بيداري خفتگان، پس از عاشورا
سيد محمد جواد مُهري
همواره انقلابها و دگرگوني هاي تاريخ،
معلول ستم ها و تباهي ها بوده است و افرادي که انقلاب ها را به عهده گرفته اند، از
نخبه ها و برگزيدگان مردم بوده اند، به ويژه در آن انقلابهائي که سران از خون خود
مايه گذاشته و با خطرها و ناهمواري ها و ناگواري هاي فراوان روبرو مي شدند و در يک
ديد سطحي و کوتاه، شکست مي خوردند. انقلابي که حسين عليه السلام بر پا نمود، گر چه
از هر نظر مستثني است ولي از اين اصل کلي مستثني نيست که خود فرمود: «من براي طلب
اصلاح در امت جدم قيام نمودم» و فرمود: «آيا نمي بينيد که به حق عمل نمي شود و از
باطل نهي نمي گردد، پس جا دارد که مؤمن در چنين وضعيتي به لقاي پروردگار خود
بشتابد. هان! من مرگ را جز سعادت و زندگي در سايه ستمگران را جز نفرت نمي دانم» و
فرمود: «به خدا قسم دست ذلت به شما نمي دهم و مانند بردگان ــ از رو در روئي ــ
نمي گريزم…».
و از آن گذشته در هر مناسبتي که پيش مي
آمد چه در مکه و چه در مدينه و چه در کربلا و چه بين راهها، سخن از تباهي ها،
فسادها، ظلم ها و بي دادگريهاي يزيد به ميان مي آورد و اعلام جهاد و مبارزه مي کرد
و گر چه عده بسيار کمي از ياران با او بودند، سکوت و تن به ذلت دادن در نظر ايشان
از مرگ بدتر و در يک کلمه شکستي قبيح تر و نارواتر از تسليم ظلم و ظالم شدن نمي
ديد.
امام با اين ديد که بايد دين را احيا،
دشمنان دين را رسوا و در برابر فسادهائي که در جامعه اسلامي پديد آمده و مردم را
به سوي جاهليت پيش از اسلام سوق مي دهند، بايد قيام کند، انقلاب خود را آغاز کرد
و آن چنان فداکاري و جانبازي در اين راه مقدس نمود که در تاريخ نظيري نداشته و
نخواهد داشت.
حسين (ع) که نه تنها از نخبگان و
برگزيدگان بود بلکه امام و پيشواي علي الاطلاق مردم بود که از سوي خداوند تبارک و
تعالي به اين مقام الهي منصوب شده و از نظر حسب و نسب نيز، با فضيلت ترين و نزديک
ترين مردم به پيامبر اسلام بود و از هر حيث، کسي شايسته تر و لايق تر از او به
رهبري و امامت مردم وجود نداشت، چنين شخصيت والا و بزرگواري براي حفظ مکتب و دفاع
از ارزشهاي انساني آن، با نثار جان خود و ياران و فرزندان و خويشان و با اسارت
خاندان، برترين و بي نظيرترين حماسه ها را در تاريخ ثبت نمود.
سالار شهيدان آن چنان دلير، با شهامت و
قهرمان پا به ميدان رزم و کار زار گذاشت که دنيا را براي هميشه به شگفتي و تعجب وا
داشت. و چون هدف، بسيار مقدس و عالي بود و چاره اي جز نثار خون نبود، و با ژرف
انديشي و دور نظري، پس از شهادت را مي ديد، در برابر آن همه عِدّه و عُدّه اي که
نيرومندترين قدرت جهان براي مبارزه با او آماده کره بود، نهراسيد و ملاحظه سياست
بازيها را نکرد و کوچک ترين درنگي در اين قيام روا نداشت و در مقابل نصيحت ها و
سفارشهاي برخي از آنان که ايمانشان ضعيف بود و يا از روي علاقه و محبت، امام را از
قيام باز مي داشتند و يا سياستمداراني که سياست گام به گام را پيشنهاد مي کردند و
يا سرمايه داراني که انقلاب را به ضرر سرمايه هاي خود مي دانستند، با کمال شهامت
ايستاد و به آنان فهماند که در اين کار جاي هيچ درنگ نيست زيرا اساس اسلام در خطر
است و اگر دير بجبنيم، دشمن همه ارزشهاي اسلام را به باد فنا خواهد داد. و تا آنجا
در اين ميدان پيش تاخت که به برادرش محمد بن حنفيه مي فرمايد:
«يا اخي و الله لو لم يکن في الدنيا
ملجأ و لا مأويع لما بايعت يزيد بن معاويه» ــ برادرم! به خدا قسم اگر در تمام
دنيا يک پناهگاه هم نداشه باشم، با يزيدبن معاويه بيعت نخواهم کرد. و آن هنگام که
حر بن يزيد رياحي به او عرض کرد: اگر به جنگي کشته مي شوي! به اين اشعار متمثل شده
و فرمود:
سأمضي و ما بالموت عارٌ علي الفتي اذا ما نوي خيراً و جاهد مسلماً
فإن عشت لم أندم و ان متُّ لم ألم کفي بك ذلاً أن تعيش و تُرغما
من در اين راه به پيش خواهم رفت، و
همانا بر جوانمردان عار نيست اگر نيت خيري داشته باشند و با ايمان به جهاد
بپردازند، که در اين راه کشته شوند. پس اگر اقدام کنم و زنده بمانم. پشيمان نخواهم
بود و اگر بميرم کسي مرا ملامت نخواهد کرد چه بالاترين ذلت اين است که انسان با
اسارت زندگي کند.
