پرسش و پاسخ

عصمت و الگو بودن انبياء

چگونه معصومين الگوي بشريتند؟

سئوال: خداوند مي فرمايد: (و لكم في رسول الله
اسوة حسنة) يعني پيامبر براي شما مؤمنان الگوئي نيكو است. سئوال اين است كه چگونه
مي توانند پيامبران و ائمه (ع) الگوي ما باشند در حالي كه آنها براي تزكيه خود
هيچگونه سختي و محنتي را تحمل نفرموده اند و آنچه بدست آورده اند به كمك نيروي
عصمت كه منحصراً از جانب پروردگار به آنها داده شده به دست آورده اند و همان گونه
كه خود فرموده اند عبادت آنها تنها براي شكرگذاري است نه براي مأمون بودن از
آلودگي به گناه پس چگونه مي توانند براي ما الگو باشند و چگونه ما مي توانيم از
آنها پيروي كنيم در حالي كه ما از چنين نيروئي محروميم؟(محمد باقر. ق. ك)

جواب: اولاً الگو بودن پيامبران و ائمه (ع) به
اي معني است كه بايد ساير مردم در رفتار و كردار و گفتار تا حد امكان از آنها
پيروي نمايند و سعي كنند به آنها نزديك شوند. و در اين جهت فرقي نيست كه منشأ
كردار و گفتار آنها چه انگيزه اي باشد. و فرقي در اين جهت ميان عصمت و عدم آن نيست
بلكه بايد گفت: همين الگو و اسوه قرار گرفتن آنها از سوي خداوند متعال يك دليل
عقلي روشني است بر لزوم عصمت آنان زيرا كسي كه در او كمترين احتمال اشتباه و لغزش
باشد نمي تواند از جانب خداوند بعنوان الگو براي جامعه مؤمنين معرفي شود، چون
اشتباه و گناه او موجب انحراف و سقوط همه پيروانش مي شود آن هم با حجت الهي. و
ممكن نيست خداوند خود براي مردمي كه هر روز به دستور او «اهدانا الصراط
المستقيم»مي گويند يك راه منحرف و جاده خطا و الگوي گناهكار يا اشتباه كاري قرار
دهد. اين اغراء به جهل بلكه اضلال و گمراه كردن مؤمنين است، و اين با حكمت و رحمت
و عدل الهي منافات دارد كه خود فرموده است: «و ما يضل له الا  الفاسقين»

او هيچگاه مؤمنان را به گمراهي سوق نمي دهد.

بنابراين اسوه بودن انبياء و ائمه (ع)
بزرگترين دليل بر عصمت آنها است حتي از اشتباه و خطا. و پاسخي دندان شكن است به
آنان كه گمان دارند عصمت آنها منحصراً در مورد بيان احكام است. زيرا طبق دستور به
تأسي و پيروي از اعمال و رفتار آنان هرگونه عمل آنها حجتي است از سوي خداوند و
دليلي است بر مشروعيت آن عمل پس حتي از اشتباه و خطا بايد مبرا و منزه باشند.

ثانياً- انبياء و ائمه(ع) در راه رسيدن به
مقامات قرب الهي، سختترين محنتها و مشكلترين رنجها و بيشترين مصيبتها را متحمل شده
اند. و اگر تحمل آن شدائد نبود به آن مقام قرب نائل نمي شدند. اگر سيد الشهداء (ع)
آن همه مصيبت را نمي ديد به آم مقام والا نمي رسيد. چنين نيست كه عصمت قله مقامات
معنوي باشد و چون انها به آن رسيده اند ديگر مقامي نمانده كه آن را كسب نمايند
بلكه آنها بيش از همه كس طالب كمال و مشتاق قرب الي الله و كسب معنويت اند. و لذا
درجات و مراتب آنها مختلف است «تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض» ما برخي از
پيامبران را بر برخي ديگر برتري داديم.

