوي اسلام بالا بود، نتوانست نتيجه ي
چنداني بگيرد و لذا با نام اسلام، توانست حکومت خود را تا اندازه اي تثبيت کند و
از طرفي ديگر، با راههاي گوناگون و ترفندهاي شيطاني، اسلام را به گونه اي ديگر
جلوه دهد و حقيقت آن را در اذهان مردم مخدوش نمايد.

اين سياست بود که اهل
شام را در حالت سردرگمي قرار داده بود تا نتوانند حق را درست تميز داده و از باطل
پيروي نکنند. و اما اهل کوفه که شيعه ي علي بودند، در همان حال که از اين وضع
اسفبار، رنج مي بردند، خوي راحت طلبي و ترس از اقدام در کار، آنان را به تحمل و
پذيرش وضع موجود وا مي داشت و اگر در گوشه و کنار، متعهديني نسبت به مکتب اهل بيت
پيدا مي شدند، همواره از امام حسين عليه السلام درخواست مي کردند که قيام کند و
جلوي فساد و ستم معاويه را بگيرد. امام حسين (ع) نيز به همان دليل که برادرش امام
مجتبي (ع) ناچار به صلح با معاويه شده بود، براي حفظ اسلام، در زمان معاويه قيام
نکرد و از شيعيان خود خواست تا روزي که شرايط اجتماعي، آماده انقلاب شود، صبر کنند.

در هر صورت، نه تنها
اوضاع سياسي اجازه قيام در زمان معاويه را نمي داد، که مردم نيز ــ متاسفانه ــ به
آن تن در نمي دادند زيرا از طرفي تن پروري و راحت طلبي خود را بر جنگ و مبارزه
ترجيح مي دادند و اصلا از جنگ خسته شده بودند و از طرفي ديگر خفقان و فشار فزون از
حد، آنان را به سکوت مرگبار واداشته بود. گرچه برخي از رادمردان مانند حجر بن عدي
و عمرو بن حمق خزاعي بر رژيم موجود شورش کرده و فرياد «وا سلاماه» را بلند مي
کردند ولي چون ياوراني نداشتند، با به شهادت رسيدن آنها، حرکتشان نيز در نطفه خفه
مي شد و هيچ تاثيري در بيدار کردن خفتگان نداشت.

و بدين سان، حسين (ع)
در ميدان نبرد، تنها بود و با تنهائي نمي توانست قيام کند. از طرفي ديگر، معاويه
علنا جنگ با اسلام را اعلام نکرده بود بلکه ظواهر اسلام را تا اندازه اي حفظ مي
کرد. و مردم نيز گر چه نسبت به مبارزه بي تفاوت بودند ولي دل خوشي از بني اميه
نداشتند. اما آنچه حسين (ع) را رنج مي داد، اين بود که اگر چنين وضعي مي خواست
ادامه پيدا کند، بدون شک، نسل آينده از اسلام بي خبر بودند و طولي نمي کشيد که
جاهليت به جامعه باز مي گشت. وانگهي حسين (ع) مي ديد که اينان چه ظلم ها و ستم ها
بر اسلام و مسلمين روا مي دارند و مي ديد که چهره ي زندگي به قدري دگرگون شده که
در به دست آوردن نان و به زندگي مادي ادامه دادن خلاصه مي شود و مي ديد که مسلمان
پيرو علي (ع) آزادي و کرامت انساني خود را با کمال ذلت به فرمانروايان ستمگر و
غاصب مي فروشد و مي ديد که معاويه، اسلام را براي رسيدن به آرمان و آرزوهاي پليد
خويش به تحريف کشاند و گاهي توسط راويان دروغين که هيچ گاه به اسلام اعتقاد
نداشتند، او را در اين راه با ساختن روايتهاي دروغ، ياري مي دهند و مي ديد که
سياست گام به گام براي رسيدن به قوميت و ناسيوناليستي عربي، به مرحله اجرا گذاشته
شده است و و …