و سخنان ديگر امام را که همه شنيده اند
و ملت ايران همواره تکرار مي کنند مانند «هيهات منّا الذّله» که به صورت يک شعار
انقلابي در آمده، همه دليل بر اين است که امام يک قدم عقب نشيني نداشت و حتي فکر
آن را هم نمي کرد.
حال بايد ديد جامعه اسلامي چه وضعيتي
داشت؟
بي گمان اگر مردم آن زمان و آن ديار
خوي عزت طلبي و خلوص در عقيده داشتند، امام را ياري کرده و هم خود از شر خون
خواران و سفاکان نجات يافته و هم ديَن خود را به اسلام ادا کرده و هم در تاريخ به
عنوان ملتي سربلند و قهرمان معرفي مي شدند ولي متاسفانه دو خصوصيت اخلاقي بسيار بد
در ميان آنان رواج داشت: يکي پيمان شکني و خُلْف وَعْدْ و ديگري بُزدلي و ترس از
فرمانروايان غاصب که البته عامل اصلي اينها نداشتن تقوي و ايمان بود و لذا اکثر
مردم عراق ــ و به خصوص کوفه ــ پيمان خود را با امام شکستند و از ياري دادن به
امام زمان خود سرباز زدند. و اي کاش به همين اکتفا مي کردند که بسياري از آنان ــ
در اثر طمع يا ترس ــ به ارتش عبيدالله بن زياد پيوسته و به جنگ و نبرد با امام
برخاستند. که نمونه بارز آن ــ در بعد نظامي ــ عمر بن سعد است که با علم به شخصيت
و موقعيت امام حسين (ع)، وعده حکومت ري او را به فرماندهي ارتش دشمن وا داشت و در
بعد مذهبي اجتماعي، شريح قاضي را مي توان نام برد که از موقعيت خود سوء استفاده
کرده و قتبل امام حسين (ع) را به عنوان کسي که بر فرمانرواي اسلامي!! خروج کرده،
جايز دانست و به لعنت و نفرين ابدي دچار گرديد.
گروهي ديگر از مردم که شرکت در ارتش
يزيد را خلاف و امام را از هر نظر شايسته خلافت مي دانستند، ولي در اثر ترس، خود
را به خاک مذلت و خواري ماليده و زندگي چند روزه را با ذلت بر مرگ شرافتمندانه در
راه خدا ترجيح مي دادند، نيز از ياري دادن به امام امتناع ورزيده در خانه هاي خود
پنهان شدند يا اينکه از کوفه خارج شدند تا اين که فرياد هل من ناصر ينصرني امام را
نشوند!! به اين پندار باطل که شايد خروج از قلمرو حکومت ابن زياد، بار سنگين وظيفه
نصرت دين خدا را از دوش آنان برمي دارد، غافل از اينکه اگر کسي در شرق عالم فرياد
وا اسلاماه بلند کند و در غرب کسي بشوند و به فرياد او پاسخ مثبت ندهد، مسلمان
نيست، چه رسد به اين که يار امام زمان اين فرياد را به گوش جهانيان برساند و همه
را به ياري دين خدا بخواند که خود در مکه فرمود: من فردا صبح ــ به خواست خداــ به
سوي کوفه روانه مي شوم، هر کس خواست در راه ما جانش را فدا کند، و به ديدار خدا
برسد، پس بايد با ما بيايد.