اگر مقام عصمت نهايت و غايت كمال بشري بود
بايد همه انبياء يكسان و در يك رتبه و مقام باشند زيرا از نظر عصمت اختلافي ندارند
و همه به يك معني و به يك اندازه معصومند ولي آنها بيش از همه كس براي دست يابي به
قله كمال سعي و كوشش كرده اند و رنج و سختي تحمل نموده اند و به همين دليل اسوه
مؤمنان و الگوي طالبان كمالند. چگونه مي توان گفت كه انبياء و اوليا براي رسيدن به
مقامات خود هيچ گونه رنجي و زحمتي را تحمل ننموده اند؟!

ثالثاً- عصمت در انبياء موجب سلب اختيار نيست.
آنها با اينكه داراي مقام عصمتند عمه انگيزه هاي گناه را نيز دارند و د رآنها هم
غرائز انساني موجود است ولي از گناه خودداري مي كنند و در اين خودداري از سوي
خداوند مؤيدند. عصمت مرحله اي بالا و والا از عدالت است با اين فرق كه عدالت ملكه
اي است اكتسابي و عصمت موهبتي است الهي. همان گونه كه عادل با وجود انگيزه گناه
خود نگهدار است  و در اين امر كاملاً مختار
و آزاد مي باشد، همچنان معصوم نيز با كمال اختيار و آزادي از گناه خودداري مي كند.
و هيچ قوه قاهره اي او را باز نمي دارد بلكه به اختيار خود ترك مي كند.

عصمت از آن جهت كه مانع گناه است يك سبب واضح
و روشن و يك دليل منطقي دارد. معصوم از نظر عرفانو ايمان به خدا در بالاترين درجه
است و ايمان مرحله اي بالاتر از علم است علم دانائي است ولي ايمان لمس و احساس است
علم احتمال صددرصد است كه هيچ احتمال خلاف در آن داده نمي شود و قابل كم و زياد
نيست ولي هر مطلبي كه به آن علم كامل داشته باشيم اگر مورد احساس و لمس قرار
بگيرد، يك  حالت ديگري در نفس خود احساس مي
كنيم و آن ايمان و اطمينان و يقين است. و اين حالت شدت و ضعف دارد همه ما به وجود
اتم علم و آگاهي داريم ولي بدون شك اگر آن را به رأي العين ببينيم به اطمينانمان
افزوده مي شود و اگر خود در شكافتن آن مباشرت داشته باشيم، اطمينان بيشتر و ايمان
كاملتري به آن پيدا مي شود و اگر حقيقت آن را بطور ملموس درك كنيم باز هم مرحله اي
بالاتر است.

علم به وجود خدا ممكن است از راه فلسفه و
برهان نظر در آيات آفاق و انفس به حد كمال برسد و همچنين علم به روز قيامت ولي آن
گاه كه پرده ها بالا رود و قيامت را لمس كنيم و خود را در محضر الهي ببينيم بدون
شك بر ايمان و اطمينان ما افزوده مي شود. كسي نمي تواند ادعا كند كه من چنان
ايماني دارم كه با ديدن و لمس آن حقايق بر ايمانم افزوده نمي شود بجز خواص اولياي
خدا. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا» سخني بسيار بزرگ و
سنگين است  تنها كسي مي تواند آن را ادعا
كند كه پرده اي در برابر ديدگان او نيست (اگر پرده ها بالا رود بر يقين من افزوده
نمي گردد).

و فرمود: «من خدائي را كه نبينم نمي پرستم…
چشمان سر خدا را نمي بينند ولي دلها با حقيقت ايمان او را لمس مي كنند».