حسين (ع) که اين وضع
رقت بار را مشاهده مي کرد، گرچه اوضاع را براي جهاد و قيام مسلحانه هموار نمي ديد
ولي با زبان و قلم، امر به معروف و نهي از منکر مي کرد تا شايد مرده دلان به خود
آيند و خفتگان بيدار شوند و وجدانهاي تخدير شده به احساس و شعور باز گردند. اما
جامعه اي که سالها در پرتو سياست خائنانه معاويه، سر تسليم و ذلت فرود آورده و
شخصيت خود را پايمال نموده، گفتار چه تاثيري مي تواند در آن بگذارد؟ پس چاره اي جز
رودرروئي با نظام فاسد نيست! بايد با تمام توان مبارزه کرد و از زن و فرزند و
خويشان و اصحاب گذشت و با بذل جان، پرده ي ظلمت زا را با شمشير از جلوي ديد ديدگان
رمد گرفته و به خواب غفلت فرو رفته، پاره کرد و احساس مرده را دوباره زنده نمود
اين جا چاره اي جز بذل جان نيست، و حسين را از بذل جان در راه جانان چه باک.

 

پس از معاويه

معاويه که روزهاي آخر
عمر خود را مي گذارنيد کوشش فراواني کرد که امام را وادار به بيعت با يزيد و يا
لااقل سکوت بر فجايع و مفاسد يزيد بنمايد زيرا مطمئن بود که حسين (ع) تحت شرايطي
تحميلي، با معاويه به جنگ برنخاسته و پس از او بي گمان با يزيد خواهد جنگيد. تاريخ
نويسان برخوردهاي زياد را بين حسين (ع) و معاويه در اين باره نوشته اند از جمله
اينکه حضرت روزي به او نوشت:

«از نامه تو چنين
فهميدم که يزيد را مردي کامل معرفي مي کني او را لايق براي حکومت بر امت محمد (ص)
مي داني! و از اين راه مي خواهي مردم را به شک بيندازي و فريب دهي. گويا داري
ناشناسي را معرفي مي کني و غايبي را مي ستائي مي نمائي يا اينکه خبر مي دهي از آن
چه تنها خود بر آن واقفي؟! با اينکه کارهاي يزيد او را بهتر به مردم شناسانده است.
تو هم اگر مي خواهي يزيد را معرفي کني بهتر است از وادار ساختن سگان به جنگ و از نوازندگان
و خوانندگان و زنان رقاصه و لهو و لعب و فساد، سخن بگوئي تا اينکه او را درست
شناسانده باشي…»

در هر صورت، معاويه
به هلاکت رسيد و زمام امور مسلمين به دست همين کسي که امام حسين (ع) او را الگوي
هر فساد و هرزه گري و تباهي مي دانست افتاد. اکنون که معاويه مرده بود، شرايط جهاد
مهيا و هموار مي شد و از طرفي ديگر فرو رفتن يزيد در منجلاب فسق و فجور، انقلاب را
شتابانه به پيش مي برد.

 

در مدينه

يزيد براي اينکه راه
چپاول و ظلم را براي خود باز کند، در اولين اقدام بنا را بر اين گذاشت که سران
مخالفين را وادار به بيعت نمايد و هر کس از بيعت سر باز زند او را بکشد. و از
اينکه وحشت او از حسين (ع) بيش از هر کس بود، نامه اي به فرماندار مدينه «وليد بن
عتبه» نوشت و از او خواست که با تهديد و زور از حسين (ع) بيعت بگيرد و در صورت
تخلف او را به قتل برساند.

وليد، امام حسين (ع)
را به منزل خود دعوت کرد. امام که از جريان مرگ معاويه آگاه شده بود، فهميد که
وليد چه در سر دارد. لذا چند نفر از يارن مخلص و باوفاي خود را با خود برد و از
آنان خواست پشت در منتظر بمانند و در صورت نياز دخالت کنند. وليد مطلب را با امام
در ميان گذاشت ولي امام در پاسخ او فرمود:

«شخصي مانند من
مخفيانه بيعت نمي کند و تازه فايده اي هم براي شما ندارد. لذا مردم را در يک
ملاعام دعوت کن و در آن جا از من و مرم بخواه تا بيعت کنيم!!»