البته ناگفته نماند که ممکن است برخي
از شيعيان و علاقمندان امام در ساير ايالتهاي اسلامي بودند و پس از اطلاع يافتن از
دعوت امام، خواستند اين دعوت را لبيک گويند ولي مرز کوفه تحت کنترل شايد نظاميان
عبيدالله بود و به هيچ وجه نمي گذاشتند کسي از آن خارج يا به آن وارد شود و شايد
بسياري از مسلمانان در مناطق دور دست از اين فاجعه به کلي بي خبر بودند که حساب
آنها با سايرين جدا است. و در هر صورت مردم کوفه آن چنان در خواب خرگوشي فرو رفته
بودند که تمام فريادهاي امام و يارانش را نشنيده گرفته و آسايش خواهي، آنان را از
هر نوع کمکي در اين راه مقدس باز مي داشت.
ولي انقلاب خونين سيدالشهداء (ع) تمام
معادلات سياسي دشمنان را بر هم زد و اوضاع اجتماعي را دگرگون ساخت و زنگ بيدار باش
را در جهان اسلام به صدا در آورد و مردگان را زده کرد و خفتگان را بيدار نمود و
درخت اسلام را که به پژمردگي و پلاسيدگي روي آورده بود، با خون خود آبياري کرد و
آن چنان طراوت و شادابي بخشيد که تا ابد سرسبز و خرم باقي خواهد ماند.
اين اثر دراز مدت انقلاب حسيني بود که
اسلام را بيمه کند و اما در کوتاه مدت، هشياري و بيداري مردم آن زمان به ويژه آن
سامان و ايجاد حرکت ها، و انقلاب ها و دگرگونيهاي پي در پي و به روز سياه نشاندن
قاتلان و ستمکاران و ريشه کن ساختن خاندان ابوسفيان بود.
چه وقت مردم بيدار شدند؟
دوازدهم محرم است که قافله اسراي اهل بيت
وارد کوفه مي شود. حکومت نظامي سراسر کوفه را سلاح پوش کرده است. ارتش مسلَّح ابن
زياد، از هر طرف خيابان ها و کوچه هائي را که منتهي به دارالاماره مي شود، با قدرت
محاصره کرده است. اسرا در محاصره شديد نظامي به سوي دارالاماره مي آيند ارتش مردم
را از نزديک شدن به قافله اسرا جلوگيري مي کند. جمعيت براي ديدار با اسيران اهل
بيت هجوم مي آورند، ازدحام جمعيت به قدري زياد مي شود که توان کنترل را از دست
ارتش مي گيرد.
چشم هاي حيرت زده زنان و مردان و
کودکان کوفه به سرهاي پاک فرزندان پيامبر و ياران آنان ذخيره مي شود که به روي
نيزه ها مي درخشند، و از ديگر سوي دختران حضرت زهرا (ع) در غل و زنجير به حال
اسارت در آمده اند، ناگهان اشک ها بي اختيار روان مي شود و ضجّه هاي مردم با ناله
هاي نوادگان خورد سال پيامبر به هم مي آميزد و منظره اي غمناک و هولناک به وجود مي
آورد. غمناک از اين همه ظلم و ستم که به عترت رسول خدا (ص) روا داشته اند و هولناک
از شدت حادثه و رنج عذاب فردا.
اولين بيدار باش
امام زين العابدين عليه السلام که اين
منظره را مشاهده مي کند، با يک جمله چنان روحيه هاي مرده را به حماسه و حرکت وا مي
دارد که گريه ها و ناله ها صد چندان مي شود. مي فرمايد: «چرا گريه مي کنيد و نوحه
سرائي مي نمائيد؟ مگر چه کساني ما را کشتند» (هان! فرزندان و برادران و خويشان
شمايند که مردان ما را کشتند و زنان مان را به اسارت گرفتند)!