كسي كه چنين ايمان و اطميناني داشته باشد،
ايمان بخدا و به صفات جلال و جمال او قطعاً هميشه او را – آن گونه كه صفات حسني
جلوه گر جمال او است- حاضر  ناظر بر
كوچكترين حركت و خطور قلب بلكه بر ناخودآگاه خويش مي بيند «يعلم السر و الخفي»
نهان ها را مي داند بلكه مخفي تر از آنها را نيز مي داند مخفي تر از سر شايد
انگيزه هاي ناخودآگاه باشد. طبيعي است كه با چنين نظارت مستمر و با چنان قدرت و
احاطه اي هيچ حركتي از آنان بجز آن چه مورد رضاي او است صادر نمي شود. كسي كه غيب
عالم را مي بيند و وجهه ملكوتي اعمال را مشاهده مي كند «و كذلك نري ابراهيم ملكوت
السموات و الارض و ليكون من الموقنين» و چنان بود كه ابراهيم(ع) را ملكوت آسمانها
و زمين ارائه داديم تا از صاحبان يقين و اطمينان باشد. چنين كسي غيبت را چيزي بجز
خوردن مردار نمي بيند و لذا حضرت رسول الله (ص) به آن دو نفر كه غيبت كردند فرمود:
«انهشامنها» بخوريد از اين لاشه مردار. او با ديده جان بينش جان عالم را مي بيند و
با چشم ملكوتي مشاهده مي كند كه اينان لاشخورند.

كاملاً روشن و واضح است كه با چنين و چنان
اطمينان، گناهي از آنها سر نمي زند ولي با كمال اختيار. همچنانكه هر مؤمني به همان
درجه و رتبه اي كه ازايمان برخوردار است از گناه اجتناب مي كند در عين حال باكمال
اختيار خودداري مي نمايد.

بنابراين الگو بودن آنها براي ما بسيار روشن
است ما مانند نابينايان از بينائي آنها استفاده مي كنيم. شب، تاريك و راه پرخطر و
ما راهپيمايان شبكور، بهترين و مطمئنترين راه همين است كه پا جاي پاي آنها
بگذاريم. اگر بر اين امر اصرار داشته باشيم بدون شك لغزش ما بسيار كم خواهد بود.

و اما اين كه گفته ايد: پيامبران و ائمه(ع)
عبادت را تنها براي شكر نعمت انجام مي دهند، صحيح است ولي ما نيز بايد چنين باشيم
و شكرگزار اين همه نعمت بي پايان باشيم. مگر ما آن چه داريم از پيش خود داريم؟!
مگر عقل و نيرويي كه داريم نعمت الهي نيست؟! بنابراين همه بايد عبادت را به عنوان
شكر انجام دهيم  اختصاص به انبياء ندارد.

انحصار عصمت

سئوال: عصمت انبياء و ائمه (ع) بدون شك نه به
دليل نيروي غيبي بازدارنده است و نه به دليل خصوصيتي در ساختمان وجودي آنها زيرا
اگر چنين باشد مردم حق دارند به رهبر خود بگويند: «ما هم اگر جاي تو بوديم چون تو
بوديم» پس حتماً به دليل نوع بينش و درجه ايمان و يقين آنها است. در اينجا اين
سؤال پيش مي آيد كه آيا براي ساير مردم چنين امكاني وجود ندارد كه به همان درجه از
يقين و ايمان برسند؟ اگر اين امكان نيست باز آن اشكال پيش مي آيد كه چرا اين لياقت
و قابليت تنها در آنها است و ديگران محرومند. و اگر هست پس معصوم الزاماً منحصر در
انبياء و ائمه (ع) نيست. (اصفهان ع. ناصري)

جواب: در مورد نيروي غيبي بازدارنده ممكن است
گفته شود: در دوران كودكي نگهدارنده آن انسانهاي ممتاز از هر عيب و نقصي همان
نيروي غيبي است. اميرالمؤمنين (ع) درباره رسول اكرم(ص) فرموده است: «و لقد قرن
الله به صلي الله عليه و آله من لدن كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق
المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره» يعني از آن روز كه از شير باز داشته
شد خداوند عظيمترين ملك از ملائكه خود را با او قرين و همراه نمود كه روز و شب او
را در راه كرامت و بهترين سجاياي اخلاقي جهان مي برد…» دقت كنيد! نفرموده است او
را راهنمائي مي كرد بلكه او را مي برد. و از حضرت رسول (ص) نقل شده است كه در
دوران كودكي مكرر متوجه اين معني شده است كه يك نيروي غيبي او را از كارهاي
نامناسب باز مي داشته است. البته همان گونه كه گذشت ظاهراً اين امر اختصاص به
دوران كودكي آن حضرت داشته است و مربوط به جهاتي است كه از نظر اخلاقي و عرفي براي
كسي كه مي خواهد در آينده بزرگترين رهبر جامعه انسانيت باشد مناسب نبوده است.