وليد که به اين سخن
قانع نشده بود ــ در آن جلسه يا در جلسه اي ديگرــ دعوت خود را تکرار کرد و با
صراحت از امام خواست پاسخ بگويد. حضرت نيز در پاسخ او چنين فرمود:

«اَيُّهٰا الْأمير!
اِنّا اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدن الرِّسٰالَةِ و مُختَلَف المَلائکة.
بنٰا فَتَحَ الله و بنٰا خَتَمَ وَ يَزيدُ رَجُلٌ شٰاربُ الخَمْرِ و قاتلُ
النَّفْسِ المُحْتَرَمَةِ، مُعِلنٌ بالفسقِ و الفُجُور، و مِثْلي لٰا يُبٰايِعُ
مِثْلَهْ…»

اي فرماندار! ما تبار
نبوت و سرچشمه رسالتيم. منزل و ماواي ما، جاي رفت و آمد فرشتگان است. خداوند از ما
آغاز کرده و به ما ختم مي کند و يزيد مردي است مي خوار، خون خوار و تبهکاري است بي
پرده و شخصي مثل من، با چنين کسي بيعت نمي کند. ولي به هر حال بامدادان بر ما و
شما خواهد تابيد و ما و شما در اين امر نظر خواهيم کرد (که چه کسي سزاوار بيعت
است).

حسين عليه السلام با
اين سخنان آشکار و بي پرده، راه سازش را به کلي بست و نه تنها به آنها فهماند که
با يک فاسد فاسق نمي شود کنار آمد بلکه به تمام نسل ها و عصرها، درس آزادگي و زير
بار ستم نرفتن داد. به دنيا فهماند که هيچ انسان آزاده و باايماني، نمي تواند در
برابر کسي که تجاهر به فسق مي کند و خود را به زور بر مردم تحميل مي کند، ساکت
بنشيند بلکه بايد مبارزه کند. امام با اين برخورد واضح و روشن، سازش ناپذيري خود
را با يزيد و يزيديان اعلام کرد، و در حقيقت اولين گام در مبارزه علني را برداشت.

 

اعلام دعوت

حسين (ع) دعوت خود را
براي مبارزه با ظلم و فساد علني کرد و با نوشتن نامه ها و پيام ها و سخنراني ها و
برگزاري جلسات، همه را دعوت به قيام و مبارزه نمود و انگيزه قيام را چنين بيان
فرمود:

«… وَ اِنّي لَم
اَخْرُج أَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفْسِداً و لا ظٰالِماً، و اِنّما خَرَجتُ
لِطَلَبِ الْإصلاحِ في أُمّةِ جَدّي (ص)، أُريدُ أن آمُرَ بالمَعْروفِ و اَنْهي
عَنِ المُنکَر و أسيرَ بىسىييرَةِ جَدّي و أَبي عليّ بن ابي طالب فَمَن قَبِلَني
بقَيُولِ الحَقِّ فاللهُ أَوْليٰ بالحقِّ وَ مَنْ رَدَّ عليَّ هذا، أَصْبِر حتي
يَقْضىيَ اللهُ بَيني و بينَ القَوْمِ وَ هُوَ خَيْرُ الْحٰاکِمِيْن».

قيام من نه از روي
جاه طلبي و خودخواهي است و نه از روي تبهکاري و ستمگري است بلکه براي خيرخواهي و
اصلاح در امت جدم پيامبر اسلام (ص) است، من مي خواهم امر به معروف و نهي از منکر
کرده باشم و به روش و سيره ي جدم پيامبر (ص) و پدرم علي (ع) گام بردارم. پس هر که
مرا پذيرفت و از روي حق و صداقت دعوت مرا قبول کرد، خداوند سزاوارت است به حق و هر
که مرا رد نمود و از اين دعوتم سر باز زد، صبر مي کنم تا خدا بين من و اين قوم
داوري کند و خداوند بهترين داوران است.