و آنجا بود که زينب (ع) وارث شجاعت و
دليري از پدر و برادر، اين قهرمان تاريخ اسلام، با شهامت بي نظير و شجاعتي حسين
گونه مي ايستد و رو به اهل کوفه خطبه اي مي خواند که هر که مي شنود مي گويد: گويا
علي زنده شده و براي مردم خطبه مي خواند! او به جاي اين که گريه کند و اظهار
مظلوميت نمايد، با فريادي رسا مي فرمايد:
«آيا گريه مي کنيد و نوحه سرائي مي
نمائيد؟! آري! به خدا قسم بايد بسيار بگرييد و کم بخنديد… شما که به خود جرأت
داديد، فرزند خاتم پيامبران، منبع رسالت، محور امامت، چراغ هدايت، پناهگاه حيرت و
ملجأ و مأواي مصيبت ها و بيچارگيهايتان و سيد جوانان اهل بهشت را بکشيد، ديگر عرا
اين کار را تا ابد نمي توانيد با اشک چشمان بشوئيد. هان! چقدر بد کرديد. اف بر شما
و واي به حالتان غضب خدا بر شما باد. همانا سعيتان به سستي و نوميدي گرائيد و هلاک
شديد و معامله تان زيانبار شد و به نفرين و خشم خدا و رسولش نائل آمديد و ذلت و
بدبختي به شما روي آورد. واي بر شما اي اهل کوفه! مي دانيد چه جگري از پيامبر پاره
پاره کرديد و چه خوني از او ريختيد و چه بي حرمتي به حريم او کرديد لقد جئتم شيئاً
ادّاً تکاد السموات يتفَطَّرن منه و تنشقّ الأرض و تخرّ الجبال هدّاً همانا کار
بسيار زشت و قبيحي مرتکب شديد که نزديک است از کار شما، آسمان ها فرو ريزد و زمين
بشکافد و کوه ها متلاشي گردند…»
اين اولين بيدار باش براي مردم کوفه
بود که به وسيله حضرت زينب (ع) انجام پذيرفت. و اما عامل ديگر ايجاد حرکت در بين
خفتگان جرياني بود که در مسجد جامع رخ داد، و عبدالله بن عفيف ازدي قهرمان اين جريان
بود.
داستان عبدالله بن عفيف
ابن زياد براي اينکه به مردم هشداري
سخت دهد و آنان را از هر گونه حرکت و اقدامي انتقامجويانه در آينده باز دارد، مردم
را به مسجد دعوت کرد. وقتي منادي مردم را به مسجد فرا خواند و همه جمع شدند، ابن
زياد بر منبر رفت و سخناني با مذمت و بدگوئي اميرالمومنين و امام حسين عليهما
السلام و ياران باوفايشان و خاندان پاک پيامبر (ص) آغاز کرد. کسي را ياراي اعتراض
يا انتقاد در آن موقعيت خطرناک نبود. هنوز سخنان عبيدالله بن زياد تمام نشده بود،
که عبدالله بن عفيف ازدي، اين بزرگ پاسدار اسلام از يک گوشه مسجد رو به ابن زياد
کرده و با شجاعت و جراتي فوق العاده گفت: «اي فرزند مرجانه! دروغگو و فرزند دروغگو
تو هستي و پدرت و آن کسي که تو را ولايت داد و پدرش. اي فرزند مرجانه! فرزندان
پيامبر را مي کشي و باز هم به خود جرأت سخن گفتن مي دهي؟! واي بر تو!!
ابن زيادــ کيست که چنين حرف مي زند؟
ابن عفيف ــ من هستم، اي دشمن خدا! آيا
تو ذريه پاک پيامبر را مي کشي، آنان که خداوند هر رجسي را از آنها دور کرده ــ
همان گونه که در قرآن آمده است ــ و باز هم خود را مسلمان مي داني؟ وا مصيبت! اي
فرزندان و مهاجرين و انصار! کجائيد که از اين طاغوت ستمگر انتقام بگيريد؟ اين کسي
که به فرموده پيامبر خود، لعين و فرزند لعين است.
و پس از اين که نبردي در مي گيرد و اين
راد مرد با اينکه نابينا بود، شمشير را به دست مي گيرد و با همکاري دخترش، گروهي
از پيروان ابوسفيان را به جهنم مي فرستد. او را دستگير کرده نزد ابن زياد مي
آورند.
ابن زياد ــ خدا را شکر که تو را ذليل
کرد.
ابن عفيف ــ چرا مرا ذليل کند، اي دشمن
خدا؟!