و ظاهراً اين مطلب اختصاص به آن حضرت نداشته
است. ما معتقديم كه ائمه(ع) در دوران كودكي نيز از خطا و لغزش معصوم بوده اند و
حتماً همين نيروي غيبي آنها را نگه مي داشته و بعضي از آنها در همان دوران كودكي
به امامت رسيدند حضرت امام محمد جواد(ع) در هفت سالگي و حضرت مهدي(عج) در پنج
سالگي امام شدند. از انبيا نيز به صراحت آيه قرآن حضرت عيسي(ع) در كودكي به
پيامبري مبعوث شد. آن حضرت در حالي كه نوزاد يك روزه بود به مردم معترض كه مادر
پاك و مطهرش رامورد تهمت و انتقاد قرار دادند خطاب كرد و فرمود: «اني عبدالله
آتاني الكتاب و جعلني نبيا» من بنده خدايم. خدا بر من كتاب آسماني نازل فرموده و
مرا پيامبر قرار داده است. و درباره حضرت يحيي (ع) در قرآن آمده است: «و آتيناه
الحكم صبيا» حكم تفسير شده است به فهم و درايت و علم و همچنين به نبوت. هر كدام از
اينها باشد امري است غيرعادي كه در دوران كودكي به او عطا فرمود.

عنايت خداوند به انبياء  ائمه(ع) از اول ولادت بلكه پيش از ولادت يك امر
آشكار و روشن است. قضیه حضرت موسی(ع) در رآن که بتفصیل ذکر شده گواه این مدعا است.
ولادت حضرت امیرالمؤمنین (ع) در خانه کعبه و با آن همه اعجاز نشانه واضحی از آن
عنایت است و انیها همه نشانگر این معنی است که این انسانهای پاک از روز اول تحت
عنایت خاص الهی قرار داشته اند ولذا از آنها تعبیر به مخلصین (بفتح لام) شده است
مخلص (بکسر لام) بمعنای کسی است که بدون شائبه ریا خدا را عبادت می کند ولی مخلص
بفتح لام بمعنای کسی است که خداوند او را خالص قرار داده است.

و از همین جا مطلب دوم نیز تا حدودی روشن می
شود. آری! می توان گفت: ساختمان وجودی آنها نیز با سایر مردم فرق دارد. و در
روایات بسیار آمده است که سرشت محمد و آل محمد(ص) با سایر مردم مختلف است. در
زیارت جامعه می خوانیم: «خلقکم الله انواراً فجعلکم بعرشه محدقین» منظور از سرشت
این جسم خاکی نیست بلکه آن روح انسانی است که حقیقت انسان همان است و اختلاف عظیمی
که در خصائص روانی انسان ها است، نشانگر اختلاف آن حقیقت است. «الناس معادن کمعادن
الذهب و الفضة» مردم همانند فلزات مختلف (طلا و نقره) متفاوتند.

گرچه بصورت ظاهر اختلاف انسانها تنها در عوارض
و ظواهر است و ماهیت آنها یکی است ولی اگر دقت شود امر بر عکس است و آنچه مایه
وحدت و تشابه است امری عرضی و ظاهری است و آن همین جسم خاکی است. و آنچه حقیقت و
ذات انسان است مختلف است. و لذا گفته اند: هر انسانی نوع مستقلی است، و در روایت
است که در روز قیامت که پرده ها بالا می رود و حقایق روشن می شود بعضی به صورت خوک
و بعضی به صورت میمون و بعضی به صورتهای دیگر محشور می شوند. آنجا حقیقت پوست می
اندازد و برهنه می شود.