امام حسين (ع) اين
پيام را در سفارش خود به برادرش محمد بن حنفيه نوشت که مردم بدانند: انگيزه ي او
براي انقلاب، تنها يک چيز است، و آن خيرخواهي و اصلاح طلبي در امت پيامبر اسلام
(ص) او به همگان اعلام کرد که براي احياي مکتب و زنده نگهداشتن فرهنگ اسلام قيام
کرده است، لذا از مردم خواست که هر کس خدا را قبول دارد و اين دعوت را دعوتي الهي
مي داند، به ياري اسلام و قرآن، همراه با او، برخيزد و اگر کسي اين دعوت را
نپذيرفت، تاثيري در روحيه والاي حسين (ع) ندارد، بگذار تمام مردم به مخالفت
برخيزند، او تنها هم که باشد قيام خواهد کرد زيرا راه و چاره اي جز قيام نمانده
است.

«قُل اِنِّمٰا
اَعِظُکُمْ بِوٰاحِدَةٍ اَنْ تَقُوْمُوا لِلِه مَثْنيٰ وَ فُرٰاديٰ» ــ بگو اي
پيامبر من تنها يک موعظه و نصيحت براي شما دارم که براي خدا قيام کنيد، با هم يا
به تنهائي. يعني اگر ممکن است، قيامي اجتماعي کنيد زيرا در جمع پيروزي زودتر و
آسان تر به دست مي آيد و اگر نتوانستيد به تنهائي قيام کنيد. يک نفر مي تواند به تنهائي
يک امت باشد. پس اگر نظر شما خدا است، از قلت عدد و تنهائي نهراسيد و قيام کنيد و
امر به معروف و نهي از منکر نمائيد، تا تکليف از شما ساقط شود، و خدا نيز شما را
ــ گرچه به شهادت برسيد ــ ياري نمايد که ياري کردن شما، ياري کردن هدف و آرمان
شما است، و آرمان شما اسلام و قرآن است. پس خداوند شما را ياري مي کند در صورتي که
شما قرآن را ياري کنيد.

امام پس از اعلام
دعوت در مدينه، براي اينکه همگان را به قيام دعوت نمايد و حجت را بر مرد تمام کند،
راهي مکه مي شود.

 

در مکه

امام حسين عليه
السلام در دهه ي آخر ماه رجب که مکه مملو از مسلماناني مي شود که از گوشه و کنار
براي اداي عمره به آنجا مي آيند، گرداگرد وجود حضرتش جمع شدند و براي ياري دادن او
اعلام آمادگي کردند. حضرت نيز در هر فرصتي که به دست مي آمد، سخنراني مي کرد، خطبه
مي خواند، پيام مي داد مردم را موعظه مي نمود و مسائل سياسي را به گوش آنان مي
رساند و فاجعه اي که در انتظار آنان بود گوشزد مي نمود و مردم را به قيام دعوت مي
کرد.

در مکه، جلسات، هيئت
ها، کنفرانس ها و بحثهاي زيادي بين مردم رد و بدل مي شود و چه مردم آن ديار و چه مردمي
که از ساير مناطق به خانه ي خدا مشرف شده بودند از جريان قيام امام حسين (ع) باخبر
و آگاه شده و در حقيقت يک حالت انزجار و تنفر عمومي از دستگاه حاکمه در بين مردم
حکمفرما مي شود. ابن کثير در «البدايه و النهاية» مي گويد: «حسين که از مدينه به
مکه مسافرت کرد، مردم از گوشه و کنار به سوي او روانه شدند و گرداگرد او را پر
کردند، به سخنانش گوش مي دادند و از آن چه مي فرمود بهره مي بردند و با دقت مطالب
را براي ديگران بازگو مي نمودند».

گزارشهاي استقبال
مردم از امام و تاثر و ناراحتي و انزجار آنان از وضع موجود، به گوش يزيد مي رسد و
سخت او را به وحشت و هراس مي اندازد… سراسيمه، مشاوران خود را مي خواهد و در يک
جلسه ي فوق العاده تصميم بر اين گرفته مي شود که حسين (ع) را در هر حالي باشد، به
قتل برسانند حتي اگر به کعبه پناه برده باشد.

امام که از جريان
باخبر مي شود، براي اين که قدسيت کعبه محفوظ بماند و از طرفي، نهضت به افول کشانده
نشود، بنابر هجرت و ترک مکه مي گذارد.