ــ درباره عثمان چه مي گوئي؟
ــ تو را چه به عثمان! اگر خوبي کرده
يا بدي، اصلاح يا افساد، خدايش خلق کرده و او را در روز جزا با عدالت محاکمه خواهد
کرد. ولي درباره خودت و پدرت و يزيد و پدرش از من بپرس تا پاسخت گويم.
ــ از هيچ چيزي نمي پرسم تا وقتي که
مرگ را بچشي.
ــ خداي عالميان را حمد مي گويم. من
پيش از اينکه مادرت مرجانه تو را بزايد، از خداوند شهادت خواسته بودم او از او طلب
کرده بود که شهادتم را به دست پليدترين و ملعون ترين و مبغوض ترين بندگان خدا قرار
دهد و هنگامي که چشمم را از دست دادم از شهادت نااميد گشتم ولي اکنون خدا را شکر
مي کنم که پس از نوميدي، به من ارزاني داشت.
ــ گردنش را بزنيد!!
آري! آن روز نخستين روزي بود که بارقه
نوميدي و ياس در چشم ابن زياد پديد آمد و دانست که با اين جنايت هولناک نه تنها به
آرزويش جامه عمل نمي پوشاند که به زودي، خشم و نفرت مسلمانان کاخ او و اميدش را
واژگون مي سازد.
و از اين روي چاره اي جز اين نديد که
تا روز فرستادن اهل بيت به شام، آنان را در کوفه و به دور از ديدگان مردم، زنداني
کند. ولي ديري نپائيد که نوبت به سفر شام رسيد و خاندان پيامبر آماده مسافرتي ديگر
در اسارت شدند.
در شام
چند روزي مي گذرد، نامه عبيدالله به
يزيد مي رسد، يزيد از او مي خواهد که سرهاي مطهر را همراه با اسرا به شام بفرستد.
اسراي اهل بيت وارد شام مي شوند. در اين جا ماجراهاي زيادي رخ مي دهد و هر يک از
ادامه دهندگان راه حسين، خطبه اي مي خوانند که در اين ميان خطبه امام سجاد (ع) در
مسجد و خطبه حضرت زينب (ع) در مجلس يزيد تمام برنامه هاي دشمنان را به هم مي ريزند
و يزيد را رسوا مي کنند و مردم را از خواب غفلت بيدار مي کنند و انقلابي ديگر در
شام رخ مي دهد.
در راه مدينه
يزيد که سخت به وحشت افتاده و خود را
در ميدان نبرد باخته بود و مي ديد هر روز که مي گذرد علاقه و توجه مردم به خاندان
نبوت زيادتر مي شود، از ترس اينکه مبادا آتش خشم مردم او را بسوزاند، دستور داد
قافله اسرا را به مدينه برگردانند، ولي اين بار نه به حالت اسارت بلکه با احترام
فراوان! ذريه حضرت زهرا (ع) در راه بازگشت از دليل خواستند از راه کربلا بگذرد تا
اين که پس از گذشت 40 روز از شهادت امام حسين (ع) تجديد عهدي با اجساد پاک شهداي
کربلا نمايند. و در آن جا با قافله جابر بن عبدالله انصاري نيز برخورد کردند که
براي زيارت شهداي پاک کربلا آمده بودند. و بدين وسيله اولين مراسم اربعين حسيني
برگزار شد.
و در کوتاه سخن، از لحظه شهادت، ادامه
دهندگان راه سيدالشهدا، در هر فرصت و هر مکاني مردم را از اين واقعه دردناک آگاه
کرده و علت شهادت را به مردم گوشزد نموده و مردم را به قيام و مبارزه بر عليه
دشمنان دين وا مي داشتند. و از اين پس، حرکت ها و انقلابهاي زيادي به وقوع پيوست
از جمله: حرکت توابين، قيام مردم مدينه، حرکت مختار و و … را مي توان نام برد. و
گر چه بسياري از حرکت هاي کوچک چندان موثر نبود ولي مهم ترين نتيجه اي که داشت اين
بود که حالت قيام و انقلاب را هم چنان در مردم نگه مي داشت و آتش خشم و نفرت را بر
عليه امويان شعله ورتر مي ساخت و حادثه کربلا را هم چنان در قلب ها احيا مي نمود و
اين است فلسفه عزاداري که با عزاداري اسلام زنده مي شود و مردم بر عليه ظلم و ستم
مي شورند و انقلاب زنده و پابرجا مي ماند.