و اما این سخن اعتراض آمیز که چرا خداوند به
ما آن خصائص ذاتی را نداده، سخنی بی مورد است زیرا در خلقت و تکوین هیچ جای اعتراض
نیست؛ آن چه داریم از فضل خداست نه از استحقاق ما. همانگونه که عقل و نیروی اراده
و اختیار موهبتی است الهی به انسانها، عصمت، رسالت و امامت نیز موهبتی است الهی.
خداوند در مورد رهبران یهود که بر نبوت رسول اکرم(ص) رشک می بردند و با علم و
آگاهی انکار حق می نمودند می فرماید: «ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله»
آیا رشک می برند بر دیگران بر آن چه خداوند بر آنها تفضل فرموده است؟ و آیات دیگر
نیز بسیار است که نبوت را فضل و عنایت خاص الهی می داند که به هر که بخواهد تفضل
می فرماید: «ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء».

اصولاً این آرزو که کاش من بجای پیامبر بودم
آرزوی امری است محال زیرا با فرض اختلاف سرشت همان گونه که محال است یک گوسفند،
انسان بشود و محال است سنگ، جاندار بشود، محال است یک انسان عادی جای پیامبر را
بگیرد.

درواقع این آرزو مانند این است که بگوید ای
کاش من نبودم و بجای من یک پیامبر به وجود می آمد. زیرا آن «من» که در پیامبر
است  ذاتاً با «من» افراد معمولی متفاوت
است. و هیچ ماهیتی تبدیل به ماهیت دیگر نمی شود. اگر یک انسان آرزو کند که یک
فرشته باشد تنها آرزوی نابودی خویش و به وجود آوردن یک فرشته را کرده است. و اگر
این مطلب را پذیرفتیم که طینت و سرشت انبیاء با سایر مردم اختلاف دارد آرزوی رسیدن
به مقام آنان نیز نظیر آرزوی ملک شدن خواهد بود.

البته این مطلب را نیز باید توجه داشته باشیم
که اخبار طینت منافاتی با اختیار ندارد. نه بالا بودن طینت انبیاء و ائمه (ع) موجب
سلب اختیار از آنان است و نه اختلافهای دیگری که در سرشت مردم است موجب اجبار بر
بدی یا خوبی است. همچنان که بدون شک عوامل ارثی و محیط اجتماعی  خانوادگی و غرایز درونی در انگیزه انسانی مؤثر
است و در روند زندگی او نقش بسیار مهمی دارد ولی اختیار را از او سلب نمی کند.

و امام مطلب سومی که در سئوال آمده و آن
استناد عصمت به درجه ایمان و بینش آنها است بطور اختصار پیرامون آن در پاسخ سئوال
پیشین سخنی داشتیم. اشکالی که شما بر این احتمال دارید این است که آیا سایر مردم
آن لیاقت را دارند که به همان درجه از ایمان برسند یا نه؟ در صورت اول معصومین
منحصر به انبیاء و ائمه(ع) نخواهند بود و در صورت دوم با همان اشکال سابق پیش می
آید.

در پاسخ به این اشکال می گوئیم: عقلاً هیچ
مانعی ندارد که انسانهای دیگر با علم و عمل صالح و جهاد با نفس به آن درجه از
ایمان برسند که هیچ گناهی از آنان سر نزند ولی عصمت تنها این نیست. زیرا اولاً
معصوم طبق عقیده مادر دوران کودکی نیز هیچ عمل ناشایستی از او سر نمی زند و ثانیاً
آنها حتی از روی اشتباه نیز مرتکب عمل ناشایست نمی شوند و عصمت از خطا دلیلی بجز
تأیید الهی ندارد. حتی آنان که عصمت از خطا در موضوعات برای آنان قائل نیستند ولی
در این جهت توافق دارند که آنان معصوم از خطا در بیان احکامند زیرا در غیر این
صورت نمی توان به گفته آنان اعتماد کرد. و ثالثاً عصمت برای آنان از نظر عقلی
الزامی است یعنی باید باشد زیرا در غیر این صورت نمی توانند الگوی بشریت باشند.
ولی برای دیگران الزاما عصمت از گناه عمدی نیز حاصل نمی شود بلکه یک امر احتمالی
است. بنابراین معصومینی که باید معصوم باشند منحصر در آنان است. و همچنین معصومین
از خطا و معصومین در تمام مدت عمر منحصر در آنان است.