يک روز به ترويه باقي
مانده است، و سيل مردم به کعبه سرازير است. امام مردم را به نزد خود فرا مي خواند
و در حالي که تمام گوشها منتظر شنيدن سخنان امام است، خطبه اي جامع و جالب ايراد
مي فرمايد که در آن خطبه پس از سفارش مردم به تقوي و پرهيزکاري، عزم جديد خود را
براي ترک مکه و هجرت در راه جهاد به مردم ابلاغ مي نمايد:

«أَلٰا وَ مَن کٰانَ
فينا بٰاذِلاً مُهْجَتَهُ، مُوَطِّناً عَليٰ لِقٰاءِ اللهِ نَفْسَهُ، فَلْيَرْحَلْ
مَعَنٰا فَإنّي رٰاحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شٰاءاللهُ».

هان اي مردم! هر کس
حاضر است در راه ما از جان خود بگذرد و براي ديدار با خدا، خويشتن را آماده ساخته
است، حتما با ما حرکت کند زيرا من فردا صبح، به خواست خداوند، از اينجا خواهم رفت.

و بدين سان، در روز
ترويه که مردم براي اعمال حج خود را آماده مي سازند، امام حج را مبدل به عمره ي
مفرده نموده و از مکه به سوي عراق، خارج مي شود.

 

در کوفه

قرائن نشان مي دهد که
کوفه بهترين و مناسب ترين جائي است براي قيام بر عليه يزيديان زيرا شيعيان در آنجا
بسيارند و مخلصان و پيروان امام که از ايام معاويه، با خون دل، آن وضع اسف بار را
تحمل کرده اند، هنگامي که خبر هجرت امام را به مکه مي شنوند با مسرت و خرسند تمام،
از قيام امام استقبال کرده و ــ به صورت ظاهرــ خود را آماده ي ياري دادن به امام
مي کنند.

رؤساي قبايل و سران
قوم هر يک جداگانه به امام نامه مي نويسند و از ايشان مي خواهند که به کوفه هجرت
کند زيرا کوفه، مرکز تشيع است و مناسب ترين جا براي احقاق حق مظلومان و مبارزه بي
امان با ستمگران و کافران. و نه تنها از سران قوم که از ياران وفادار و پيروان
مخلص امام نيز نامه هائي مي رسد که در آن، با عجز و التماس از حضرت مي خواهند که
به داد آنها برسد و حقشان را از ظالمان بگيرد.

«اي امام حسين! مردم
بي تابانه منتظر قدوم شما هستند و هيچ راي و نظري غير از نظر شما ندارند پس بشتاب،
بشتاب (العجل، العجل)».

«هان! فرصت فرا رسيده
و درختان بارور شده و وقت شکوفائي ميوه ها است، اگر مايل بودي به سوي ما بشتاب که
ارتشي نيرومند، براي جنگيدن در رکاب تو آماده است».

نامه هاي زيادي نه
تنها از شيعيان که حتي از سران خوارج و ديگر مذاهب نيز براي امام ارسال مي شود و
همه مي گويند: وقت مبارزه فرا رسيده و ما همه حاضر به فداکاري و جانبازي در راه تو
هستيم! ارتشي نيرومند به استقبال تو روز شماري مي کند!

چطور شد که اين ارتش
نيرومند به جاي اين که با امام باشد، بر عليه امام قيام کرد و با امام و يارانش
جنگيد؟! آن وعده ها چه شد؟! چرا کوفيان به وعده ي خود وفا نکردند؟!

آن چه از تاريخ بر مي
آيد، برخي از اصحاب باوفاي امام، قبل از رسيدن حضرت به کوفه و در جريان قيام حضرت
مسلم به شهادت رسيدند. و از سوئي ديگر، يزيد، پليدترين و جنايتکارترين شخص
(عبيدالله) را براي حکومت بر کوفه انتخاب نمود تا با شدت و خشونت هر چه تمام تر،
شيعيان امام را تحت فشار قرار داده و هر کس صدائي بلند کند او را به قتل برساند. و
اما ساير مردم، يا از ترس خانه نشين شدند و يا به طمع مال و جاه و مقام، دست از
دين خود برداشته و به جاي ياري رساندن به امام، با او به جنگ برخاستند، و دين خود
را براي رضاي دشمنان خدا، به درهم و دينار فروختند. تنها عده ي کمي تا آخر با حضرت
بودند و استقامت ورزيدند و ستارگان روشني افزاي محفل بشريت شدند.

 

در راه کربلا

در هر صورت، امام به
راه خود ادامه مي دهد. او عازم کوفه است تا در پاسخ به سيل نامه هاي پيروانش، بر
عليه نظام موجود، انقلاب کند و حق آنان را از دشمنانشان بستاند مسلمانان، در مسير
راه، قافله ي امام حسين (ع) را در حالي مشايعت مي کنند که همه منتظر بازگشت آن، با
خبر مسرت بخش پيروزي هستند. ولي نمي دانند روزهاي آينده آبستن چه حوادث دردناک و
تاسف باري است.

مردم اطمينان دارند
که کوفيان، حسين را ياري مي دهند و سرانجام، حکومت يزيد سرنگون مي شود ولي نمي
دانند کوفه چنگالهاي خون آلوده خود را آماده کرده است که با آن، بدن پاک و مقدس
فرزند فاطمه را پاره پاره کند. کوفه منتظر است که حسين و فرزندان و خويشان و
يارانش را با شمشيرها و تيرها و دشنه ها استقبال کند .

در بين راه، با يکي از
خاندان بني اسد ملاقات مي کند، از او مي پرسد: اهل کوفه در چه حالي هستند؟ او پاسخ
مي دهد: «قلوبهم معک و السيوف مع بني اميه» دلها با تو است ولي شمشيرها با بني
اميه!

بدون اين که کوچکترين
تاثيري در روحيه ي بزرگ حضرت پيدا شود، براي اتمام حجت، نامه ديگري را همراه با
قيس بن مسهر صيداوي مي فرستد. قيس در قادسيه ابن زياد! دستگير مي شود. حصين بن
تميم مي خواهد او را بازرسي کند ولي زودتر از او قيس دست به کار شده، نامه را پاره
مي کند و قطعاتش را مي خورد! او را نزد ابن زياد مي برند، ابن زياد از او مي پرسد:

ــ تو کيستي؟

ــ من مردي از شيعيان
علي هستم.

ــ چرا نامه را پاره
کردي؟

ــ براي اين که نداني
در آن چيست.

ــ نامه از کي بود و
براي چه کساني نوشته شده بود؟

ــ از حسين براي
گروهي از اهل کوفه که من نام آنها را نمي دانم.

ــ تو را رها نمي کنم
تا اينکه نام آنها را بازگو کني و يا بر فراز منبر بالا روي و حسين و پدرش را
دشنام دهي.

ــ اما نام آنها، هيچ
گاه به تو نخواهم گفت. و اما خواست دوم تو را برآورده مي کنم!

مردم جمع مي شوند و
او بر فراز منبر بالا مي رود و در حالي که چشم ها به او دوخته شده،‌ با شهامتي بي
نظير مي گويد:

«اي مردم! حسين فرزند
علي از بهترين بندگان خدا است. او فرزند فاطمه دختر رسول خدا مي باشد و من فرستاده
ي او به سوي شمايم. او به زودي به اين جا مي رسد، دعوتش را اجابت کنيد و او را
ياري نمائيد. و اما اين مرد عبيدالله فرزند زياد، کذّاب فرزند کذّاب است، بر او و
پدرش لعن و نفرين بفرستيد». و سرانجام او را به شهادت مي رسانند.

 چندي نمي گذرد که خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني
بن عروة و بعد از آن شهادت عبدالله بن يقطر به امام مي رسد. با عزمي راسخ و ايماني
متين، اين حوادث تالم زا را تحمل کرده، رو به اطرافيان، چنين مي فرمايد:

«خبر دردناک شهادت
مسلم بن عقيل و هاني بن عروة و عبدالله بن يقطر به من رسيد. شيعيان ما، ما را ياري
نکردند، پس هر کس از شما خواست برود، من ذمّه خود را از او بري کردم، بدون خجالت
از اين جا برود».

و با اين سخن به آنان
که خواهان جاه و منال بودند فهماند که چيزي جز شهادت، در استقبال ما نيست، پس اگر
کسي خواهان شهادت است وبراي رضاي خدا ما را همراهي مي کند، با ما بيايد ولي ديگران
که به اميد دنيا و لذائذ دنيا با ما آمده اند، از همين جا باز گردند. اين راه عشق
است و جز رهروان عشق، جائي براي ديگران نيست.

 

در کربلا

در روز دوم محرم،
قافله ي سالار شهيدان، وارد سرزمين کربلا مي شود. در آن جا نيز همانند گذشته، امام
پيام مقدس خود را چندين بار به مرم ابلاغ مي کند و با کمال صراحت و شيوائي، انگيزه
ي قيام خود را چنين بيان مي فرمايد:

«اَلٰا تَرَوْنَ
اِليَ الْحقِّ لٰا يُعْمَلُ بِهِ وَ اِليَ الْبٰاطِلِ لٰا يُتَنٰاهٰي عَنْهُ،
لِيَرْغَبَ الْمؤمِنُ في لِقاءِ رَبِّهِ فَإنّي لٰا أرَي المَوتَ اِلّا سَعٰادَةً
و الْحيٰاةَ مَعَ الظّٰالِمينَ اِلّا بَرَمأ»

آيا نمي بينيد به حق
عمل نمي شود و از باطل نهي نمي گردد. پس به جا است که در چنين حالي، مؤمن به ديدار
خداي خود بشتابد. هان! من مرگ را جز سعادت و زندگي در پرتو ستمگران را جز نفرت و
انزجار نمي دانم.

اين جا است که حسين
نه تنها انگيزه قيام و انقلاب خود را بيان مي کند بلکه هدف از زندگي را چيزي جز
عزت و سربلندي نمي داند، پس اگر ستمگران بخواهند اين عزت را پايمال کنند، زندگي
پشيزي ارزش ندارد، همان به که انسان با آغوش باز، مرگ را استقبال کند، که مرگ با
عزت بهتر از زندگي ننگين است.

و در خطبه اي ديگر
تمام پرده ها را پس مي زند و راه خود را بي پرده و آشکار به جهانيان اعلام مي
دارد. «لا و الله لا أعطيکم بيدي إعطاء الذليل و لا أفّر فرار البعيد» نه، به خدا
سوگند، دست ذلت را هرگز به شما نخواهم داد و مانند بردگان فرار نخواهم کرد.

حسين با اين سخن
آموزنده، شعار انقلاب خود را بيان مي دارد و به دشمنان مي فهماند که هر چند ياور
زيادي ندارد، با همين چند نفر، به جهاد مقدس خود ادامه مي دهد و براي دفاع از
اسلام از همه چيز مي گذرد و يک لحظه اظهار عجز و ناتواني نمي کند.

حسين با اين سخنان،
درس شجاعت، شهامت، عزت، سرافرازي، مردانگي همت والا، عزم استوار و ايمان قوي را به
همگان آموخت و با شهادت افتخار آفرينش، مکتب محمد (ص) را زنده کرد که اگر اين
شهادت نبود، نامي از صاحب رسالت نمي ماند. و اين است معناي سخن پيامبر اسلام که
فرمود: «حُسَينٌ مِنّي وَ اَنا مِنْ حُسَيْنِ» حسين از من است و من از حسينم.

اي سالار شهيدان! آيا
شود که گوشه چشمي به رزمندگان اسلام در کربلاي ايران، از راه لطف بيندازي و از خدا
بخواهي به آنان، ايمان، اميد، جوشش، عشق، محبت، احساس، خشوع، شجاعت، شهامت، يقين،
شناخت، خلوص، خروش، سوز، وحدت، توکل و استقامتي پايدار بخشد که راه مقدست را تا
پيروزي کامل بر يزيديان و صداميان دنبال کنند؟ به اميد استجابت.